شناسه خبر : 48426 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

روایت فروپاشی

گفت‌وگو با عدنان مزارعی درباره ریشه‌های اقتصادی سقوط دمشق

روایت فروپاشی

مریم شکرانی: حکومت اسد پس از نیم‌قرن تنها در ۱۲ روز فروپاشید. اتفاقی عجیب و نه‌چندان قابل انتظار که شگفتی تحلیلگران و رسانه‌های جهان را به دنبال داشت. آنچه همه را شگفت‌زده کرد، سرعت تحولات بود که در مدت‌زمانی کوتاه به فروپاشی یک سیستم منجر شد. بشار اسد پس از جنگ داخلی سال ۲۰۱۱ و بازگشت به قدرت فرصت داشت که همه‌چیز را بازسازی کند اما غفلت کرد و نتوانست کشور را یکپارچه نگه دارد و به‌طور مشخص، اقتصاد را از تلاطم‌های بی‌شمار دور نگه دارد. در تحلیل‌های متعدد درباره سقوط سریع دمشق ریشه‌های سیاسی به‌وفور مطرح شده اما درباره عوامل اقتصادی کمتر سخن گفته شده است. عدنان مزارعی، اقتصاددان و مشاور اقتصادی سازمان ملل در بخش خاورمیانه، تحلیل خود را درباره ریشه‌های اقتصادی فروپاشی سوریه با تجارت فردا در میان می‌گذارد و از آینده اقتصادی منطقه با سوریه جدید سخن می‌گوید.

♦♦♦

‌ سوریه یک کشور نفتی است که قاعدتاً نباید به این روز می‌افتاد اما به عنوان یک کشور فقیر شناخته می‌شود. به نظر شما اقتصاد سوریه چگونه به این نقطه رسید؟‌

 جنگ داخلی اقتصاد سوریه را به‌شدت زمین‌گیر کرد. خوب است در این زمینه کمی به آمارها توجه کنیم. قبل از شروع جنگ داخلی در سوریه، صادرات نفت این کشور روزانه ۴۰۰ هزار بشکه بود اما در حال حاضر آمار صادرات نفت به روزی حدود ۴۰ هزار بشکه رسیده است. هرچند که آمار در این زمینه چندان دقیق و شفاف نیست اما با این احتساب صادرات نفت سوریه به حدود یک‌دهم سقوط کرده است. هرچند که باید تاکید کرد تولید نفت سوریه بیشتر در ناحیه‌ای بوده که کردها و آمریکایی‌ها بر آن مناطق تسلط داشته‌اند و غالب درآمد نفت تولیدی به دست دولت مرکزی نمی‌رسید. گذشته از این، فرار سرمایه در سوریه شدت گرفته بود و این مسئله فشار زیادی به ذخایر ارزی وارد می‌کرد. بنابراین دولت مجبور بود پول چاپ کند و تورم صعودی شده بود. در این میان شمار قابل‌توجهی از سوری‌ها سرمایه‌های خود را در بانک‌های لبنان سپرده‌گذاری کرده بودند اما با بحران اقتصادی سال ۲۰۱۹ لبنان، سرمایه سوری‌ها هم آسیب دید. بنابراین پول ملی این کشور سقوط سنگینی را شاهد بود. در طول جنگ داخلی سوریه، هر دلار آمریکا معادل ۴۵ لیره سوری بود اما هفته پیش هر دلار آمریکا به معادل حدود ۱۴ تا ۱۵ هزار لیره سوری رسید که حاکی از سقوط سنگین ارزش پول ملی این کشور است. هرچند بانک مرکزی این کشور تلاش می‌کند در این زمینه مداخله کند اما سقوط سنگین پول ملی سوریه رخ داده است. برای توضیح بهتر وضعیت اقتصادی سوریه گریزی می‌زنیم به آمارهای موجود. بر اساس گزارشی که بانک جهانی در بهار امسال منتشر کرده، رشد اقتصاد سوریه در سال ۲۰۲۳ منفی 2 /1 درصد بود و صادرات این کشور که در سال ۲۰۱۰ حدود هشت میلیارد دلار بوده است در سال ۲۰۲۳ به کمتر از یک میلیارد دلار رسیده است. واردات هم که در سال ۲۰۱۰ حدود 5 /17 میلیارد دلار بود به 2 /3 میلیارد دلار در سال ۲۰۲۳ کاهش داشته است. همچنین نرخ تورم در این سال به ۱۱۵ درصد رسید. ضمن اینکه بخش کشاورزی و نفت در طول این سال‌ها آسیب شدید دیده‌اند و مشکلات اقتصادی سوریه به زیرساخت‌ها رسید. سیستم‌های آبیاری، کودرسانی، برق و... همه و همه مختل شده و این به گسترش فقر و سوءتغذیه در مردم این کشور منجر شده است. طبق گزارش بانک جهانی نزدیک به یک‌چهارم جمعیت سوریه در فقر مطلق به سر می‌برند.

 ‌ قاعدتاً میان وضعیت اقتصادی جامعه و اعتراض‌های اجتماعی، رابطه اثبات‌شده‌ای وجود دارد. به نظر شما اقتصاد چقدر در فروپاشی دولت اسد نقش داشت؟

 قبل از هرچیز باید تاکید کنم که نباید تصور کرد تمام مشکلات سوریه از خارج به این کشور تحمیل شده است. در واقع باید گفت تجربه سوریه، مشابه بسیاری از کشورهای دیگر است که جنگ‌های داخلی طولانی‌مدت را تجربه کرده‌اند. سقوط اسد بدون شک ابعاد سیاسی، اقتصادی و نظامی داشته است اما این مسائل یک‌شبه جمع نشده و طی مدتی طولانی انباشته شده است. می‌شود گفت که اتفاقات سوریه حتی قبل از سال ۲۰۱۱ و بهار عربی شروع شده اما از زمان شروع جنگ داخلی، مجموعه‌ای از بهانه‌های اقتصادی ایجاد شد که وضعیت سوریه را وخیم‌تر کرد. تخریب سرمایه و زیربناهای اقتصادی و مهاجرت گسترده نیروهای انسانی چه درون‌مرزی و چه برون‌مرزی امکان مدیریت کشور را برای اسد دشوار کرد. گذشته از این، در سال‌های گذشته سوریه به گروه‌های مختلف تقسیم شده و به صورت ملوک‌الطوایفی اداره می‌شد و کشورهای خارجی هم در این کشور مداخلات گسترده داشتند و در نتیجه دولت مرکزی قدرت مهار شرایط را از دست داد. ضمن اینکه باید اشاره کرد که سقوط تجارت خارجی و تحریم هم باعث شد که دولت مرکزی، بخش قابل‌توجهی از منابع درآمدی خود را از دست بدهد و دستش برای مهار شرایط بسته‌تر شود. ضمن اینکه وضعیت وخیم اقتصادی باعث نارضایتی مردم سوریه شد. از آن‌سو حجم فساد در دولت اسد افسانه‌ای بود و نزدیکان مقامات دسترسی‌های عجیب به قراردادها و منابع داشتند. اطلاعات درباره شبکه حامیان اسد و فساد اقتصادی آنها تکان‌دهنده است.

از سوی دیگر، سوء‌مدیریت هم عامل دیگر سقوط حکومت بشار اسد بود.‌ بخش‌های مختلف این کشور یا در دست دولت‌های خارجی مثل ترکیه، روسیه، ایران یا آمریکا قرار داشت یا در دست گروه‌های مختلف داخلی مانند کردهای سوری بود. در واقع حکومت سوریه شبیه یک ساختمان قدیمی و مستهلک بود که تحریم خارجی توانست ضربه آخر را به آن بزند.

 ‌ کشورهای درگیر جنگ داخلی مثل سوریه، افغانستان یا عراق و... همگی کشورهای فقیری به حساب می‌آیند. فقر چقدر می‌تواند مردم کشورها را به سمت بنیادگرایی و جنگ داخلی سوق بدهد؟‌ سوال این است که فقر چگونه بنیادگرایی را تشدید می‌کند و بنیادگرایی چگونه بر جنگ داخلی اثر می‌گذارد؟

فقر می‌تواند بنیان‌های اساسی یک جامعه را متلاشی کند و حکومت را به سمت افراطی‌گری ببرد. در میان مثال‌های شما افغانستان از نظر اقتصادی بسیار ضعیف‌تر است و ساختار اقتصادی بسیار پیش‌پاافتاده‌ای دارد و این کشور هم زمانی گرفتار دولتی فاسد بوده است. با این حال طالبان توانسته تا حدودی بی‌ثباتی اقتصادی و ناامنی را مهار کند اما در زمینه حقوق اجتماعی افراد و به‌ویژه زنان به‌شدت تندرو است و تداوم فقر و محرومیت‌های اجتماعی می‌تواند این کشور را بیش از پیش گرفتار بنیادگرایی و افراطی‌گری کند. من فکر می‌کنم افغانستان در آینده می‌تواند محل پرورش گروه‌های تروریستی بیشتری باشد که این اصلاً برای ایران خبر خوبی نیست.

در عراق این عارضه کمتر است. هرچند نهادهای اقتصادی در جریان تنش‌های داخلی تا حد زیادی نابود شده‌اند ولی کشور متشکل و یکپارچه نیست و حجم فساد در دولت همچنان بالاست و دولت مرکزی نظارت کافی روی فعالیت‌های گروه‌های مختلف ندارد. در سوریه هم دولت فاسد و فقر سبب فروپاشی حکومت مرکزی شد و حالا گروهی تندرو سرکار آمده است. ممکن است این گروه تندرو، با انگیزه پذیرفته شدن در صحنه‌های بین‌المللی مدعی واگذاری شماری از آزادی‌های اجتماعی شود اما متاسفانه باید گفت که هر سه این کشورها به دلیل جولان گروه‌های افراطی و تکه‌‌پاره شدن کشور به دست گروه‌های مختلف، فرسنگ‌ها از توسعه دورتر شده‌اند و این مسئله می‌تواند بحران‌های اقتصادی مثل فقر و نابرابری و بنیادگرایی را تشدید کند.

‌ شما اشاره کردید که اقتصاد نقش مهمی در تشدید اعتراض‌ها و فروپاشی حکومت سوریه داشت اما چرا تجربه مشابه سوریه در ونزوئلا رخ نداد؟

 فرق بزرگ سوریه و ونزوئلا این است که سوریه تبدیل به کشوری چندپاره شده است اما ونزوئلا نه. در ونزوئلا دولت متمرکز وجود دارد و به صادرات نفت تسلط دارد. ضمن اینکه ونزوئلا در بازار نفت صادرکننده بزرگ‌تری نسبت به سوریه است و تحریم کمتر می‌تواند روی درآمد ارزی این کشور تاثیر داشته باشد. بنابراین هرچند وضعیت بد اقتصادی، ونزوئلا را دچار چالش‌های متعدد کرده اما به دلیل اینکه کشور مانند سوریه چندپاره نشده است، دولت مرکزی قدرت بیشتری برای تسلط بر اوضاع دارد.

 ‌ با این حساب با روی کار آمدن حکومت‌های بنیادگرا در سوریه و افغانستان می‌شود گفت چرخه بسته‌ای از مشکلات یعنی تداوم فقر و بنیادگرایی و تشدید آن ادامه دارد و این کشورها تبدیل به زمین سوخته شده‌اند و امیدی به بهبود شرایط آنها وجود ندارد؟

من فکر می‌کنم شرایط خوبی در انتظار این کشورها نباشد و اصلاح وضعیت بسیار دشوارتر از همیشه شده است؛ هرچند افغانستان در وضعیت بدتری است. به دلیل اینکه اقتصاد بسیار ابتدایی و کشاورزی‌محور دارد و موتور محرک اقتصاد این کشور که منابع و کمک‌های خارجی بود از بین رفته است اما در سوریه منابع، متوازن‌تر و تا حدی غنی‌تر است. همچنین سوریه دارای موقعیت جغرافیایی و استراتژیک مهمی است و مردم آن دارای مهارت نسبی در مشاغل هستند. بنابراین وضعیت نسبتاً بهتری از افغانستان دارند. ضمن اینکه جامعه بین‌الملل حکومت جدید سوریه را نسبت به طالبان بهتر پذیرفته است. با این حساب امید به آینده سوریه می‌تواند بیشتر باشد اما تا وقتی این کشورها به سمت یکپارچگی نروند و به شکل ملوک‌الطوایفی اداره شوند خطر جنگ داخلی و فرسایش اقتصاد و زیرساخت‌های آن وجود دارد و در نتیجه امید به بهبودی شرایط وجود ندارد.

‌ کشورهای چندپاره و ظهور حکومت‌های بنیادگرا در منطقه چقدر می‌تواند بر اقتصاد خاورمیانه و منطقه تاثیرگذار باشد؟

اقتصاد خاورمیانه به دلیل اینکه پایگاه صادرات نفت و گاز شناخته می‌شود، هنوز بسیار مهم است. هرچند کشورهای جهان به سمت انرژی‌های تجدیدپذیر حرکت می‌کنند اما خاورمیانه همچنان به دلیل نفت و گاز و تنگه‌های تجاری و کریدورهای ترانزیتی مهم است. متاسفانه در این منطقه بحران به‌موقع حل نشد و شیوه غلط حکمرانی و تشدید فساد در کشورهای منطقه، مشکل اساسی است. این مسئله در مصر حل نشده است. در عراق لاینحل باقی مانده، در لیبی رها شده و در لبنان، فاجعه تا جایی پیش رفته که از سال ۲۰۱۹ تاکنون امکان تشکیل دولت وجود ندارد و منطقه به سمت بی‌نظمی و آنارشی پیش رفته است. من تصور نمی‌کنم خاورمیانه به نظم جدید رسیده باشد و برعکس نظم‌گریزتر شده است. البته در این منطقه کشورهایی هستند که تا حدی مدیریت بهتر و کارآمدتری دارند؛ مانند مراکش یا الجزایر اما در مقابل، کشورهای زیادی نظم‌گریز و بی‌قاعده شده‌اند تا حدی که در لیبی بانک مرکزی وجود ندارد و اوضاع تونس به‌شدت بحرانی است و مصر در آستانه بحران اقتصادی بود که به وسیله جنگ غزه تا حدی به دلیل کمک‌های بین‌المللی و کشورهای حوزه خلیج‌فارس نجات پیدا کرد. بنابراین دلیلی نمی‌بینم که اوضاع این کشورها رو به بهبود باشد.

 ‌ درباره کشورهای حاشیه خلیج‌فارس چطور؟ بعضی اعتقاد دارند که کشورهایی مانند عربستان با اصلاحات به‌موقع توانسته خود را از بحران‌های بزرگ سیاسی نجات دهد یا در دام بنیادگرایی نیفتد اما برخی هم معتقدند عربستان فقط بحران را به تعویق انداخته است. نظر شما چیست؟ 

در عربستان و امارات و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس که به مدد نفت توانسته‌اند رفاه نسبی ایجاد کنند، همچنان ساختار بسته سیاسی وجود دارد و با افزایش رفاه مردم، این کشورها می‌توانند خواهان ساختار باز سیاسی و دموکراسی شوند و ساختار سیاسی فعلی را مورد تهدید قرار دهند. شبیه آن چیزی که برای ایران در زمان حکومت پهلوی رخ داد و انقلاب اسلامی شکل گرفت. بنابراین من تصور نمی‌کنم که حتی این کشورها در مسیر توسعه پایدار باشند.

‌ درباره ترکیه چه نظری دارید؟ بسیاری به نقش پررنگ ترکیه در تحولات سوریه اشاره می‌کنند و بلندپروازی‌های ترکیه برای احیای امپراتوری عثمانی و اینکه ترکیه در اندیشه به کنترل درآوردن شاهرگ‌های تجاری و ترانزیتی منطقه است...

ترکیه می‌تواند برنده بزرگ این ماجرا باشد و نقش اساسی در بازسازی سوریه و تغییر معادلات منطقه به سود خود داشته باشد. ضمن اینکه طراحی کریدورهای ترانزیتی منطقه به سمت‌و‌سویی است که این کشور می‌تواند نقش مهمی برای ترانزیت کالا و انرژی در این منطقه ایفا کند. مهم‌ترین کریدور ترانزیتی، کانال ترانزیتی است که از هند به کشورهای جنوب خلیج‌فارس و سپس عراق، ترکیه، سوریه و اسرائیل می‌رسد. اسرائیل شریک تجاری مهمی برای هند و ترکیه است و دست برتر را برای سرمایه‌گذاری و تکنولوژی دارد. ضمن اینکه تحلیل‌ها حاکی از آن است که هند آینده اقتصادی درخشانی دارد و می‌تواند جایگزین چین شود. از آن‌سو دنیای غرب هم با هند هم‌سوتر است تا چین. بنابراین اتفاقات سوریه می‌تواند ترکیه و اسرائیل را منتفع کند هرچند بعد از این ماجرا یعنی تحولات سوریه، کشورهای عربی برای معاهده پیمان ابراهیم با اسرائیل دچار تردید جدی می‌شوند و کار آن را سخت می‌کنند. حتی ممکن است برخوردی میان تحریرالشام و اسرائیل هم در آینده رخ دهد اما من فکر می‌کنم تنش‌ها ممکن است آنقدر جدی نباشد.

‌ سوریه سال‌ها به عنوان حیاط خلوت روسیه به شمار می‌آمد اما مثل ایران حالا در نشست انتقال قدرت سوریه در اردن هم دعوت نشده است. تکلیف روسیه چه می‌شود؟

روسیه قبل از جنگ اوکراین و تحولات سوریه هم اقتصاد بالنده و دینامیک نداشت و منافع اقتصادی محدودی در سوریه داشت. امید روسیه این بود که با بازسازی سوریه در اقتصاد این کشور نقش‌آفرینی کند اما حالا به‌طور بالقوه پرونده این کشور بسته شده است. اما ماجرای چین متفاوت است. میان چین و کشورهای منطقه تمایل متقابلی برای همکاری تجاری و اقتصادی وجود دارد و من فکر می‌کنم که در آینده هند نقش پررنگ‌تری در منطقه ایفا خواهد کرد. 

دراین پرونده بخوانید ...