اعتماد در اغما
اعتماد عمومی چگونه از بین میرود؟
مطالعات نشان میدهد که تمایل به رانندگی عجولانه زمانی به وجود میآید که فرد، نسبت به دیگران اعتماد ندارد و رانندگی خشن سایر رانندگان را هم میبیند. این خشونت مسری است زیرا فکر میکنید اگر آدم خوب داستان باشید دیگران از شما سوءاستفاده میکنند. اینگونه، برای تبدیل شدن به آدمِ بد، انگیزهای قوی پیدا میکنید. خوب بودن، در جایی که اعتماد وجود ندارد، استرسزاست! ممکن است بگویید رفتار دیگران بر رفتار شما تاثیر نمیگذارد. اجازه بدهید با شما مخالفت کنم. محیط بر تکتک ما تاثیر میگذارد؛ به ویژه وقتی اعتمادمان را از دست داده باشیم. شواهد و مطالعات نشان میدهد بیاعتمادی اجتماعی ما را «بدویتر» میکند و انسان بدوی، بیشتر از حسن نیت، دارای انگیزههای خودخواهانه خواهد بود.
برایتان پیش آمده که پس از استراحت در سفر، آن هم بعد از چند روز تعطیلات رسمی، بخواهید به خانه بازگردید؟ میتوانید جادههای شمال به جنوب را تصور کنید؛ مخصوصاً وقتی به سوی پایتخت یکطرفه میشوند؟ یا غروب یک روز بارانی پاییز را فرض کنید که در ترافیک قفلشده تهران -یا هر شهر بزرگ کشور- گیر افتادهاید و رانندگانی را میبینید که بهمحض رد شدن یک آمبولانس خود را پشت سر ماشین اورژانس میرسانند تا بتوانند تختگاز، ترافیک را رد کنند. در هر دو مثال، بیش از رانندگی قانونمند، شاهد یک مسابقه خشن و سرعتی هستیم که در آن از رحم و مروت خبری نیست. میدانید چرا؟ چون همه میخواهیم زودتر از سایرین به مقصد برسیم، با این فرض که دیگران هم قرار است از روی سر ما رد شوند، ولی زودتر برسند. این یعنی توافق نانوشتهای بین ما و تمامی دیگر رانندگان وجود دارد: اگر من سبقت نگیرم، تو از من سبقت خواهی گرفت. و البته این رفتار پرخاشگرانه معنی دیگری هم دارد: اگر قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنم ضرر خواهم کرد و سادهلوح و دستوپاچلفتی به نظر میرسم!
مطالعات نشان میدهد که تمایل به رانندگی عجولانه زمانی به وجود میآید که فرد، نسبت به دیگران اعتماد ندارد و رانندگی خشن سایر رانندگان را هم میبیند. این خشونت مسری است زیرا فکر میکنید اگر آدم خوب داستان باشید دیگران از شما سوءاستفاده میکنند. اینگونه، برای تبدیل شدن به آدمِ بد، انگیزهای قوی پیدا میکنید. خوب بودن، در جایی که اعتماد وجود ندارد، استرسزاست! ممکن است بگویید رفتار دیگران بر رفتار شما تاثیر نمیگذارد. اجازه بدهید با شما مخالفت کنم. محیط بر تکتک ما تاثیر میگذارد؛ به ویژه وقتی اعتمادمان را از دست داده باشیم. شواهد و مطالعات نشان میدهد بیاعتمادی اجتماعی ما را «بدویتر» میکند و انسان بدوی، بیشتر از حسن نیت، دارای انگیزههای خودخواهانه خواهد بود.
داستان اما از کجا شروع شد که به مثال رانندگی «سریع و خشن» رسیدیم؟ احتمالاً متوجه شدهاید. یکی از کاربران توئیتر پس از آنکه در خبری خوانده بود علی پروین با آمبولانس از ورزشگاه آزادی خارج شده است در ایکس نوشت: «دیگر هر زمانی در شلوغی کوچه و خیابان آمبولانس پشت سرم آژیر بکشد، به ولله اگر کنار بروم!» جملهای که بیش از آنکه طنز باشد، تلخ و البته هشداردهنده است!
چندی پیش، انتشار خبر استفاده غیرقانونی پیشکسوت فوتبال ایران از آمبولانس، در شبکههای اجتماعی و مطبوعات با واکنشها و انتقادهای مختلفی روبهرو شد که البته تازگی نداشت. پیشتر هم سوءاستفاده مقامات، سلبریتیها و حتی معلمان خصوصی از اورژانس مورد نقد قرار گرفته بود. با تکرار ماجرا، به نظر میرسد اینگونه رفتارها، تمامی ندارد؛ غافل از آنکه پیامدش صرفاً چندصد توئیت یا پست انتقادی نیست. پیامد رفتارهایی از این دست -آنگونه که جامعهشناسان هشدار میدهند- تیر خلاص به اعتماد اجتماعی است که پیش از این هم حال و روز خوشی نداشته است. آمبولانسی که اعتماد رو به اغما در آن سوار است معالاسف به بیمارستان نمیرسد؛ بیمار در راه جان خواهد باخت!
روشهای اعتمادزدایی!
بخش عمدهای از بیاعتمادی اکتسابی است. همه ما در محیطی زندگی کردهایم که افراد، نهادها و سازمانهای مختلف در آن سود و منفعت خودشان را در اولویت قرار دادهاند. در رسانهها اخباری خواندهایم که ثروتمندان و چهرههای سیاسی، هنری یا ورزشی دروغ گفتهاند، مردم را فریب دادهاند یا از فرصتی سوءاستفاده کردهاند. بسیاری از موسسات به پلتفرم شخصی افراد ذینفوذ تبدیل شدهاند. بسیاری از امکانات به نفع افراد یا گروههای خاص مصادره شده است. به دلایل بیشتری نیاز نیست تا دریابیم چرا مردم به عالم و آدم بیاعتمادند؟
اعتماد به سختی ساخته میشود اما به آسانی از بین میرود. شکستها و بیعدالتیهای سیستمی مانند نابرابری و تبعیض از مهمترین دلایل سلب اعتمادند. وقتی جامعهای بهطور سیستماتیک به گروههای خاصی (بر اساس نژاد، جنسیت، مذهب یا وضعیت اجتماعی-اقتصادی) آسیب میرساند، بیاعتمادی ایجاد میشود. مردم احساس میکنند به حاشیه رانده شدهاند، شنیده نمیشوند و با آنها ناعادلانه رفتار میشود و این احساس باعث از بین رفتن ایمان به سیستم میشود.
فساد و سوءاستفاده از قدرت هم دو خیانت بزرگ به اعتمادند. وقتی کسانی که در مناصب قدرت هستند (از مقامات دولتی گرفته تا مدیران شرکتها و همینطور چهرهها) از قدرت خود سوءاستفاده میکنند، درگیر فساد میشوند یا از اجرای قانون سر باز میزنند، اعتماد عمومی به نهادها را تضعیف میکنند. بیثباتی و نابرابری اقتصادی را هم میتوانید در میان عوامل زوال اعتماد بیابید. رکود، بیکاری بالا و شکاف روبه افزایش ثروت هم میتواند احساس ناامنی و نارضایتی ایجاد کند و در نهایت به کاهش اعتماد به سیستمها و نهادهای مختلف منجر شود.
جامعهشناسان بر تاثیر قطبیسازی و تقسیمبندی اجتماعی هم تاکید میگذارند. وقتی جامعه بهطور فزایندهای در امتداد خطوط سیاسی، ایدئولوژیک یا اجتماعی دوقطبی میشود، یافتن نقاط مشترک و اعتماد افراد به یکدیگر دشوارتر میشود. این روند میتواند به احساس «ما، در برابر آنها» و ازهمگسیختگی در گفتمان مدنی منجر شود. در این وانفسا، انتشار اطلاعات نادرست یا دستکاریشده هم میتواند واقعیت را مخدوش کند و باعث بیاعتمادی بیشتر به منابع اطلاعاتی، نهادها و حتی همشهریان شود.
سلب اعتماد با ازکارافتادن نهادها هم رابطه دارد. برای مثال ناتوانی حکمرانی در رسیدگی به چالشها و معضلات اجتماعی یک اعتمادزدای قوی است. زمانی که نهادها نتوانند بهطور موثر به چالشهای حاد اجتماعی مانند جرم، فقر یا مشکلات بهداشتی رسیدگی کنند، اعتماد عمومی نسبت به توانایی آنها برای حل مشکلات و حمایت از شهروندان از بین میرود. به این فهرست میتوانید عدم شفافیت و پاسخگویی نهادها و مقامات و خلف وعدههای پیاپی را هم بیفزایید. سیاستمداران اغلب در طول مبارزات انتخاباتی وعدههایی میدهند که بهمحض رسیدن به قدرت از یادشان میرود. این میتواند موجب احساس خیانت و سرخوردگی شود و اعتماد عمومی را به روند سیاسی و توانایی سیاستمداران برای حفاظت از منافع رایدهندگان تضعیف کند.
عقوبت سوءاستفاده از قدرت
به نظر شما در پس پرده استفاده شخصی از آمبولانس اورژانس، چه تفکری پنهان است؟ یک پاسخ احتمالی میتواند این باشد: من قدرت دارم پس میتوانم! مشکل از آنجا آغاز میشود که سوءاستفاده از قدرت، اعتماد را به شکلی عمیق و چندوجهی از بین میبرد. این فقط مربوط به خود عمل سوءاستفاده نیست، بلکه ناشی از تاثیراتی است که دومینووار بر افراد، روابط و کل سیستمها میگذارد. قدرت ذاتاً مسئولیتی است برای عمل در جهت بهترین منافع کسانی که به صاحب قدرت اعتماد کردهاند. هنگامی که از قدرت سوءاستفاده میشود، افراد برخلاف آنچه انتظار داشتهاند به این نتیجه میرسند که صاحب قدرت اخلاقی، منصفانه یا قانونی عمل نمیکند. این خیانت به اعتماد بسیار مضر است، زیرا اساس رابطه بین قدرتمندان و ناتوانان را تضعیف میکند. به همین دلیل است که سلبریتیها و سیاستمداران (که اغلب صاحب نفوذ هستند و به شدت در معرض دید) میتوانند بهطور قابل توجهی بر اعتماد اجتماعی تاثیر بگذارند. هنگامی که آنها از قدرت خود سوءاستفاده میکنند، اعتماد عمومی را -هم نسبت به افراد و هم نسبت به سیستمهایی که نماینده آن هستند- از بین میبرند.
از سوی دیگر، سوءاستفاده از قدرت اغلب شامل رفتار ناعادلانه، تبعیض و انکار حقوق است. بنابراین هنگامی که افراد بهطور مستقیم این رفتارها را تجربه میکنند یا شاهد وقوع آن در قبال دیگران هستند، احساس بیعدالتی میکنند و ایمان آنها نسبت به توانایی سیستم برای حمایت از انصاف و برابری از بین میرود. سوءاستفاده از قدرت همچنین با احساس از دست دادن اختیار و کنترل بر زندگی همراه است. این احساس به شیوههای مختلف ایجاد میشود؛ از محرومیت از دسترسی به منابع یا فرصتها گرفته تا قرار گرفتن در شرایط اجبار و عدم اختیار. از دست دادن احساس کنترل هم به نوبه خود به حس درماندگی، رنجش و کاهش احساس ارزشمندی منجر میشود و اعتماد را بیش از پیش تضعیف میکند.
کسی که میگوید از این پس راه را برای هیچ آمبولانسی باز نخواهد کرد، شاهد نقض قانون و زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی از سوی کسی -یا کسانی- است که خود را صاحب قدرت میدانند. وقتی افراد احساس میکنند صاحبان قدرت از قانون بالاترند یا قانون بهطور عادلانه اعمال نمیشود اعتماد آنها به کل نظام عدالت و احترامشان به قانون تضعیف میشود. در نهایت، سوءاستفاده از قدرت میتواند به اعتبار و مشروعیت نهادها و نظامها لطمه بزند. هنگامی که افراد اعتماد خود را به صاحبان قدرت از دست میدهند، تمایل خود را به مشارکت از دست میدهند، از قانون کمتر پیروی میکنند و از نهادها کمتر حمایت میکنند. روندی که بیتردید با کاهش مشارکت سیاسی و مدنی و تضعیف انسجام اجتماعی همراه است.
در مورد چهرهها یا به اصطلاح سلبریتیها، داستان بیاعتمادی روی دیگری هم دارد. به نظر میرسد استعاره ادب آموختن از بیادبان این روزها دیگر خریدار چندانی ندارد؛ مردم با مشاهده سوءرفتار، بدرفتاری میکنند! حالا چه میشود اگر کسی بیادبی -بدرفتاری- کند که خودش را الگوی جامعه میداند؟
افراد مشهور اغلب نقش الگوهای اجتماعی را ایفا میکنند؛ به ویژه برای مخاطبان جوانتر. هنگامی که درگیر رفتارهای غیراخلاقی یا غیرقانونی میشوند در واقع این پیام را ارسال میکنند که چنین رفتارهایی قابل قبول هستند. این میتواند به کاهش معیارهای اخلاقی، احساس بدبینی نسبت به کسانی که در کانون توجه هستند و در نهایت بیاعتمادی عمومی دامن بزند. از تبلیغ فریبکارانه کالاها، خدمات یا شرکتها گرفته (مانند پدیده کوروش کمپانی) تا استفاده سودجویانه از امکانات دولتی از سوی سلبریتیها، همگی تهدیدی جدی برای اعتماد عمومی بهشمار میروند.
از سوی دیگر اغلب این چهرهها به دلیل قدرت و جایگاه معتبر اجتماعی -و اقتصادی- از نظارت و پاسخگویی قسر درمیروند. چنین فرهنگی در بلندمدت میتواند سبب شود احساس کنند برای هرگونه رفتاری محق هستند و حتی میتوانند فراتر از قانون عمل کنند. وقتی گروههای خاص، در برابر اقدامات خود پاسخگو نباشند یا مجازات نشوند، به بلای جان اعتماد بدل میشوند!
تهدید بیاعتمادی
در اهمیت اعتماد مقالات بسیاری نوشته شده و سخنان بسیاری رفته است اما تهدید بیاعتمادی همچنان جدی گرفته نمیشود. همه ما به خوبی میدانیم وقتی افراد به یکدیگر اعتماد ندارند، احتمال کمتری برای همکاری در اهداف مشترک وجود دارد و حل مشکلات و دستیابی به اقدام جمعی دشوارتر میشود. مردم بیاعتماد، در رفتارهای مدنی مانند رای دادن، داوطلب شدن یا فعالیتهای اجتماعی کمتر مشارکت میکنند. این بیتفاوتی و کنارهگیری میتواند دموکراسی را تضعیف و رسیدگی به چالشهای اجتماعی را دشوارتر کند. از دست رفتن اعتماد همچنین میتواند با افزایش درگیری و تعارضات همراه باشد. مردم زمانی که احساس میکنند نمیتوانند برای حل مسالمتآمیز اختلافات به دیگران اعتماد کنند، ممکن است بیشتر به خشونت متوسل شوند. مهمتر از همه، اعتماد یکی از ستونهای سرمایه اجتماعی است چراکه شبکههای روابط و هنجارهایی ایجاد میکند که همکاری و کنش جمعی را تسهیل میکنند. وقتی اعتماد از بین میرود، سرمایه اجتماعی هم از دست میرود و حل مشکلات و دستیابی به اهداف مشترک دشوار و دشوارتر میشود.
از منظر اقتصاد، اعتماد ازدسترفته میتواند با ممانعت از سرمایهگذاری، نوآوری و همکاری، مانع رشد اقتصادی شود. کسبوکارها و افراد ممکن است در صورت عدم اعتماد به سیستم، برای ریسک کردن یا شرکت در پروژههای بلندمدت تردید پیدا کنند. بیاعتمادی میتواند نابرابری اجتماعی را تشدید کند، زیرا افراد کمتر با یکدیگر همکاری میکنند و کمتر از یکدیگر حمایت میکنند. این میتواند به افزایش شکاف میان ثروتمندان و فقرا و کاهش تحرک اجتماعی بینجامد.
با این فهرست بلندبالا از پیامدهای زوال اعتماد اما، عجیب است که هنوز نهتنها همی برای بازسازی اعتماد عمومی مشاهده نمیشود که برخی-دولتمرد و هنرمند و ورزشکار- در خط ویژه و سوار بر آمبولانس سخت مشغول اعتمادزداییاند!
به خاطر داشته باشیم، وقتی اعتماد به دولتمردان و مدیران سیاسی یا سازمانی رو به کاهش است، بیتردید مردم چشم به عملکرد سایر کارکنان و بازیگران حوزه عمومی میدوزند. حتی در مواردی که عملکرد رهبران و مدیران درست است، گاهی عملکرد نامطلوب نیروهای اجرایی در ردههای پایینی و چهرهها و افراد سرشناس میتواند تهدیدی جدی برای اعتماد بهشمار رود. به همین دلیل، مهمترین چالش پیشروی اعتماد، درک درست دولتمردان، چهرهها و افراد صاحب قدرت از تهدید بیاعتمادی در جامعه است. اما چالش دیگری نیز در پیش است. ما در تمامی حوزهها -دولت، جامعه مدنی، بخش خصوصی، نظام قضایی و...- نیازمند اصلاحاتی هستیم که سبب انسجام و وحدت رویه شود، شهروندان عادی را به نظارت بر عملکرد دولت، نهادها و افراد توانمند کند، خاطیان را مجازات کند، چرخه بیاعتمادی را بشکند و خیال مردم را از این نگرانی که افراد یا گروههای خاص بیش از منافع جامعه، به خود میاندیشند آسوده کند.