شناسه خبر : 49082 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ترس بی‌ثباتی

نااطمینانی چگونه سلامت روانی جامعه را تهدید می‌کند؟

 

سمیه توحیدلو / پژوهشگر جامعه‌شناسی اقتصادی 

«فقر، تنها نداشتن پول نیست؛ نداشتن فضای ذهنی برای فکر کردن به غیر از پول است.» (الدار شفیر)

در کوچه و خیابان، در وسایل حمل‌ونقل عمومی و هرجا که جانی،‌ انگیزه‌ای و اندک اعتمادی برای حرف زدن یا درددل کردن هست،‌ سوال «بالاخره چه می‌شود؟»، در کلام مردم جاری است. گویا با مردمی طرف هستیم که هنوز نمی‌دانند چطور با از دست دادن آینده‌ای که هرگز نیامد، کنار بیایند. مردمی که با بهت به هرآنچه دارند و زمانی امکان داشتنش برایشان مهیا بوده و امروز نیست؛ نگاه می‌کنند. مردمی که طبقه فرهنگی، نیازها و توقعاتشان تغییر نکرده، اما طبقه اقتصادی و داشته‌های مادی و امکان هزینه‌کردشان در موضوعات مختلف تغییر کرده است. طبیعی است که باید درباره این مردم گفت. باید روا‌ن‌شناسی اجتماعی و اقتصادی این روزگار را بهتر شناخت. شاید حداقل کار فهم و تبیین رفتار اقتصادی و اجتماعی مردم در شرایط امروز باشد. می‌دانیم که بی‌ثباتی اقتصادی به نوسانات غیرقابل پیش‌بینی در اقتصاد اشاره دارد. این نوسانات را می‌توان در نرخ رکود، تورم و از دست دادن شغل رصد کرد. یا اینکه با شاخص‌هایی مثل نرخ بیکاری، ضریب جینی، تولید ناخالص ملی، شاخص‌های ارزش پول ملی، امید به آینده می‌تواند تعریف شود. من در این جستار به دنبال رد بی‌ثباتی اقتصادی بر سلامت روان جامعه هستم. از این‌روست که باید ثبات اقتصادی را در معنای کلی رسیدن به این شاخص‌های مفهومی در نظر بگیرم:

 رشد و امنیت اقتصادی در کنار هم

 دسترسی پایدار به نیازهای اساسی (غذا، مسکن، بهداشت، آموزش)

 عدالت توزیعی (نبود شکاف طبقاتی، نبود تبعیض سیستماتیک، نبود شکاف دسترسی به منابع و برخورداری از حداقل رفاه)

 امنیت شغلی (فرصت کار باکیفیت، بیمه بیکاری)

 اعتماد به نهادهای اقتصادی (بانک، دولت، بازار، بورس و...)

اما منظور از سلامت روان چیست؟ طبیعی است که سلامت روان با اختلالات روانی متمایز است و به آن به چشم امری اجتماعی و جامعگی نظر می‌شود. از همین‌رو باید پیش از هر چیز شاخص‌های شناخته‌شده و معرف سلامت روان را معرفی کرد:

به‌زیستی هیجانی (برخورداری از مولفه‌هایی چون امید،‌ رضایت از زندگی و تاب‌آوری در برابر اضطراب)

به‌زیستی اجتماعی (داشتن ارتباطات معنادار، احساس تعلق به جامعه و مشارکت جمعی)

پهنای باند شناختی (به نوعی همان عملکرد روان‌شناختی است که با توانایی تصمیم‌گیری و تفکر بلندمدت، توانایی حل مسئله، کنترل خود و تنظیم هیجانات شناخته می‌شود).

اگر به دنبال آنچه به لحاظ روا‌ن‌شناسی اقتصادی و اجتماعی در جامعه می‌گذرد باشیم، کافی است آثار بی‌ثباتی اقتصادی را بر هر یک از سه‌گانه‌های بالا بررسی کنیم. طبیعی است که با توجه به تجربه زیسته و حجم بالای مطالب تولیدشده در موضوع اقتصاد؛ نبود ثبات اقتصادی و وجود بحران پیش‌فرض این مقاله باشد و ضرورتی برای بررسی شاخص‌های اقتصادی وجود نداشته باشد. بنابراین در این مقاله تاثیر بی‌ثباتی اقتصادی را بر مولفه‌های سلامت روان بررسی کرده و در ادامه به بیان روایت‌هایی درباره این شرایط از دیگر کشورها خواهیم پرداخت. برخی از اقتصاددانان از این قبیل مطالعات به اقتصاد رفتاری یاد می‌کنند. درباره اثر بی‌ثباتی بر به‌زیستی هیجانی به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:

 از مفاهیمی که ذیل زیست هیجانی می‌تواند از بی‌ثباتی اقتصادی اثرپذیر باشد مفهوم یا متغیر «خشونت» است؛ سرخوردگی و ترس از آینده از عوامل افزایش‌دهنده خشونت فردی و اجتماعی خواهد بود. دومین متغیر که تحت تاثیر بی‌ثباتی قرار می‌گیرد موضوع خودکنترلی است. «کاهش خودکنترلی»، انرژی روانی لازم برای مقاومت در برابر وسوسه‌ها یا خرید کالای غیرضروری را تحلیل می‌برد و تصمیم‌های غیرمنطقی با ظاهر منطقی می‌گیرد. از سوی دیگر بی‌ثباتی اقتصادی بر روی سیستم عصبی چنان تاثیر می‌گذارد که گویا در یک جنگ‌وگریز دائمی است. یک اضطراب همیشگی همراه فرد می‌شود که به آن «اضطراب سمی» می‌گویند. سومین متغیرِ تحت تاثیر بی‌ثباتی اقتصادی «فقر‌تاب‌آوری» است. ناتوانی در بازیابی پس از بحران به دلیل تکرار شوک‌های روانی چیزی است که در شرایط ماندگاری بحران‌ها و وقتی بحران از پی بحران می‌آید؛ اتفاق می‌افتد. از دیگر متغیرهای زیست هیجانی که این روزها بسیار پرتکرار از آن می‌شنویم همان بی‌انگیزگی شدید و عدم تمایل به انجام هر نوع کنش فعال است. به نوعی افراد درگیر تخلیه انرژی روانی ناشی از فشارهای مزمن اقتصادی، سیاسی، شغلی و خانوادگی شده‌اند. این متغیر را «فرسودگی هیجانی» می‌گویند. از دیگر متغیرهای به‌زیستی هیجانی، امید و رویابافی است. فرسایش تدریجی آرزوها و خواسته‌ها و «مرگ تدریجی امید» ویژگی روزگاری است که ثبات اقتصادی در آن بی‌معناست.

اما اگر به دنبال اثر بی‌ثباتی و تغییرات «به‌زیستی اجتماعی» باشیم؛ مهم‌ترین تغییر «فرسایش سرمایه اجتماعی» و «نقض کرامت انسانی» است. از دست رفتن همنوایی و اعتماد بین اطرافیان از یک‌سو و ایجاد شکاف‌های عمیق بین ملت-حاکمیت از دیگرسو در همه پیمایش‌های اجتماعی قابل مشاهده است. از طرفی کمیابی‌های موجود باعث از دست رفتن طبقات اجتماعی و تحقیر روزانه خانوارها می‌شود. تحقیر ناشی از افت سطح زندگی و ضرورت‌های کمک گرفتن یا تغییر رویه‌های زیست روزمره، کرامت انسانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شرایطی که اخبار منفی و شایعه‌های مرتبط با مسائل اقتصادی بسیار زیاد می‌شود و گمانه‌زنی‌ها باورپذیرتر شده و «اکوسیستم اضطراب» شکل می‌گیرد. فضایی از این دست که «پریشانی مبتنی بر واقعیت» آن را می‌خوانند؛ می‌تواند باعث گسترش «مهاجرت» واقعی بشود. چیزی که این روزها در میان شایستگان، متخصصان و هرکس که می‌تواند، رخ می‌دهد. اگر افراد چنین توانی نداشته باشند؛ «مهاجرت به درون» و فرار به انزوا، افسردگی، خیال‌بافی، مسکن‌های زوداثر مانند الکل و اعتیاد، یا حتی کار افراطی را درمان شرایط می‌دانند. اما اثرات شرایط اقتصادی بر عملکرد روان‌شناختی افراد هم می‌تواند چشم‌گیر باشد. زندگی در فقر با «چالش‌های مالی مداوم»، ناپایداری درآمد و هزینه‌ها، و کمبود پس‌انداز همراه است که به استرس و مشکلات شناختی منجر می‌شود. کمبود منابع باعث می‌شود افراد بیشتر به فکر مبادلات و قیمت‌ها باشند و این امر ذهن آنها را درگیر کرده و ظرفیت شناختی آنها را کاهش می‌دهد. این وضعیت می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های نادرست و نادیده گرفتن مسائل مهم‌تر منجر شود؛ به این وضعیت «ذهن فقیر» یا «ذهنیت کمیابی» می‌گویند. هرچه این وضعیت بغرنج‌تر شود؛ مشکلات شناختی بیشتری حادث شده و باعث کاهش تمرکز، حافظه و توانایی تحلیل می‌شود. افت محرک‌ها و از دست دادن امکان‌های انعطاف‌پذیری از جمله عوامل کاهش «پهنای باند شناختی» است. «فقر شناختی» یا «گرسنگی شناختی» مفاهیم دیگری است که درباره این وضعیت می‌گویند. چنین شرایطی باعث می‌شود که افراد به‌گونه‌ای توجه به مسائل فوری پیدا کنند. آینده‌نگرانه زندگی نکنند. درآمد روزانه را صرفاً خرج امور روزانه کنند، حتی اگر توانایی پس‌انداز اندک هم داشته باشند؛ یا به عبارتی درگیر مشکل «تونل‌زنی» شوند. ماندن دائمی در شرایط فقدان که متعلق به زمان‌های بحرانی مثل جنگ و تحریم یا دوره‌های طولانی تورمی بدون هرگونه رشد است؛ به سوگ دائم یا «سوگ سیال» منجر می‌شود. چرخه معیوب فقر و «تله کمیابی» هم برآمده از همین شرایطی است که افراد، دارای عملکرد روان‌شناختی مناسب نیستند. نمونه آن زمان‌هایی که افراد درگیر قرض گرفتن بیش از حد یا گرفتن وام‌های با بهره بالا یا انجام هر عمل مخرب از ترس قضاوت‌های منفی می‌شوند و این چرخه را بدتر از قبل می‌کنند. موضوع اینجاست که شرایط بی‌ثباتی و بحران، عقلانیت ویژه خود را می‌آفریند. محدودیت‌های شناختی و هزینه و فایده‌های اجتماعی افراد را به سمت بیشینه‌سازی سود فردی می‌برد. در نظریه انتخاب عقلانی، رابرت مرتن «عقلانیت بقا» را مختص شرایط عادی غیرمنطقی می‌داند. اگر مشروعیت نهادی-حاکمیتی پایین باشد و امکان‌های بروز فساد هم افزایش یابد می‌تواند افراد را وابسته به راهکارهای مخرب و افزایش رفتارهای ضدارزش و هنجار و حتی ضدقانون مانند دزدی، خفت‌گیری و انواع بزه کند. این بی‌اعتمادی به نهادها باعث فرار مالیاتی، انواع پولشویی، اختلاس، رشوه و... خواهد شد. افراد به دلیل از دست دادن امکان‌های بهبود مالی در شرایط عادی به دنبال میان‌برها می‌گردند و ریسک‌های خطرناک را به جان می‌خرند. به‌عنوان مثال قاچاق کالا و رفتارهای اقتصادی پارادوکسیکال می‌کنند. در شرایط بحران برای از دست ندادن ارزش دارایی خود دنبال خریدهای وسواس‌گونه می‌روند، به‌گونه‌ای که هر کالای سرمایه‌ای که دارای شیب صعودی قیمت است؛ مانند زمین، طلا، ارز خارجی را در حد توان ذخیره می‌کنند. اگر پس‌انداز نداشته باشند؛ کافی است از کمبود یا احتمال بالا رفتن قیمت کالای روزمره باخبر شوند؛ به‌سرعت به خرید بیش از اندازه آن محصول روی آورده و در کمبود و تشدید روند صعودی قیمت‌ها شریک هم می‌شوند. آن که به دنبال عقلانیت بقاست، باید بتواند امروز را پشت سر بگذارد؛ از همین‌روست که دم را غنیمت خواهد شمرد.

83

وضعیت بحران اقتصادی وقتی به شرایطی پیوند می‌خورد که سرمایه اجتماعی نهادی پایین و شکاف دولت و ملت در بالاترین سطح خودش باشد، شرایطی که به نظر آزادی‌های مشروع سیاسی به دلایل مختلف پاس داشته نمی‌شود؛ نوعی «اقتصاد ترس» را نیز با خود به همراه دارد. در واقع برهم‌کنش شرایط سیاسی و اقتصادی وضعیت اجتماعی را به نوعی نزدیک به دوره‌های بی‌ثباتی بعد از فروپاشی کمونیسم یا اتحاد جماهیر شوروی می‌کند. جستارها و روایت‌های بسیاری درباره این دوران اروپای شرقی و روسیه به تحریر درآمده و به فارسی ترجمه شده است. بسیاری هستند که خواندن این کتاب‌ها را از وجوه مختلف به لحاظ نزدیکی با حال‌و‌هوای این روزهای ایران توصیه می‌کنند. در زمینه اقتصاد اجتماعی و رفتاریِ متاثر از شرایط فعلی نیز جستارنویسان جدی وجود دارند. به دلیل اینکه توجه به اقتصاد رفتاری در این دوران‌ها تا حدود زیادی مربوط به زندگی روزمره و در سطح خرد تعریف می‌شود، نویسندگان زن موفق‌تر این موضوعات را رصد کرده‌اند. سوتلانا الکسیویچ و اسلاونکا دراکولیچ نویسندگان بلاروس و کرواتِ کتاب‌های شناخته‌شده و متعددی هستند که نمونه‌هایی از اختلالات در سلامت روان را که متاثر از فضای اجتماعی بوده توضیح داده‌اند. دراکولیچ به دنبال تجربه زیسته زنان در جوامع تحت حکومت‌های کمونیستی و دوران گذار به سرمایه‌داری است. او در روایت‌هایش به صف‌های طولانی برای خرید نان، شکر، یا دستمال توالت، که نه‌تنها زمان مردم را می‌دزدید، بلکه کرامت انسانی را نابود می‌کرد اشاره می‌کند؛ به شبکه‌های غیررسمی مبادله کالا به جای خرید مایحتاج به‌عنوان راهکاری برای بقا یا خرید محصولات ماندگاری که بتواند مدتی برای ایشان بماند. او اشارات زیادی به نمونه‌هایی از ترس از آینده‌ای که هیچ تضمینی نداشته می‌کند و می‌گوید مردم باور داشتند که «همه چیز ممکن است فردا ناپدید شود؛ حتی شغل، حتی خانه». او اقتصاد در بحران گذار را با کارخانه‌های تعطیل‌شده و کارگرانی که ناگهان به مازاد سیستم تبدیل شدند و بیکاری ساختاری نشان می‌دهد. مصرف‌گرایی افسارگسیخته در حالی که اقتصاد داخلی فلج بود اما بیشتر نماد رهایی مردمان بود. آنقدر که در روایتی توضیح می‌دهد برخی از کسانی که توان خرید کالای سرمایه‌ای و مورد نیاز ندارند، چون امیدی به آن خرید ندارند، برای داشتن حس روانی خوب یک لباس یا کالای لوکس می‌خرند. از طرفی در جوامعی این‌چنین، فسادهای سیستماتیک بسیار رایج است. دراکولیچ ترس را نه به‌عنوان یک هیجان گذرا، بلکه به‌عنوان بخشی از ساختار اجتماعی در جوامع بی‌ثبات توصیف می‌کند. ترس از سقوط به وضعیت بدتر، ترس از اعتماد به نهادها و مردم و حتی ترس از آزادی به دلیل اضطراب‌های احتمالی آن همنشین این جوامع شده است. او در کتابش به پدیده «یخچال‌های خالی» اشاره می‌کند. «زنی می‌گوید که یخچال خالی خانه‌اش را همیشه پر از آب می‌کند تا احساس «پر بودن» به او بدهد! این استعاره‌ای است از اقتصادِ توخالی که با توهم پر می‌شود.» در جایی دیگر به پدیده «کفش‌های غربی» اشاره می‌کند و می‌گوید «کفش‌های ایتالیایی به نماد «فرار از گذشته» تبدیل می‌شود، در حالی که این کفش‌ها روی پیاده‌روهای شکسته خیابان‌های زاگرب، به‌سرعت فرسوده می‌شوند». او درباره «پولِ بی‌ارزشِ» زمان بحران هم مثال‌هایی دارد. «در دوران ابرتورم یوگسلاوی، مردم حقوقشان را با چرخ‌دستی حمل می‌کردند و پول بیشتر شبیه کاغذپاره بود تا ابزار مبادله.» دراکولیچ نشان می‌دهد که اقتصادِ بحران‌زده، نه‌تنها کیفیت زندگی، بلکه «تصور افراد از انسانیت خود» را نابود می‌کند. به‌عنوان مثال:

از دست دادن کرامت: وابستگی به کمک‌های خارجی یا شبکه‌های قاچاق، عزت‌نفس را می‌فرساید.

نوستالژیِ تحریف‌شده: برخی از مردم حتی علاقه‌مندند به دوران کمونیسم (دوران خفقان‌آور و دیکتاتوری قبلی) بازگردند، نه به خاطر عشق به ایدئولوژی، بلکه به خاطر حسرت «امنیتِ نسبی» گذشته.

انزوای اجتماعی: ترس و بی‌اعتمادی، مردم را به موجوداتی منزوی تبدیل می‌کند که تنها به بقای فردی فکر می‌کنند.

دراکولیچ به ما یادآوری می‌کند که «بی‌ثباتی اقتصادی، تنها آمار نیست؛ تراژدی انسانی است که هر روز در آشپزخانه‌ها، اتاق‌های خواب، و خیابان‌ها تکرار می‌شود».

الکسیویچ هم جستارهای شناخته‌شده‌ای دارد و در آثارش نشان می‌دهد که اقتصادِ بحران‌زده چگونه هویت و کرامت انسانی را نابود می‌کند. از دست دادن اعتماد به سیستم، تبدیل شدن به اشیا و تنها یک عدد در آمار که چندان برای حکمرانان دردی ندارد، ترس از آینده یعنی انسان‌هایی که «نه زنده‌اند و نه مرده و تنها وجود دارند. او به نماد «پیراهنِ ابریشمی در ویترین» اشاره می‌کند. در کتابش زنی تعریف می‌کند که چگونه هر روز به ویترین یک فروشگاه لوکس نگاه می‌کرده و به خودش قول می‌داده روزی آن پیراهن ابریشمی را بخرد. اما وقتی پس‌اندازش کافی می‌شود، فروشگاه ورشکسته شده است. الکسیویچ از طریق روایت‌هایش نشان می‌دهد که «بی‌ثباتی اقتصادی تنها گرسنگی جسمانی نمی‌آورد، بلکه روح انسان‌ها را نیز گرسنه می‌کند». جوامعی که درگیر افسردگی جمعی، خشونت ناامیدی و نوستالژی به‌عنوان مکانیسم بقا هستند. از دیگر نویسندگانی که روی روا‌ن‌شناسی کمیابی و فقر کار کرده الدار شفیر است. او به همراه همکار هندی خود سندهیل مولاینیتن کتاب معروف «فقر (کمیابی) احمق می‌کند» را به رشته تحریر درآورده و در آنجا نمونه‌های زیادی از مثال‌هایی را نشان می‌دهند که افراد دچار ذهنیت فقیر شده و تله کمیابی و فقر شناختی آنها را از پا انداخته است. نمونه‌هایی از این دست روایات مرتبط به روا‌ن‌شناسی اجتماعی و اقتصادی کم نیستند. نکته جالب توجه اینجاست که در چنین شرایطی کودکان و نوجوانان، سالمندان و زنان بیشترین آسیب را می‌بینند. چنانچه در آمارها نشان داده شده اولین گروهی که در بحران‌های اقتصادی کار خود را از دست می‌دهند؛ یا از دست دادن کارِ همسران و اعضای خانواده را در شرایط زیست خود ادراک می‌کنند زنان هستند. از همین‌روست که بخش زیادی از جستارهای نوشته‌شده در این حوزه تجارب زنانی است که بحران را از سر گذرانده‌اند. اما بی‌ثباتی چیزی نیست که جز با تصمیم‌گیری و سیاست‌های حاکمیتی جبران شود. در راس کار، این دولت‌ها هستند که باید در این زمان‌ها بیش از گذشته به دنبال ایجاد شرایط رفاه حداقلی بوده و خدماتی مانند بیمه و سلامت رایگان و آموزش را کنترل کنند. مهم‌ترین شاخصی که در این بحران‌ها کمرنگ می‌شود سلامت و آموزش است. میزان ترک تحصیل و بازمانده از تحصیل را در سال‌هایی که ایران درگیر تورم بالا شده است می‌توان با سنوات قبل از آن مقایسه کرد. از طرفی نهادهای مردمی رسمی و نهادهای غیررسمی مردمی مانند خیریه‌ها و قرض‌الحسنه‌های خانگی با حمایت و همنوایی امکان التیام دردهای خانواده‌های ضعیف را دارند. بازگرداندن مشروعیت حاکمیت، رفتن به سمت حل بحران‌ها، کارآمدی، سه‌جانبه‌گرایی در تصمیم‌گیری‌ها و کمک گرفتن از نهادهای صنفی و مردمی، افزایش سرمایه اجتماعی و همبستگی و... راه‌های برون‌رفت از بحران‌های ذکر‌شده هستند.  

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها