نسل خاکستری
نسل جوان چگونه قربانی حکمرانی غلط شد؟
این سرزمین به مردم سخت میگیرد. نمیتوانی اتفاقاتی را که در راهاند متوقف کنی. هیچ مشکلی منتظر نمیماند تا تو آماده شوی!
به نظر میرسد دیالوگ معروف فیلم برادران کوئن -«جایی برای پیرمردها نیست»- کنایهای از این روزهای ماست؛ پیش از آنکه بجنبیم، دیوار مصائب و مشکلات بر سرمان آوار میشود! ایران معاصر البته، شباهتی به بیابانهای وحشی تگزاس ندارد اما ناکارآمدی دولتها، ضعف سیاستها و خطاهای مکرر در سالیان اخیر، این سرزمین را هم به جایی تبدیل کرده که زیستن در آن به سادگی و در آرامش میسر نیست. آنها که پا به سن گذاشتهاند و توانستهاند در جامعه و زندگی فردی جایگاه آبرومندانهای برای خود دستوپا کنند این روزها صورت خود را با سیلی سرخ نگه میدارند و همچنان مدارا میکنند، اما برای جوانترها... اوضاع پیچیدهتر و دشوارتر است.
جوانها (همانهایی که به هزارهها یا نسل زد مشهورند) غالباً نسلی از افراد خودخواه، بیآرمان یا تنبلهای بیانگیزه فرورفته در دنیای مجازی و گیرکرده در کودکی، شناخته میشوند. اما این تصویر نادرست، به راحتی این واقعیت را نادیده میگیرد که نااطمینانیهای ریز و درشت، مراحل سنتی گذر به بزرگسالی -ترک خانه والدین، اشتغال پایدار، خرید خانه، ازدواج و فرزندآوری- را برای آنان به رویایی دوردست تبدیل کرده است. آنها «میخواهند» که بزرگ شوند اما سیاستها در مورد همه چیز، از کنکور و آموزش گرفته تا بازار کار و خرید مسکن و خودرو و ازدواج، به گونهای طراحی شده که مسیر ورود آنها به بزرگسالی را دشوار میکند. حتی برای نسلی که به اخبار بد عادت دارند، شنیدن اوجگیری قیمتها، تداوم تورم و تحریمها و بدتر از آن گل به خودی سیاستمداران (با ادامه فیلترینگ، طرح حجاب و عفاف و بلاتکلیفی واردات خودرو) هیزم بر آتش خشم و نارضایتیشان میریزد. هر روز با اخباری از این دست، به نظر میرسد دولتمردان درگیر یک جنگ تمامعیار با جامعه هستند!
در نقطه مقابل اما، جوانان با کسی جنگ ندارند. بسیاری از اعضای این نسل (در میانه دهه 20 و 30 زندگی) چیزی بیش از ثبات نمیخواهند. از زوجهایی که میخواهند بچهدار شوند اما از تصور اضافه شدن هزینههای سرسامآور یک عضو دیگر به خانواده میترسند، تا کسانی که آرزو دارند خانه پدری را ترک کنند اما رویای خانهدارشدنشان بیش از یک و نیم قرن به طول میانجامد، همگی به دنبال آرامش و ثبات هستند. هر سیاستی که زندگی بزرگسالان جامعه را به خطر میاندازد به جوانان ضربه شدیدتری وارد میکند چرا که زیر پایشان هنوز محکم نیست و زندگی فردی و اجتماعیشان کاملاً به سیاستهایی وابسته است که حداقلِ رفاه را برای شهروندان فراهم میکنند. اگر سیاستمداران ما با خواندن همین چند سطر هنوز هم تعجب میکنند که چرا نسل جوان با این شرایط ناامیدکننده کنار نمیآید و ناراضی و معترض است، باید به عقل و درایت خود شک کنند!
صفهای رای خالیمانده از جوانان در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری پیام روشنی داشت. سهم رایدهندگانی که به استناد شناسنامه «جوان» محسوب میشوند در این انتخابات آنقدر کم بود که به جرات میتوان گفت نمایندهای به دنیای سیاست نفرستادند. حالا هم صدایی در سیاست ندارند و نمیتوانند دولت را تحت تاثیر قرار دهند. ۲۷ درصد از جمعیت کشور (جوانان ۱۸ تا ۳۵ساله) در کابینهای که متوسط سنی وزرایش ۶۰ سال است و حداقل سن برای نمایندگی در مجلس ۳۰ سال، نمایندهای ندارند.
از آنسو، وقتی بازار مبارزههای انتخاباتی گرم است، سیاستمداران وعدههای رنگارنگی میدهند و ادعا میکنند نگران نسلهای آینده و آینده نسل کنونی هستند. اما چند بار دیدهاید وعدههای آنها حول محور ایجاد رفاه پایدار برای نسل جوان، به نتیجه برسد؟ چقدر نسبت به بهبود شرایط زیستمحیطی برای نسلهای آینده تعهد دادهاند یا عمل کردهاند؟ حمایت از آزادیهای فردی و اجتماعی جوانان کجا به ثمر نشسته؟ اقتصاد و سیاست، کی به ثبات رسیده؟ در عمل، با نسلی روبهرو هستیم که نهتنها صورتحساب بزرگترها (از مصرف منابع و داراییهای کشور) روی دستش باقی مانده، که حکمرانی نسبت به ایجاد شرایط مطلوب زندگی و رفاه حداقلی برایش، احساس تعهد نمیکند.
جوان ایرانی ردپای سیاستهای بد و حکمرانی ضعیف را در همهجا مشاهده میکند؛ از خدمات عمومی و رفاه اجتماعی گرفته تا مصادیق فاجعهبار فساد. از انسداد سیاسی و ناسازگاری مداوم با جهان گرفته تا فشارهای اقتصادی و تحدید آزادیهای فردی. بدتر آنکه، این دینامیک جدید که با بیاعتمادی، عدم تعلقخاطر به کشور و حس درماندگی و خروج سرمایه انسانی همراه است، نقش مهمی در عدم موفقیت اصلاحات اقتصادی ایفا میکند و به زودی چوب بزرگی لای چرخ رشد اقتصادی خواهد گذاشت.
وعدههای بر باد
همچون دیگر کاندیداهای ریاستجمهوری، پزشکیان نیز در کمپینهای انتخاباتی خود وعدههایی داد که به نظر میرسید جوانان را جدیتر گرفته است. برای نسلی که بیشترین ضربه را از قلعوقمع دسترسی به دنیای آزاد و تحدید آزادی بیان خورده، وعده پزشکیان برای رفع فیلترینگ، در جلب حمایت بخش بزرگی از جامعه بیتاثیر نبود. او عهد کرد با همراهی مردم، عوامل ناتوان کردن جامعه مثل تحریم و تبعیض، فساد و تحقیرِ جوانان را برچیند! وعده ایجاد شغل برای جوانان از طریق حمایت از کارآفرینی و کسبوکارهای کوچک، تاکید بر تقویت نظام آموزشی و فراهم کردن فرصتهای آموزشی و مهارتی برای جوانان، وعده بهبود وضعیت معیشتی و اقتصادی جوانان از طریق برنامههای حمایتی و افزایش دستمزدها، ارائه تسهیلات مالی به منظور خرید مسکن و راهاندازی کسبوکار، ایجاد فرصتهای بیشتر برای مشارکت جوانان در تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی و شنیدن صدای آنها در سیاستگذاریها و حمایت از نوآوری و استارتآپها را میتوانید در فهرست وعدههای او پیدا کنید. بیتردید در صدروزگی دولت، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم تمام این وعدهها محقق شده باشد اما چشمانداز تحقق آنها هم با فضای غبارآلودی که بر حکمرانی کشور حاکم است چندان روشن به نظر نمیرسد. فیلترینگ، هنوز به قوت خود باقی است، وعده واردات خودرو از خاطر رفته و بازارهای مالی آشفته و سرگردان هر روز از سبز به قرمز میل میکنند و آرزوهای بسیاری را بر باد میدهند!
متاسفانه تجربه ثابت کرده اکثر وعدهها و تعهدات حتی از سوی برگزیدگانی که پاسخگو به نظر میرسند زیر پا گذاشته میشود. شاید به این دلیل که دولتمردان، وقتی با انتخابهای دشوار روبهرو میشوند ترجیح میدهند هوای ذینفعان را داشته باشند- و احتمالاً آنها هم چندان جوان نیستند. میتوانیم این انتخابها را ناشی از منفعتطلبی، خودخواهی یا کوتهفکری بدانیم یا خوشبینانه، به عواملی نسبت دهیم که کنترل آنها از دست دولتها خارج است. ولی در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیشود. آنچه مهم است نتایج عملی سیاستهایی است که به جوانان آسیب میرساند.
خلف وعده سیاستمداران در حالی اتفاق میافتد که دنیای دیجیتال، به طرز بیسابقهای جوانان و انتظاراتشان را جهانی کرده. تغییرات اقلیمی شتاب گرفته و نسل جوان را -متفاوت از تجربه والدینشان- آسیبپذیر کرده است. فشارهای اقتصادی آنها را واداشته تا شبانهروز کار کنند و عملاً فرصتی برای لذت بردن از زندگی نداشته باشند. در این میانه، حکمرانی با عینک نزدیکبین، تنها شرایط را دشوارتر میکند. این کوتهبینی و ناکارآمدیها را شاید میشد تا پیش از دوران دیجیتال تحمل کرد اما برای نسلی که دنیا را در گوشیهای همراه خود حمل میکند، افق دیدش گستردهتر شده و نیازهایش از کف هرم مزلو بالاتر رفته، مدارا با خطای مداوم سیاستمدار آسان نیست. علاوه بر این، جوانان در تمامی حوزهها از اشتغال، آموزش، بهداشت و عدالت گرفته تا مسکن، ورزش، برابری جنسیتی و محیط زیست نیازها و علایق خاصی دارند. در نظامی که سیاستها و تصمیمات بر مبنای دیدگاهها و سلایق بزرگسالان -و گروههای خاص- شکل میگیرد، این نیازها به ندرت شناسایی میشود و پاسخ درخور دریافت میکند. با این حساب، هر قدر هم بکوشیم جوانان را با سیاست آشتی دهیم، در نبود فضاهایی که بتوانند دیدگاههای سیاسی و نیازهای خود را به شیوهای معنادار بیان کنند به قهر خود ادامه خواهند داد.
در حاشیه، ناامید، ناآرام
درِ حکمرانی اگر بر پاشنه خرد میچرخید میتوانست سرمایه اجتماعی خود را حفظ کند، جوانان را امیدوارانه نگه دارد و از پتانسیل آنها برای رشد و توسعه بهره وافر ببرد اما اگر نگاهی به صف طولانی منتظران پذیرش و مشتاقان ویزا بیندازید عمق فاجعه را درخواهید یافت. ناآرامیهای اجتماعی چند سال اخیر، کاهش چشمگیر مشارکت در انتخابات و سونامی مهاجرت که ویژگی هر سه، حضور پررنگ جوانان بوده و هست، خبر از وضعیت مخاطرهآمیز آنها میدهد. در دو دهه اخیر وخامت حال بازار کار، آنها را با درهای بسته اشتغال مواجه کرده؛ بیش از ۷۰ درصد بیکاران کشور در گروه سنی جوان ۱۸ تا ۳۵ساله قرار دارند. بودجه ناکافی برای آموزش و پرورش نیز موجب افت کیفیت آموزش در مدارس و دانشگاهها شده و آنان را از مهارتهای لازم برای ورود به بازار کار و زندگی کارآمد، محروم نگه داشته است. فشارهای اقتصادی، نقاط عطف زندگی جوانان مانند ازدواج و فرزندآوری را به تعویق انداخته است. سبک زندگی و آزادیهایشان تحت تاثیر سیاستها و مقررات نادرست پیوسته تحدید شده است. این وضعیت آشفته، پیوستن آنها به جامعه را به عنوان بزرگسال و شهروند تضعیف کرده و نارضایتی، ترس و خشم آنها را افزایش داده است.
در چند دهه گذشته اغلب جنبشهای دانشجویی، اعتراضات سیاسی و حتی فعالیتهای سازمانهای مستقل جامعه مدنی که جوانان در آن حضور پررنگ دارند سرکوب شدهاند. این همه محیطی از ترس و نااطمینانی ایجاد کرده و زیست سیاسی و اجتماعی جوانان را به امری دشوار تبدیل کرده است. دلزدگی از گزینههای سیاسی هم پیامد حکمرانی ضعیف است. دنیای برخط نسل جوان آنقدر پررنگ هست که بتواند دانشی برای تحلیل آنچه به عنوان وعده میشنوند و میبینند کسب کند. و دشوار نیست که دریابند با حق انتخابهای محدودی روبهرو هستند؛ گزینههایی که خواستههای آنان را نمایندگی نمیکنند و از ارائه راهحلهای اساسی برای چالشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پیشروی کشور ناتواناند.
استراتژی خروج
مردم نقلمکان میکنند چون از نگرانی در رنجاند؛ چون این احساس فرساینده را دارند که هر چقدر هم سخت تلاش کنند کوششهایشان به جایی نمیرسد. چون آنچه در یک سال میسازند، ممکن است در یک روز به دست دیگران از هم بپاشد. برای اینکه حس میکنند آیندهای وجود ندارد! این نقلقول از کتاب «زندگی پی»، وصف حال جوانانی است که به دلیل نااطمینانیهای بسیار و بیثباتی در اقتصاد و سیاست، رنج رفتن را به جان میخرند.
آلبرت هیرشمن در کتاب «خروج، اعتراض، دولت» مینویسد گاهی شهروندان در تقابل با دولت به این نتیجه میرسند که اعتراض به جایی نمیرسد یا هزینهاش بسیار زیاد است و خروج را در دستور کار خویش قرار میدهند و از کشورشان مهاجرت میکنند. افزایش ۱۴۰درصدی مهاجرت جوانان متخصص در یک سال اخیر -که بیش از نیمی از آنان زن بودند- را میتوان توسل به استراتژی خروج به دلیل ناامیدی از تغییر و اصلاح دولت دانست.
مهدی فیضی، اقتصاددان، در گفتوگو با تجارت فردا میگوید: ما حاضر نبودیم به هر قیمتی به هر دانشگاه یا کشوری برویم، اما بخش عمدهای از این نسل سرخورده، ناامید و مستاصل، فقط میخواهند که اینجا نباشند و اصلاً مهم نیست به کدام کشور و چه دانشگاهی میروند که واقعاً دردناک است. یعنی انگار به قدری رنج و درد زیستن یا به قولی آن افق نامعلوم و گاهی سیاه آینده جدی شده است که اساساً جوان بدون برنامه مشخصی برای اینکه کجا، به چه منظور و تا چه زمانی میخواهد برود، صرفاً رفتن به هر قیمتی و به هر شکلی و به هر جایی را هدف قرار داده است.
بعید است بتوانید برای این میل بیپایان به رفتن، مقصری جز انباشت انتظارات و تجمیع نیازهای پاسخنیافته پیدا کنید. در نظامی که پیوسته نابرابریها تشدید و فرصتها و آزادیها محدود میشود و جوانان مانند بسیاری دیگر از گروهها با منابع و حمایتهای کمتری، به حاشیه رانده و رها میشوند نمیتوان انتظار داشت عرق به وطن، بر میل به دست یافتن به یک زندگی معمولی غلبه کند.
در دنیایی که پر از هراس و نااطمینانی است و جوانان از عدم قطعیتها و خطرات پیرامون خود آزردهاند، تنها حلقه نجاتی که میتواند امید را به قلبهایشان بازگرداند احساس توانمندی است، توانمندی برای کنترل بر زندگی و شرایط پیرامونی. این احساس نیز تنها در جامعهای شکل میگیرد که با آرامش و برابری اداره میشود. جامعه خوب جامعهای است که مبتنی بر ارزشهای اصیل نظیر برابری، عدالت اجتماعی، آزادیهای فردی و ثبات اقتصادی و سیاسی اداره شود. رسیدن به چنین جامعهای گرچه یکشبه امکانپذیر نمیشود اما رویا هم نیست؛ حکمرانی خوب به تمام ابزارهای رسیدن به آن مجهز است. کافی است وظایف خود را بشناسد و زمینه بروز و ظهور و رشد این ارزشها را فراهم کند.
در نقطه مقابل اما، اگر ناکارآمدیها و ضعفها ادامه پیدا کند، میتوانید انتظار داشته باشید تعارض و شکاف میان نسل جوان و نمایندگان کهنسال آنها در حکمرانی تشدید شود. تعارضی که خود را یا به شکل کوچ سرمایهها، عدم مشارکت سیاسی یا اعتراض در خیابانها نشان خواهد داد. دور از عقلانیت است اگر دولتمردان همچنان نسبت به این اشکال مختلف اعلام نارضایتی جوانان، بیحس بمانند. در خلأ یک حکمرانی قوی و خوب ممکن است بهزودی به داستان معروف برادران کوئن برسیم... جایی که سرزمینی برای جوانان نیست!