صدای زندگی
چرا طبقه متوسط دستدرازی به میدان فرهنگی خویش را برنمیتابد؟
طبقه متوسط را به دو شیوه کلاسیک و جدید تعریف میکنند. در معنای کلاسیک آن طبقه متوسط، جمعی از جمعیت جامعه را دربر میگیرد که به لحاظ اقتصادی در دهکهای میانی قرار دارد و در رفاه نسبی است. اما در تعاریف جدیدتر طبقه متوسط کسانی هستند که در هر سه میدان سیاست، اقتصاد و فرهنگ تا حدودی برخوردارند. از اتفاق آنچه در مطالعات خاورمیانه و کشورهای کمترتوسعهیافته، به دلیل وضعیت نامطلوب اقتصادی و بسته بودن سیاست و امکان سیاستورزی دیده میشود، طبقه متوسط گروهی به شمار میروند که بیش از هرچیز دارای سرمایه فرهنگی هستند. آگاهی و سطح تحصیلات بالا این طبقه را شکل میدهد. در این جوامع نسبت فرهنگ، اقتصاد و سیاست باهم همخوان نیست. ایران دورههای فرارفت و فرود زیادی را دیده است. این فراز و فرودها هم در حوزه گشایشهای اقتصادی است و هم در حوزه آزادیهای سیاسی. درواقع جامعه ایران بعد از انقلاب تغییرات زیادی کرده و فهم شرایط فعلی طبقه متوسط از فهم این تغییرات، مستقل نیست. برای فهم شرایط امروز و خواست عمومی طبقه متوسط باید از جایگاه این طبقه در این سه عرصه صحبت کرد. در کنار پرداختن به این طبقه نیازمند بررسی دقیق دو گروه پرشمار و اثرگذار این طبقه، جوانان و زنان نیز هستیم. گسترش سیاستهای توسعهمحور نیاز به رشد دانشگاه در هر جامعهای را نشان میدهد و از همینجا بود که ایران صاحب دانشگاههای زیاد و فارغالتحصیلان بیشمار شد. متولدین بعد از انقلاب فرصت این را داشتند که تحصیلات بالایی داشته باشند. این محصلان در دانشگاههای ایران و با دستگاه ایدئولوژی حاکم بر آن پرورش یافتهاند. خروجی دانشگاههای یادشده تقریباً دو نسل بعد از انقلاب را شامل میشوند. نسلی که نیمه دوم دهه 70 و 80 وارد دانشگاه شدهاند و نسلی که میتوانند فرزندان نسل پیشین به حساب آیند و از دهه 90 تاکنون در دانشگاهاند. در این میان سرعت حضور زنان در دانشگاه و تعداد بالای تحصیلکردگان از ایشان را نباید از نظر دور داشت. تحصیلکردگانی که هم در نسل دوم و هم نسل سومِ یادشده پرشمارند. از نسل دومِ خروجی دانشگاهها حدود نیمی را زنان تشکیل میدادند و در نسل سوم حدود 70 درصد خروجیها زن هستند. این موضوع یعنی اینکه از سه نسل فعال جامعه ایرانی دو نسلی که پس از انقلاب و جنگ به عرصه اجتماع وارد شدهاند همگی برخوردار از سرمایه فرهنگی بالا هستند. و در این جمع تغییرات فرهنگی زنان چشمگیرتر است. اما هر دو نسل یادشده (متولدین 55 تا 70 / متولدین 70 تا 84)در دو بخش سیاست و اقتصاد مسائل بیشماری دارند. مساله اشتغال نسل دوم فعال که 30 یا 40سالگی را پشت سر میگذارند، از همان ابتدا معضل اول جامعه ایران بوده است. هنوز هم در مورد بسیاری از متولدین این نسل بیکاری، نبودن شغل ثابت و قابل اتکا مساله است. نسلی که در بخش قابل توجهی از جمعیت هنوز اتکای اقتصادی به والدین و نسل پیشینشان مشهود است. نسل جدید هم برآمده از این خانوادههای بیثبات است. از منظر سیاسی نیز نسل دومی که اینجا برشمردم، برآمدگان شور و هیجان سالهای دوران اصلاحات هستند. کسانی که با امیدی بسیار جامعهپذیر شدند و خیلی زود دوران سرد و بسته ریاستجمهوری احمدینژاد را تجربه کردند. این فعالان اجتماعی جوانتر در جامعه کمتر فرصت و امکان حضور در تشکیلات و نهادهای مدنی را داشتهاند. کمتر توانستهاند از سد نسل مستحکم پیشین خود بگذرند و هوای سیاست در سر بپرورانند. این نسل، تاکنون تنها میدان فرهنگ را در اختیار داشته است. اما طبقه متوسطی که برشمرده شد، به تغییرات حساس است. طبقهای که همان اندک داشته اقتصادیاش را در معرض از دست رفتن میبیند، کوچک شدن افق دید، هرگونه امیدواری در این عرصه را از ایشان گرفته و از سویی در عرصه سیاست نیز با درهای بستهای مواجه شده که دیگر همان انتخابهای حداقلی برایش معنادار نیست. طبیعی است که حاکمیت ایران با انبوهه جمعیتی همه چیز ازدستداده مواجه است که خشم نهفته در وجودشان، به آتشی شعلهور میشود. اما مقابله حاکمیت با این نسلها چه بوده است. در تمام این سالها و با آمد و شد دولتهای مختلف نهتنها گشایش چشمگیری در دو عرصه اقتصاد و سیاست ایجاد نشده که هرگاه خشم و نیاز و مطالبهای در این دو عرصه به وقوع پیوسته، حاکمیت با حساس کردن و گاهی ورود به عرصههای فرهنگی که میدان فعال باقیمانده برای این نسل است، موضوع را مهار یا سرکوب کرده است. در تمام این سالها محدودیتها و ممنوعیتهای درون دانشگاهها و مشکلات تشکلهای درون آن وجود داشته است. موضوع سانسور و ممیزی و بسته و بستهتر شدن فضای فرهنگی از یکسو و کنترل و مهار ابزار تکنولوژی که امتداد همان دانشگاه و میدان فرهنگی برای این نسلهاست، رخ نموده است. آنچه اتفاق افتاده شکلگیری دولتی یکدست است که به جای توانمند کردن فضای اقتصادی و گسترش آزادیهای سیاسی تصمیم به دستدرازی به ساحت فرهنگ گرفته است. از صیانت اینترنت گرفته تا صیانت از جمعیت دست انداختن در این حوزههاست. از تغییرات در عرصه هنر و فیلم تا محدودیتهایی که بر هنرمندان متعلق به این نسلها وارد آمده است. حوزههایی که تنها دلخوشی این نسل به حساب میآید. از طرفی این اندازه تغییر در شرایط اجتماعی زنان، نه هیچ تغییر اجتماعی چشمگیری در مناصب و مسوولیتها و در قدرت برای زنان به ارمغان آورده، نه آمار اشتغال زنان را از وضعیت ناچیز تغییری داده، نه وضعیت قوانین حقوقی را برابرتر کرده و نه حتی اندکی توانسته فرهنگ مردسالار آغشته به شرعیات را تغییر دهد. از همینروست که فشار چشمگیر بر داشتههای این نسل بسیار بالا رفته است. وضعیت بیثبات امروز در نسبت بین حاکمیت و طبقه متوسطِ یادشده، یک جرقه میطلبد. جرقهای که میتواند کشته شدن مهسا امینی باشد. سوژهای که زنیست از نسل سومی که از والدینش ناتوانیها را به ارث نبرده، سوژهای که از نسل زنان پرورشیافتهایست که حقوقشان و انتخابشان پاس داشته نمیشود. سوژهای که از اتفاق نه مبارز که مظلوم است و ساده. سوژهای که مانند بیشمار زنان و دختران، بیشمار جوانانی است که نسل دوم و سوم فعال ماست. سوژهای که کشته شدنش بهانهایست برای یادآوریِ از دستدادهها. سوژهایست که نمایشی است از دستاندازی در میدان فرهنگِ طبقه متوسط. میدانی که به زندگی ایشان مرتبط است و حیاتیترین و آخرین داشته این طبقه. شعار زن، زندگی و آزادی نمادی از این میدان است. تمامی شعارهایی که این روزها شنیده میشود برآمده از همین ماجراست. در اعتراضات اخیر، کسی دنبال نان و کار نیست. هرچند که بسیاری به آن نیاز مبرم دارند. کسی منتظر همراهی گروههای سیاسی نیست و رهبری کسی را نمیپذیرد؛ چراکه آنها را از میدانی جز میدان خویش میبیند. در این اعتراضها طبقه متوسط، جویای تمام و کمالِ داشتههای فرهنگی و منزلت خویش است. ایشان ثروت و قدرت را کمتر مطالبه میکنند. البته طبیعی است که در هر اعتراضی صداهای دیگر هم از فرصت استفاده میکنند و بروز پیدا میکنند. اما آنچه مهم است صدای غالب است که صدای زندگی است.
طبیعی است که در این شرایط حاکمیت تا زمانی که این میدان را برای این نسلهای فعال و بهخصوص نسلهای جدیدی که وارد عرصه اجتماعی میشوند (نسل سوم) به رسمیت نشناسد، همیشه با این اعتراضها روبهرو خواهد ماند. چیزی حل نمیشود. چیزی فروکش نمیکند. حتی اگر از خیابان رخت بربندد. مهار و سرکوب تنها از این طبقه یک جنبش فعال میسازد. طبقهای که از اتفاق حتی دوست ندارد سیاست و سیاستمداران را بشناسد. حتی شاید بسیاری از مسوولان فعلی را نشناسد. اما از میدان فرهنگ و سبک زندگیاش کوتاه نمیآید. ثبات میدانهای مختلف موجود در جامعه، چه سیاست باشد از نوع داخلی یا خارجی و چه اقتصاد و توسعه باشد؛ برای این نسل قبل از هر چیز با آزادی انتخاب و زندگی دلخواه معنادار میشود. چیزی که حتی اگر به سختی، حاکمیت ایران باید بپذیرد و بتواند بر اساس آن گام بردارد.