شناسه خبر : 48051 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

افق ابهام

جنگ و صلح در خاورمیانه به چه چیز بستگی دارد؟

 

محمدحسین باقی / نویسنده نشریه 

55طی یک سال و اندی که از حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ (برابر با ۱۵ مهرماه ۱۴۰۲) می‌گذرد، چهره خاورمیانه بسیار تغییر کرده است. در این مدت اتفاقاتی در این منطقه رخ‌ داده که حتی تصور آن پیش از ۷ اکتبر مشکل بود. در مخیله کسی نمی‌گنجید که حمله ۷ اکتبر رقم بخورد و نیروهای حماس از زمین و هوا وارد قلمرو اسرائیل شوند؛ آن‌ هم قلمرویی که به‌شدت کنترل می‌شد. در مخیله کسی نمی‌گنجید که اسرائیل این‌گونه کمر به قتل غزه و ساکنانش ببندد، به‌گونه‌ای که سازمان ملل اعلام کند که بازسازی این منطقه ۳۵۰ سال طول می‌کشد یا برخی دیگر از «آخرالزمان غزه» سخن بگویند. در مخیله کسی نمی‌گنجید که فرماندهان سیاسی و نظامی ارشد و میدانی حماس و همچنین رده‌های ارشد فرماندهی حزب‌الله لبنان یکی‌یکی ترور شوند و در نهایت از خط قرمز که ترور سیدحسن نصرالله (دبیرکل حزب‌الله) بود هم عبور شود. اما همه اینها رخ داد. در اینجا می‌کوشم روایتی دیگر از آنچه در این منطقه پرآشوب می‌گذرد ارائه دهم.

یکم) جنگ آخرالزمانی یا موازنه قوا: بحثی نظری

با یک جست‌وجوی ساده در گوگل درخواهید یافت که عباراتی مانند «جنگ آخرالزمان» یا «نبردهای آخرالزمانی» و عبارات مشابه که بسیاری مصداق آن را «غزه» (کشتار و نسل‌کشی، گرسنگی و تشنگی دادن به انسان‌ها، در دسترس نبودن دارو و تجهیزات اولیه بشری و...) می‌بینند فراوان است. نبرد آخرالزمانی به نبردهایی گفته می‌شود که در آن تمدن بشری یا سیاره زمین در مسیر نابودی و فروپاشی قرار گیرد. این نابودی یا فروپاشی می‌تواند از بُعد نظامی باشد؛ یا تغییرات آب‌و‌هوایی؛ یا جنگ هسته‌ای؛ یا یک بیماری همه‌گیر یا... . در طول تاریخ بشر نبردهای آخرالزمانی فراوان بوده است. اگرچه این عبارت با نوعی «اغراق» در ذات خود همراه است اما در تاریخ معاصر -لااقل یک قرن اخیر- می‌توان به نمونه‌هایی از جنگ‌های «بزرگ» اشاره کرد که دست‌کمی از آن به‌اصطلاح «نبردهای آخرالزمانی» نداشته است. جنگ جهانی اول و دوم و بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی مصادیقی از این جنگ‌های همه‌گیر و بزرگ هستند. هرچند جنگ‌های دیگری در سودان، سومالی و برخی دیگر از نقاط آفریقا [و دنیا] را هم می‌توان ذکر کرد که در آن نسل‌کشی و نابودی بشر در مقیاس وسیع رخ ‌داده است. برخی حتی شیوع «کرونا» را هم در زمره بیماری‌های آخرالزمانی قرار می‌دهند.

برای ارزیابی آنچه در خاورمیانه ما می‌گذرد و اینکه تحولات مذکور «نبردهای آخرالزمانی» است یا «درد زایمان» در راستای توازن قدرت و شکل‌گیری خاورمیانه نو، بیایید نگاهی به این تحولات داشته باشیم تا برداشت بهتری از آنچه روی می‌دهد به دست بیاوریم.

یک سال گذشته، یک سال حیرت‌انگیز با «ویرانی‌های حیرت‌انگیز» بوده است. حمله ۷ اکتبر بیش از ۴۳ هزار کشته در طرف فلسطینی برجا گذاشته است که گفته ‌شده حداقل ۱۰ هزار نفر هم در زیر آوارها مدفون هستند و بیش از ۱۰۰ هزار نفر هم زخمی هستند. کل جمعیت غزه -3 /2 میلیون نفر در منطقه‌ای کمتر از ۳۶۰ کیلومترمربع- آواره شده، متحمل محرومیت‌های شدید شده و از دسترسی به مراقبت‌های بهداشتی، غذا، آب و خدمات اولیه بشری محروم شده است. گفته ‌شده بیش از ۸۳ هزار تُن بمب در غزه ریخته شده که چهار برابر قدرت بمب‌های اتمی منفجرشده در هیروشیما و ناکازاکی است. حدود ۸۰ درصد خانه‌ها در غزه ویران شده است. به‌طور سیستماتیک تمام دانشگاه‌ها، بیش از ۷۰ درصد مدارس، ۳۴ بیمارستان از ۳۶ بیمارستان و... نابود شده است. در سوی دیگر، شاهد ویرانی لبنان هستیم. در لبنان هم بیش از ۲۷۰۰ نفر جان خود را از دست ‌داده، حدود ۵ /۱ میلیون نفر آواره شده و حدود ۱۳ هزار نفر زخمی شده‌اند و خرابی‌های به‌بار‌آمده به‌ قدری وسیع است که بخشی از جمعیت در حال حرکت به سوریه هستند. اسرائیل یک جنگ تهاجمی را کلید زده و به‌سرعت عملیات نظامی خود را در چندین جبهه در خاورمیانه گسترش می‌دهد.

تحولات منطقه در یک سه‌ضلعی «اسرائیل»، «غزه» [حماس] و «لبنان» [حزب‌الله] قابل ‌بررسی است. آنچه در این منطقه می‌گذرد نه یک «نبرد آخرالزمانی» بلکه «ویرانی‌های حیرت‌انگیز» (یا شاید «نبردهای فرسایشی») در راستای تغییر موازنه قوا در خاورمیانه است (البته بخشی از آن‌ هم به احیای بازدارندگی اسرائیل به دنبال حمله 7 اکتبر مربوط است). دولت راست افراطی در اسرائیل در یک «چرخه دائمی تشدید تنش» گرفتار شده است. برخی کارشناسان دولت راست افراطی در اسرائیل را با نازیسم مقایسه کرده و می‌گویند: تاریخ نشان داده که فاشیسم پس از به قدرت رسیدن، خود را از طریق «تهاجم بی‌امان» حفظ می‌کند و از لفاظی‌های ناسیونالیستی برای توجیه جنگ و تحکیم کنترل استفاده می‌کند. در این زمینه، «درگیری دائمی» انحراف نیست، بلکه خود یک استراتژی است: حرکت به ‌سوی ویرانی بی‌پایان و تحمیل هزینه به طرف مقابل در راستای اثبات برتری خود «با» یا «بدون» حمایت ایالات‌متحده. محرک این ماشین جنگی، جاه‌طلبی برای تحکیم سلطه اسرائیل در منطقه است.

اسرائیل از روایات ملی‌گرایانه و مذهبی برای مشروعیت بخشیدن به تجاوزات خود استفاده می‌کند و اقدامات خود را برای امنیت و حفظ ملت یهود ضروری می‌داند. رهبری اسرائیل هدف خود از تغییر شکل خاورمیانه را از طریق خنثی کردن دشمنان منطقه‌ای و در عین ‌حال ترویج ایدئولوژی برتری یهودیان اعلام کرده است. در همین حال، دیگر نیروها این مناقشه را «جنگ مقدس علیه نیروهای اهریمنی» می‌دانند. طرف‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای می‌کوشند آنچه در این نبرد فرسایشی رخ می‌دهد را مهار کنند و نگذارند دامنه تنش‌ها در کل منطقه گسترش یابد. این رویارویی در بحبوحه یک تغییر جهانی در توازن قدرت آشکار می‌شود.

اما چرا مشکل همواره در منطقه‌ای است که به‌اصطلاح «خاورمیانه» نامیده می‌شود؟ ریشه بحران‌ها در خاورمیانه به کجا برمی‌گردد؟ «ریموند هینه بوش» بر این باور است که مشکل خاورمیانه برخاسته از ساختار ژئوپولیتیک این منطقه است. برخلاف مناطقی که حول یک مرکز قدرتمند (برای مثال، آسیای شرقی با مرکزیت چین) سازمان‌دهی و تشکیل یافته‌اند، منطقه خاورمیانه حول یک مرکز چندپاره متشکل از دولت‌های سرزمینی ضعیف و بعضاً پیشامدرن تشکیل شده است. این هویت‌های عربی همچنان در جست‌وجوی هویت تقلا می‌کنند. «هینه بوش» بر این باور است که نظم خاورمیانه‌ای عمدتاً از بیرون و از سوی امپریالیسم غربی تحمیل شد. اما بیایید نگاه دقیق‌تری به تاریخ داشته باشیم تا به درک بهتری از دیدگاه «هینه بوش» و اوضاع فعلی برسیم.

با پایان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸) و تجزیه عثمانی، فلسطین یکی از کشورهایی بود که از دل این امپراتوری بیرون آمد اما سرنوشتی متفاوت از دیگر کشورهای عربی یافت. تجزیه «مرد بیمار اروپا» البته بدون پیش‌زمینه نبود. اولین تیر را انگلیس با جدایی مصر به قلب عثمانی شلیک کرد (سال ۱۸۸۲ و اشغال مصر به دست بریتانیا آن هم در حالی ‌که این سرزمین جزو عثمانی بود). دومین تیر هم در سال ۱۹۱۶ پرتاب شد زمانی که «چارلز فرانسوا ژرژ پیکو» (وزیر خارجه فرانسه) و «سر مارک سایکس» (وزیر خارجه بریتانیا) برای تقسیم امپراتوری عثمانی توافق‌نامه «سایکس- پیکو» را امضا کردند. این توافق‌نامه جغرافیای جدید خاورمیانه را شکل داد. این توافق‌نامه در سال ۱۹۱۸ پس از شکست امپراتوری عثمانی، به ‌عنوان چهارچوب اصلی توافق بین این دو قدرت استعماری برای مدیریت سرزمین‌های عثمانی در خاورمیانه ملاک عمل قرار گرفت. با این‌ حال، فلسطین در زمره سرزمین‌هایی بود که سرنوشتی متفاوت یافت. این سرزمین همچون لبنان، سوریه، عربستان و... به دولت (اگرچه مسئله «دولت» هم امری است محل پرسش) دست نیافت بلکه تا سال ۱۹۴۸ تحت قیمومیت انگلستان قرار گرفت. برای جلوگیری از اختلاف میان بریتانیا، فرانسه و روسیه که مدعی سرزمین‌های مقدس بودند، فلسطین تحت نظارت بین‌المللی قرار گرفت اما در نهایت فلسطین زیر قیمومیت بریتانیا رفت.

به دنبال این توافق‌نامه، سرزمین‌های عربی از سیر طبیعی خود خارج شدند و از دل مرز‌کشی‌های استعماری صورت نوینی یافتند. با گذشت بیش از یک قرن از توافق‌نامه «سایکس-پیکو» اما این توافق‌نامه همچنان در ذهن و ضمیر اعراب زنده است، به‌طوری‌ که با ظهور داعش در قرن ۲۱، ابوبکر البغدادی (رهبر این گروه) به دنبال این بود که با برداشتن مرزهای مصنوعی و ساخته استعمار، آخرین میخ را بر تابوت این توافق‌نامه بکوبد. برخی این توافق‌نامه را سرمنشأ تمام بحران‌ها در خاورمیانه می‌دانند. این تقسیم نقطه شروع بحران در منطقه‌ای وسیع بود. اگر از متصرفات اروپایی عثمانی و مشکلات آن بگذریم، می‌توان گفت که خاورمیانه عربی با مرز‌کشی‌های مصنوعی وارد عصر بحران شد؛ بحرانی که به شکل‌های مختلف تا امروز ادامه دارد.

دکتر رحمن قهرمان‌پور، پژوهشگر مسائل بین‌الملل، بر این باور است که خاورمیانه‌ای که بعد از جنگ جهانی اول و با فروپاشی عثمانی شکل گرفت، از ابتدا یک منطقه ضعیف و آسیب‌دیده در برابر مداخلات خارجی بود و دولت‌های ضعیف و شکننده هم در آن زیاد بودند؛ دولت‌هایی که بعضاً فاقد هویت‌های ملی قوی بودند مانند عراق، سوریه، لبنان و حتی لیبی. قهرمان‌پور بر این باور است که این منطقه در تحولات بین‌المللی و رقابت قدرت‌های بزرگ و تغییرات نظام بین‌الملل آسیب‌پذیر بوده است.

با این توصیف، بیایید به رویکرد «هینه بوش» بازگردیم. او معتقد است که خاورمیانه در مقام صادرکننده کالا (به‌ویژه نفت) در دل تقسیم ‌کار جهانی قرار گرفته و برحسب نظریه والرشتاین در زمره مناطق «پیرامون» در برابر «مرکز» (قدرت‌های غربی) قرار گرفت. کثرت دولت‌های ضعیف و ناامن، ترسیم دلبخواهانه مرزها، ضعیف شدن وفاداری به دولت و... باعث شکل‌گیری هویت‌های فروملی شد. در جایی که «دولت ملی» با اما‌و‌اگرهایی مواجه بود، گروه‌های فروملی کار‌ویژه دولت را می‌یافتند یعنی اقداماتی که در حیطه وظایف دولت بود، از سوی گروه یا گروه‌های فروملی انجام می‌شد. افزون بر این موارد، باید تاسیس اسرائیل در می ۱۹۴۸ و مداخلات استعماری از بیرون در امور منطقه را هم افزود که باعث شد منطقه دچار ناهمسانی‌های چشمگیر میان نظام مادی تحمیلی و هنجارهای ملی‌گرایانه و تجدیدنظرطلبی شود.

در همین راستا، قهرمان‌پور معتقد است به دلیل ضعف و آسیب‌پذیری این منطقه در برابر تحولات بین‌المللی و نیز رقابت قدرت‌های بزرگ، بحران‌ها ادامه خواهد یافت و سرریز رقابت‌ها خود را در خاورمیانه نشان می‌دهد. به گفته قهرمان‌پور، در چند دهه گذشته و به‌طور مشخص بعد از حمله آمریکا به عراق و پس ‌از آن بهار عربی، شاهد تعدد دولت‌های عربی فرومانده یا در حال ورشکستگی هستیم مانند عراق، سوریه، لبنان، لیبی، یمن و خود فلسطین. با توجه به اینکه نظام بین‌الملل مدرن اساساً مبتنی بر دولت‌ها و نظم حاصل از آن نظم دولتی است، کارآمدی و استقرار دولت‌ها نقش مهمی در آن دارد. به‌ عبارت ‌دیگر، هر چه در یک منطقه میزان دولت‌های ضعیف، ورشکسته یا در حال ورشکستگی بیشتر باشد، به همان اندازه احتمال بروز بحران‌ها در آن منطقه بیشتر می‌شود.

نتیجه، گرفتار شدن در دور باطل خشونت و درگیری (در داخل این نظام‌ها و گاهی تسری آن به نظام منطقه‌ای)، شکل‌گیری رویکردهای ایدئولوژیکِ ضد هژمون و جنبش‌های پان‌عربی شد. به تعبیر هینه بوش، جایی که دولت‌های تجدیدنظرطلب شکست خوردند، جنبش‌های فروملی شکل گرفتند تا شکاف «دولت-ملت» را پر کنند. به‌طور مثال، شکل‌گیری گروهی مانند حزب‌الله در لبنان در این ساختار قابل ‌بحث است.

57

دوم) در خاورمیانه چه می‌گذرد؟

یکی از نقاط عطف در خاورمیانه «توافق ابراهیم» در سال ۲۰۲۰ بود که میان اسرائیل با امارات و بحرین منعقد شد و سپس مراکش و سودان هم به آن اضافه شدند و می‌رفت که عربستان را هم دربر بگیرد. اعراب طی دهه‌های گذشته کم‌وبیش با اسرائیل ارتباطات پنهانی داشتند، اما این ارتباطات با این توافق شکل علنی به خود گرفت. این توافق چند پیامد مهم داشت که در جای دیگری به آن اشاره کرده‌ام اما یکی از جلوه‌های مهم آن‌ که به گمانم زمینه‌ساز حمله ۷ اکتبر شد، این بود که با این توافق، پیوندهای سیاسی اسرائیل با اعراب حاشیه خلیج‌ فارس وارد مرحله جدیدی می‌شد. این توافق (برخلاف توافق‌های مصر و اردن با اسرائیل) در فضای جنگی حاصل نشده بود بلکه برخاسته از ضرورت‌های اقتصادی، سیاسی (ژئوپولیتیک) و همراهی غرب (به‌ویژه ایالات‌متحده) بود. در حقیقت، اعراب با این رابطه قصد ارسال این پیام را به فلسطین داشتند که «فلسطین دیگر آرمان اعراب نیست؛ بهتر است با دولت عبری کنار بیایید».

با این ‌حال، غزه، لبنان و اسرائیل سه مکان مهم در آتش‌فشان خاورمیانه هستند که نظم احتمالیِ آینده منطقه به نحوه چینش بازیگران سیاسی در آنجا بستگی دارد. افزون بر این، همان‌طور که گفته شد، نباید از مداخله بازیگران بیرونی (ایالات‌متحده، فرانسه، بریتانیا، روسیه، چین و...) چشم پوشید چراکه به‌نوعی در این درگیری سهیم هستند.

الف) اسرائیل: ریشه درگیری‌های فعلی را باید در تاریخ طولانی نزاع بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها جست. چنان‌که بالاتر گفته شد، توافق‌نامه سایکس-پیکو یک مشکل داشت: فلسطین. اگرچه بندرهای عکا و حیفا در فلسطین به بریتانیا رسید اما قرار شد مابقی اراضی با نوعی مدیریت بین‌المللی اداره شود. مشکل دوم این بود که این توافق‌نامه یهودیان را در نظر نگرفت. اتفاق مهم و سرنوشت‌ساز با صدور اعلامیه بالفور رخ داد. بیش از ۱۰۰ سال پیش، در ۲ نوامبر ۱۹۱۷، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا، «آرتور بالفور»، نامه‌ای خطاب به «لیونل والتر روچیلد»، رهبر جامعه یهودیان بریتانیا نوشت. این نامه دولت بریتانیا را متعهد به «ایجاد یک خانه ملی برای یهودیان در فلسطین» و تسهیل «دستیابی به این هدف» کرد. این نامه به ‌عنوان «اعلامیه بالفور» شناخته می‌شود. در اصل، یک قدرت اروپایی به یک جنبش صهیونیستی وعده کشوری را داد که بومیان عرب فلسطینی بیش از ۹۰ درصد جمعیت آن را تشکیل می‌دادند. به تعبیر «بری بوزان»، اسرائیل در چشم بازیگران منطقه تنها بازمانده سرسپردگی استعماری است. به گفته وی، تراژدی صهیونیسم این است که بازتاب یک دوران استعماری است که مبتنی بر فرضیه اروپایی درباره حق اشغال و اسکان در سرزمین‌های تاریخی است. در سال ۱۹۲۳ قیمومیت بریتانیا بر فلسطین برقرار شد و تا سال ۱۹۴۸ یعنی زمان تاسیس اسرائیل ادامه یافت.

از دوران قیمومیت بریتانیا تا تاسیس اسرائیل، و از زمان تاسیس این رژیم تا امروز، «سرکوب» و «کشتار» همواره تنها زبان برای برخورد با فلسطینی‌ها بوده است. سرمنشأ حملات ۷اکتبر را باید در این تاریخ طولانی و چرخه نزاع و سرکوب دائمی یافت. با آغاز عملیات حزب‌الله در ۸ اکتبر در حمایت از مردم غزه، تنش‌ها بین طرفین نزاع چنان بالا گرفت که «دکترین غزه» و «دکترین ضاحیه» به یکسان در غزه و لبنان به کار گرفته شد: یعنی «استفاده نامتناسب از زور برای هدف قرار دادن غیرنظامیان و زیرساخت‌ها به ‌عنوان سیاست مجازات دسته‌جمعی به ‌منظور احیای بازدارندگی». اسرائیل با ترور رهبران سیاسی و نظامی ارشد حماس و حزب‌الله این پیام را مخابره کرد که هدفش «از بین بردن تهدیدهای حماس و حزب‌الله» به ‌منظور «محافظت از مردم اسرائیل و بازگرداندن شهرک‌نشینان» است.

«رکس براینن»، استاد علوم سیاسی در دانشگاه مک گیل در مونترال و متخصص مسائل خاورمیانه، بر این باور است که معلوم نیست اسرائیل با این جنگی که در غزه و لبنان شروع کرده به کجا می‌رود. او معتقد است: «در کابینه اسرائیل هم استراتژی شفافی وجود ندارد.» به گفته وی، هدف اسرائیل از تداوم جنگ در غزه و لبنان تا زمانی است که اطمینان یابد حماس در غزه و حزب‌الله در جنوب لبنان دیگر احیا نمی‌شوند.

ب) حماس: از زمانی که شیخ احمد یاسین در سال ۱۹۸۷ «جنبش مقاومت اسلامی» یا «حرکه المقاومه الإسلامیه» معروف به «حماس» را تاسیس کرد، این گروه در ایدئولوژی خود هرگز قائل به وجود یا شناسایی اسرائیل نبود و راه‌حل تاسیس دولت فلسطینی و آزادی این سرزمین را در «مقاومت مسلحانه» علیه اشغالگر می‌جوید. حماس از سال ۲۰۰۷ بر غزه حکومت می‌کند. این گروه هدف اصلی مبارزات خود را «آزاد کردن فلسطینیان در غزه از کنترل اسرائیل» اعلام کرده است. براینن بر این باور است که نظرات متفاوتی در درون حماس وجود دارد و مشخص نیست آیا سرنگونی اسرائیل همچنان در اولویت است یا خیر. با این‌ حال، نبردهای فعلی در غزه و تحولات پس از ترور «یحیی سنوار» مشخص خواهد کرد که اوضاع این باریکه و در سطح کلان، اوضاع منطقه‌ای که به آن خاورمیانه می‌گویند به کدام‌سو می‌رود. آیا توافق آتش‌بس و تبادل گروگان‌ها و در نهایت دستیابی به آتش‌بس [اگر نگوییم صلح] پایدار محقق خواهد شد یا خیر.

ج) لبنان: اگر «دولت» را نقطه کانونی علم سیاست بدانیم، خواهیم دید که تنها رنگ‌و‌لعابی از «دولت» در لبنان وجود دارد. بر این باورم که وجود یک «دولت ملی» در این کشور محل پرسش است. «عجم‌اوغلو-رابینسون»، در کتاب «جاده باریک آزادی»، به تأسی از توماس هابز به چهار نوع «دولت» یا «لویاتان» اشاره می‌کنند: لویاتان غایب، لویاتان در غل‌وزنجیر، لویاتان مستبد و لویاتان کاغذی.

برای جلوگیری از تطویل کلام فقط به توضیح مختصری از «لویاتان کاغذی» می‌پردازم. در لویاتان کاغذی، رنگ‌و‌لعابی از دولت وجود دارد، اما اقتدار آن به‌سختی از پایتخت یا برخی مناطق خاص فراتر می‌رود. در این لویاتان، نه جامعه قوی است و نه دولت. وجه تمایز لویاتان کاغذی با لویاتان غایب این است که در لویاتان کاغذی، حداقل نشانه‌هایی از «دولت» در پایتخت یا برخی مناطق دیگر به چشم می‌خورد. وجه اشتراکشان هم این است که در هر دو، گروه‌های شبه‌نظامی و گروه‌های فرو‌ملی بر کل یا بخش‌های زیادی از کشور حاکم‌اند. شاید بتوان لبنان را در این رده از لویاتان گنجاند.

مشکل لبنان در ساختار «دولت ضعیف» یا «ژله‌ای» آن است. پس از فرونشستن آتش جنگ داخلی و شکل‌گیری نظام سیاسی لبنان بر اساس توافق «طائف» (۱۹۸۹)، جریان‌های سیاسی توافق کردند که تحولات سیاسی بر مبنای «طایفه‌ای» شکل بگیرد. اکنون در لبنان «دو لویاتان در یک اقلیم» قرار گرفته‌اند: یکی دولت لبنان و دیگری حزب‌الله. به ‌این ‌ترتیب می‌توان گفت لبنان دو مشکل دارد: یکی ساختاری و دیگری اجتماعی.

مشکلات ساختاری عبارت است از «نحوه تقسیم قدرت» بر اساس توافق طائف که محصول حکمرانی طایفه‌ای، فروپاشی اقتصادی، فقدان دولت مستقر و... بوده است؛ همچنین «وفاداری به طایفه، نه دولت» که بر اساس آن افراد بیش از آنکه به دولت ملی وفادار و پاسخگو باشند، به طایفه یا ساختاری که آنها را به قدرت رسانده وفادارند. بر همین اساس، پست‌های سیاسی و امنیتی هم نه بر مبنای تخصص و شایسته‌سالاری (که مبنایی مدرن دارد)، بلکه براساس میزان وابستگی، سرسپردگی و وفاداری به قدرت‌های خارجی حامیِ نیروهای داخلی تقسیم می‌شود.

اما مشکلات اجتماعی عبارت است از: عدم اجماع میان نیروهای داخلی بر سر نحوه تشکیل دولت و خاتمه بحران؛ مداخله قدرت‌های منطقه‌ای و فرا منطقه‌ای که لبنان را به یک کانون نبرد سرنوشت‌ساز در منطقه تبدیل کرده است. همان‌طور که در جایی دیگر نوشتم، می‌توان به گفتن این نظر خطر کرد که رهبران اسرائیل بر این باورند که با تضعیف حزب‌الله به ‌عنوان «نگین جواهر بازدارندگی ایران» و همچنین بی‌اثر کردن حماس، ایران تضعیف می‌شود. در قاموس رهبران اسرائیل، تضعیف حماس و حزب‌الله یعنی شکستن حلقه محاصره یا حلقه آتش ایران به دور اسرائیل. در حقیقت، لبنان را باید در یک متن (context) بزرگ‌تر در راستای تغییر توازن قدرت در منطقه دید. براینن بر این باور است که در صورتی آتش‌بس میان حزب‌الله و اسرائیل اتفاق خواهد افتاد که یکی از طرفین متوقف شود یا به تعبیری «کوتاه بیاید». او بر این باور است که «هیچ‌یک از طرفین نمی‌خواهند شکست را بپذیرند».

سوم) هدف اسرائیل چیست؟

«لینا خطیب»، مدیر «موسسه خاورمیانه» و از تحلیلگران کارنگی در لبنان بر این باور است که اسرائیل اهداف خود را از «تضعیف» حزب‌الله به «خنثی» کردن دائمی این گروه معطوف کرده است تا با اجرای آتش‌بس، امنیت شمال اسرائیل تامین شود. با این ‌حال، نابودی حزب‌الله غیرعملی است. «دالیا شیندلین» از «Century International» بر این باور است که باید بین «لفاظی» و «واقعیت» روی زمین تفاوت قائل شویم. آنچه رهبران اسرائیل می‌گویند این است که آنها خواهان از بین بردن تهدید حزب‌الله برای محافظت از غیرنظامیان در شمال اسرائیل هستند که به دنبال یک سال حملات راکتی آواره شده‌اند. به گفته شیندلین، باید در نظر داشت که دولت فعلی در اسرائیل نیروهای مذهبی را به تکاپو انداخته، نه یک استراتژی را. به همین ترتیب، این نیروهای مذهبی یک «چشم‌انداز عظیم از فتح» را مطرح می‌کنند که نشانی از «اخلاق توسعه‌طلبی سرزمینی» دارد.

شواهد روی زمین نشان می‌دهد که موازنه قدرت در خاورمیانه در حال تغییر است. اگرچه این امر زمان می‌برد اما نشان می‌دهد که گروه‌های فروملی (حزب‌الله و حماس) به دنبال ایفای نقش در نظم در حال ظهور بوده و مخالف حذف یا کنار گذاشته شدن هستند. «پل سلیم» معتقد است با اقدامات اسرائیل در لبنان و غزه، نمی‌توان گفت «نقشه خاورمیانه» در حال بازطراحی است بلکه بی‌تردید توازن قوا دچار تغییراتی خواهد شد.

چهارم) سناریوها چه می‌گویند؟

الف) غزه

مرکز استیمسون سه سناریو برای منطقه پیش‌بینی می‌کند: «ادامه جنگ در سطح پایین»، کابوس «جهنم به پا شدن» و چشم‌انداز «زنده نگه‌ داشتن امید» که مستلزم آتش‌بس طولانی‌مدت در غزه و طرحی برای بازسازی آن است. به نظر می‌رسد سناریوی اول و سوم سناریوهای امیدوارانه‌تری باشند. سناریوی دوم بدترین سناریو است که می‌تواند به یک جنگ همه‌جانبه منطقه‌ای تبدیل شود و برای اقتصاد جهانی ویرانگر خواهد بود. این مرکز معتقد است که در صورت به نتیجه رسیدن توافق میان اسرائیل با دو جبهه حزب‌الله-حماس نمی‌توان امید به قطع درگیری‌ها و صلح تمام‌عیار داشت. بهترین سناریو این است که وضعیت به دوران قبل از 7 اکتبر بازگردد، یعنی «ادامه جنگ در سطح پایین».

این باور در طرف اسرائیلی وجود دارد که اسرائیل نباید وعده تشکیل کشور فلسطین را بدهد، بلکه باید غزه را به یک موجودیت فلسطینی خودمختار تحت قیمومیت اسرائیل تبدیل کند. طرف اسرائیلی بر این باور است که هیچ طرحی نباید توانایی اسرائیل را برای ادامه تعقیب نیروهای حماس و حزب‌الله محدود کند (عملی شدن یا نشدن این رویکرد را پویایی‌های سیاسی آینده تعیین خواهد کرد). برخی کارشناسان از «کرانه غربی‌سازی» (Westbankification) غزه سخن می‌گویند؛ یعنی تبدیل این منطقه به قطعات کوچک‌تر، سپس ارسال کمک‌های بشردوستانه به آنجا بدون اینکه فلسطینی‌ها اهرمی سیاسی به دست آورند.

برخی کشورها مانند اردن و لبنان می‌ترسند که اسرائیل به دنبال راندن فلسطینی‌ها از کرانه باختری به اردن و لبنان یا از غزه به مصر باشد. اردن، مصر و لبنان بیم دارند که مبادا اسرائیلی‌های افراطی ناسیونالیست به سرزمین‌های بیشتری طمع داشته باشند. اسموتریچ، وزیر دارایی اسرائیل در یک سخنرانی در پاریس نقشه‌ای را نشان داد که شامل اردن و کرانه باختری به ‌عنوان بخشی از «اسرائیل بزرگ» بود و گفت که مردم فلسطین «مردمی جعلی» هستند. کارشناسان نگران هستند که این رویارویی حتی باعث احیای گروه‌های جهادی سُنی در سراسر منطقه شود. در شرایط فعلی، نتانیاهو هم معتقد است که پیروزی کامل و تسلیم بی‌قیدوشرط حماس و آزادی گروگان‌ها تنها راه پایان این درگیری ویرانگر است. نتانیاهو در یک سخنرانی گفت: «اجازه نمی‌دهم اسرائیل اشتباه اسلو را تکرار کند.» او گفت: «نمی‌گذاریم غزه به «حماسستان» یا «فتحستان» تبدیل شود.»

اما روایت دیگر این است که فلسطینی‌ها با وجود چالش‌های داخلی بین جناح‌های رقیب و مخالفت دولت عبری، تلاش کنند تا تشکیلات خودگردان را بازسازی کنند. به گفته یکی از کارشناسان، چندی پیش در رام‌الله برای بحث در مورد تشکیل یک دولت وحدت ملی که شامل افراد نزدیک به حماس و نه اعضای آن باشد، ملاقات صورت گرفت. با این ‌حال، همکاری اسرائیل با تشکیلات خودگردان مستلزم تشکیل دولت جدید در اورشلیم است. به‌رغم انتقادهای راست میانه و ارتش، نتانیاهو همچنان انگیزه شخصی برای ماندن در قدرت دارد زیرا انتخابات جدیدی که او را از قدرت حذف کند، یعنی هموار کردن مسیر برای به جریان افتادن پرونده‌های فساد او و در نهایت، حذف از عرصه سیاسی. با این ‌حال، فرصتی برای آینده‌ای صلح‌آمیز، برای یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل بدون اراده و عزم دیپلماتیک و سیاسی پایدار به وجود نخواهد آمد.

ب) لبنان

در اول اکتبر ۲۰۲۴ (۱۰ مهر ۱۴۰۳) اسرائیل اعلام کرد که نیروهایش از مرز به سمت جنوب لبنان حرکت کرده‌اند. این امر درگیری‌های گسترده زمینی را میان ارتش اسرائیل با نیروهای حزب‌الله رقم زد. جنگ اسرائیل و حزب‌الله با جنگ اسرائیل و حماس در غزه پیوند خورده است. در حقیقت، جنگ حزب‌الله را می‌توان یک «جبهه حمایتی» برای حماس دانست. اما ترور رهبران ارشد سیاسی و نظامی حزب‌الله معادله را بر هم زده است. سرلشکر «فایز الدویری»، کارشناس نظامی شبکه الجزیره، بر این باور است که قوای اسرائیل طی بیش از یک ماه جنگ زمینی در لبنان و با حمایت پنج لشکر، فقط ۱۲۰۰ متر پیشروی داشتند که از آن هم عقب نشستند. به باور وی، اسرائیل نیازمند سه شرط است: «ورود»، «تثبیت» و «تسلط». بنابراین، وقتی قوای اشغالگر هنوز در مرحله «ورود» هستند نمی‌توان از مراحل دیگر سخن به میان آورد. او با اشاره به تغییر معادله در لبنان پس از ترور رهبران ارشد حزب‌الله گفت: حزب‌الله اکنون سطح تهدید را بالا برده و دستور به تخلیه بیش از ۲۵ شهرک صهیونیستی داده است.

سرتیپ «الیاس حنّا»، کارشناس نظامی و استراتژیک عرب، هم بر این باور است که ارتش اشغالگر در مواجهه با قوای حزب‌الله اصل «بازدارندگی مجازات‌آمیز» را در پیش گرفته است و این یعنی انهدام همه روستاها در صور، جنوب رودخانه لیتانی، در بیروت و در دره بقاع. به تعبیر این کارشناس نظامی، حزب‌الله هم «بازدارندگی انباشته» را در پیش گرفته است، یعنی وارد آوردن بیشترین تلفات به دشمن عبری. سرتیپ «حنّا» معتقد است که حزب‌الله به‌صورت چریکی نمی‌جنگد، بلکه «دفاع انعطاف‌پذیر» و «دفاع بازگشت‌پذیر» را در پیش گرفته است. او معتقد است حزب‌الله در قالب «3s» می‌جنگد: اول، «social» یعنی دفاع در منطقه محل استقرار که نیروها اهالی همان منطقه و بومی آنجا هستند. دوم، «small» یعنی نبرد در قالب گروه‌های کوچک و چابک که قابلیت پنهان شدن و گریز را دارند و سوم «safe» به معنای نبرد ایمن؛ یعنی در تمام روستاها و محل‌های نبرد که در آن گروه‌ها به‌ صورت مستقل در حال جنگ هستند.

حزب‌الله از همان ابتدا اعلام کرد تا زمانی که اسرائیل با آتش‌بس در غزه موافقت نکند، به جنگ ادامه خواهد داد. به‌طور رسمی، دولت لبنان هم اعلام کرده که به دنبال آتش‌بس و اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت است؛ همان قطعنامه‌ای که به جنگ سال ۲۰۰۶ بین اسرائیل و حزب‌الله پایان داد. قطعنامه ۱۷۰۱ تصریح می‌کند که حزب‌الله از جنوب لبنان به سمت شمال رودخانه لیتانی عقب‌نشینی کند و ارتش لبنان و یونیفل در جنوب مستقر شوند. کارشناسان بر این باورند که دولت لبنان پیش ‌از این هیچ نفوذی بر تصمیمات و تاکتیک‌های حزب‌الله نداشت و در موقعیتی نبود که این گروه را به رعایت الزامات قطعنامه وادار کند. اما در شرایط فعلی احتمالاً این امکان برای دولت لبنان فراهم‌تر است.

سخن پایانی: چه خواهد شد؟

دکتر قهرمان‌پور چند دلیل را برای وضعیت فعلی خاورمیانه مطرح می‌کند: اول، مداخله نظامی آمریکا در افغانستان و عراق. دوم، برآمدن گروه‌های تندرو مثل داعش، گروه‌های هویتی و غیردولتی. سوم، ظهور دولت‌های ورشکسته در منطقه که یک وضعیت بی‌ثبات را در اغلب کشورها به وجود آورده است. به گفته این تحلیلگر، این وضعیت بی‌ثبات و انباشت بحران‌ها (اقتصادی، اجتماعی، زیست‌محیطی و...) باعث شده که منطقه مستعد ظهور بحران‌های جدید (مانند بحران در نظام سیاسی و بحران‌های جانشینی) باشد. در نتیجه، به نظر می‌رسد بارقه‌های امید زیادی نسبت به تقویت منطقه و ظهور نوعی منطقه‌گرایی معطوف به توسعه اقتصادی دیده نمی‌شود. شاید به همین دلیل است که برخی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌ فارس و مشخصاً عربستان و امارات درصدد این هستند که خود را از تحولات منطقه کنار بکشند و آسیب‌پذیری خود را در برابر بحران‌ها و بی‌ثباتی‌های منطقه‌ای کاهش دهند. آنها به این جمع‌بندی رسیده‌اند که دولت سازی از طریق قدرت نظامی در منطقه بحران‌خیز خاورمیانه، برای آنها هزینه‌ساز خواهد بود.

قهرمان‌پور بر این باور است که در جنگ ۳۳روزه لبنان، دولت بوش بر سر کار بود و فشار زیادی به اسرائیل آورد که صلح را بپذیرد، زیرا خود آمریکا در منطقه حضور داشت، دارای پایگاه بوده و از گسترش جنگ و تداوم بحران و درگیری بیمناک بود. اما با خروج آمریکا از افغانستان و عراق و عطف توجه به‌سوی مهار چین، نتوانست همان فشاری را که در سال ۲۰۰۶ بر اسرائیل وارد آورد، اکنون نیز وارد کند. این پژوهشگر بر این باور است که ذهنیت تصمیم‌گیران اسرائیل این است که کاهش حضور آمریکا یعنی احساس ناامنی در اسرائیل. این یکی از دلایل تشویق نتانیاهو به گستراندن دامنه جنگ از غزه به لبنان و سپس سرریز آن به دیگر نقاط منطقه و تطویل جنگ است. 

دراین پرونده بخوانید ...