فروپاشی توهم
معرفی کتاب «همه چیز برای همیشه ماندگار بود تا زمانی که دیگر نبود: آخرین نسل شوروی»
پس از 11 سپتامبر و در جهان «هویت سیاسی» و «جنگ عقاید»، نقش فرهنگ در تحولات سیاسی اهمیت دوباره یافت اما تلاشهای صورتگرفته برای نظریهپردازی حول تغییرات فرهنگی، گرفتار دوگانگی مدرنیته در برابر هویتهای سنتی، محدودیتهای ساختاری در مقابل عدم قطعیت، و دولت ملی در مقابل فرهنگ عامه شد. الکسی یورچاک در کتاب خود کوشیده تا با به تصویرکشیدن ماهیت زندگی در نظام شوروی بین سالهای 1950 تا 1980، نشان دهد تغییرات داخلی در گفتمان و ایدئولوژی، حاکی از فروپاشی نظام کمونیستی این کشور بوده است. کتاب او، یک گزارش تحلیلی ظریف از تاثیر عادتهای فرهنگی هرچند کوچک بر تغییرات سیاسی-تاریخی است.
یورچاک که یک انسانشناس است، اثر خود را با بیان یک تناقض ظاهری آغاز میکند: «هرچند سیستم شوروی تغییرناپذیر به نظر میرسید، اما فروپاشی آن شهروندانش را شگفتزده نکرد.» مطالعات او تلاشی برای حل این ناهمخوانی است. وی با تمرکز بر تحولات عظیم دهه 1950 در خصوص گفتمان، ایدئولوژی، زبان و آیین، ظهور معانی متعدد، جوامع، روابط، آرمانها و فعالیتهای پیشبینینشدهای را بررسی میکند که تحولات شوروی را میسر کرد. یورچاک از دادههای قومشناختی اواخر دوران سوسیالیسم و دوره پس از شوروی برای تجزیه و تحلیلهای تاریخی، مردمشناسی و زبانی استفاده کرده است. او استدلال میکند که این تناقض ممکن بود زیرا از یکسو، گفتمانهای ایدئولوژیک دولت از یک زبان رسمی، استاندارد و تکراری پیروی میکرد تا جایی که سراب یک دولت یکپارچه و قوی را ایجاد کرده بود و از سوی دیگر، این امکان را برای شهروندان به وجود میآورد تا معانی جدیدی ایجاد کنند و شیوههای جدید زندگی را بیافرینند. شهروندان شوروی غالباً واقعیتشان را خود تفسیر و ایجاد میکردند و درگیر همان واقعیت خیالی میشدند - گاهی مطابق با اهداف اعلامشده توسط دولت، گاهی مخالف با آنها و گاهی با توجه به همان اهداف ولی با راههایی جدید و مبتکرانه.
سوسیالیسم شوروی بر پایه پارادوکسهایی بنا شده بود که با تجربه عجیب فروپاشی آن نمود پیدا کرد. در همان لحظه فروپاشی، مثل روز روشن شد که زندگی اتحاد جماهیر شوروی، ابدی و در عین حال راکد، نیرومند ولی بیمار، جانفرسا اما پر از وعده بوده است. کتاب «همه چیز برای همیشه ماندگار بود تا زمانی که دیگر نبود» پارادوکسهای زندگی اتحاد جماهیر شوروی را در اواخر دوران سوسیالیسم (1980-1950) از نگاه آخرین نسل شوروی بررسی میکند.
همانطور که در بالا به آن اشاره شد، مدل سوسیالیسم شوروی که از این دادهها برمیآید جایگزینی برای گزارشهایی است که این سیستم را با دوگانههای فرهنگ رسمی و غیررسمی، دولت و مردم، خود اجتماعی و خود شخصی، حقیقت و دروغ توصیف میکنند -و این واقعیت مهم را نادیده میگیرند که برای بسیاری از شهروندان شوروی، ارزشهای بنیادی، آرمانها و واقعیتهای سوسیالیسم عمیقاً مهم بودند. اگرچه آنها همواره هنجارها و قوانین دولت سوسیالیستی را زیر پا گذاشته و مفاهیم آن را بازتفسیر میکردند.
از زمان ظهور جنگ سرد، تصورات غرب از شوروی بر اساس دوگانهها شکل گرفت. غرب مخالفان را از هواداران رژیم، قربانیان را از ستمگران و ضدکمونیستها را از کمونیستها متمایز کرد. قربانیان برچسبهایی مانند «دموکراتها» را داشتند و «طرف ما» محسوب میشدند، در حالی که «کمونیستها» دشمنان «جهان آزاد» بودند. گروههای فریبخورده و بازیچهشده میتوانستند دسته سوم این تقسیمبندی باشند. جهان غرب نیز با آنها به عنوان قربانیان ناخواسته رژیم برخورد میکرد.
اتحاد جماهیر شوروی به تاریخ پیوسته، اما دیدگاه قطبی جامعه آن هنوز حاکم است، بیشتر به این دلیل که به نظر میرسد بسیاری از شهروندان شوروی این دوگانگی را پذیرفتهاند. آنها درباره «من»، «ما» و «او» و «آنها» صحبت میکردند و معمولاً منظور از «من» یا «ما» را در کنار «او» یا «آنها» روشن نمیکردند زیرا این مفهوم برای همگان روشن بود. منظور از «آنها» حزب کمونیست، پلیس مخفی، یا به عبارت سادهتر امروزی، آدمبدها بود.
با پایان یافتن اتحاد جماهیر شوروی، بسیاری از دانشگاهیان روسیِ کاملاً سازگار و وفادار به سیستم که دارای مشاغل حرفهای خوبی نیز بودند سعی کردند خود را «مخالفان» دیرین سیستم نشان دهند. برای غربیها، آنها ریاکار به نظر میرسیدند. در سیستم ساده غرب که همه چیز سیاه و سفید است، برای افرادی که از بوروکراتهای قدیمی تحصیلکرده در کرملین متنفر بودند یا در آرزوی روسیه پساکمونیستی به سر میبردند اما در سِمت استاد دانشگاه یا در موسسات معتبر مانند ایستگاههای تلویزیونی فعالیت میکردند، جایی وجود نداشت. بدیهی است که آنها بخشی از سیستم بودند، گرچه میتوانستند هر شنوندهای را در مورد اختلاف نظر عمیقشان با سیستم متقاعد کنند. افراد جوان که نه سیستم را تایید میکردند و نه مخالف آن بودند اما مشارکت خود را با آن به حداقل رسانده بودند چطور؟ بسیاری از آنها موفق شدند بخشی ازهر دو فضا یعنی قلمرو رسمی رژیم و در گروه مخالفان، باشند. دیگران سعی کردند از هرگونه فضایی که در هر طرف تثبیت شده بود پرهیز کنند.
بنابراین، دستهبندیهای اجتماعی و پیشداوریهایی که رسانههای غربی با عینک آن به جامعه شوروی نگاه میکردند، با واقعیت موجود مطابقت نداشت. مطالعه عالی الکسی یورچاک در «همهچیز برای همیشه ماندگار بود، تا زمانی که دیگر نبود»، تفسیرهای متناقض آخرین جامعه شوروی را روشن میکند.
آنگونه که در کتاب آمده، شهروندان شوروی نیز تصویری از غرب ایجاد کرده بودند که یورچاک آن را «غرب خیالی» مینامد. دولت اتحاد جماهیر شوروی رابطهای مبهم با غرب داشت. برخی از دانش غرب را برای شهروندان فرهیخته لازم میدانست، در حالی که ایدئولوژی غربی را محکوم و برای محدود کردن نفوذ فرهنگی غرب تلاش میکرد. اما در پروپاگاندا، علاقه بیش از حد به غرب محکوم بود. با این حال، جوانانی که نسبت به غرب علاقه معقولی نشان میدادند حس نمیکردند که انتقاد سیستم شامل حال آنها هم میشود و در نتیجه هویتی ضدسیستم پیدا نمیکردند. ماهیت مبهم و همواره در حال تغییر رابطه دولت با تاثیرات فرهنگی غرب، فضاهای باز شده و تفسیر مجدد گفتمان اقتدارگرایانه، به افراد متعهد به ارزشهای سوسیالیستی اجازه میداد تا در چارچوبی خاص در مورد غرب کنجکاو باشند.
یورچاک با دنبال کردن این ناهمخوانیها به ماهیت راکد و ثابت «گفتمان ایدئولوژیک اقتدارگرایانه شوروی» که در اواسط دهه 1950 سر برآورد، میرسد. این تحول، که یورچاک آن را «فراعادیسازی» (hypernormalisation) نامیده، منجر به تاکید روزافزون بر بازآفرینی این گفتمان شد در حالی که به مرور هر کدام از این مفاهیم به دلیل ابهام توسط مردم به طور جداگانه بازتعریف شدند. با ادامه این روند پروسترویکا سبب تضعیف این گفتمان شد و به طور قابل توجهی به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد.
یورچاک استدلال میکند که در ایدئولوژی کمونیستی، بین باور به ضرورت آزادی انسانها و این تصور که چنین آزادیای تنها از طریق هدایت سیاسی و کنترل حزب کمونیست میتواند حاصل شود، تناقض وجود دارد. ایدئولوژی کمونیستی از مردان و زنان شوروی جدید خواست تا خود را به حزب و اجتماع تسلیم کنند و همزمان در حال توسعه یک نگرش روشنفکرانه، کنجکاو و خودمختار باشند. این دو خواسته با هم تضادی ذاتی دارند. اعتبار استالین به او این توانایی را داد که خارج از این گفتمان اقتدارگرا فعالیت کند و درمورد آن اظهارنظرهای ویرایشی داشته باشد [در واقع گفتمان اقتدارگرایانه را ادیت میکرد]. او با درآمیختن نقش کنترلگر و در عین حال مبتکر، به طور موقت توانست این پارادوکس را پنهان کند. اما با مرگ استالین در سال 1953 و محکومیت او توسط خروشچف، جایگاه خارجی اقتدار از بین رفت. در نتیجه بدون نظارت و تایید مقامات، هرگونه تغییر ایدئولوژیک جدید میتوانست به طور بالقوه منحرف محسوب شود، زیرا دیگر یک صدای خارجی (نقشی که استالین بر عهده داشت) اعتبار آنها را تایید نمیکرد.
این امر مستلزم ایجاد شیوه جدیدی از گفتمان با تکیه بر دانش و اقتدار گذشته بود. نویسندگانِ سخنرانیها بیشتر و بیشتر از یکدیگر ایده میگرفتند و مسوولیتپذیری شخصی و سبک فردی در گفتمان را به حداقل میرساندند. زبان متون ایدئولوژیک به طور فزایندهای عادی، قابل استناد و معمول شد. آن زبان به چیزی تبدیل شد که یورچاک اصطلاحاً آن را «فراعادیسازی» نامید.
یورچاک معتقد است که به تدریج اصطلاحات گفتمان اقتدارگرایانه، از تعاریف اصلیشان دور شدند و این به مردم توانایی داد که معانی جدید و پیشبینینشده را به میدان آورند و بر اساس نیازهایشان به معانی شکل دهند. این تغییر، مشروعیت گفتمان مقتدرانه را تضعیف کرد؛ گرچه شهروندان شوروی انتظار چنین نتیجهای را نداشتند و حتی از آن آگاه نبودند.
سابقه یورچاک به عنوان یک محقق مهاجر روسی که متعلق به آخرین نسل اتحاد جماهیر شوروی است به کیفیت بالای تحلیل او کمک میکند. رویکرد ظریف او، با رد هرگونه توضیح ساده در مورد موضوع دوگانگی، نشاندهنده درک او از پیچیدگی جامعه شوروی است. منابع اصلی او شامل اطلاعات جمعآوریشده از اشخاص مختلف از جمله خاطرات روزانه و مصاحبههای تاریخ شفاهی و همچنین گفتمانهای رسمی، مانند سخنرانیها، روزنامهها و هنرهای تجسمی است. این مطالب به خوبی با رویکرد گفتمان زبانی بهکارگرفتهشده توسط نویسنده متناسب است.
مستندی با عنوان فراعادیسازی
آدام کورتیس، مستندساز مشهور انگلیسی در سال 2016 مستندی با عنوان «فراعادیسازی» برای شبکه بیبیسی ساخت. وی در مصاحبهای با اکونومیست، فراعادیسازی را اینگونه توصیف میکند: «فراعادیسازی کلمهای است که توسط یک مورخ درخشان روسی و در کتابی که در مورد زندگی در آخرین سالهای اتحاد جماهیر شوروی نوشته است، ابداع شد. آنچه او بیان کرد، که به نظر من بسیار جذاب است، این بود که در دهه 80 همه افراد از تمامی اقشار جامعه شوروی میدانستند که این سیستم دیگر کار نمیکند. میدانستند که فاسد است، که کارفرمایان در حال غارت سیستم هستند و سیاستمداران هیچ چشمانداز جایگزینی ندارند. آنها همچنین میدانستند که مدیران و مقامات هم میدانند که مردم از این موضوع آگاهند. همه میدانستند که این سیستم جعلی است، اما از آنجا که هیچکس جایگزینی برای نوع دیگری از جامعه نداشت، آنها این احساس جعلی بودن را به طور عادی پذیرفتند. این مورخ، الکسی یورچاک، عبارت فراعادیسازی را برای توصیف آن احساس ابداع کرد.»
کورتیس ادامه میدهد: «اگرچه ما بههیچوجه واقعاً شبیه اتحاد جماهیر شوروی نیستیم، اما احساس مشابهی در عصر حاضر وجود دارد. همه درکشور من، آمریکا و در سراسر اروپا میدانند سیستمی که مطابق آن زندگی میکنند آن طور که باید کار نمیکند. میدانند فساد زیادی در راس وجود دارد. اما وقتی روزنامهنگاران به آن اشاره میکنند، همه با تعجب میگویند «وای این وحشتناک است!» بعد هم هیچ اتفاقی نمیافتد و سیستم همانطور که بوده، میماند.»
در جامعه معاصر و بسیار پیچیده، ما زندگی خود را بر اساس «توهم و دروغ» بنا میکنیم. اگرچه میدانیم که آنها درست نیستند، اما به آنها اعتقاد داریم. از بازار آزاد و اینترنت، تا سیاست و تاریخ بینالملل، واقعیت ما فارغ از آنچه واقعاً حقیقت دارد ایجاد میشود. فراعادیسازی در اتحاد جماهیر شوروی نمونه کاملی از این است که چگونه مردم میتوانند از آنچه واقعی است صرف نظر کنند تا ذهن خود را از تردید دور نگه دارند. در حالی که بدون تردید نظام شوروی در حال فروپاشی بود، سیستم با نگهداشتن مردم در فقر و سردرگمی، آزادی آنان را برای یافتن جایگزینی برای آن وضعیت معیوب، گرفته بود.
کنترل انظار عمومی1
در سال 1975، نیویورک یک بحران مالی بزرگ را تجربه کرد. به اعتقاد کورتیس، این واقعه سبب شد این ایده شکل بگیرد که بازارها میتوانند جهان را اداره کنند. سیستم مالی نامرئی و دائماً در حال تغییر قرار بود به یکی از نیروهای محرکی تبدیل شود که جامعه ما را شکل میدهد. اینترنت فرصتی بیسابقه برای بازارها بود تا بتوانند کنترل انظار عمومی را در دست بگیرند. کورتیس در مستند خود استدلال میکند که بانکها و شرکتها از این فناوری جدید برای ایجاد سیستمهای مخفی و به هم پیوسته قدرت استفاده کردند. همانطور که امروزه به وضوح مشاهده میکنیم، ما در یک دهکده جهانی متصل به هم زندگی میکنیم. سهامداران میلیاردر و کشاورزان فقیر هندی در یک واقعیت جهانی زندگی میکنند و به یک اندازه برای پول احترام قائل هستند.
استراتژی عالی دیگر برای شکل دادن به واقعیت از طریق «واقعیت جعلی» این است که همیشه مردم را در سردرگمی نگه داریم؛ همانطور که ولادیمیر پوتین آن را با موفقیت در روسیه اجرا کرده است. کورتیس استدلال میکند که به قدرت رسیدن پوتین یک استراتژی هوشمندانه بود که به نظر میرسد ردخور ندارد. وقتی هیچکس نمیداند چه چیزی واقعی است، واقعاً چه میگذرد و چه کسی هوادار چه کسی است، در این بازی مردم نمیتوانند شرایط را درک کنند و حتی به تغییر فکر کنند. کنترل انظار عمومی با نیروهای نامرئی، مانند سیستم مالی، سردرگمی یا دروغهای ساده، به عوامل پنهان اجازه میدهد تا جامعه ما را شکل دهند.
خاورمیانه
به غیر از روسیه، سیاست غرب حوزه دیگری است که به گفته کورتیس، نیروهای پنهان «واقعیت جعلی» را ایجاد میکنند. او تنها با کنار هم قرار دادن حقایق تاریخی، به صراحت نشان میدهد که چگونه افکار عمومی بدون توجه به آنچه واقعاً در حال رخ دادن بود، توسط سیاستمداران غربی و مطابق با میل آنها شکل گرفت.
روابط با معمر قذافی، رئیس انقلابی جمهوری عربی لیبی، در طول این سالها تغییر کرده است. گاهی اوقات، او به عنوان یک تروریست تمامیتخواه خطرناک و جنایتکار تحت تعقیب که تهدیدی جدی برای تمدن غرب بود به تصویر کشیده میشد. بعدها، او به عنوان یک روشنفکر عمومی معرفی شد که ایده «راه سوم» را ترویج میکرد، اما مجدداً تبدیل به شیطان و دیو داستان شد. قذافی با توجه به نحوه به نمایش گذاشته شدنش توسط رسانهها تصویر خود را تغییر داد.
بسیاری از عملیاتهای نظامی صرفاً به دلیل روابط عمومی انجام میشود، آن هم صرفاً برای تقویت توهم «دنیای جعلی». ما به دروغ، به نیمهحقیقتها و دستکاری باورهایمان عادت کردهایم زیرا آنها به ما کمک میکنند تا از واقعیت پیچیده خارج شویم. وقتی رسانهها و سیاستمداران به ما پاسخ واضحی میدهند، درک روابط ایالات متحده و خاورمیانه آسان به نظر میرسد، در حالی که واقعیت چندان هم ساده نیست.
آنچه یورچاک آن را فراعادیسازی نامید و کورتیس در مستندش به آن میپردازد، به ما نشان میدهد که واقعیت همیشه آن چیزی نیست که ما فکر میکنیم. سیستمهای سیاسی و اجتماعی ما توسط متفکران روابط عمومی و سیستمهای مالی شکل گرفتهاند. ما به یک دهکده جهانی تبدیل شدهایم که با «پول و دروغ» اداره میشود. درک جهان برای افراد بسیار پیچیده شده، بنابراین ما از داستانهای ساختهشده برای منطقی کردن این آشفتگی استفاده میکنیم. اینترنت با اینکه قدرت بیشتری به مردم داده، اما همچنین ابزاری برای دستکاری گسترده و کنترل انظار عمومی است. درک سیستمهای پیچیدهای که جهان را اداره میکنند، تقریباً غیرممکن است و یافتن راهی مناسب برای خروج از این آشفتگی را دشوار مینماید. آیا ما محکوم به زندگی در «واقعیت جعلی» هستیم، یا میتوانیم به نحوی راه خود را به سوی حقیقت باز کنیم؟
پینوشت:
1- Public eye
منابع:
1-N.B. The antidote to civilizational collapse (An interview with the documentary filmmaker Adam Curtis). The Economist. Dec 6th, 2018
2-Tysowski. Dawid. The illusion of reality in HyperNormalisation. Youth-time.eu. Oct 20th, 2020
3-Ganguly. Luahona. Book review 51-53. International journal of communication 1. 2007