بازی باکویی؛ طراحی ترکی-اسرائیلی
تحلیل عبدالرسول دیوسالار از ریشههای اختلاف فزاینده بین تهران و باکو
تنشها بین تهران و باکو به شکل بیسابقهای بالا گرفته است. این روند به ویژه پس از بروز جنگ قرهباغ و پشتیبانی چندجانبه بازیگران قدرتمند منطقهای از جمله ترکیه و اسرائیل از جمهوری آذربایجان تشدید شده است به شکلی که باکو، لحن متفاوتی را در برابر ایران، پشتیبان سنتی خود در پیش گرفته است.
عبدالرسول دیوسالار، مدیر طرح امنیت منطقهای دانشگاه اتحادیه اروپا، حضور بازیگرانی مانند ترکیه، اسرائیل و پاکستان را در مناطق پیرامونی ایران، عامل بروز تنظیمات جدید در محاسبات امنیتی ایران میداند و تاکید دارد که این مساله، ریشه بنیادین تحولات منطقهای و اختلاف بین ایران و جمهوری آذربایجان است.
♦♦♦
زمینههای تنش و بروز اختلاف بین ایران و دولت باکو چیست؟ چرا اخیراً تنشها بین دو کشور بیشتر شده و اینکه آیا آذربایجان این تنشها را کنشگرانه ایجاد میکند یا واکنشی است به رفتارهای ایران؟
بهطور بنیادین، زمینههای اختلاف دو کشور به «حضور نیروهای خارجی» در منطقه و مشخصاً حضور و نفوذ ترکیه و اسرائیل در جمهوری آذربایجان بازمیگردد. جنگ اخیر قرهباغ و تلاش ترکیه برای قدرتنمایی (power projection) و معرفی خودش به عنوان یک قدرت منطقهای تمامکننده و قاطع در حوزه قفقاز جنوبی، به همان میزان که روند صعودی قدرت ترکیه را نشان داد، برای سایر بازیگران منطقهای، یک «فضای تهدید» ایجاد کرده است. این فرآیند، شبیه حضور ایران در عراق و سوریه و لبنان است که حس تهدیدی را برای کشورهای عربی ایجاد کرد. قدرتنماییهای اینچنینی، ساختارهای امنیتی منطقهای را در بلندمدت متاثر میکند. بازیگران منطقهای به صورت طبیعی، تلاش میکنند خود را با سطح تهدید جدید هماهنگ کنند. حضور ترکیه در جنگ قرهباغ تحول استراتژیک بود و اساساً ترکها تلاشی نکردند تا با مجموعهای از اقدامات و تمهیدات سیاسی، نگرانیهای همسایگان خود مثل ایران را مدیریت کنند تا اقدامات آنها به عنوان تهدید مستقیم برای سایر کشورها چون ایران و روسیه تعبیر نشود. در واقع، عکس چنین روندی رخ داد و ترکیه نهتنها مجموعه اقداماتی را در جهت کاهش نگرانی سایر بازیگران و قدرتهای منطقهای مانند ایران انجام نداد بلکه اقدامات تحریکآمیز و تنشزای دیگری را در پیش گرفت که استمرار همان قدرتنمایی در فضای پیرامونی ایران بود. مانور نظامی بین ترکیه، جمهوری آذربایجان و پاکستان (که در آذربایجان انجام شد) رویداد مهمی است که از منظر استراتژیک به سادگی قابل چشمپوشی نیست. حضور بازیگرانی مانند ترکیه، اسرائیل و پاکستان در مناطق پیرامونی ایران، بهطور طبیعی، تنظیمات جدیدی را در محاسبات امنیتی ایران ایجاد خواهد کرد. این مساله، ریشه بنیادین تحولات منطقهای و اختلاف بین ایران و جمهوری آذربایجان است. در واقع ایران اقدامات جمهوری آذربایجان را در یک تصویر بزرگتر متصل به تحرکات ترکیه میداند.
نباید فراموش کنیم که سیاست خارجی ایران، سیاست «تهدیدمحور» است و ایران، تهدیدها را دنبال میکند تا آنها را خنثی کند و به آنها پاسخ دهد. در واقع، مبنای ساخت سیاست خارجی ایران، «واکنش» در برابر تهدیدهاست. بنابراین، با تغییر «ساختار تهدید» میتوان انتظار داشت که الگوهای سیاست خارجی ایران نیز دگرگون شوند. در قفقاز جنوبی نیز همین اتفاق در حال رخ دادن است. در حقیقت، اگر اسرائیل را به این تصویر اضافه کنیم، ترکیب اسرائیل و ترکیه در قفقاز جنوبی و نگرانیهایی که همواره از عمق و نوع ارتباط ترکیه و اسرائیل وجود داشته است و اینکه این دو کشور تا چه میزان میتوانند یکدیگر را در لایههای اطلاعاتی، پشتیبانی کنند، نگرانیهای تهران را بیشتر کرده است. فارغ از ترکیه، موضوع اسرائیل و نوع تحرکاتش در محیط پیرامونی ایران از جمله در امارات متحده عنصر بسیار پررنگی است. در حقیقت آذربایجان در خوشبینانهترین وضعیت بدون اینکه خود متوجه حساسیت اقداماتش شود خود را در یک بازی بزرگتر که میان ایران و اسرائیل از شامات تا خلیجفارس در جریان است تعریف کرده است.
بر همین اساس میتوان گفت که بستر اصلی واکنشهای ایران به اقدامات آذربایجان به تنهایی اختلافات ترانزیتی نیست بلکه برآورد ایران از یک تحول بزرگتر استراتژیک در مناطق پیرامونی است که آذربایجان هم درون آن قرار گرفته است. به این ترتیب، نگرانیهای امنیتی ایران نیازمند ارسال سیگنالی بود که در رویدادهای اخیر بازتاب پیدا کرد. عموماً ایران تهدیدهای نظامی را در شکل مانورهای نظامی، جابهجایی نیروها، آزمایشهای نظامی و... پاسخ میدهد. این رفتار ایران در اوج تنشها با آمریکا نیز نمود پیدا کرد و در اواخر دوره ریاستجمهوری ترامپ، ایران بیشترین مانورهای نظامی تاریخ خود را در یک بازه زمانی کوتاه انجام داد چرا که سطح تنش در آن دوره بسیار زیاد بود و نگرانیها از اقدامات غیرقابل پیشبینی آمریکا زیاد بود. اکنون هم ایران از همان رویکرد تبعیت کرده است. بنابراین بهطور خلاصه، ترکیب دو عامل افزایش «سطح تهدید» در مناطق پیرامونی و «نوع واکنش پیشبینیپذیر» ایران متکی بر مانورهای نظامی و جابهجایی نیرو میتواند تحولات اخیر را حداقل از منظر ایران تا حدی توضیح دهد.
اگر بخواهیم از زاویه باکو به مساله بپردازیم، چرا جمهوری آذربایجان این فضا را برای مداخلهگران خارجی فراهم میکند تا ترکیه و اسرائیل در این عرصه حضور پیدا کنند؟ آیا این مساله، منافعی برای باکو در پی دارد یا صرفاً از ضعف آنها سرچشمه میگیرد؟
روشن است که منافعی در پیش است و طبیعی است که جمهوری آذربایجان به عنوان کشوری که بخشی از خاک آن در اشغال ارمنستان بوده از بازیگران قدرتمند منطقهای و بینالمللی برای افزایش قدرت خود استفاده کند تا بتواند بخشهای اشغالی خاک خود را پس بگیرد. اما مشکل بزرگتری در این حوزه وجود دارد و آن این است که کشورهای کوچک، نظیر آذربایجان عموماً در تنظیم یک سیاست موازنه دقیق در برابر همسایگان بزرگتر خود دچار مشکل هستند. به عنوان مثال رابطه اوکراین و روسیه را نگاه کنید. پیشبینی اینکه در صورت گرایش بیش از حد و افراطی اوکراین به سوی غرب همسایه قدرتمندی مثل روسیه واکنش نشان خواهد داد امر دشواری نبود. احساس تهدید روسیه و واکنشش بر این اساس موجب از دست رفتن بخشهایی از خاک اوکراین شد. این واکنش قابل پیشبینی بود و پیشتر نیز همین اتفاق در مورد گرجستان رخ داده بود. در روابط بینالملل امر غریبی نیست که کشورهای کوچک برای حل مسائل خود از موازنهگران بیرونی استفاده میکنند اما متعاقب آن ریسک یک مشکل بزرگتر را هم باید بپذیرند که همسایگان قدرتمند از این موازنهگری آنها شاکی شده و واکنشهای تندی بروز دهند. متاسفانه چنین خطای سیاستگذاری در اقدامات باکو دیده میشود. اگرچه جمهوری آذربایجان حضور ترکیه و اسرائیل را برای تامین منافع ارضی خود در برابر ارمنستان تسهیل کرده است اما اجرای این سیاست بدون تمهیدات لازم آذربایجان را در موضع برخورد با همسایه بزرگترش یعنی ایران قرار داده است.
با توجه به حمایت پرسابقه روسها از باکو، آیا میتوان تصور کرد که پشتیبانی روسیه از جمهوری آذربایجان، اعتمادبهنفس آذربایجانیها در مواجهه با ایران را بیشتر کرده و آنها در بازی طراحیشدهای توسط روسیه نقشآفرینی میکنند؟
من چنین تصوری ندارم و فکر نمیکنم که روسها حداقل در مساله ایران، بازی دوگانهای برای فشار بر ایران طراحی کرده باشند و دلایل مشخصی برای این موضوع نمیتوان دید. اما میتوان به شکل دیگری نیز به ماجرا نگریست. در بلندمدت و در ادامه بحث پیشین اگر جمهوری آذربایجان نتواند با هماهنگی با روسیه، سیاستهای خود را پیش ببرد حتی ممکن است روابط جمهوری آذربایجان با روسیه را نیز به مخاطره بیندازد. در حال حاضر، رقابت بین روسیه و ترکیه یک بازی پیچیده و چندوجهی همراه با کنترلهای دائمی روسیه است و روسیه از افزایش سطح قدرت ترکیه در مناطق پیرامونیاش نگرانی دارد. بنابراین، جمهوری آذربایجان ممکن است با در پیش گرفتن این رویه، یعنی فضا دادن افراطی به ترکیه و اسرائیل، خود را در چالش با روسیه نیز قرار دهد. با توجه به وزن روسیه، احتمالاً جمهوری آذربایجان احتیاط بیشتری در قبال روسها در پیش خواهد گرفت اما از طرف دیگر، تلاش مشخصی از سوی روسها برای مداخله در این بازی دیده نمیشود. از سوی دیگر، ترکیه و اسرائیل در این حوزه، دو بازیگر برجستهتر محسوب میشوند و به نظر میرسد که روسها از مستحکم شدن حضور ترکیه و اسرائیل در حوزه پیرامونی خودشان استقبال چندانی نخواهند کرد. در یک سناریو، استمرار این روند حتی ممکن است موجب افزایش همگرایی بین ایران و روسیه برای مقابله با حضور ترکیه در قفقاز جنوبی شود.
سیاست خارجی واکنشی ایران و همچنین ساختار و کارکرد نظام سیاسی در ایران موجب شده است که حلقه محاصره دور ایران تنگتر شود به شکلی که حضور اسرائیل در خلیجفارس و آذربایجان، افزایش نفوذ ترکیه، ناآرامیها در افغانستان و نقشآفرینی پاکستان و... شرایط را در فضای پیرامونی ایران خطرناکتر کرده است. ایران برای برهم زدن بازی کنونی، چه اصلاحاتی را باید در کوتاهمدت و بلندمدت در سیاست خارجی خود به کار بگیرد؟
ایران با حضور اسرائیل در مناطق پیرامونی خود و گسترشطلبی ترکیه، تقریباً به نحوی محاصره شده است. اگرچه حضور ترکیه در افغانستان و گسترش به سمت شرق با توجه به مولفه چین و حساسیتهای چین در مورد حضور ترکیه در افغانستان و پاکستان و اینکه ترکیه تا چه حد بتواند در مناطق شرقی ایران موفق باشد، جای بحث است. با این حال، حضور ترکیه در شمال و شرق ایران میتواند مفهوم محاصره را به ذهن متبادر کند. حضور اسرائیل در شمال و جنوب ایران نیز در شکلگیری این ذهنیت، موثر است. اما همانطور که اشاره کردید، مشکل سیاست خارجی ایران که برای بسیاری مبرهن است این است که ایران نمیتواند با ساختارهای بینالمللی و بازیگران کلیدی بینالمللی بر روی موضوعات مشخص، به «تفاهم» برسد. به تفاهم رسیدن ایران با بازیگران کلیدی، همواره با یک علامت سوال بزرگ روبهرو بوده است. پروندههای باز در حوزه سیاست خارجی ایران، پرتعداد هستند. مثلاً پرونده هستهای ایران بیش از 20 سال است که باز مانده یا پرونده فعالیت منطقهای ایران نیز چنین ویژگیای دارد. باید بپذیریم که دستگاه سیاست خارجی ایران در دورههای مختلف از بستن این پروندههای باز ناتوان بوده است و انباشت این مسائل همانند رها شدن زخمهای باز پرشماری است که خونریزی آنها ادامه دارد. این روند برای ایران، حاصلی جز افزایش سطح تهدید در بلندمدت ندارد. ما تا زمانی که نتوانیم پروندههای کلیدی سیاست خارجی خود را فیصله دهیم و مسائل را تحکیم کنیم، تهدیدمحوری سیاست خارجی ایران همچنان ادامه خواهد یافت و نمیتوانیم کار سیاست خارجی فرصتمحور داشته باشیم. سیاست خارجی ایران، اساساً بر مبنای «فرصتها» حرکت نمیکند. معدود فرصتهایی هم که استفاده کرده است، نظیر گسترش قدرت در عراق و سوریه عمدتاً با هدف «پاسخ به تهدید» بودهاند. اگر ما در عراق و سوریه حضور پیدا میکنیم، به اذعان خود مسوولان نیز نوعی «دفاع رو به جلو» (Forward Defense) است و حضورمان در همان مناطق نیز برای «دفاع» و «مقابله با تهدیدات» متصور از جمله اسرائیل و آمریکاست و نه ایجاد فرصتهای سازنده برای پیشرفت و توسعه ایران. باید در نظر داشت که برای عبور از این ساختار سیاستگذاری تهدیدمحور، لازم است نگاهها در ایران تغییر پیدا کند. ایران باید با قدرتهای غربی و نیز شرقی، مسائل خود را حلوفصل کند. امکان تعریف حوزههای همکاری مشترک با این قدرتها وجود دارد، در عین اینکه ساختار رقابت با آنها را میتوان حفظ کرد. اما به این شرط که ایران خود را صرفاً یک بازیگر تجدیدنظرطلب تعریف نکند که بنا دارد نرمهای بینالمللی را از نو و با ایدههای خود بسازد. طبیعی است که چنین رویکردی به نظام بینالملل ما را در برخورد دائمی با قدرتهای بینالمللی قرار میدهد و به تولید انواع گوناگون تهدیدات علیه ایران میانجامد.
آیا خطر نفوذ ترکیه در باکو و تحریکات پانترکی مبتنی بر تحریکات قومی را برای ایران بیشتر میدانید یا نفوذ اسرائیل در قفقاز را میتوان تهدید بزرگتری در نظر گرفت؟
هر دو این تهدیدات، بسیار جدی هستند اما به نظر من با توجه به نوع نگرانیهای ایران، مساله اسرائیل و عملیاتهای اطلاعاتی و اقدامات خرابکارانه اسرائیل که میتواند از سمت جمهوری آذربایجان علیه ایران انجام شود، موضوع جدیتر برای مقامات ایرانی است. این به این معنا نیست که مساله پانترکیسم مسالهای جدی نیست اما ایران تجربه خوبی برای مقابله موثر با این قبیل تهدیدات قومی دارد. پانترکیسم یک تهدید کهنه برای ایران محسوب میشود اما تهدید اسرائیل از سمت جمهوری آذربایجان در صورت گسترش تنشها میتواند دینامیکهای تهدید جدید و پیشبینیناپذیری را شکل دهد که در نتیجه ممکن است تهدیدزایی بیشتری برای ایران به همراه داشته باشد. مثلاً در صورت افزایش تنش میان تهران و تلآویو حضور منطقهای اسرائیل در سطح اطلاعاتی و نظامی در جمهوری آذربایجان میتواند به یک مساله جدی برای ایران تبدیل شود.
در نهایت، آیا میتوان ادعا کرد که پس از ترور سردار سلیمانی، نفوذ منطقهای ایران تحت تاثیر قرار گرفته و از شدت و دامنه آن کاسته شده است؟ اگر چنین است، آیا میتوان کاهش فعالیت منطقهای ایران را عاملی موثر بر گستاخ شدن برخی کشورهای پیرامونی ایران از جمله جمهوری آذربایجان دانست؟
بله، به نظر من چالشهای جدی در سطح استراتژیک پدید آمده است. اگرچه ترور سردار سلیمانی، چالشهای عملیاتی در مسیر حضور منطقهای ایران در سوریه، عراق و دیگر مناطق ایجاد کرده اما چالشهای عملیاتی کمتر موجب نگرانی زودهنگام هستند. به عنوان مثال در حوزه عراق تحولات همچنان در جریان هستند و باید منتظر ماند تا دید گروههای طرفدار ایران چه موقعیتی را پس از انتخابات تثبیت میکنند. اگرچه نبود سردار سلیمانی در بحبوحه انتخابات پارلمانی عراق و تحولات بین گروههای سیاسی و حضور نخستوزیری که بحثهای ملیگرایانه را بیشتر دنبال میکند چالشبرانگیز به نظر میرسد اما لزوماً معنای عدم موفقیت ایران در تثبیت قدرت خود را نمیدهد.
همچنین به دلیل تنوع سیاسی این کشور به ویژه در انتخابات پارلمانی، اینکه ایران تا چه حد توانسته در این پویاییهای سطح بالای سیاسی در عراق، پس از ترور سردار سلیمانی موثر باشد، قابل ارزیابی نیست و تحولات سیاسی ماند تا ببینیم به چه سویی گام برمیدارند. در طرف دیگر، مثلاً در برخی عرصههای دیگر، مسائل برای ایران، تثبیت شده است. از طرف دیگر در حوزه سوریه، ایران از یک وضعیت تثبیتشده نسبی برخوردار است. همکاری با گروههای محلی-منطقهای و سیاست «مردمپایه» ایران در سوریه به نظر یک ثبات نسبی برای ایران به همراه داشته است.
اما چالش استراتژیک ترور سردار سلیمانی بیش از این چالشهای عملیاتی بوده است. مساله مهمتری که پس از ترور سردار سلیمانی و شهید فخریزاده ایجاد شده، «ضعف پاسخ» از سوی ایران است. در واقع، پاسخ ایران به این دو ترور از سوی بسیاری از ناظران بینالمللی پاسخی ملایم همراه با نوعی «عدم تناسب» با شدت ضربه تفسیر شده است. در حالی که ایران فرمانده مهمترین نیروهای نظامی خود را از دست میدهد قادر نیست ضربهای به همان نسبت دردآور به طرف آمریکایی وارد سازد. چالش عدم پاسخ متناسب «تصویر بازدارندگی» ایران را تا حد زیادی تخریب کرده است. فارغ از تبلیغات در ایران واقعیت این است که بازیگران خارجی و قدرتهای رقیب، آمادگی ایران را برای ریسکپذیری کمتر از قبل میبینند و به این باور رسیدهاند که میتوان به ایران ضربه زد اما پاسخی دریافت نکرد یا پاسخی ملایم دریافت کرد. این برداشت، در بلندمدت آسیب جدی به امنیت کشور خواهد زد و ایران را ضربهپذیر نشان میدهد. در واقع ایران ضربه را جذب میکند اما لزوماً به آن پاسخ نمیدهد. مجموعه این مسائل، حضور منطقهای ایران و ارزش واقعی آن را در زمان بحران پس از ترور سردار سلیمانی با چالش مواجه کرده است.