آزادی به مثابه اصل بنیانگذار
چرا باید عقاید فردریش فون هایک را مطالعه کرد؟
فردریش فون هایک از آن دسته متفکرانی است که آزادی را نه صرفاً به عنوان ارزش یا اصل اخلاقی متعالی بلکه فراتر از آن به مثابه اصل بنیانگذار تمدن انسانی و شرط لازم برای رسیدن به جامعه صلحآمیز پیشرفته برخوردار از رفاه مادی میداند.
آزادی واقعیتی است دارای منطقی معین که نتایج دامنهداری را به بار میآورد. برخلاف آنچه مخالفان آشکار و پنهان آزادی اغلب القا میکنند آزادی مفهوم مخالف نظم نیست بلکه خود منطقی دارد که عمل به آن موجب پیدایش نظمی بسیار پیچیده میشود که هیچ دانشمند یا گروهی از دانشمندان قادر به طراحی و ایجاد آن نیستند. کل برنامه پژوهشی هایک را در طول زندگی طولانی و پربار خود شاید بتوان تلاشی برای توضیح چگونگی ماهیت، کارکرد و نتایج «منطق آزادی» دانست. هایک متفکری چندبعدی است بهطوری که نوشتههای وی اغلب چندرشتهای یا میانرشتهای است. او در دوران جوانی که تازه میخواست به تحصیلات دانشگاهی روی بیاورد به شدت علاقهمند به روانشناسی بود و مطالعات و تحقیقاتی را در این خصوص انجام داد. اما به زودی تغییر عقیده و مسیر داد و در دانشگاه حقوق و اقتصاد خواند. اما همچنان که خواهیم دید او دههها بعد در دوران پختگی فکری دوباره مطالعات خود را در زمینه روانشناسی نظری از سر گرفت که محصول آن کتاب مهم «نظم حسی» است. البته مضمون این کتاب چندرشتهای و بسیار نزدیک به حوزه معرفتشناسی است.
تاملات نظری و نوشتههای آغازین هایک ناظر بر موضوعات اقتصادی است و او شغل حرفهای و دانشگاهی خود را با اقتصاد آغاز میکند. هایک در دوران جوانی تمایلات سوسیالیستی ملایم داشته اما آشنا شدن وی با لودویک فون میزس موجب کنار نهادن این تمایلات بهطور کلی میشود. چگونگی آشنایی هایک و میزس هم بسیار جالب است بهطوری که هایک در طول زندگی خود به کرات به آن اشاره میکند. هایک در پی گرفتن نخستین مدرک دانشگاهی در سال 1921 (در 22سالگی) به دنبال کار میگردد. برای این منظور استادش فردریش فون ویزر توصیهنامهای به میزس مینویسد و در آن هایک را «اقتصاددان جوان خوشآتیه» توصیف میکند. میزس که آن زمان اقتصاددان معروفی بود و در اتاق بازرگانی وین کار میکرد با مشاهده توصیهنامه به هایک جوان میگوید «اگر اینطور است پس چرا تو را در جلسات سخنرانیام ندیدهام؟» البته هایک بیاطلاع از این سخنرانیها (در واقع سمینار یا محفل خصوصی خارج از دانشگاه) نبود اما به دلیل تمایلات سوسیالیستیاش رغبتی به سخنان به شدت آزادیخواهانه و ضدسوسیالیستی میزس نداشت. اما این نگاه بعدتر کاملاً عوض میشود. در هر صورت هایک کار محوله از سوی میزس را به نحو احسن انجام میدهد و مورد توجه او قرار میگیرد. از آن پس رفاقت و احترام متقابلی میان آنها ایجاد میشود که تا پایان عمر تداوم مییابد. میزس منتقدان اندیشه خود را اغلب با تندی پاسخ میداد، تنها استثنا در این میان شاید هایک باشد که انتقاد تلویحیاش از رویکرد ماقبل تجربی میزس در مورد تئوری کنش با سکوت وی مواجه میشود. اندیشههای آزادیخواهانه میزس به ویژه نظریه ناممکن بودن تحقق سوسیالیسم تاثیر عمیق و ماندگاری روی هایک میگذارد اما به تدریج برنامه پژوهشی هایک در مسیر متفاوتی قرار میگیرد و بهرغم اشتراک در مبانی نظری و اهداف نهایی، پنجره جدیدی به سوی لیبرالیسم میگشاید.
هایک با دقت در اندیشههای بنیانگذاران علم اقتصاد پی میبرد که نظم اقتصادی یا نظم حاکم بر بازار متفاوت از دو نوع نظم شناختهشده در طبیعت و جوامع انسانی است. در کنار نظم حاکم بر طبیعت، انسانها نیز توانستهاند نظمهایی ایجاد کنند که برای زندگی اجتماعی ضرورت دارد. هایک بر این نکته بسیار مهم تاکید میورزد که در میان نظمهایی که انسانها به وجود آوردهاند باید دو نوع را از هم تفکیک کرد؛ نظمهایی که با طراحی آگاهانه انسانها به وجود میآیند مانند سازمانهای اداری، تجاری، انجمنهای اجتماعی و...، و نظمهایی که محصول عمل انسانها در زندگی اجتماعی هستند اما هیچکس آنها را آگاهانه و عامدانه طراحی و ایجاد نکرده است مانند زبان، پول، بازار و بسیاری از آداب و رسوم و سنتها که اصطلاحاً به مجموعه آنها فرهنگ گفته میشود. هایک این نوع سوم نظم را در تمایز با دو نوع دیگر نظم طبیعی و نظم مصنوع، نظم خودجوش مینامد که در جریان تحول فرهنگی جوامع و بر اساس اصل بقای اصلح شکل میگیرند و توسعه مییابند. از نظر هایک نظم گسترده حاضر در جوامع پیشرفته امروزی محصول طراحی عامدانه هیچ متفکری نیست، بلکه نتیجه پیروی انسانها از برخی رفتارها و عادتهای سنتی عمدتاً اخلاقی است که بسیاری از آنها برای انسان خوشایند نیست و اساساً انسانها از درک معنای آنها ناتواناند و اعتبار آنها را نمیتوانند اثبات کنند. با این حال این رفتار و آداب و رسوم از طریق فرآیند انتخاب تحولی گسترش مییابند. علت این گسترش موفقیت گروههایی است که از آن آداب و رسوم پیروی میکنند و موجب جذب افراد از گروههای دیگر شده و بر جمعیت و ثروتشان افزوده میشود. به عقیده هایک عقل خودآگاه انسان هیچگاه دارای آنچنان توانی نبوده که بتواند نظمهای پیچیده لازم برای دست یافتن انسان به جوامع گسترده متمدن را طراحی کند. از نظر هایک آنچه انسان را از وضعیت زندگی در جوامع محدود یا گروههای کوچک قبیلهای خارج کرده و موجب دست یافتن او به جوامع بزرگ و متمدن شده چیزی جز قرار گرفتن وی در فرآیند تحول سنتها نبوده است. از نظر متفکر اتریشی سنت که چنین نقش برجستهای دارد پدیدهای میان غریزه و عقل است. به عقیده وی ارزشهای انسانی و بهطور کلی رفتار انسانها در جامعه از سه منبع نشئت میگیرد: غریزه، سنت و عقل. او سنت را در این میان مهمترین منشأ ارزشهای انسانیِ هدایتکننده اعمال و رفتارها میداند. سنتها درون فرهنگ جای دارند یعنی هر فرهنگی مجموعهای از سنتهای کموبیش سازگار باهم است. فرهنگ نه طبیعی است و نه مصنوعی؛ نه به صورت ژنتیکی انتقال مییابد و نه بهطور عقلانی ساخته میشود. فرهنگ مجموعهای از قواعد رفتاری یادگرفتنی است که هیچگاه اختراع نشده و کارکردشان برای افرادی که از آنها تبعیت میکنند معمولاً ناشناخته است. تمدن انسانی اساساً در نتیجه سرکوب و کنترل غرایز حیوانی موروثی از طریق عادتهای فرهنگی (سنتی) ممکن شده و به این ترتیب موجب پدید آمدن گروههای منظم با ابعاد دائماً فزاینده شده است. البته اینکه تمدن با مهار برخی غرایز موروثی ممکن شده سخن جدیدی نیست، متفکران دیگری از جمله فروید نیز به نوعی همین حرف را زدهاند. تازگی سخن هایک در نقش متفاوت عقل خودآگاه و رابطه آن با تحول فرهنگی است.
از نظر هایک برای درک چگونگی شکلگیری تمدنها باید بهطور کلی این تصور را که انسان در سایه برخورداری از عقل قادر به تولید فرهنگ بوده است کنار بگذاریم. وجه تمایز انسان از حیوان توانایی بیشتر انسان در تقلید و انتقال آن چیزی است که قبلاً یاد گرفته است. این توانایی بهطور فوقالعادهای از طریق به وجود آمدن زبان و به کمک کلمات امکانپذیر شده است. انسانها برای سازگاری با محیط و بقای خود «باید، نباید»های رفتاری را یاد میگیرند و آنها را به همنوعان خود منتقل میکنند. عادتها، سنتها و فرهنگ به این ترتیب به تدریج شکل میگیرد و زندگی اجتماعی انسان و سازگاری هر چه بهتر وی با محیط را امکانپذیر میسازد. هایک بر این رای است که سنت یعنی آداب و رسوم و قواعد رفتاری تقلیدشده، بر عقل تقدم تاریخی و منطقی دارد. او به وجود آمدن زبان و کلمات را محصول فرآیند تدریجی و بسیار پیچیده سازگاری انسان با محیط زندگی خود از طریق قواعد رفتاری تقلیدشده میداند. به عقیده وی، طی دورههای زمانی بسیار طولانی، اشیا و پدیدهها از طریق شیوه مناسب رفتار انسان نسبت به آنها طبقهبندی، تعریف و نامگذاری شدند. به این ترتیب نوعی از «مدل» شکل گرفت که انسان را در عمل قادر به پیشبینی و احیاناً پیشگیری وقایع خارجی میکرد. هایک میگوید اینجاست که «آن چیزی که ما عقل مینامیم پدیدار شد» و در ادامه تاکید دارد که احتمالاً در آن زمان این نظام قواعد رفتاری در خصوص محیطی که در آن به وجود آمده بود از «هوشمندی» بسیار بیشتری نسبت به افکار انسان برخوردار بود. و از این نتیجه میگیرد که برخلاف تصور رایج این مغز یا ذهن فردی به عنوان اوج سلسلهمراتب ساختارهای پیچیده ایجادشده طی جریان تحولی نیست که فرهنگ یا قواعد رفتاری را ابداع کرده است. قدرت ذهن در نظم دادن به تجربه نسخهای اکتسابی از قالبهای فرهنگی است. مغز انسان اندامی است که او را قادر به جذب فرهنگ میکند، نه ابداع آن. به زبان امروزی شاید بتوان مغز را سختافزاری تصور کرد که بدون نرمافزار (فرهنگ) چندان کارکرد و فایدهای ندارد. این نرمافزار (فرهنگ) گرچه از طریق بیشمار سختافزار (مغز) فردی نگهداری میشود اما خود نتیجه روند تحولی متمایزی از روند تحول بیولوژیک مغز است. ساختار تکاملیافته مغز زمانی مفید واقع میشود که یک سنت فرهنگی برای جذب وجود داشته باشد.
در اندیشه هایک عقل و ذهن فعال انسان محصول فرهنگ و سنت است، نه ایجادکننده آن. اگر بشر توانسته است با مهار زدن بر غرایز توسط قواعد رفتاری، جوامع گسترده و متمدن برپا سازد، این دستاورد در درجه نخست در سایه رعایت برخی سنتهای مناسب امکانپذیر شده است. این سنتها طی فرآیندی انتخابی بهطور خودجوش پدیدار شدهاند و هیچ ذهن یا فردی آنها را ابداع نکرده است. عقل فردی بهرغم اینکه مهمترین وسیله محاسبه و پیشبینی انسانهاست اما قادر به درک و احاطه کامل بر نظمهای پیچیده حاصل از سنتها و فرهنگ مانند زبان، اخلاق، حقوق، پول و بازار نیست؛ بنابراین نمیتواند مدعی ابداع آنها یا جایگزینهای کاملتری برای آنها باشد. مهمترین نتیجهای که هایک از این استدلال میگیرد تاکید بر محدودیت تواناییهای ذهن یا عقل فردی انسان است که پیش از وی ایمانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی مطرح کرده بود. هایک معتقد است برخی فیلسوفان مدرن در ستایش از عقل و تواناییهای آن راه اغراق را پیمودند و این نتایج اسفباری به همراه آورد و آن این تصور بود عقل انسانی نهادها، سنتها، فرهنگ و بهطور کلی جوامع انسانی را ساخته و بنابراین میتواند از این به بعد جایگزین بهتری برای آنها طراحی کند و بسازد. هایک این تصور نادرست از عقل را «صنعگرا» توصیف میکند و در برابر آن از نظریه عقل تحولی خود یا به تعبیر کارل پوپر از عقل انتقادی دفاع میکند که در حقیقت ادامه رویکرد کانتی یا در اصل هیومی است. نمونه بارز عقل صنعگرا انواع و اقسام سوسیالیسم است که در سده نوزدهم میلادی سر بر میآورند و اوج آن مارکسیسم است با تئوری ایجاد انسان طراز نوین و ساختن جامعه بیطبقه کمونیستی. مارکس آزادی اقتصادی در جوامع «سرمایهداری» را مترادف با هرجومرج میدانست و مدعی جایگزین کردن آن با جامعه برنامهریزیشده عقلانی بود. از نظر هایک طراحی و ساختن جامعه «جدید» پروژهای در عمل ناممکن و در واقع توهمی بسیار خطرناک است. اما متاسفانه اقدام به اجرای پروژهای ناممکن و عمل بر اساس توهم ناممکن نیست. همچنان که پروژههای متعدد ایجاد جامعه سوسیالیستی در سده بیستم میلادی اجرا شد و چون شکست آنها محتوم بود -همچنان که میزس منطق این شکست را برای نخستینبار در پی انقلاب اکتبر روسیه به کفایت نشان داده بود- نتایجی جز فجایع دهشتناک انسانی به همراه نیاورد.
البته بسیار سادهانگارانه است اگر تصور کنیم عقل صنعگرایانه منحصر به سوسیالیسم است. در واقع، هرگونه اندیشه خواهان برساختن تمام و کمال جامعه اعم از ترقیخواهانه یا محافظهکارانه یا ارتجاعی از فاشیسم و نازیسم گرفته تا انواع ایدئولوژیهای بنیادگرایانه دینی مانند القاعده و داعش خواه ناخواه به سوی عقلانیت صنعگرایانه میروند. حتی برخی اندیشههای سیاسی یا جامعهشناختی به ظاهر مترقی و مدرن که رویکرد پوزیتیویستی دارند ممکن است در دام صنعگرایی گرفتار آیند. جالب است اگر دقت کنیم القاعده و داعش میخواهند با «عقل دینی» جامعه آرمانی خود یعنی جامعه صدر اسلام خلفای راشدین را امروزه عیناً از نو بسازند، و از آن طرف، «عقل مدرن» آمریکاییِ مخالف بنیادگرایی درصدد برمیآید آن جریانها را از میان بردارد و به جایشان جامعه مدرن دموکراتیک بسازد. و البته هر دو طرف نهایتاً در پروژههای صنعگرایانه خود شکست میخورند و نتیجهای که به جا میگذارند فاجعه انسانی جبرانناپذیر است.
هایک نکته بسیار مهمی را در رابطه با مقاومت انسان مدرن در برابر ارزشهای آزادیخواهانه جوامع لیبرال امروزی مورد تاکید قرار میدهد. از نظر وی پیش از آنکه سنتها و فرهنگ شکل بگیرد اجداد دور انسانها همانند دیگر حیوانات با غرایز خود زندگی میکردند. غرایز در تشکیل ارزشهای انسانی نسبت به سنتها و عقل تقدم زمانی دارد. نوع انسانی و اجداد بلافصل آن صدها هزار سال زندگی قبیلهای و گروهی پشت سر گذاشته است. غرایز انسان در تناسب با این نوع زندگی گروهی شکل گرفته است. این غرایز که بهطور ژنتیکی موروثی است در خدمت تحکیم همکاری میان اعضای گروه بوده است که هدف مشترکی را جهت تهیه مایحتاج زندگی دنبال میکردند و اغلب همدیگر را میشناختند. هماهنگی میان اعضای گروه اساساً به غرایز همبستگی و دیگردوستی بستگی داشت که البته منحصر به اعضای گروه یا قبیله بود و بیگانگان را در بر نمیگرفت. ارزشهای ناشی از غرایز طبیعتاً و اساساً جمعگرایانه است. اما از آنجا که ساختار و نظم جامعه بزرگ متمدن متفاوت است و همانگونه که پیش از این اشاره شد، ناشی از قواعد رفتاری آموختهشده، سنتها و فرهنگ است، ارزشهای حاکم بر آن نیز متفاوت است. ارزشهای مربوط به قواعد مالکیت فردی و تجارت مانند امانتداری، درستکاری، وفای به عهد، رقابت، احترام به قوانین کلی همهشمول و حریم خصوصی هیچکدام غریزی نیست، بلکه جملگی یادگرفتنی است و در بسیاری موارد در تضاد با غرایز و ارزشهای ناشی از غرایز است. به عقیده هایک جامعه متمدن تنها تقریباً طی هشت هزار سال اخیر به وجود آمده و زندگی شهری به معنای خاص کلمه قدمتی حتی کمتر دارد. بنابراین عمر جامعه متمدن در مقایسه زندگی قبیلهای انسان بسیار کوتاه است و سیستم بیولوژیکی انسان همگام با ابداعات فرهنگی و نهادی تحول نیافته است. در نتیجه بسیاری از غرایز و عواطف انسان هنوز سازگاری بیشتری با زندگی قبیلهای دارد تا با زندگی در جامعه متمدن. انسان امروزی در واقع محصول یک جریان تحولی متشکل از دو مرحله بیولوژیکی و فرهنگی است که دومی نسبت به اولی بسیار کوتاه و متاخر است. ارزشهای ناشی از این دو تحول اغلب در تضاد با هم هستند. تحول فرهنگی و ارزشهای ناشی از آن (اخلاق فرهنگی) موجب نابودی کامل ارزشهای ناشی از تحول بیولوژیکی در همه ساحتهای زندگی انسان نشده است. انسان امروزی ناگزیر در دو ساحت ارزشی متمایز و بعضاً متضاد زندگی میکند؛ یکی دنیای کوچک یا میکروکوسم مانند خانواده، محافل دوستانه، انجمنها، بنگاهها و احزاب که عمدتاً ارزشهای غریزی همبستگی (جمعگرایانه) بر آنها حاکم است و دیگری جامعه بزرگ یا ماکروکوسم که بر اساس ارزشهای ناظر بر قواعد مالکیت فردی، آزادی انتخاب و دادوستد، رقابت برای کسب سود در چارچوب حکومت قانون بنیان نهاده شده است. ارزشهای هیچکدام از این دو دنیای متفاوت در دیگری کاربرد ندارد، و چنین کاری به هر دو لطمه میزند. اما زندگی در دو دنیای متفاوت و گاه متضاد نه آسان و بدون تنش است و نه دلپذیر. این مشکل در واقع تراژدی زندگی انسان مدرن امروزی است که اغلب موجب ناخرسندی درونی و تشویش دائمی میشود. بنابراین دور از ذهن نیست تصور کنیم گرایشی ذاتی انسان مدرن را به گریز از این وضعیت ناخوشایند و بازگشت به دنیای صرف غریزهها فرامیخواند. به عقیده هایک تمایل انسان مدرن به سوسیالیسم و دیگر انواع جوامع جمعگرایانه ریشه در این وضعیت دارد.
نهایتاً هایک بر این رای است که تنها اصل اخلاقی که توانسته رشد تمدن پیشرفته را ممکن سازد اصل آزادی فردی است به این معنی که انسانها به جای تبعیت از ارادههای خاصِ همنوعان خود تنها از قواعد کلی همهشمول تبعیت کنند و در چارچوب این قواعد آزادی انتخاب داشته باشند. آزادی به معنی فراغت از همه قیدوبندها و رها شدن در دنیای غرایز نیست بلکه برعکس آزادی در چارچوب قیدوبندهای کلی همهشمول یعنی قانون معنی واقعی خود در جامعه متمدن را باز مییابد. او به نقل از کانت میگوید «انسان تا زمانی آزاد است که از هیچکس جز قانون اطاعت نکند». تنها در سایه تحقق این تعریف از آزادی است که جامعه متکثر صلحآمیز و در عین حال ثروتمند و برخوردار از رفاه عمومی امکانپذیر میشود. علم اقتصاد این فضیلت را داشته است که سازوکار پیچیده چنین جامعهای را توضیح دهد. هایک از برجستهترین نمادهای این فضیلت است.