آزادی انتخاب
آیا نیاز به تصمیمگیری و کنترلگری یک نیاز بیولوژیک است؟
اینکه یک فرد باور داشته باشد توانایی اعمال کنترل بر محیط اطرافش را دارد و میتواند آنطور که میخواهد نتایج را رقم بزند، برای رفاهش ضروری است. محققان در مقالات و کتب مختلف به کرات متذکر شدهاند اینکه یک فرد میخواهد بر محیط اطرافش کنترل داشته باشد، صرفاً یک خواسته یا آرزو نیست، بلکه یک ضرورت روانشناختی و بیولوژیک است. لارون لئوتی، شینا اینگار و کوین اوشنر در مقالهای که با عنوان «متولدشده برای انتخاب: ریشهها و ارزش نیاز برای کنترل» در سال 2011 به چاپ رساندند ادبیات نظری مربوط به اهمیت آزادی انتخاب و اهمیت داشتن کنترل بر محیط پیرامونی را مورد بررسی قرار میدهند و شواهدی را ارائه میدهند که از ضروری بودن نیاز برای کنترل و آزادی انتخاب، از نظر بیولوژیک دفاع کند. آنها با کنار هم گذاشتن شواهد مربوط به تحقیقاتی که روی حیوانات صورت گرفته و همچنین مطالعات کلینیکی، در یک کلام و به طور قاطع اذعان میدارند که نیاز به کنترل، یک ضرورت بیولوژیک برای بقاست.
اهمیت انتخاب
تئودور سئوس گیزل، کارتونیست و نویسنده کتابهای کودکان میگوید: «شما در سرتان مغز دارید، شما در کفشهایتان پا دارید، بنابراین میتوانید خودتان را در هر مسیری که انتخاب میکنید قرار دهید.» از منظر فلسفه و روانشناختی غرب تا قانون اساسی حکومتها و کتابهای کودکان، «آزادی فردی» و «تعیین سرنوشت خویشتن» به شدت مورد اهمیت است. سوال مهم این است که آیا این تاکید اجتماعی رایج روی آزادی فردی و تعیین سرنوشت خویشتن، دلیل نیاز انسان برای داشتن اختیار فردی و کنترل بر انتخابهایش است یا نتیجه آن؟ بعضی اینگونه استدلال میکنند اینکه مردم میخواهند تصمیمگیرنده زندگی خودشان باشند و آزادی انتخاب و استقلال فردی داشته باشند، نتیجه ارزشهایی است که اجتماع برای آزادی انتخاب و استقلال فردی قائل است؛ ارزشهایی که افراد در نتیجه یادگیری اجتماعی به آن قائل هستند. با این حال، کنار هم گذاشتن شواهد همگرای موجود که از حوزههای مختلف به دست آمدهاند، حامی این استدلال است که نیاز انسان برای کنترل داشتن بر تصمیمات و محیط پیرامونش، یک نیاز بیولوژیک است. افراد، از طریق انتخابهای آزادانهشان، بر محیط اطرافشان اعمال کنترل میکنند. این انتخابها، شامل تصمیمات پیچیده و احساسیای است که ممکن است در طول زندگی فقط یک بار رخ دهند؛ برای مثال اینکه به کدام دانشگاه برویم یا در چه رشتهای درس بخوانیم میتواند یکی از این انتخابها باشد. همچنین انتخابها و تصمیمات ما میتوانند انتخابهایی باشند که روزانه صدها هزار بار رخ میدهند؛ مثلاً تصمیمگیری در مورد اینکه در طول روز تمرکزمان را روی چه چیزی بگذاریم از جمله این تصمیمات است. اگرچه بسیاری از رفتارهای ما، رفتارهای فراخوانده (elicited behavior) از سوی محیط هستند (به این معنا که محیط اطرافمان باعث میشود آن رفتارها را از خود نشان دهیم)، اما هر کدام از رفتارهای داوطلبانه ما (که کسی ما را به انجام آنها مجبور نکرده است)، انتخابهای شخصی ما را در خودش دارد. بنابراین، انتخاب کردن، به معنای بیان ترجیحات و ابراز خویشتن است. از این نظر، هر انتخابی که میکنیم، صرفنظر از اینکه چقدر کوچک یا بزرگ باشد، مفهوم کنترل داشتن بر زندگی شخصیمان و همچنین مستقل بودن را برایمان تداعی میکند. از سوی مقابل، حذف آزادی انتخاب، سد راه تداعی این مفهوم میشود. اگرچه شواهد محکمی وجود دارند مبنی بر اینکه اهمیت داشتن کنترل برای سلامت روان و سلامت جسم ضروری است، اما تا سال 2011 که مقاله مورد بحث ما نوشته شد، هیچ تلاشی برای یکپارچه کردن شواهد موجود و تبدیل آنها به یک بررسی سیستماتیک که به این سوال پاسخ دهد که «چرا افراد میخواهند آزادی انتخاب و کنترل داشته باشند؟»، انجام نشده بود. لارون لئوتی، شینا اینگار و کوین اوشنر در مقاله «متولدشده برای انتخاب: ریشهها و ارزش نیاز برای کنترل» شواهدی را ارائه دادند که این شواهد از این ادعا که نیاز برای آزادی انتخاب و کنترل، یک نیاز بیولوژیک است، حمایت میکند. آنها شواهدی را ارائه کردند که نشان میدهد نیاز به آزادی انتخاب و کنترل، در طول تکامل، برای بقا ضروری بوده است.
انتخاب، ابزاری برای تداعی کنترل
اگر مردم باور نداشتند که قادر هستند به طور موفق، نتایج دلخواهشان را رقم بزنند، انگیزه بسیار کمی برای رویارویی با حتی کوچکترین چالشهای زندگی داشتند. بنابراین، این احساس و درک که بر زندگیشان کنترل دارند، لازمه بقاست و با شواهد موجود، منطبق است. فرصتهایی که برای اعمال کنترل بر زندگی شخصی وجود دارند، برای تقویت این درک که ما انسانها، موجودات مستقلی هستیم و میتوانیم به طور خودکفا خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم یک امر ضروری است. افرادی که در کنش به عنوان یک عامل موثر تجربه کمی دارند، احتمالاً باور اندکی هم نسبت به تواناییهایشان در تولید نتایج مورد تمایلشان دارند. اگر افراد احساس کنند که تواناییشان برای به وجود آوردن نتایجی که میخواهند پایین است، احساس خواهند کرد خیلی به درد نمیخورند و در نتیجه دچار افسردگی خواهند شد.
چه زمانی تمایل به انتخاب وجود ندارد؟
تمایل به انتخاب در همه شرایط و موقعیتها وجود ندارد؛ بهخصوص در زمینه مسائل پیچیده یا انتخابهای احساسی دشوار. اما، میان تمایل به داشتن قدرت انتخاب با تمایل به انجام انتخاب تفاوت وجود دارد. برای مثال، مطالعهای از سوی لینگر و لپر در سال 1980 نشان داد اگرچه انتخابهای بزرگ در ابتدا بهنظر جذاب و جالب توجه میآیند، اما یک انتخاب بزرگتر در نهایت به عدم شکلگیری آن انتخاب منجر میشود. در این مطالعه، به تعدادی از افراد شش نوع ظرف مربا و به تعدادی دیگر 24 تا 30 نوع مربا داده شد. در نهایت، افرادی که انتخابهای محدودتری داشتند با احتمال بیشتری یکی از ظروف مربا را خریداری کردند؛ نسبت به کسانی که میان 24 تا 30 نوع انتخاب داشتند. در یک مطالعه مشابه که اخیراً انجام شده است نشان داده میشود در زمینه ترجیحات انتخاب در مراقبت از سلامت، از بین 823 نفر شرکتکننده، 6 /95 درصد اعلام کردند داشتن قدرت انتخاب بسیار مهم است، درحالیکه تنها 3 /30 درصد بیان کردند که اعمال انتخاب بسیار حائز اهمیت است. این آزمایش میتواند توضیح دهد زمانیکه دشواری انتخاب زیاد میشود افراد تمایل دارند با به تعویق انداختن، از انتخاب میان گزینههای موجود فرار کنند.
از زبان نویسندگان مقاله
لارون لئوتی، شینا اینگار و کوین اوشنر در مقالهای که با عنوان «متولدشده برای انتخاب: ریشهها و ارزش نیاز برای کنترل» در سال 2011 به چاپ رساندند در قسمت نتیجهگیری مینویسند: «در این مطالعه، ما شواهدی ارائه میکنیم که مبنی بر آن میل به کنترلگری امری نیست که بهوسیله آموزش ایجاد شود؛ بلکه یک امر فطری و ذاتی است و بهعبارتی بهصورت بیولوژیک هدایت میشود. ما بهدنیا آمدهایم تا انتخاب کنیم. وجود میل به کنترلگری در تمام حیوانات و حتی نوزادان بسیار کوچک، پیش از آنکه هرگونه ارزشگذاری اجتماعی یا فرهنگیای به او آموخته شود نیز دیده میشود. ما معتقدیم نواحی مختلف مغز در شبکه عصبی مغز برای درک این کنترلگری الزامی هستند. اگر میل به کنترلگری برای ادامه حیات ضروری باشد، در آن صورت قابل درک است که پایههای عصبی این رفتارها در نواحی قدیمیتر نژادی در مغز قرار دارند که در فرآیند بهرهوری و انگیزهدهی دخیل هستند. با وجود اینکه ما شواهدی ارائه میدهیم مبنی بر وجود زمینههای ژنتیکی در رابطه با نیاز به کنترلگری، ولی در مورد موانع و محدودیتهای موجود میان ترجیحات کنترلگری و انتخاب، فرضیهای ارائه نمیدهیم. علاوه بر این ما اظهاراتی در مورد غیرقابل تغییر بودن این ترجیحات ارائه نمیدهیم. تمایل یک فرد به کنترلگری از تجربه درک و فهم او از کنترل قابل تشخیص است. اگرچه نیاز اولیه به کنترلگری ممکن است بهصورت ژنتیکی در انسان ایجاد شده باشد، درک و فهم کنترل و ترجیح اینکه آیا از کنترلگری استفاده کند، میتواند از طریق تجربیات فرد از همین پدیده کنترل هدایت شود. تفاوتهای فرهنگی میتوانند میزان اهمیت قدرت انتخاب را تعیین کنند و نشان دهند چه رفتارهایی در قالب اجتماعی دارای ارزش و پاداش هستند. خودمختاری فردی در کودکان و در فرهنگهای مختلف بسیار بااهمیت است. اینکه دقیقاً چه مواردی در حوزه اختیارات و کنترل فردی قرار گیرد، در فرهنگهای گوناگون متفاوت است. اما، آنچه فارغ از تفاوتهای فرهنگی اهمیت دارد این است که وجود قدرت انتخاب، انرژیدهنده و تجدیدکننده حس نهادی و مشارکتی فرد است. بهطور کلی، مشاهدات تمایل به وجود احساس کنترلگری را نشان میدهند بنابراین، تمایل به انتخاب برای حیات ضروری است. وجود فرصت برای انتخاب، درک و فهم فرد را در مورد کنترل افزایش میدهد. بنابراین، استفاده از انتخاب میتواند بهعنوان وسیله اولیهای عمل کند که انسانها و حیوانات با استفاده از آن این باور ژنتیک خود را پرورش میدهند. دقیقاً همانطور که ما به نیازهای فیزیکی خود مانند گرسنگی با یک رفتار بهخصوص مانند غذا خوردن پاسخ میدهیم، ممکن است یک نیاز اساسی روانی را با استفاده از انتخاب رفع کنیم. درحالی که غذا خوردن برای ادامه حیات الزامی است، بیان میکنیم که اعمال کنترل نیز برای ادامه پیشرفت و ارتقا الزامی است.»
علم اقتصاد و آزادی انتخاب
مقالهای که توضیحات فوق را در مورد آن خواندید به این سوال پاسخ داد که آیا نیاز به تصمیمگیری و کنترلگری یک نیاز بیولوژیک است یا خیر. در ادامه توضیح خواهیم داد که از نظر اقتصاددانان چرا آزادی انتخاب بسیار اهمیت دارد. با کنار هم گذاشتن این توضیحات و توضیحاتی که تا اینجا داده شده است، خواهید دید که محدود کردن انسانها در انتخابهایشان چگونه میتواند ترمز توسعه یک جامعه باشد. در علم اقتصاد به اهمیت آزادی انتخاب به کرات اشاره شده و میشود. متفکران اقتصادی مانند بسیاری از مسائلی که با آن مواجه میشوند، روی کارکرد، میزان اختیاراتی که نهاد قانونگذاری باید داشته باشد و نحوه اجرای حاکمیت قانون وفاق ندارند. اقتصاددانان لیبرال همچون هایک بر این عقیدهاند که قوه مقننه نباید از طریق قانونگذاری، آزادیهای اقتصادی و عملکرد نظام بازار را مختل کند و نباید به بهانه عدالت اجتماعی با تصویب قوانینی همچون نرخهای مالیاتی فزاینده بر درآمد، انگیزههای تولید را از بین ببرد. در اندیشه هایک، این نظم خودجوش است که بهترین نتایج را به بار میآورد و برنامهریزی و تصویب قوانین برای اجرای این برنامهها از منظر هایک تنها مسیر رسیدن به بهترین نتایج از طریق نظم خودجوش را مسدود میکند. البته اشتباه است که گفته شود در اندیشه اقتصادی و سیاسی هایک، قانون جایی ندارد، زیرا قانون با قانونگذاری متفاوت است. همچنین هایک به طور کلی نیز قانونگذاری را رد نمیکند، اما میان متفکران اقتصادی لیبرال تقریباً بیشترین محدودیت را برای نهاد قانونگذاری قائل است؛ در حالی که اندیشمند لیبرال دیگری چون جان استوارت میل به اندازه هایک به این محدودیتها باور ندارد. اقتصاددانان لیبرال بعد از هایک مثل میلتون فریدمن، حتی قانون نیاز پزشکان به داشتن مجوز برای فعالیت را غیرضروری میدانستند. زیرا او نظام بازار را بهترین نظام میدانست و هرگونه ایجاد محدودیت در برابر بازار را رد میکرد. البته فریدمن میدانست که اگر قبول کند نهاد قانونگذاری باید از طریق تصویب قوانین به یکسری از فعالیتها در چارچوبی خاص مشروعیت بخشد و دستهای از فعالیتها را با اختلال مواجه کند، ایجاد محدودیت را پذیرفته و آنگاه است که راه قانونگذاری برای ایجاد محدودیت باز میشود. فهم این موضوع اهمیت دارد که بدون آزادی، افراد محدود به رفتار کردن به شیوههایی هستند که تنها از سوی مقامات دولتی اجازه داده میشود. بنابراین افرادی که آزاد نیستند، قلمرو و توانایی کمتری از افراد آزاد برای جستوجو و کاربرد چنین اطلاعات کاملی دارند. اما چگونه از این موضوع اطمینان حاصل کنیم که افراد آزاد، بدون هدایت شدن از سوی بعضی مقامات مرکزی و دارای اطلاعات، در حقیقت این دانش را پیدا خواهند کرد و از آن به صورت سودآور و مولد استفاده خواهند برد؟ چگونه میتوانیم مطمئن باشیم که افراد آزاد، خودخواهانه و به شیوههایی عمل نخواهند کرد که منافع شخصی خود را جلوتر و مقدم بر رفاه عمومی قرار دهند؟ بخشی از پاسخ این است که در واقع از مردم انتظار داریم مطابق با نفع شخصی خود رفتار کنند، اما آن رفتار که بر اساس نفع شخصی است، در نهایت منفعت همه را تامین میکند. در یک اقتصاد بازار، تولیدکنندگان میخواهند تا حد امکان ثروتمند شوند، اما برای انجام این کار باید با یکدیگر برای حمایت از مصرفکننده رقابت کنند. پاداش این سیستم (اقتصاد بازار) برای خشنود کردن دیگران (مصرفکنندگان) موفقیت است و آنان که در انجام این کار شکست بخورند با ضررهای اقتصادی تنبیه میشوند. بخش دیگری از جواب، حکومت قانون است. حکومت قانون سیستمی از قوانین است که بیطرف هستند و نسبت به همه و حتی مقامات دولتی به صورت برابر اجرا میشوند. اگر همه ملزم به اطاعت از قوانین یکسانی باشند، هیچکس نمیتواند آن قوانین را در جهت منافع خود منحرف سازد. یک قانون بیطرف است اگر برای دستیابی به نتایج خاصی تنظیم نشده باشد. یک قانون بیطرف، تنها مردم را از عمل کردن به شیوههایی منع میکند که به صورت گستردهای مضر شناخته میشوند. اینها بیشتر قوانین «شما نباید...» هستند و قوانین «به موجب این حکم به شما دستور داده میشود که باید...» نیستند. یعنی قوانینی هستند که به شما میگویند چه کارهایی را نباید انجام دهید و قوانینی نیستند که به شما دستور دهند چه کارهایی را باید انجام دهید.