علویان و امویان
آیا جنگهای داخلی سوریه، ریشه در تاریخ دارد؟
خروج اسد از قدرت تاثیرات زیادی هم بر فضای داخلی این کشور برجا گذاشت و هم روابط خارجی این کشور را دستخوش تحولاتی کرد. از آنجا که اسد از فرقه «علوی» بود، اکنون این پرسش مطرح است که در غیاب یک حکومت مرکزیِ دارای گرایش علوی در دمشق، چه سرنوشتی در انتظار این فرقه در سوریه است. با توجه به حاکم شدن جریان «هیات تحریر الشام» که دارای رویکردهای القاعدهای است، آیا اقلیتهای مذهبی فقط در دوران گذار در امان هستند یا پس از آن هم در امنوامان خواهند بود؟ ریشههای علویان سوریه به قرن سوم هجری برمیگردد. گفته شده آنها دارای رویکردهای غالیانه هستند و انشعابهای متعددی از دل آنها به وجود آمده است. آنها در طول تاریخ همواره مورد آزار و اذیت دولتهای مختلف بودهاند. در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری پس از چندین قرن رنج توانستند به قدرت برسند.
یکم) سه روایت: گشتوگذاری در تاریخ علویهای سوریه
روایت اول) بشار اسد، رئیسجمهور مخلوع سوریه، متعلق به جامعه علوی است که حدود 10 درصد از جمعیت سوریه را تشکیل میدهند. «عقیاد غانم»، کارشناس فرانسوی-سوری، بر این باور است که علویان بین قرن 10 و 11 در خاورمیانه ظهور کردند. برخی بر این باورند که این فرقه یکی از زیرمجموعههای «شیعیان» محسوب میشود اما برخی دیگر این فرقه را دارای یک بُعد باطنی میپندارند. به باور غانم، علویها به تناسخ و حلول ذات الهی در وجود امام علی (ع) اعتقاد دارند. از آن زمان، اسلام اهل سنت بهشدت با این عقاید مخالفت و آن را بدعت تلقی کرد. به این ترتیب، به آزار و اذیت علویان پرداخت. غانم معتقد است که در قرن چهاردهم، ابن تیمیه، محقق اهل سنت، فتواهای سختی علیه آنها صادر کرد. غانم میافزاید، علویان ایمان و آیین خود را در خفا بهجا میآورند. مناسک ترکیبی آنها سنتهای مسیحی، تاثیرات بابلی و فلسفه افلاطونی را در هم میآمیزد. از سوی دیگر، برخی مخالفان اسد هم در راستای ابراز عداوت نسبت به رژیم مستقر در دمشق، استدلال کردهاند که اساساً علویها مسلمان نیستند. این راهی برای به حاشیه بردن آنهاست.
روایت دوم) «حسین ابوصالح»، استاد دانشگاه «سئانس پو» بر این باور است که جامعه علوی سوریه از دیرباز خود را بخشی از شیعه اثنیعشری تعریف کرده است. با این حال، این فرقه رابطهای پرنوسان با جامعه وسیعتر شیعه داشت. از آغاز قرن بیستم، نزدیکی بین رهبران جوامع مذهبی گسترش یافت و بستری برای همکاری و اشتراک دانش دینی ایجاد کرد. با هجوم گروههای شبهنظامی شیعه به سوریه و نبرد در کنار اسد، این رابطه پویایی جدیدی به خود گرفت. علاوه بر این، ظهور طبقه جدیدی از رهبران دینی علوی که تعلق خود را به فقه امامی مورد تایید دوباره قرار دادند، پیچیدگیهای چندلایهای به این رابطه افزوده است. نشریات علمی متعددی به شکلگیری برداشتها در مورد علویان به عنوان فرقه اقلیت حاکم بر سوریه، یا به عنوان «برسازنده برندی از اسلام شیعی» کمک کردهاند. به لحاظ تاریخی، عثمانیها آنها را در پایان قرن نوزدهم به عنوان «مسلمانان کامل» مورد شناسایی قرار داده بود. با این حال، تعریف جامعه علوی به عنوان فرقهای نامتعارف [یا بهاصطلاح ارتدوکس] «نتیجه تفسیر، قدرت، بلاغت و اقناع است که باز هم، بازتابدهنده منافع خاصی است که از سوی بازیگران مختلف اتخاذ شده است». به عبارت دیگر، این رویکرد کمتر از اعتبار یا اصالت عقاید اسلامی آنها میگوید و بیشتر از روابط قدرت میان گروههای فرقهای سخن میگوید. تحلیلگران، تا حد زیادی، هنگام مطالعه جامعه علوی از دو «رویکرد» یا «نگاه» استفاده کردهاند: سیاسی یا کلامی. در حالی که اولی [رویکرد سیاسی] این جامعه [علوی] را بیش از حد در ردههای بالای دستگاه سیاسی و امنیتی سوریه میبیند، دومی [کلامی] بر تجزیهوتحلیل کتابهای خصوصی آنها تمرکز میکند.
طرفداران جنبش احیاگری [علوی] دلایل مختلفی -از جمله تاکید بیشازحد روحانیون علوی بر عناصر صوفیانه آموزههای دینیشان- را که به بهای مطالعه شریعت اسلامی مطابق با مکتب فقهی جعفری تمام شد مورد تاکید قرار میدهند. همانطور که یک روحانی گفته است: «علویگری قبل از هر چیز یک هویت دینی است. کسانی که میخواهند با تاکید بر مولفههای فرهنگیاش، محتوای مذهبی آن را از بین ببرند، هیچجا نماینده جامعه علوی نیستند.» بسیاری از روحانیون معاصر علوی گفتمان خود را با ارجاع به یک دوره تاریخی خاص در دوران قیمومیت فرانسه در سوریه مشروعیت میبخشند، زمانی که رهبران این جامعه سعی در ایجاد یک جنبش احیاگر مذهبی علوی به نام «حرکه نهداویه» داشتند.
روایت سوم) «عایشه تکدال فیلدیس»، استادیار گروه علوم سیاسی در دانشگاه هالیچ استانبول، روایت دیگری از علویها ارائه میدهد. پس از جنگ جهانی اول، متفقین پیروز -بریتانیا و فرانسه- استانهای عربی امپراتوری عثمانی را میان خود تقسیم کردند. جنوب، یعنی فلسطین، به بریتانیا واگذار شد؛ شمال یعنی سوریه و لبنان به فرانسه تعلق گرفت. سوریه به پنج بخش تقسیم شد: لبنان (شامل شهرهای اصلی تریپولی، بیروت، صیدا و صور)؛ سوریه (با شهرهای اصلی حلب، حما، حمص و دمشق)؛ بخش کوهستانی جبل الدروز (با شهر سویدا)؛ سنجق لاذقیه (با لاذقیه به عنوان شهر اصلی)؛ و سنجق اسکندریه که در تئوری بخشی از سوریه است اما منقاد بخش خودمختار ویژه دولت است. طی دوران قیمومیت فرانسه (1946-1920)، تقسیمات فرقهای بهعمد برانگیخته شد تا ملیگرایی عربی را سرکوب و جنبش استقلال ملی را خفه کند. «جداییطلبی» و «خالصگرایی» اقلیتهای مذهبی و ملی با اعطای موقعیت خودمختار به مناطقی که چنین اقلیتهایی در آن اکثریت را تشکیل میدادند تشویق شد.
ملیگرایی عربی -که عمدتاً از سوی اقلیت مسلمان سنی توسعه یافت- از سوی فرانسه و جوامع مسیحی و مسلمان دگراندیش (دروزها، اسماعیلیان و علویها) به عنوان تهدید تلقی شد. بنابراین، دولت قیم فرانسه روابطی دوستانه با دروزها، علویها و برخی اجتماعات کوچک برقرار کرد. دولت قیم سوریه سپس به دو گروه اقلیت و تجمیعشده منطقهای یعنی دروزها و علویها و مناطق چندگروهی مانند اسکندریه و جزیره خودمختاری اعطا کرد. در سال 1922 منطقه «جبل الدروز» -واقعشده در منطقه دروزنشین جنوب دمشق- در دوره قیمومیت فرانسه واحدی مجزا اعلام شد و فرماندار خاص خود و کنگره منتخب خود را به دست آورد. بخش کوهستانی پشت لاذقیه -با جمعیت بزرگ علویاش- به یک رژیم اداری خاص تحت قیمومیت فرانسه تبدیل و دولتی مجزا اعلام شد. سپس در سال 1922، تقریباً تمام جبل الدروز در فدراسیون سوریه متحد شد؛ فدراسیونی که در پایان سال 1924 منحل و دولت سوریه جانشین آن شد که متشکل از دولتهای حلب و دمشق و سنجق مجزای اسکندریه بود. به هر روی، دولت علوی از این ترتیبات جدید مستثنی شد. غیر از یک دوره کوتاه 1939- از سال 1936 تا 1939- دولتهای علوی و دروز به لحاظ اداری تا سال 1942 مجزا شدند.
طی بیشتر دوره قیمومیت، استراتژی «تفرقه بینداز و حکومت کنِ» فرانسه به تعریف دامنه جنبش ناسیونالیستی کمک کرد و مانع آلوده شدن مناطق اقلیتنشین شد. فرانسویها همچنین روابط میان اپوزیسیون ملیگرای شهری و مناطق حاشیهای را قطع کردند. در پرتو این استراتژی، جنبش ملیگرای سوری با دشواری فوقالعادهای در توسعه فعالیتهایش فراتر از دمشق، حلب، حما و حمص مواجه شد. ملیگرایان عرب [دولتِ قیمِ] فرانسه را به عنوان کشوری دوست تلقی میکردند -همانطور که از سوی منشور چنین تعریف میشد، تا آنها را به سوی استقلال و دولتبودگی هدایت و کمکشان کند- اما به عنوان یک قدرت استعماری، مسیحی، غربی و ضداسلامی امیال و آرزوهای ملی آنها را نفی میکرد و تهدیدی بر مذهب، فرهنگ و زبانشان بود. دولت فرانسه آگاهانه از آموزش نخبگان اداری کارآمد و فداکار خودداری میکرد و بهآرامی روابط میان اکثریت عرب سُنی و اقلیتها را خراب کرد. تقسیمهای فراوان و بازتقسیم سوریه طی دوران قیمومیت، مانع شکلگیری و توسعه چنین نخبگانی شد. وقتی آخرین نیروهای فرانسوی در آوریل 1946 عقبنشینی کردند، یکی از بزرگترین موانع برای ادغام سیاسی پس از استقلال همانا «منطقهگرایی» بود.
سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کنِ» فرانسه، روابط میان گروههای قومی و مذهبی سوریه را دچار فرسایش کرده و به جناحهایی درون هر گروه و علیه دیگری شکل داد. فرانسه نمایندگی قومیتها را با قرار دادن قومیتهای مجزا در راس شاخههای نهادی دولت توازن بخشید و به یک قومیت یا گروه مذهبی اجازه داد که قویاً نمایندگی دیگران در یک نهاد را به دست گیرند. در نتیجه، اعراب سُنی، یگانهای افسری ژاندارمری و پلیس بر سیاست مسلط شدند اما فاقد نماینده در صفوف بالای ارتش بودند. در عوض، چرکسیها ارتش را در دست گرفتند اما نماینده چندانی در پارلمان و پلیس نداشتند. علویها در میان سربازان ارتش حضور پررنگتری داشتند اما در سیاست، یگانهای افسری، ژاندارمری و پلیس حضور چندانی نداشتند.
الگویی که در دوره قیمومیت فرانسه تعیین شد و تا زمان استقلال ادامه یافت، این بود که رد وحدت اعراب به عنوان هدف سیاسی اصلی رهبری ناسیونالیست سوریه شناخته میشد. ملیگرایان با تناقض ناجوری بین وحدت پانعربی و خودیاری محلی مواجه شدند. بالاترین ایدهآل ناسیونالیسم عربی -یعنی خلق یک واحد مستقل شامل تمام کسانی که در زبان عربی و میراث فرهنگی مشترک هستند- در مقابل تمایل به تمرکز بر جاهطلبیها و نگرانیهای محلی قرار گرفت.
اکثر رهبران ملیگرا نتوانستند از ایدئولوژیهای محدود شهری خود فراتر بروند و فاقد نگرش گستردهای از آینده بودند. زندگی سیاسی در سوریه با رقابتهای پرهرجومرج در درون خود نخبگان سیاسی، در آحاد شهرها یا بین رهبران در شهرهای رقیب، یا بین نخبگان شهری-ناسیونالیست و رهبری روستایی اقلیتهای متراکم مشخص میشد. علویها و دروزیها در دوران قیمومیت فرانسه از درجه خاصی از خودمختاری برخوردار بودند. پس از استقلال در سال 1946، رهبری ناسیونالیست سوریه وظیفه بزرگی را بر عهده داشت که اقلیتهای متراکم و اقلیتهای پراکنده (مانند کردها، چرکسیها و ارمنیها) را ادغام کند.
پس از استقلال، شعارهای پانعربی، بعثی، سوریه بزرگ و فلسطینی نقطه اتحاد بسیاری از جنبشهای سیاسی بود، اما وفاداریهای محلی و منطقهای همچنان بر تعهدات سیاسی و اجتماعی تاثیر میگذاشت. سیاستهای دولت قیم فرانسه مانع از توسعه هرگونه وفاداری منسجم یا قابل تعریف به یک دولت-ملت سوری شد. هویت عربی قویتر از هویت سوری بود و مرزها فقط به لحاظ فنی [اداری] رعایت میشد. علاوه بر این، فقدان وفاداری مشترک به این معنی بود که درگیریهای سیاسی منطقهای به عرصه سیاسی ملی کشیده میشد. همانطور که «مائوز» اشاره میکند، «وقتی سوریه در سال 1946 مستقل شد، در آن زمان بههیچوجه نه یک دولت-ملت بود و نه یک جامعه سیاسی منسجم که بر آن اتکا کند». گفتنی است «حبیب کحاله»، یکی از نمایندگان مجلس سوریه در سال 1947، ویژگیهای مجلس را اینگونه توصیف میکند: «من به اطرافم نگاه میکنم و فقط دستهای از تضادها را میبینم... مردمانی که هیچچیز آنها را متحد نمیکند، در هیچ اصولی اشتراک نظر ندارند...؛ برخی بیسواد بودند، برخی دیگر اهل ادب بودند؛ برخی فقط کردی یا ارمنی صحبت میکردند، برخی دیگر فقط ترکی؛ بعضی طربوش بر تن داشتند و بعضی دیگر چفیه... .»
قبل از استقلال، ملیگرایان سوری در «بلوک ملی» (الکوتله الوطنیه)، کنفدراسیونی متشکل از کهنهسربازان با پیشینهها و سلایق مختلف را که در مبارزه برای استقلال متحد بودند، نمایندگی میکردند. با پایان یافتن قیمومیت، نخبگان سُنی شهری وارث دولت سوریه شدند. پس از استقلال، هدف اصلی دولت سوریه همانا کاهش و بهتدریج لغو نمایندگیهای منطقهای و جمعی در پارلمان بود، جایی که کسانی که از حاکمیت فرانسه سود برده بودند عمدتاً اقلیتهای کوچک بودند. یک گام مهم در این راستا لغو برخی حقوق قضایی بود که از سوی حکومت قیم فرانسه به علویان و دروزها اعطا شده بود. الغای حقوق قضایی بهمنظور ایجاد یک حکومت متمرکز در دمشق، آتش تقابل اقلیتها را برانگیخت. حاکمان سُنی دمشق لاذقیه را در سوریه ادغام و دولت علوی را منسوخ کردند. کرسیهای علویها در مجلس و دادگاههایی که قوانین شخصی علوی را اعمال میکردند نیز لغو شدند. علویان با شهروندی عادی سوری آشتی کردند و از رویای تشکیل دولت جداگانه علوی دست کشیدند. این تغییر دیدگاه، که در آن زمان اهمیت چندانی نداشت، در واقع به عصر جدیدی در سیاست سوریه منجر شد: ظهور سیاسی علویان.
دوم) جامعه علوی
علویان تا سال 1920 در جهان خارج به عنوان «نُصَیریان» یا «انصاری» شناخته میشدند. این تغییر نام از سوی فرانسویها تحمیل شد، یعنی زمانی که کنترل سوریه را به دست گرفتند. «نُصَیری» بر رویکرد متفاوت این گروه نسبت به جریان اصلی اسلام تاکید میکند، در حالی که «علوی» پیروی از علی(ع) (داماد پیامبر اسلام) را نشان میدهد و شباهتهای این مذهب را با اسلام شیعی برجسته میکند. علویان از این قیمومیت بیش از هر گروه اقلیت دیگری بهره بردند و خودمختاری سیاسی و فرار از کنترل سنیها را به دست آوردند. فرانسویها در اول جولای 1922 یک دولت علوی به نام «دولت لاذقیه» تاسیس کردند. در فرمان شماره 623 مورخ 15 سپتامبر 1922، تصمیمی صادر شد که به کنترل سنیها بر پروندههای دادگاههای مربوط به علویان پایان داد و این پروندهها را به فقهای علوی منتقل کرد. یکی دیگر از ابزارهای اصلی نفوذ فرانسه بر علویان، استخدام آنها در «نیروهای ویژه شام» بود؛ یک نیروی نظامی محلی که در سال 1921 تشکیل و سپس به «نیروهای مسلح سوریه و لبنان» تبدیل شد. فرانسویها از اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» در استخدام این «نیروهای ویژه» نیز استفاده کردند. هدف این بود که از دستیابی هر یک از جوامع به موقعیتی چنان قدرتمند که بتواند دولت فرانسه را به خطر بیندازد، جلوگیری کند.
بر اساس طرح فرانسوی، ارتش یک نمایندگی قوی روستایی و اقلیت را با گروههای ویژهای از علویها، دروزها، کردها و چرکسیها ایجاد کرد. علویها به همراه سایر اقلیتهای «معتبر» در نیروهای محلی زیر نظر افسران فرانسوی خدمت میکردند. فرانسویها از استخدام اقلیتهای روستایی حمایت میکردند، زیرا آنها از ایدئولوژی سیاسی غالب شهری، یعنی ناسیونالیسم عرب دور بودند. سیاست استخدام نظامی فرانسه شامل تضعیف نیروهای ملیگرایی بود که سنیهای عرب برای به چالش کشیدن فرانسویها بر سر آینده سوریه از آن استفاده کردند. در نتیجه، در اواسط دهه 1940، زمانی که این مبارزه در اوج خود بود، نمایندگی سنیهای عرب در ارتش بسیار کمتر از تعداد آنها در جمعیت بود. «نیروهای ویژه شام» برای حفظ نظم و سرکوب شورشهای محلی استفاده میشدند. فعالیتهای آنها که عمدتاً متشکل از اقلیتها بودند، باعث خشم سنیها شد. در پایان قیمومیت، چندین گردان پیاده تقریباً همگی از علویان تشکیل شده بودند. هیچ گردانی هم تماماً از اعراب سنی تشکیل نشده بود. حتی آن معدود گردانها با اجزای مهم عرب سُنی عمدتاً با مردانی از مناطق روستایی و شهرهای دور پر شده بودند. مالکان و خانوادههای تجاریِ ثروتمندِ عربِ سُنی -که جنبش ملیگرای عرب را در دوره قیمومیت رهبری میکردند- بهطور غیرمستقیم با امتناع از فرستادن پسران خود برای آموزش نظامی، حتی به عنوان افسر در نیرویی که آن را خدمتگزار به منافع امپریالیستی فرانسه تلقی میکردند، گرایش به نمایندگی قوی اقلیتها در «نیروهای ویژه شام» را تقویت کردند. علویان حدود نیمی از هشت گردان پیادهنظام «نیروهای ویژه شام» را تشکیل داده و به عنوان پلیس خدمت کردند و اطلاعات ارائه میدادند. فرانسویها تمام تلاش خود را برای مصون نگه داشتن «نیروهای ویژه شام» از شورش سوریها در شهرها با استفاده از علویان و سایر اقلیتها برای سرکوب نابسامانیهای ملیگرایانه شهری انجام دادند.
علویان حدود 12 درصد از جمعیت سوریه را تشکیل میدادند. از دوره عثمانی، آنها پرشمارترین و فقیرترین دهقانان در سوریه بودند که برای زمینداران سُنی و مسیحی در مناطق کوهستانی و در لاذقیه در دامنه کوههای علوی کار میکردند. تاثیرات سیاسی فقر با تقسیمات جغرافیایی و استانی بدتر شد. سنیهایی که در شهرها زندگی میکردند از ثروت بسیار بیشتری برخوردار بودند و بر دهقانان علوی تسلط داشتند. به گفته «ژاک وولرِس»، علویان «اکثریت عددی اما یک اقلیت سیاسی بودند». وضعیت آنها تحت این فرمان چندان بهبود نیافت. متوسط درآمد روزانه یک دهقان در سال 1938 تنها حدود 22 پیاستر، در حالی که هزینه زندگی تقریباً 50 پیاستر بود. این امر باعث شد تعداد زیادی از علویها در «نیروهای ویژه شام» ثبتنام کنند. شرایط رکود اقتصادی ارتش را به وسیلهای برای تحرک اجتماعی تبدیل کرد. جوانان علوی برای اولینبار از درآمدی اندک اما مطمئن بهرهمند شده و منضبط شدند، آموزش دیدند و در معرض افکار جدید قرار گرفتند. همانطور که «سیل» بیان میکند، «خدمت با فرانسویها آغاز یک سنت نظامی علوی را در بطن اوجگیری بعدی جامعه ایجاد کرد». مولفههای اقتصادی-اجتماعی نمایندگی قوی علویها در ارتش را برجسته کرد. این انگیزه برای مردم شهرهای بزرگتر، عمدتاً اهل سنت، کمتر قابل توجه بود. شهرنشینان اجتناب از خدمت سربازی را آن هم با پرداخت هزینههای بازخرید اغلب راحتتر از همتایان روستاییشان میدیدند.
قابل درک است که بسیاری از اعضای جوامع علوی در میان نظامیان بودند و بهویژه پس از سال 1949، زمانی که اولین کودتای نظامی رخ داد، آنها بر زندگی سیاسی سوریه تسلط یافتند. یک گزارش نظامی در توصیف وضعیت ارتش سوریه در سال 1949 بیان میکند که «همه یگانها با هر اهمیتی و همچنین بخشهای مهم، تحت فرماندهی افراد برخاسته از اقلیتهای مذهبی قرار داشتند». با این حال، بتاتو خاطرنشان میکند: «... در سطح پلیس نظامی، علویان، برخلاف تصور عمومی، از نظر عددی به اندازه سُنیها قبل از سال 1963 مهم نبودند. آنها بیشتر قدرت واقعی خود را از ردههای پایین ارتش میگرفتند. از نظر تعداد، آنها در میان سربازان معمولی کثرت و در میان افسران درجهدار برتری آشکار داشتند. در اوایل سال 1955... سرهنگ عبدالحمید السراج، رئیس اداره اطلاعات، در کمال تعجب متوجه شد که 65 درصد یا بیشتر از افسران درجهدار به فرقه علوی تعلق دارند». برخلاف علویان که «آکادمی نظامی حمص» را مکانی برای جاهطلبان و بااستعدادها میدانستند، خانوادههای عرب ثروتمند سُنی اغلب ارتش را به عنوان یک حرفه تحقیر میکردند: آنها این آکادمی را «محلی برای تنبلها، سرکشان، افراد عقبمانده از نظر آکادمیک، یا از نظر اجتماعی نامشخص» تلقی میکردند. همانطور که «سیل» خاطرنشان میکند، «این اشتباه تاریخی خانوادههای پیشرو و طبقه بازرگان و زمیندارانی بود که به آن تعلق داشتند: با تحقیر ارتش به عنوان یک حرفه، آنها اجازه تسخیر شدن از سوی دشمنان طبقاتی خود را دادند و سپس به تصرف خود دولت ادامه دادند». رهبران سُنی ظاهراً بر این باور بودند که حفظ پستهای بالا برای خودشان به منظور کنترل ارتش کافی است. رهبران سه کودتای نظامی اول بین سالهای 1949 تا 1954 همگی اهل سنت بودند. در دوره بین 1954 و 1958، زمانی که «اتحادیه سوریه-مصر» (جمهوری متحده عربی) تاسیس شد، افسران بهشدت به جناحهای رقیب تقسیم شدند. «تعهد اتحادیه» که در ژانویه 1958 انجام شد، عمدتاً از سوی افسران سُنی رهبری میشد. در سپتامبر 1961، کودتای دیگری که سوریه را از اتحادیه جدا کرد، نیز از سوی افسران سُنی رهبری شد. نزاع در میان افسران ارشد سنی، نمایندگی سنیها را در سپاه افسری (officer corps) بسیار تضعیف کرد و اقلیتها، عمدتاً افسران علوی، را تقویت کرد. «از آنجا که افسران سنی یکدیگر را حذف میکردند، علویان مناصب آنها را به ارث بردند و بهطور فزایندهای به پستهای ارشد دست یافتند. هنگامی که یکی از علویها درجات را طی میکرد، خویشاوندان خود را نیز همراه میکرد.» دو نهاد ملی که نقش عمدهای در به قدرت رسیدن علویان و کنترل نهایی زندگی سیاسی در سوریه داشتند، ارتش و حزب بعث بودند.
سوم) حزب بعث
هدف «پانعربیسم» احیای سیاسی اعراب به عنوان یک ملت بود. برخلاف جنبشهای ملیگرایانه در کشورهای همسایه مانند ترکیه و ایران، ملیگرایان پانعرب در داخل مرزهای یک کشور شناختهشده بینالمللی کار نمیکردند. ناسیونالیستهای پانعرب در چ هارچوب مرزهای بینالمللی شناختهشده کشور عمل نمیکردند. ناسیونالیستهای عرب مجبور بودند با اختلافاتِ سیاسیِ مصنوعیِ تحمیلشده از سمت فرانسه و بریتانیا مبارزه کنند. پانعربیسم باید با «تعهد عمیق و تقریباً غریزی به اسلام» رقابت میکرد. در گذشته، ناسیونالیسم عربی با اسلامگرایی سُنی همراه بود و همینطور ادامه داشت. همه اعراب غیرسُنی، مسلمانان دگراندیش و مسیحیان در جایگاه دوم قرار گرفتند و به عنوان «اعراب ناقص» تلقی شدند. اقلیتهای مذهبی همچنین «به ناسیونالیسم عربی به عنوان پوششی برای برتری بیمانند سُنی مشکوک بودند». «ناسیونالیسم بعثی» با «ناسیونالیسم عرب سُنی» تفاوت داشت، زیرا بعثیها خواهان یک جامعه عربی سکولار متحد بودند. اگرچه ناسیونالیستهای پانعرب تلاش کردند تا اسلام را در ایدئولوژی خود با تاکید بر نقش اصلی آن در فرهنگ و تاریخ عرب ادغام کنند، اما برای بسیاری از مسلمانان سنی این راهحل نبود؛ پانعربیسم اسلام را در جایگاه چندان مهمی قرار نمیداد. اقلیتهای مذهبی از ایدئولوژی ناسیونالیستی بعث حمایت میکردند؛ ایدئولوژی که در آن همه اعراب اعم از سنیها، علویها یا اعضای دیگر جوامع مسلمان دگراندیش یا مسیحی برابر بودند.
یک روایت این است که حزب بعث [رستاخیز] در سال 1940 در سوریه به دست دو روشنفکر تحصیلکرده پاریس تاسیس شد: «میشل عفلق»، مسیحی ارتدوکس، و «صلاحالدین بیطار»، مسلمان سُنی. حزب بعث محصول رشد افکار سکولار و احساسات ملیگرای پانعرب بود. عفلق و بیطار از دوران مدرسه از این ایدئولوژی ملیگرای پانعرب حمایت کرده بودند. در سال 1942، آنها خود را وقف ایجاد جنبشی کردند که «به دنبال دستیابی به آزادی (حریه) از کنترل خارجی و وحدت همه اعراب در یک دولت واحد بود. برای این اهداف، بعثیها سوسیالیسم (اشتراکیه) را افزودند که از آن به عدالت اجتماعی برای فقرا و مستضعفان تعبیر کردند». در جولای 1946، اندکی پس از خروج نیروهای فرانسوی از سوریه، عفلق و بیطار مجله «البعث» را منتشر کردند و در آوریل 1947، «کنگره بعث» در دمشق برگزار شد. در جریان کنگره، گروه دیگری پدید آمد: برخی از لاذقیه و اکثریت آنها علوی بودند. آنها در اهداف بعث یعنی استقلال و اتحاد اعراب اشتراک نظر داشتند اما رویکردشان به مسائل اجتماعی متفاوت بود.
آنها پیروان «زکی ارسوزی»، روشنفکر بانفوذ علوی بودند که خود پیرو یک علوی دیگر به نام دکتر «وهب الغنیم»، سوسیالیستی بود که نخبگان حاکم را مسئول شرایط اسفبار جمعیت روستایی میدانست. در حالی که دغدغه اصلی عفلق «وحدت» و «ملیگرایی» بود اما دغدغه الغنیم «عدالت اجتماعی» بود. در سال 1947، او بر گنجاندن «محدودیت مزارع کشاورزی، مشارکت کارگران در مدیریت و مالکیت دولتی صنایع سنگین، منابع طبیعی و خدمات عمومی» در قانون اساسی حزب اصرار داشت. اگرچه عفلق از پذیرش اصرار غنیم برای گنجاندن رویکرد سوسیالیستی یا اهداف عدالت اجتماعی خودداری کرد، بیطار موافقت کرد که بعث را با حزب سوسیالیست عرب «اکرم الحورانی» متحد کند، که در نگرانیهای غنیم همنظر بود. حورانی یک جنبش پوپولیستی قوی در منطقه حما در میان دهقانان بیزمین، که بیشترین جمعیت استثمارشده روستایی در سوریه است، ایجاد کرد. حورانی در میان دانشجویان اقلیت مذهبی روستایی و افسران جوان، عمدتاً اعضای جامعه علوی، نفوذ بسیاری پیدا کرد. آنها او را رهبر جنبش دهقانی میدانستند. با نزدیک شدن حورانی و رهبران بعث و در نهایت ادغام سازمانهایشان در سپتامبر 1953 برای تشکیل «حزب سوسیالیست بعث عرب»، بعث طرفداران زیادی در میان افسران به دست آورد. ایدئولوژی بعث به دلیل مولفههای سکولاریستی، پوپولیستی و سوسیالیستی برای آنها جذابیت آشکاری داشت.
پس از اتحاد دو حزب، دکترین اولیه بعث «در پی ترکیب فرمولبندی سکولار ناسیونالیسم پانعرب و رویکرد غیرمارکسیستی به سوسیالیسم و اصلاحات اجتماعی بود». خردهبورژوازی بزرگ و عمدتاً سُنی شهری، ایدئولوژی بعث را به دلیل سکولاریسم و حمایت از سوسیالیسم مظنون میدانست. با این حال، اقلیتهای مذهبی آن را بهشدت جذاب میدانستند. آنها امیدوار بودند که حزب «به آنها کمک کند تا خود را از وضعیت اقلیت و چهارچوب اجتماعی محدود روابط فرقهای، منطقهای و قبیلهای خود رها کنند». ایدئولوژی بعث بر اساس عرب بودن، نه بر اساس سُنی بودن، به جوامع اقلیت وعده برابری میداد. هیچ تبعیض سیاسی و اجتماعی-اقتصادی علیه غیر اهل سنت وجود نخواهد داشت. همچنین جنبههای دیگری از اصلاحات اجتماعی در مناطق روستایی نیازمند را نوید داد. حضور بیشازحد مسلمانان و مسیحیان دگراندیش در صفوف حزب بعث به نارضایتی میان رژیم بعث و جمعیت سُنی شهر کمک کرد.
در جریان اتحاد سوریه و مصر (1961-1958)، همه احزاب سیاسی، از جمله بعث، منحل شدند. اما برخی از گروههای علوی مخفیانه سازماندهی شده و کنترل خود را در منطقه لاذقیه حفظ کردند. پس از جدایی سوریه از این اتحادیه در سال 1961، انحلال زودتر حزب بعث یک دستاورد سیاسی بزرگ برای علویان بود. آنها اکنون قویترین و سازمانیافتهترین نیرو در سازمان ملی بسیار ضعیفشده بودند. تسلط یک جناح نظامی در حزب بعث ریشه در دوره اتحاد مصر و سوریه دارد. افسران طرفدار بعث مستقر در مصر در سال 1959 یک سازمان مخفی تشکیل دادند. رهبران این گروه -صلاح جدید، حافظ الاسد، محمد عمران- علوی بودند و «حمد عُبِید» دروزی بود. هدف این سازمان احیای ارتش سوریه برای کنترل سوریه بود. اعضای این سازمان نظامی مخفی که در نهایت به «کمیته نظامی» معروف شد، در رهبری سنتی یا ساختار حزبی بعث دخالتی نداشتند. آنها به عنوان یکی از چندین گروه فعال سیاسی از افسران درگیر در انحلال اتحادیه در سال 1961 و در نبرد برای کنترل سیاسی سوریه در طول یک سال و نیم بعدی فعالیت کردند.
در 8 مارس 1963، کودتای گروهی از افسران، از جمله کمیته نظامی، «رژیم تجزیهطلب» را سرنگون کرد. از 14 عضو کمیته نظامی بعث، پنج نفر علوی بودند. پس از کودتا، خلأهای ارتش به دلیل پاکسازی مخالفان سیاسی از سوی علویان پر شد. حتی دانشجویان سُنیِ فارغالتحصیل نیز از خدمت محروم شدند: «نمایندگی علویان در میان افسران تازهمنصوبشده به 90درصد میرسید.» همانطور که بتاتو اشاره میکند، بسیاری از سنیها هنوز در سپاه افسری هستند، اما اگر آنها مهم هستند، این مهم بودنشان نه به عنوان یک گروه، بلکه بهعنوان یک فرد و بیشتر در جنبه حرفهای مهم هستند تا سیاسی. در 18 جولای 1963، جنگ قدرت بین افسران سُنی بعث و افسران اقلیت با تسخیر و کنترل خونین افسران اقلیت (علویها) به پایان رسید. کنترل ارتش و زندگی سیاسی به اقلیت مسلمان دگراندیش به رهبری علویان واگذار شد. اکثریت اهل سنت در موقعیتی فرعی قرار گرفتند. سایر گروههای مسلمان دگراندیش نیز حذف شدند: «در سالهای 1966 و 1968، جناح علوی دو گروه دیگر اقلیت-فرقهای (دروزیها و اسماعیلیان) را از بین برد و صاحب سوریه شد.»
نتیجهگیری
ظهور رژیم بعثی علوی در اواسط دهه 1960 نقطه عطف مهمی در تاریخ سیاسی مدرن سوریه بود. در نتیجه، این امر بیاعتمادی در میان بسیاری از جمعیت سنی علوی و حزب بعث ایجاد کرد. بسیاری از اهل سنت رژیم بعثی علوی را نامشروع، ظالم و ضداسلام میدانستند. به گفته مسلمانان سُنی، اقلیت علوی با اعمال تدابیر سختگیرانه مانند محدود کردن آموزش دینی و علما، قدرت را به دست گرفته بودند. این امر بهشدت به احساسات مذهبی اهل سنت و منافع اقتصادی-اجتماعی آنها آسیب رساند. در کشوری که دوسوم جمعیت آن سُنی هستند، این حقایق بهشدت رژیم علوی را از اتباعش دور کرد و میان آنها فاصله انداخت. استدلال «وولرس» مبنی بر اینکه «یک اقلیت میتواند بر اکثریت مسلط شود اگر برتری سیاسی، نظامی یا اقتصادی داشته باشد»، در سوریه به واقعیت تبدیل شد. «علی بیلگیچ»، استاد روابط بینالملل و سیاست خاورمیانه دانشگاه لافبورو، مینویسد، هنگامی که حافظ اسد، کنترل حزب بعث در سوریه را در سال 1970 به دست گرفت، با واکنش شدیدی مواجه شد. قانون اساسی سوریه تصریح میکرد که تنها مسلمانان میتوانند ریاستجمهوری را بر عهده بگیرند و بسیاری از گروههای سنی علویان را غیرمسلمان میدانستند. با روی آوردن اسد به ایران، شراکتی شکل گرفت که خاورمیانه را برای پنج دهه آینده شکل داد. اما سال 2011 ورق برگشت. با آغاز بحران در سوریه، اسد بار دیگر به متحدانش (ایران، حزبالله و در نهایت روسیه) روی آورد. این سقوط یک پیامد مهم هم داشت: نگرانی جامعه علوی. اگرچه وعده مخالفان مسلح تا حدودی عملی شده است اما نگرانیهایی وجود دارد مبنی بر اینکه هنگامیکه شورشیان کنترل خود را بر کشور مستحکم کردند، ممکن است به سراغ انتقام از جامعه علوی بروند. علویها حدود 10 درصد از جمعیت 24میلیونی سوریه را تشکیل میدهند و عمدتاً در استانهای ساحلی لاذقیه و طرطوس متمرکزند، اما تعداد قابلتوجهی از علویها نیز در دمشق و حمص ساکن هستند. «انور البانی»، یک وکیل برجسته حقوق بشر سوریه، میگوید: چندین دهه حکومت خاندان اسد «تنشهای شدید و حتی بسیج همگانی را علیه جامعه علوی ایجاد کرد». وی گفت: «رهبران جامعه علوی نیز پس از سقوط رژیم، همانند الجولانی سخنان مثبتی گفتهاند، اما هنوز آغاز راه است. زمانی که فرآیند پاسخگویی و عدالت آغاز شود، ممکن است مواضع متفاوت عیان شود.»