شناسه خبر : 38592 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

از نگاه دولت‌ها

چرا بعضی طرح‌های بهبود شرایط انسانی شکست می‌خورند؟

 

رهام آریاراد/ نویسنده نشریه

86در طول تاریخ سیاستمداران به بهانه بهبود وضعیت زندگی جوامع، طرح‌های زیادی را اجرا کرده‌اند که چیزی جز شکست‌های مفتضحانه به دنبال نداشته است. فهرست بلندبالایی از این پروژه‌ها در تاریخ به یادگار مانده که هر کدام باعث مرگ هزاران انسان بی‌گناه شده‌اند. از جمله طرح «روستایی‌سازی اجباری اجاما در تانزانیا»، «پروژه مربوط به تمرکز دهقانان در شوروی»، «نظریه برنامه‌ریزی شهری لو کوربوزیه»، «طرح رادیوس ویله در برزیل»، «جهش بزرگ» و «نوسازی کشاورزی در مناطق گرمسیری» در چین و ده‌ها طرح کوچک و بزرگ دیگر که ناخواسته باعث مرگ‌ومیر میلیون‌ها نفر شده است. چرا خیلی از برنامه‌های بشردوستانه سیاستمداران اغلب به فاجعه می‌انجامد؟

 جیمز سی اسکات در کتاب خود «از نگاه دولت: چرا بعضی طرح‌های بهبود شرایط انسانی شکست می‌خورند» مفصل توضیح داده که چرا دولت‌ها در مسیر مهندسی کردن جامعه یا محیط زیست شکست می‌خورند.

 اسکات استدلال می‌کند، مهندسی کردن جوامع هنگامی به خطا می‌رود که بینش‌های شماتیک را به جامعه تحمیل می‌کند. بینش‌هایی که وابستگی‌های غیرقابل درک و پیچیده‌ای را ایجاد کرده‌اند و موفقیت این برنامه‌ها علاوه بر اهمیت داشتن دانش محلی به همان اندازه به دانش رسمی و معرفتی بستگی دارد. نویسنده به چند مورد از پروژه‌های شکست‌خورده اشاره می‌کند که در آن ارزش‌ها، خواسته‌ها و اعتراض‌های جامعه نادیده گرفته شده و در نهایت طرح شکست خورده است. او چهار آفت مهندسی کردن جامعه را شناسایی کرده و مورد بحث قرار می‌دهد که عبارت‌اند از: نظم‌دهی اداری طبیعت، جامعه‌ای با یک دولت «ایدئولوژیک با مدرنیسم بالا» و توانایی به‌کارگیری علم در بهبود همه جنبه‌های زندگی انسان، استفاده از قدرت دولت مستبد برای اعمال مداخلات در مقیاس بزرگ و یک جامعه مدنی بله‌قربان‌گو که نمی‌تواند به‌طور موثر در برابر چنین طرح‌هایی مقاومت کند.

اسکات با یک مثال تاریخی از مدیریت علمی جنگل‌ها به تحلیل سازوکار دستکاری نهاد قدرت در برنامه‌ریزی اجتماعی می‌پردازد و با ذکر مثال‌های تاریخی دیگر به این روش تحقیق ادامه می‌دهد. در ادامه به انتقاد از برنامه‌ریزی برای اجرای آرمان‌شهر و به صورت صریح به نقد ایده‌های «شارل-ادوار ژانِره-گری» معروف به لو کوربوزیه می‌پردازد. او می‌نویسد؛ لو کوربوزیه تجسم طراحی شهری مدرن بود. او بیشتر به یک تئوریسین برای جاه‌طلبی‌های سیاره‌ای شبیه بود تا یک معمار. او در این کتاب برنامه‌ریزی‌های از بالا به پایین دولتی از شوروی گرفته تا تانزانیا را بررسی کرده و نشان می‌دهد چرا معمولاً دولت‌ها در مسیر مهندسی کردن جامعه یا محیط زیست خود شکست می‌خورند و شرایطی را که به چنین فجایعی می‌انجامد بازگو می‌کند.

 

مروری بر کتاب

اسکات بحث خود را با اشاره به دولت‌های اولیه اروپایی مدرن، حتی قبل از توسعه مدیریت علمی جنگل‌ها شروع می‌کند. او بیان می‌کند که این دولت‌ها به جنگل‌های خود در درجه نخست از چشم‌انداز مالی نیازهای درآمدی نگاه می‌کردند اگرچه مطمئناً نگرانی‌های دیگری مانند تامین چوب برای کشتی‌سازی، ساخت‌وسازهای دولتی و تامین سوخت برای امنیت اقتصادی آن به‌طور کامل در مدیریت رسمی وجود نداشت. این نگرانی‌ها پیامدهای سنگینی برای درآمد و امنیت دولت نیز به همراه داشت و حتی با کمی اغراق، می‌توان گفت علاقه پادشاه به جنگل‌ها از چشم‌انداز مالی سرانجام به یک عدد واحد رسید؛ یعنی درآمد حاصل از چوب که سالانه استخراج می‌شد. پشت این عدد که نمایانگر عملکرد درآمد قدرت مرکزی بود در واقع جنگل‌ها نشان‌دهنده هزاران تکه چوب قابل فروش و تعداد زیادی هیزم برای آنها بود که قیمت خاصی را به خود اختصاص می‌داد در حالی که هزاران کاربرد دیگر این جنگل‌ها نادیده گرفته می‌شد. اسکات در بخشی از کتاب می‌گوید: «اشکال خاصی از دانش و کنترل، مستلزم محدود شدن وسعت دید و بینایی است. مزیت بزرگ چنین چشم‌اندازی این است که برخی از جنبه‌های محدود یک واقعیت پیچیده و سخت را در کانون توجه قرار می‌دهد و همراه با مشاهدات عینی یک دید کلی و یکپارچه از یک واقعیت انتخابی را به تصویر می‌کشد که حد بالایی از دانش شماتیک، کنترل و دستکاری را ممکن می‌سازد. اختراع «جنگل‌داری» علمی در اواخر قرن هجدهم در پادشاهی پروس و شهر زاکسن [زاخن کنونی در آلمان] به عنوان نمونه‌ای از این اتفاق عمل می‌کند. اگرچه تاریخچه جنگل‌داری علمی به خودی خود مهم است، اما در اینجا به عنوان استعاره‌ای از اشکال دانش و دستکاری مشخص نهادهای قدرتمند با علایق کاملاً مشخص مورد استفاده قرار می‌گیرد که بوروکراسی‌های دولتی و شرکت‌های تجاری بزرگ شاید نمونه‌های برجسته این شکل از جنگل‌داری باشند. پس از اینکه دیدیم ساده‌سازی، خوانش نهاد قدرت و دستکاری در مدیریت جنگل چگونه عمل می‌کند، می‌توانیم بررسی کنیم که چگونه دولت مدرن از منظری مشابه در برنامه‌ریزی شهری، شهرک‌سازی روستایی، مدیریت زمین و کشاورزی عمل می‌کند.»

او در ادامه این مثال این‌گونه بیان می‌کند که مدیریت جنگل جدید و تخریب‌شده چقدر آسان‌تر به نظر می‌آمد. با قرار گرفتن درختان هم‌سن و سال در امتداد هم، پاکسازی زیر درختان، قطع، برداشت و کاشت درختان جدید به یک روند عادی تبدیل شد. افزایش نظم در جنگل این امکان را برای کارگران جنگل فراهم کرد که از پروتکل‌های آموزشی مکتوب استفاده کنند که می‌تواند به‌طور گسترده مورد استفاده قرار گیرد. برداشت چوب‌های مربوط به عرض و طول نسبتاً یکنواخت نه‌تنها امکان پیش‌بینی موفقیت‌آمیز بازده را فراهم کرد، بلکه واحدهای محصول یکنواخت‌تری را برای پیمانکاران و تجار چوب برای عرضه به بازار ایجاد کرد. این سیستمی بود که وعده می‌داد تیراژ یک کالا را در طولانی‌مدت بیشینه می‌کند و در عین حال خود را به عنوان یک طرح مدیریتی متمرکز جانمایی می‌کرد. اگرچه جنگل هندسی و یکنواخت برای تسهیل مدیریت و استخراج در نظر گرفته شده بود، اما به سرعت به یک زیبایی‌شناسی قدرتمند نیز تبدیل شد. علامت بصری جنگل تحت مدیریت خوب، در آلمان، نظم و ظاهر آراسته آن بود. جنگل‌ها ممکن است به همان روشی بازرسی شوند که یک افسر فرمانده ارتش از نیروهای خود سان می‌بیند. در مورد آلمان، پیامدهای منفی بیولوژیک و تجاری جنگل‌های بریده‌شده تنها پس از کاشت دومین نسل درختان به طرز دردناکی آشکار شد. حدود یک قرن طول کشید تا پیامدهای منفی این پدیده به وضوح ظاهر شوند. بسیاری از پایه‌های ناب درختان در نسل اول بسیار عالی رشد کرده بودند، اما در نسل دوم یک عقبگرد شگفت‌آور را بروز دادند. دلیل این امر بسیار پیچیده است و فقط می‌توان یک توضیح ساده ارائه کرد. کل چرخه مواد مغذی از نظم خارج و سرانجام تقریباً متوقف شد. یک فرآیند فوق‌العاده پیچیده شامل ایجاد خاک، جذب مواد مغذی و همزیستی بین قارچ‌ها، حشرات، پستانداران و گیاهان (که هنوز کاملاً درک نشده بود) ظاهراً با پیامدهای جدی مختل شده بود. بیشتر این پیامدها را می‌توان در سادگی بنیادی جنگل علمی جست‌وجو کرد.

 

طرح‌های دولت و مدرنیسم بالا

همه ساده‌سازی‌ها که اسکات اعتقاد دارد در برنامه‌ریزی نهادهای قدرت قابل مشاهده هستند دارای یک ویژگی مشترک به نام «نقشه» هستند. یعنی، به گونه‌ای طراحی شده‌اند که دقیقاً جنبه‌های یک دنیای پیچیده را که برای طراح نقشه مورد توجه فوری است، خلاصه کنند و بقیه موارد را نادیده بگیرند. شکایت از اینکه چرا نقشه دارای ظرافت و جزئیات نیست، منطقی نیست مگر اینکه اطلاعات لازم را برای عملکرد خود حذف کند. نقشه شهری که آرزوی نشان دادن هر چراغ راهنمایی، هر چاله، هر ساختمان و هر درخت در پارک را داشته باشد به همان اندازه تهدیدکننده است که به یک تصویر پیچیده و مبهم از شهر تبدیل شود و مطمئناً هدف نقشه‌برداری را که چکیده‌سازی و خلاصه‌نویسی است، به چالش می‌کشد. نقشه ابزاری است که برای یک هدف مشخص طراحی شده است. ممکن است آن هدف نجیبانه یا از نظر اخلاقی توهین‌آمیز قضاوت شود، اما خود نقشه یا به کاربری مورد نظر خود و طراح آن عمل می‌کند یا نمی‌کند. با این حال، در مورد مساله مورد نظر اسکات، که به قدرت ظاهری نقشه‌ها برای تغییر و همچنین خلاصه کردن حقایقی که نهادهای قدرت نشان می‌دهند، اشاره کرده است، این قدرت دگرگون‌کننده نه در نقشه، بلکه در قدرت کسانی است که چشم‌انداز آن نقشه خاص را در اختیار دارند. به عقیده او، این یک منطق است و اینکه از چه قدرتی برای اطمینان از غلبه منطق نقشه استفاده خواهد شد؟ دولت انحصار ساده‌سازی‌های سودمند را ندارد. هرچند آنچه دولت حداقل به دنبال آن است، انحصار استفاده مشروع از قدرت است. مطمئناً به همین دلیل است که از قرن هفدهم تاکنون، دگرگون‌کننده‌ترین نقشه‌ها، نقشه‌هایی بوده‌اند که از سوی قوی‌ترین نهاد جامعه، یعنی دولت، ابداع شده و به کار گرفته شده‌اند.

تا همین اواخر، توانایی دولت برای تحمیل طرح‌های خود به جامعه به دلیل جاه‌طلبی‌های متوسط دولت و ظرفیت حداقلی آن محدود بود. اگرچه ایده‌های آرمان‌شهری برای کنترل اجتماعی دقیق را می‌توان در اندیشه روشنگری و بعضاً شیوه‌های دینی و نظامی جست‌وجو کرد، اما دولت اروپایی قرن هجدهم هنوز هم تا حد زیادی ماشین استخراج بود. اگرچه مقامات دولتی، به ویژه تحت مطلق‌گرایی، بسیار بیشتر از جمعیت خود، مالکیت زمین، تولید و تجارت را نسبت به پیشینیان پادشاهی خود ترسیم کرده بودند و در پمپاژ درآمد، غلات و سربازان وظیفه از روستاها کارآمدتر شده بودند، اما در نهایت کنایه‌ای بزرگ در ادعای حاکمیت مطلق آنها وجود داشت. آنها فاقد قدرت اجباری پیوسته، شبکه اداری لانه‌زنبوری، یا دانش دقیقی بودند که به آنها اجازه بدهد آزمایش‌های مخرب‌تری تحت عنوان مهندسی اجتماعی انجام دهند. آنها برای ارائه جاه‌طلبی‌های فزاینده خود، به غرور بیشتری نیاز داشتند؛ یک ماشین دولتی که معادل انجام وظیفه تعریف می‌شد و جامعه‌ای که به ظاهر می‌توانست بر آنها مسلط شود. در اواسط قرن نوزدهم در غرب و اوایل قرن بیستم در سایر نقاط، این شرایط ایجاد شد.

به باور اسکات همان‌طور که در فصل سوم این کتاب بیان می‌کند «بسیاری از غم‌انگیزترین دوره‌های توسعه دولت در اواخر قرن نوزدهم و بیستم از ترکیب بسیار مخرب سه عنصر سرچشمه می‌گیرد. اولین عنصر آرزوی نظم‌دهی اداری طبیعت و جامعه است؛ آرزویی که قبلاً در جنگل‌داری علمی شاهد آن بودیم، اما آن را به سطح بسیار جامع‌تر و بلندپروازانه‌تری ارتقا داد. برای بیان دومین عنصر «مدرنیسم بالا»، اصطلاح مناسبی برای این «دزد دریایی» به نظر می‌رسد. به عنوان یک باور، بسیاری از دولتمردان آن را در طیف وسیعی از ایدئولوژی‌های سیاسی به اشتراک گذاشتند. حاملان و نمایندگان اصلی آن مهندسان پیشرو، برنامه‌ریزان، تکنوکرات‌ها، مدیران سطح بالا، معماران و دانشمندان بودند. اگر تصویری از تالار مشاهیر چهره‌های مدرنیست وجود داشته باشد، به‌طور حتم نام‌هایی مانند هانری سنت سیمون، لو کوربوزیه، والتر راثنوا، رابرت مک نامرا، جین مونت و شاه ایران را می‌توان در آن مشاده کرد. دیوید لیلینتال، ولادیمیر لنین، لئون تروتسکی و جولیوس نرئر افرادی هستند که مهندسی همه‌جانبه و منطقی از تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی را به منظور بهبود وضعیت بشر تصور کردند. به عنوان یک اعتقاد، مدرنیسم بالا منحصر به هیچ گرایش سیاسی نبوده و دارای انواع راست و چپ است.»

دومین عنصر در واقع استفاده بی‌حدوحصر از قدرت دولت مدرن به عنوان ابزاری برای دستیابی به این نقشه‌هاست. عنصر سوم یک جامعه مدنی ضعیف یا بله‌قربان‌گو است که ظرفیت مقاومت در برابر این برنامه‌ها و نقشه‌ها را ندارد. ایدئولوژی مدرنیسم بالا، یک میل به وجود می‌آورد. دولت مدرن مقدمات عمل به آن میل را ایجاد می‌کند و جامعه مدنی ناتوان، زمین مسطحی را ایجاد می‌کند که بر اساس آن آرمان‌شهرها را بنا کنیم. اما در اینجا اشاره به این نکته ضروری است که بسیاری از فجایع بزرگ قرن بیستم تحت حمایت دولت، کار حاکمان با برنامه‌های بزرگ و آرمان‌شهری برای جامعه خود به وقوع پیوسته است. نازیسم مطمئناً ابزار تشخیص مناسبی برای یک آرمان‌شهرگرایی مدرن از جناح راست است. با وجود این نمی‌توان انکار کرد که بسیاری از مهندسی‌های اجتماعی عظیم و دولتی قرن بیستم کار نخبگان مترقی و اغلب انقلابیون بوده است. اسکات معتقد است که پاسخ در این واقعیت نهفته است که معمولاً این افراد مترقی هستند که با نقد جامع‌نگر جامعه موجود و دستور عمومی (حداقل در ابتدا) برای تغییر آن به قدرت رسیده‌اند. این مترقیان می‌خواهند از این قدرت برای ایجاد تغییرات عظیم در عادات، کار، الگوهای زندگی، رفتار اخلاقی و جهان‌بینی مردم استفاده کنند. آنها چیزی را که واسلاو هاول «اسلحه‌خانه مهندسی اجتماعی جامع‌نگر» خوانده است، مستقر کرده‌اند. آرزوهای آرمان‌شهری به خودی خود خطرناک نیستند. همان‌طور که اسکار وایلد خاطرنشان می‌کند: «نقشه‌ای از جهان که شامل آرمان‌شهر نمی‌شود حتی ارزش نگاه کردن هم ندارد، زیرا کشوری را که بشریت همیشه در تلاش برای ورود به آن است، کنار می‌گذارد.» اما این دیدگاه آرمان‌شهرانه زمانی اشتباه می‌شود که از سوی نخبگان حاکم بدون هیچ‌گونه تعهدی به دموکراسی یا حقوق شهروندی تصور می‌شود و احتمالاً از قدرت لجام‌گسیخته دولتی برای دستیابی به آن استفاده می‌کنند. این نقشه زمانی به طرز وحشیانه‌ای اشتباه پیش می‌رود که جامعه‌ای که تحت چنین آزمایش‌های آرمان‌شهری قرار می‌گیرد فاقد ظرفیت مقاومت قوی است.

 

کلام پایانی

اپیزودهای بزرگ مدرنیستی که اسکات آنها را بررسی کرده بود حداقل از دو جهت به عنوان تراژدی شناخته می‌شوند. اول اینکه روشنفکران و برنامه‌ریزان بصیر و البته مغرور پشت صحنه فراموش کردند فانی هستند و طوری رفتار کردند که گویی خدایان عالم هستند. دوم، اقدامات آنها، به دور از تصرف بدبینانه قدرت و ثروت، با تمایل واقعی برای بهبود وضعیت انسان تحریک شد. اینکه این فجایع می‌توانند با دیدگاه‌های خوش‌بینانه پیشرفت و نظم عقلانی ارتباط تنگاتنگی داشته باشند، به خودی خود دلیلی برای تشخیص موشکافانه است. دلیل دیگر در ایمان به «مدرنیسم بالا» نهفته است. در طرح‌های مختلف توسعه استعماری، مراکز شهری برنامه‌ریزی‌شده در شرق و غرب، مزارع جمع‌آوری‌شده شوروی، برنامه‌های توسعه بزرگ بانک جهانی، اسکان مجدد جمعیت عشایری و مدیریت کارگران در طبقات کارخانه با انواع مختلف آن روبه‌رو هستیم. اگر چنین طرح‌هایی معمولاً مخرب‌ترین و طبیعی‌ترین آسیب‌های انسانی و طبیعی خود را در ایالت‌های بلوک سوسیالیستی سابق و در محیط‌های انقلابی جهان سوم به دنبال داشته‌اند، مطمئناً به این دلیل است که در آنجا قدرت دولتی اقتدارگرا، بدون وجود مانعی از نهادهای نماینده مردم، می‌تواند مقاومت را از بین ببرد و به جلو حرکت کند. با این حال، ایده‌های پشت پرده آنها، مشروعیت و جذابیت خود را وامدار غرب بودند. نظم و هماهنگی‌ای که زمانی به نظر می‌رسید عملکرد خداوند واحد بود، با ایمان مشابهی در ایده پیشرفت که از سوی دانشمندان، مهندسان و برنامه‌ریزان تایید شده بود جایگزین شد. لازم به یادآوری است که قدرت آنها در آن لحظاتی که اشکال دیگر هماهنگی با شکست روبه‌رو می‌شد یا کاملاً ناکافی به نظر می‌رسید، برای کارهای بزرگ در دست اجرا مورد اختلاف قرار می‌گرفت؛ مثلاً در زمان جنگ، انقلاب، فروپاشی اقتصادی یا استقلال تازه به‌دست‌آمده. طرح‌هایی که آنها ارائه کردند شباهت بنیادی با طرح‌های خوانش و استانداردسازی که از سوی پادشاهان مطلقه قرن‌های هفدهم و هجدهم طراحی شده بود، داشت. با این حال، آنچه کاملاً جدید بود، اندازه برنامه‌های تحول عمده جامعه و ابزارهای دولتی بود که می‌توانست آنها را ارائه کند. بنابراین این‌گونه شد که بسیاری از تراژدی‌های سیاسی قرن بیستم پرچم پیشرفت، رهایی و اصلاحات را برافراشته‌اند.

به عقیده اسکات در پاسخ به اینکه چگونه این طرح‌ها از سوی ذی‌نفعان مورد نظر خود (دولت‌ها) شکست خورده‌اند در یک جمله می‌توان گفت که سازندگان چنین طرح‌هایی، خود را بسیار باهوش‌تر و شاید غیرواقعی می‌دانستند و در عین حال موضوعات خود را بسیار احمقانه‌تر و ناتوان‌تر از آنچه واقعاً بودند، می‌پنداشتند.

دراین پرونده بخوانید ...