دشمنِ آن پنجاه و سه نفر
چه کسی بیشترین نقش را در ترویج کمونیسم در ایران داشت؟
ایران سرزمین عجایبِ سیاسی است؛ مملو از قالبشکنیهای توأمان با اندیشههای فریبنده حزبی که وقتی پس از یک دهه، سده یا هزاره عریان میشود، تبعاتش را درک میکنیم. نادرترینِ این غافلگیریهای سیاسی که چندان هم کهنه نیست، وجود دو حزب طرفدار اتحاد جماهیر شوروی آن هم به طور همزمان است؛ حزب توده ایران (معروف به حزب توده) و حزب فرقه دموکرات آذربایجان (فرقه دموکرات). حزب توده به وسیله حلقهای از روشنفکران مارکسیست در تهران، بلافاصله پس از حمله انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی، در سال ۱۳۲۰ تشکیل و طی دو سال با استقبال گسترده روشنفکران و طبقه کارگر، به یک جنبش ملی تبدیل شد.
ایران سرزمین عجایبِ سیاسی است؛ مملو از قالبشکنیهای توأمان با اندیشههای فریبنده حزبی که وقتی پس از یک دهه، سده یا هزاره عریان میشود، تبعاتش را درک میکنیم. نادرترینِ این غافلگیریهای سیاسی که چندان هم کهنه نیست، وجود دو حزب طرفدار اتحاد جماهیر شوروی آن هم به طور همزمان است؛ حزب توده ایران (معروف به حزب توده) و حزب فرقه دموکرات آذربایجان (فرقه دموکرات). حزب توده به وسیله حلقهای از روشنفکران مارکسیست در تهران، بلافاصله پس از حمله انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی، در سال ۱۳۲۰ تشکیل و طی دو سال با استقبال گسترده روشنفکران و طبقه کارگر، به یک جنبش ملی تبدیل شد. این حزب تا زمان سرکوب شدنش در سال ۱۳۳۲ همچنان یک نیروی چشمگیر باقی ماند. فرقه دموکرات نیز در تابستان سال ۱۳۲۴ از طریق گروهی از کمونیستهای کهنهکار در تبریز ایجاد شد. این حزب توانست اعضای محلی حزب توده را جذب کند، در سراسر آذربایجان ایران گسترش یابد و در زمانی که ارتش اتحاد جماهیر شوروی مانع از ورود نیروهای تازهنفس ایرانی به این استان شد، فعالیت خود را از طریق کودتای محلی پیش برد. حزب دموکرات، تا زمانی که سربازان ایرانی در آذر سال ۱۳۲۵ مجدداً منطقه را تصرف کردند، فعال بود و پس از چهارده سال فعالیت مستقل در سال ۱۳۳۹، با این استدلال که «دیگر هیچ توجیهی برای داشتن دو حزب مارکسیستی- لنینیستی در یک کشور وجود ندارد»، به ادغام در حزب توده رای داد. اتفاقی که بسیاری آن را تغییر نقشههای استالینی برای گسترش نفوذ شوروی در خاورمیانه دانستند، برخی دیگر طرح چنین اندیشهای را رد کردند؛ اما موافق و مخالف، ایجاد، توسعه و تضعیف این حزب را برآمده از اندیشههای جعفر پیشهوری، کهنهکمونیست ایرانی دانستند.
قوس انحرافی یک لنینیست
دونالد نیوتن ویلبر در کتاب «ایران معاصر»، عامل اصلی هدایت و رهبری حزب توده را نه روشنفکران کمیته مرکزی آن که پیشهوری آن «کمونیست حرفهای» میداند که منکر ارتباط با سازمان بود و حتی با نزدیک شدن به پایان جنگ جهانی دوم، وقتی روسها «ناگهان» حزب توده در آذربایجان را با «فرقه دموکرات» جایگزین کردند تا برای خود یک «جای پای ثابت» در این کشور پیدا کنند، دست از تلاش برنداشت. جرج لنکزوسکی، دیپلمات و بنیانگذار مرکز مطالعات خاورمیانه برکلی نیز در سه صفحه از کتاب «روسیه و غرب در ایران» -که نسبت به شش کتاب دیگر او، تحسین بیشتری را به همراه داشته است- با تاکید زیاد، حزب توده را احیای مجدد حزب کمونیست قدیم در دهه ۱۳۱۰ میداند؛ که تفکرات و بینش الصاقی به آن از سوی پیشهوری در روزنامه «آژیر» منعکس شد، با نوشتههای او توسعه یافت و در شهریور سال ۱۳۲۴ در آذربایجان نام جدید «حزب دموکرات» را به خود گرفت. یا الگین ارل گروسکلوز، اقتصاددان آمریکایی، در صفحه 233 دومین کتاب خود «مقدمهای برای ایران» که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم آن را نوشته، پیشهوری را به عنوان «سر» فرقه دموکرات و حزب توده در آذربایجان معرفی کرده است. همانگونه که گونتر نولاو و هانس ورگن ویه در صفحات 12 تا 69 کتاب مشترکشان «همسایگان جنوبی روسیه شوروی» عمیقاً اعتقاد دارند که اضمحلال حزب توده در آذربایجان همزمان با ظهور فرقه دموکرات ناشی از «دستورالعملهای» شوروی اما تاثیرپذیر از بینش پیشهوری بوده است و بدون حضور این کمونیست قهار، این حزب نمیتوانست توسعه یابد. مردی که البته نصرتالله جهانشاهلو، در کتاب «ما و بیگانگان»، او و خود را نادم و پشیمان میداند و معتقد است؛ «پیشهوری قربانی رقابت رهبران حزب توده بود و تا پایان نیز حاضر به آشتی با این حزب نشد. اگر اعتبارنامه پیشهوری در مجلس چهاردهم به بهانههای واهی از سوی «حزب توده» رد نمیشد، ایبسا این رجل سیاسی ایران، به دام جعفر باقراف دیکتاتور و مامور استالین، آتاکیشیاف و میرزا ابراهیماف نیز گرفتار نمیآمد. حزب توده انتشار اعلامیه یکخطی تسلیت در آژیر به مناسبت مرگ رضاشاه را بهانهای برای رد اعتبارنامه او قرار داد که نشان میدهد احتمالاً اهداف دیگری در پشت این دسیسه پنهان شده بود. کمااینکه سنجش و داوری در مورد پیشهوری با معیار «پانترکیسم» بسیار اشتباه است. پیشهوری هیچگاه پانترکیست نبود، حتی گرفتاریاش در بازی پانآذریسم نیز مسیری بود که به ناچار بدان کشانیده شد و بارها بدان لعنت فرستاد». ادعایی که جمشید پوراسمعیلنیازی، پژوهشگر و نویسنده تبریزی نیز در کتاب «قوس زندگی پیشهوری» آن را تایید میکند و حتی مدعی است: زمانی که محمدامین رسولزاده در منطقه آران و قفقاز حکومت «مساوات» برپا میکند و نام آنجا را به آذربایجان تغییر میدهد، پیشهوری دقیقاً مخالف و در برابر وی ایستاد و در روزنامه «آذربایجان جزو لاینفک ایران» از تمامیت ارضی ایران دفاع کرد. او از ابتدای فعالیت خود لنینیست بوده و حتی در نوشتههای خود مدعی است که آزادی ایران تحت لوای لنین امکانپذیر است. از ابتدای فعالیتش چپ و کمونیست بود، وقتی بخشی از شخصیت او را جابهجا کرده و آن را ناسیونالیست معرفی میکنیم، تعدادی آن را مصادره کرده و از آن سوءاستفاده میکنند. عدهای میگویند که وی کمونیست بوده است، و عدهای دیگر میگویند ناسیونالیست است و تعدادی نیز نظرهای دیگری دارند، درحالیکه پیشهوری براساس مستندات موجود یک فعال چپ معتقد به مارکسیسم-لنینیسم بود که در دام سیاستهای تجزیهطلبانه استالین و میرجعفر باقراف افتاد. مضاف بر آن، همان پیشهوری که مدعی تجزیهطلب بودن وی هستند، در کتاب «آیینه زنگاربسته» بخش «تاریخچه حزب عدالت» از کشتار ارامنه در قفقاز سخن میگوید که خود این سند و مطرح کردن آن نیز نشانه دیگری برای به خطا رفتن نشانههای به اصطلاح هویتطلبان است. او صد سال پیش مقاله مینویسد و میگوید، «احزاب پان تورک و داشناک آن ماجرا را به وجود آوردهاند و تا زمانی که این دو حزب بر سر کار هستند درگیری بین ارامنه و آذربایجان ادامه خواهد داشت و میبینیم که امروزه نیز اینچنین است و منطقه روی آرامش به خود نمیبیند». اما آیا واقعاً پیشهوری یک فریبخورده استالینی بود یا صرفاً یک فعال چپ معتقد به مارکسیسم- لنینیسم که هزینه به دام افتادنش را با جانش داد؟ اصلاً او از کجا پیشهوری شد؟
فراشِ فراری
سیدجعفر جوادزاده که بعدها به پیشهوری، شهرت اجدادی خود معروف شد، در سال 1272 در سیدلر زیوهسی (زاویه سادات)، یکی از روستاهای خلخال آذربایجان به دنیا آمد. در 12سالگی و در آخرین سالهای قرن نوزدهم همراه با خانوادهاش، به شمال ارس مهاجرت کردند و در باکو ساکن شدند. اینگونه او سالهای بسیاری از نوجوانی و جوانیاش را در سرزمینهایی گذراند که زیر سیطره تزار روسیه بود و مجبور شد انقلاب بلشویکهای روسیه را از نزدیک تجربه کند. پیشهوری، خواندن و نوشتن را در زادگاه خودش شروع کرد و همزمان با فراشی، در مدرسه روستای بلبله در شبهجزیره آبشرون، به تحصیل خود ادامه داد و همزمان در روستای خیردالان، مدرسهای را تاسیس کرد و مشغول تدریس شد. البته زمان زیادی نگذشت که به دارالمعلمین باکو راه یافت و پس از اتمام دوره آن، در مدرسه اتحاد ایرانیان باکو که در سال 1907، به ابتکار حزب اجتماعیون عامیون ایران تاسیس شده بود، به تدریس زبانهای فارسی، ترکی و شرعیات پرداخت. «او -به تعبیر خودش در صفحه شانزدهم کتاب «آخرین سنگر آزادی»- در خلال این دورههای تدریس، دو سال تمام را هم بیوقفه صرف یادگرفتن تاریخ، ادبیات و فلسفه کرد و وقتی جنگ بینالمللی و پشت سر آن انقلاب کبیر روسیه سر رسید، با اقیانوس نهضت اجتماعی همراه و وارد میدان مبارزات سیاسی شد و این مبارزات را با مقالهنویسی شروع کرد و به دنبالش وارد خدمت تشکیلاتی شد.» البته به گفته تورج اتابکی، استاد کرسی تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی دانشگاه لیدن هلند، «در سالهای پرماجرای بعد از جنگ جهانی اول که در شمال ارس، کشوری به نام «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» متولد شد، پیشهوری ۲۵ساله شیفته سوسیالدموکراسی مد روز آن سالها شده بود و همان زمان، نخستین نوشتههایش را در روزنامهای به نام آچیخسوز (حرف بیپرده) چاپ کرد. آچیخسوز که به زبان ترکی آذربایجانی منتشر میشد، روزنامه مساواتیهای باکو بود که از میان این مساواتیها، ما با نام محمدامین رسولزاده، بیشتر آشنا هستیم. رسولزاده از سرشناسترین سیاستمداران شمال ارس بود که سالها در مبارزات انقلاب مشروطه در ایران نیز فعالیت کرده بود و از شخصیتهای برجسته حزب دموکرات ایران (عامیون) محسوب میشد. او همچنین سالها سردبیری روزنامه متفاوت و پیشرو «ایران نو» را به عنوان ارگان حزب دموکرات بر عهده داشت. اما در نهایت به باکو برگشت و به بنیانگذار «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» و اولین رئیسجمهوری این کشور تازهتاسیس تبدیل شد. در همین اثنی، پیشهوری نیز به حزب دموکرات ایران که یک حزب سوسیالدموکرات بود، گرایش پیدا کرد و در روزنامه «آذربایجان جزو لاینفک ایران» که به این حزب وابسته بود و در باکو منتشر میشد، مقالاتی منتشر کرد. البته بعد از بسته شدن این روزنامه و در پی حوادث اسفند ۱۲۹۶ و افزایش فعالیتهای سوسیالیستی بین کارگران باکو، پیشهوری به گروهی از ایرانیان چپگرای ساکن باکو پیوست که حزبی جدید به نام «حزب عدالت» را پایه گذاشتند. پیشهوری این بار، سردبیری روزنامهای به نام «حریت» را بر عهده گرفت که به عنوان ارگان حزب عدالت به دو زبان و معمولاً با انتقاد از سیاستهای دولت ایران، فارسی و ترکی منتشر میشد. او در اواسط سال ۱۲۹۸ در خلال کنفرانس عمومی حزب عدالت به عضویت کمیته مرکزی آن درآمد و پس از سلطه بلشویکها بر جمهوری آذربایجان و اشغال انزلی از سوی شوروی در اواخر اردیبهشت ۱۲۹۹، در گیلان به همراه دیگر اعضای حزب عدالت فعالیت سیاسی گستردهای را شروع کردند. در اوایل تیر آن سال، حزب عدالت طی یک کنگره به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد و پیشهوری عضو کمیته مرکزی آن شد. او پس از تصرف رشت و به کنترل درآوردن گیلان، وقتی، رهبران «جنبش جنگل» در نامهای به لئون تروتسکی، فرمانده وقت ارتش سرخ پیروزی جنگلیهای گیلان در استقرار جمهوری شورایی گیلان را اعلام کردند، به عضویت کمیته اجرایی 9 نفرهای که جمهوری سوسیالیست شورایی گیلان را هدایت میکردند، درآمد و در کنگره خلقهای خاور در باکو به عنوان نماینده ایران حضور داشت. اما با شکست نهضت جنگل ایران را ترک کرد. البته قبل از آن، با تفاهم ایران و شوروی و وجود امکان برای فعالیتهای علنی، او به هیات تحریریه روزنامه حقیقت، ارگان اتحادیه عمومی کارگران ایران پیوست، در نوشتن مقالات این نشریه چپ که در آن زمان از مهمترین نشریات سیاسی بود نقشی مهم را ایفا کرد و وقتی این نشریه در تیر ۱۳۰۱ توقیف شد، به علت فشارهای شدید دولتی، به باکو گریخت و روزنامه اَکینجی (زارع) را منتشر کرد. او در باکو معلمی هم میکرد، ولی به گفته خودش به دلیل تمایل همسرش، وضعیت ایرانیان باکو و در پی تشکیل دومین کنگره حزب کمونیست ایران برای سازماندهی مجدد فعالیت صنفی و سیاسی به ایران برگشت و دبیر کمیته مرکزی و مسئول تشکیلات حزب کمونیست ایران در تهران شد. پیشهوری، پس از مدتی اقامت در بابل در زمستان ۱۳۰۶ وارد تهران شد و تا اوایل سال ۱۳۰۸ مدیریت کتابفروشی کتابخانه فروردین را بر عهده داشت؛ تا اینکه در سال ۱۳۰۹ به همراه دیگر اعضای شبکه کمونیستی دستگیر شد. 11 سال را در زندان گذراند، با «پنجاه و سه نفر» ملاقات کرد؛ آزاد شد و در پی سقوط رضاشاه دوباره به عرصه سیاسی بازگشت.
آن پنجاه و سه نفر
در سال ۱۳۱۶، پس از اعتصاب دانشجویی در دانشکده فنی دانشگاه تهران، پلیس تقی ارانی را که تاریخ حزب توده با او آغاز میشود با پنجاه و دو نفر از همدستانش دستگیر کرد. این گروه به «پنجاه و سه نفر» معروف شدند. بیشتر آنها به جرم تبلیغ ایدئولوژی «کمونیستی»، «سوسیالیستی»، «مادیگرایی» و تعدادی به ارتباط با کمونیستهای در تبعید، سازماندهی اعتصاب دانشجویی در تهران و توطئه برای اخلال در کارخانههای نساجی اصفهان متهم شدند، همگی کمونیست بودن را انکار کردند و چهل و پنج نفر از آنها، به 10 سال حبس محکوم شدند. در میان آنها کسانی که بعد از آزادی تصمیم به تشکیل یک حزب با عنوان بلندپروازانه «تودهها» گرفتند نیز حضور داشتند. مرتضی یزدی، جراح معروف؛ ایرج اسکندری، برادرزاده سلیمان اسکندری؛ رضا رادمنش، استاد فیزیک دانشگاه تهران قبل از دستگیری؛ و بزرگ علوی، نویسنده و روزنامهنگار نوگرا، از جمله این افراد بودند. آنها در زندانی در نزدیکی تهران با دیگر زندانیان سیاسی در تماس بودند؛ با بازماندگان کمونیست از قیام جنگلی، کمونیستهای کهنهکار جنبش اتحادیه کارگری اولیه در تهران که بسیاری از آنان آذریهای اهل گیلان بودند، افسران ارتش متهم به فاشیست، رهبران قبایل محکوم به شورش علیه دولت، چند سیاستمدار معروف که به دلیل مخالفت با شاه محکوم شده بودند و البته با پیشهوری، کهنهکار کمونیست. مجاورت حبس با کسی که میگفتند به دوستی سیاسی در زندان تبدیل نشد و پس از کنارهگیری رضاشاه، وقتی اعضای گروه «پنجاه و سه نفر» همگی آزاد شدند، به ادعای همسلولی پیشهوری -با عنوان مقاله «طوفان آذربایجان» که در اطلاعات ماهانه سال 1330 منتشر شده است- «پیشهوری آنها را دوست نداشت و بیشتر با همکاران قفقازی خود معاشرت میکرد». ادعایی که در زمان آزادی او کاملاً درست بود. پیشهوری پس از آزادی در سال ۱۳۲۰ در تشکیل حزب توده شرکت نکرد، اما خیلی زود به آن پیوست؛ هرچند عضویت او دوام چندانی نداشت، زیرا تا اردیبهشت ۱۳۲۲، او سردبیر روزنامه خود «آژیر» بود که نهتنها مستقل از حزب توده بود، بلکه در بعضی مواقع نیز به انتقاد از آنها میپرداخت. در سال ۱۳۲۲ (26 مرداد تا 10 آبان) در زمانی که حزب توده در تلاش بود تا زخمهای قدیمی را بین تندروهای اولیه و تجددطلبان بهبود دهد، آژیر مجموعه مقالاتی را با عنوان «کمیته عدالت و حزب دموکرات» چاپ کرد که کمونیستی «بینام» در باکو آن را نوشته بود. نویسنده در توصیف درگیریهای شدید میان دو حزب، دموکراتها را با عناوینی چون «بورژواها»، «جناح راستی» و «مرتجع» تقبیح کرده بود، اما این سطح شماتت را آرامآرام کاهش داد و در آغاز انتخابات مجلس در زمستان ۱۳۲۲ یعنی ۲۸ آبان ۱۳۲۲، آژیر با یک حمایت نیمهصمیمانه از نمایندگان حزب توده نوشت: «اگرچه این آقایان برخی ایرادات و کاستیهایی دارند، اما حداقل آنها مانند برخی از رقبای خود دزد، خائن و مرتجع نیستند.» حمایت به ظاهر پرسکتهای که یک ماه بعد، هنگامی که پیشهوری نامزدی خود را در تبریز به عنوان مترقی (آزادیخواه) اعلام کرد و از حزب توده پشتیبانی دریافت کرد، به تعاریف تعدیلکنندهای درباره «پنجاه و سه نفر» معروف تبدیل شد: «من هشت سال در زندان بودم که «پنجاه و سه نفر» را آوردند. اگرچه خوب مطالعه کرده بودند ولی تجربه انقلابی ما را نداشتند. ما دانش خود را در اختیار آنها قرار دادیم و وقتی دیدند که ما بعد از سالها حبس، امید خود را از دست ندادهایم قدرت پیدا کردند. شجاعت آنها را هرگز نباید در سالنامههای تاریخ ایران فراموش کرد. پزشکان، اساتید و روشنفکران که جواهرات روشنگری ایران هستند حالا رزمندگان سیاسی شدهاند و در زندان اعتصابات را سازماندهی میکنند، از همکاری با بازجوها امتناع و با شکنجهها شجاعانه برخورد میکنند.» ائتلاف انتخاباتی که بعدها مشخص شد نمایشی بوده است؛ چرا که نشانههای اختلاف نظرات بین پیشهوری و حزب توده در تیرماه ۱۳۲۳ بهخوبی عریان شد و خود را نشان داد.
ورقپارههای زندان بزرگ علوی
پیشهوری در مجموعه مقالاتی با عنوان «آیا یک حزب اصیل در ایران وجود دارد؟»، ادعا کرد، تمامی سازمانهای سیاسی معاصر فاقد یک ماهیت واقعی هستند. او در بحثی که بهوضوح حزب توده را هدف قرار داده بود -و محمود افشار در مقاله «مسئله ملیت و وحدت ملی ایران» در سال 1306 به بررسی آن پرداخت- استدلال داشت، همه احزابی که سعی در ایجاد جنبش طبقاتی داشتند ناکام ماندهاند؛ زیرا هیچ آگاهی طبقاتی، آنطور که در اروپای صنعتی است، در ایران وجود ندارد: «بسیاری از کارگران ما پرولتاریا نیستند؛ آنها شاگرد، کارگر روزمزد و صنعتکار هستند. بسیاری از سرمایهداران ما اعضای واقعی بورژوازی نیستند، بلکه مغازهداران کوچک، صاحبان زمینهای کوچک و تجار کوچک هستند، حتی بسیاری از کشاورزان ما دهقان نیستند، بلکه مستاجران روستایی هستند و از این حیث، که اگر یک حزب اصیل در آینده به وجود بیاید، باید از لغتبازی طبقاتی خودداری کند و در عوض بر هویت «ملی» تاکید داشته باشد.» توصیه و اصطکاک بینشی که پس از مرگ رضاشاه و در تبعید پیشهوری به کاشان نیز محرز بود. حزب توده در حالی که حملات خود را به شاه سابق ادامه میداد، آژیر خبر درگذشت رضاشاه را به مطلوبترین سطح نوشتاری آماده و در سطحی متعالیتر مراتب تسلیت خود را به خانواده سلطنتی ابراز کرد. انتخاب شیوه رفتاری که در ظاهر انتقاد رهبران حزب توده در ملأ عام از پیشهوری را به همراه نداشت، ولی در جلسات خصوصی از خجالت او درآمدند و او را «مرتجع» خواندند؛ به این امید که این تنبیه، کارآمد خواهد بود و پیشهوری دیگر کاری به کار آنها نخواهد داشت. در صورتی که اشتباه میکردند. پیشهوری شیوه خویشتنداری مشابهی را به کار نبرد. هنگامی که بزرگ علوی، از اعضای گروه ارانی، خاطرات خود را در کتابی با عنوان «پنجاه و سه نفر» منتشر کرد، آژیر در سی مهر آبان 1327 در مقاله «ورقپارههای زندان پنجاه و سه نفر: آیا کتاب ۵۳ نفر تاریخ است؟»، بدون ذکر نام نویسنده، رهبران حزب توده را به باد انتقاد گرفت: «دکتر ارانی هرچند که عضو حزب کمونیست نبود اما مارکسیستی روشنفکر بود. اما همین حرفها را نمیتوان درباره پیروان او نیز گفت. این مردان، که کتابی مطالعه کرده، مجلهای چاپ کرده و به طور تصادفی در یک اعتصابی شرکت کردهاند، هیچ تجربه سیاسی واقعی نداشتند... بزرگ علوی اعتراف میکند که هنگام دستگیری، دلش برای سیگار لک زده بود و خواننده ممکن است این تصور غلط را به دست آورد که همه زندانیان سیاسی با همان روش ضعیف در حبس واکنش نشان میدهند. مانند زندانیان مسنتری که علائم ضعف از خود نشان میدادند، و این نشان میدهد ما در کل نسبت به این «پنجاه و سه نفر» بسیار بهتر بودیم. با این حال، من ترجیح میدهم کوتاه آمدن برخی از این زندانیان را لاپوشانی کنم... اما نمیفهمم که چرا نویسنده مرتباً به دکتر بهرامی (یکی از سه نفر هیات مدیره) اشاره میکند. این مرد نشان داده که توانایی رهبری، سازماندهی یا برقراری روابط با تودههای مردمی را ندارد. دیگر میخواهد چه چیزی را اثبات کند.» این انتقاد سنگین بود. خیلیها منتظر بودند عکسالعمل نسبت بدان مانند جمله اول بزرگ علوی در بخش «ده نفر را دزدیدند»، کتاب «53 نفر» او باشد؛ «هر کنشی، واکنشی دارد». اما رفتار پیشهوری در ابتدای امر، مصداق عینی جمله دوم او شد: «هر شیئی و یا موجود زنده با هر قدمی که به ظاهر رو به تکامل میرود، در عین حال یک قدم به زوال نزدیکتر میشود.» به محض اینکه پیشهوری سعی کرد کرسی خود را در مجلس بگیرد و اعتبارنامه او از سوی محافظهکاران زیر سوال رفت، حملاتش تمام شد و تا زمانی که به پشتیبانی حزب توده نیاز داشت، از انتقاد خودداری و به تمام معنا عقبنشینی کرد؛ تا اینکه، اعتبارنامهاش در تیرماه سال ۱۳۲۴ واقعاً رد شد و باز به ذات اصلی خود بازگشت. پیشهوری به برخی از دوستان خود در تهران اطلاع داد: «از آنجایی که آیندهای برای حزب توده نمیبیند، زمان آن رسیده تا سازمان جدیدی را شکل دهد و به همین دلیل پایتخت را به مقصد آذربایجان ترک میکند»؛ و واقعاً همین کار را کرد.
9 وزیر تجزیهطلب
البته پیشهوری در تبریز برای بنیانگذاری جنبش جدید خود نیاز به حمایت داشت و سه نفر از اهالی آذربایجان و از اعضای حزب کمونیست اول گزینههای خوبی برای او بودند: «علی شبستری، سلامالله جاوید و جعفر کاویان». شبستری نقش برجستهای در شورش خیابانی بازی کرده بود، از شمال گریخته بود، در تبعید به حزب کمونیست پیوسته و تا سال ۱۳۲۰ به ایران بازنگشته بود. اما با کمک به ایجاد شعبه حزب توده در آذربایجان، رئیس استانی آن شده بود؛ هرچند در سال ۱۳۲۲ ناگهان از حزب استعفا کرده و انجمن آذربایجان را تشکیل داده و روزنامه «آذربایجان» را سردبیری میکرد. جاوید نیز که همولایتی پیشهوری بود، به مدرسهای در باکو رفته، به حزب کمیته عدالت پیوسته و در سال ۱۲۹۹ به تبریز بازگشته بود؛ درست، زمانی که در کودتای کمعمر لاهوتی شرکت داشت و باز مجبور به فرار و رفتن به باکو شد. گریزی که در باکو بیثمر نبود، چون در آنجا پزشکی خواند، اما برای بودنش در ایران توفیری نداشت. جاوید به محض اینکه در سال ۱۳۰۸ به ایران بازگشت، راهی زندان شد و مطالعه لهجههای آذری به اجبار به سرگرمی او تبدیل شد. کاویان هم در هر دو قیام خیابانی و لاهوتی فدایی بود و از سال ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ در آذربایجان شوروی زندگی کرده بود. وقتی نیز در سال ۱۳۰۴ به وطن برگشت، تا سال ۱۳۲۰ زندانی شد و البته مثل جاوید به حزب توده ملحق نشده بود. سه مرد سیاسی که سابقه حزبی، فرار و زندان داشتند و کمکهایشان به پیشهوری نیز موثر واقع شد. او در دوازدهم شهریور سال ۱۳۲۴، از تشکیل حزب جدید خود یعنی «فرقه دموکرات آذربایجان» خبر داد و عمداً همان نشان سازمانی خیابانی را اقتباس کرد. دو روز بعد از تاسیس هم، انجمن خود در آذربایجان را به فرقه دموکرات پیوند داد و روزنامه «آذربایجان» را ارگان رسمی فرقه دموکرات اعلام کرد و خواستار پیوستن همفکرها به این حزب شد. فراخوانی که پیرو آن، در شانزدهم شهریور همان سال، توصیه کمیتههای مرکزی محلی حزب توده و شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران را داشت که خواسته بودند بدون مشورت با مقامات بالایی در تهران به این حزب جدید بپیوندند و موثر واقع شد. چرا که فرقه دموکرات چهار هفته بعدی را برای تبلیغ برنامههای خود و گسترش شعبههایش در آذربایجان صرف کرد. سیاست فرقه دموکرات آذربایجان نیز همانطور که در مقالات بینامِ «وحدت اساس پیروزی خاص ماست» و «کارگران و صنعتگران» در چهاردهم و بیست و ششم شهریور 1324، در روزنامه آذربایجان منتشر شده بود، «رساندن اختلافات طبقاتی به حداقل و اختلافات قومی با تهران به حداکثر» اعلام شد و «هدف ما اتحاد همه مردم آذربایجان است» را به عنوان شعار و آرمان اصلی خود برگزیدند، تا آنکه، در اوایل ماه مهر، فرقه دموکرات اولین کنگره حزب خود را تشکیل داد. نمایندگان با بیان اینکه درس مهمی از شکست خیابانی آموختهاند، رای دادند تا یک نیروی شبهنظامی تشکیل شود. یک ماه بعد، این داوطلبهای مسلح، تصرف قدرت را آغاز کردند. تا ۳۰ آبان شورشیان، کنترل اکثر آذربایجان را در دست گرفته و توانستند اعلامیه استقلال را تهیه کنند و به تهران ارائه دهند. در بیست و یکم آذر ۱۳۲۴ هم فرقه دموکرات با مذاکره موفقیتآمیز برای تخلیه آخرین نیروهای نظامی ایران، مجلس ملی خود را در مرکز استان تشکیل داد و نمایندگان، کابینهای مشتمل بر 9 وزیر را برای دولت خودمختار آذربایجان انتخاب کردند. اعضای کابینه عبارت بودند از: جعفر پیشهوری(نخستوزیر)، سلامالله جاوید (وزیر کشور)، جعفر کاویان (وزیر جنگ)، بیریا (وزیر فرهنگ / آموزشوپرورش)، الهامی (وزیر مالیه) و چهار نفر دیگر که در حزب توده فعال نبودند. ترکیبی که به ادعای بسیاری بوی خطر از آن میرسید؛ چون فقط یک نفر از 9 وزیر منتخب، یعنی محمد بیریا با نام واقعی محمد باقرزاده، در زمان انحلال سازمان محلی یکی از اعضای حزب توده بود و یکی از دلایل تشدید واکنش نخبگان حاکم و روشنفکران حزب توده و غیرتودهای در تهران نسبت به قیام آذربایجان شد. واکنشهایی که البته کاملاً متفاوت اما انباشته از تنفر و بیزاری نسبت به ملی شدن زبان ترکی به جای زبان فارسی بودند.
مرگ، دموکراسی است
یرواند آبراهامیان، تاریخنگار ایرانی-آمریکایی، در سال ۱۳۴۹و درباره این واکنشها، پیرو تحلیل«فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده ایران»، میگوید: «این واکنشها نسبت به تجزیهطلبی پیشهوری و یارانش، عمیقاً جای تامل داشتند. علاوه بر اینها، روشنفکران غیرتودهای هم در مخالفت با مطالبات زبانی، سرسختی خود را بهخوبی نشان دادند. افشار در دفاع از مقالاتی که بیست سال قبل نوشته بود و آن زمان در آذربایجان مورد حمله قرار گرفته بود، استدلال کرد ملیت فقط مبتنی بر زبان نیست؛ «ماهیت ملیت ایرانی باید بر بنیان تاریخ، نژاد و مهمتر از همه، بر احساسات شهروندانش بنا شود». حسن ارسنجانی هم، توصیه کرد؛ «مطالبات زبانی «غیرضروری» بوده و باعث ایجاد «پیچیدگی» زیادی میشوند». هشدار و توصیههایی که «فرقه دموکرات نسبت به آنها بیتفاوت نبود». در قبال این واکنشها، پیشهوری، با صحبت از رادیو تبریز، اعلام کرد؛ «ما هر چه در موارد دیگری امتیاز بدهیم، در مورد این اصل بنیادی هرگز سازش نخواهیم کرد». اتمام حجتی که رهبران حزب توده نسبت به آن و حتی به شکلگیری فرقه دموکرات، واکنشی فوری اما مشابه روشنفکران غیرکمونیست داشتند. واکنشی که همراه شدنش با یکسری از مسائل پیدا و پنهان در درون هر دو حزب، ابتدا باعث جدایی تودهایها از فرقه دموکراتها شد؛ اما وقتی فرقه دموکرات دیگر نتوانست در برابر موضعگیریها مقاومت کند و در اردیبهشتماه ۱۳۲۵ طی یک توافق پذیرفتند که «زبان آذری تنها زبان آموزش در مدارس ابتدایی باشد»، تودهایها با استناد به اصلاحات اجتماعی دموکراتها، به پیشهوری و حزبش متمایل شدند و طی سه سال، جریان کنشها، واکنشها و تلاش برای استقلال و تجزیهطلبی، کار را به جایی رساند که نهتنها حزب توده که حزب ایران به همراه دو سازمان منطقهای؛ حزب دموکرات کردستان و حزب احیاشده جنگلی گیلان، تصمیم به ائتلاف با فرقه دموکرات گرفتند؛ هرچند قبل از عملی شدن این ائتلاف، ارتش ایران در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ دقیقاً یک سال پس از ایجاد دولت خودمختار آذربایجان وارد تبریز شد، فرقه دموکرات که حمایت شوروی را از دست داده بود، تن به تسلیم داد، شورش به پایان رسید و نمایندگان شوروی پیشهوری را به باکو تبعید کردند. در پاییز ۱۳۲۵، سرهنگ قلیاف (معاون آتاکیشیوف، وزیر امنیت جمهوری آذربایجان شوروی که نقش رابط را میان تبریز و باکو بر عهده گرفته بود) به پیشهوری اعلام کرد: «سَنی گتیرن، سَنه دِییر گِت. همان کسی که شما را آورده، حالا میگوید، شما باید بروید.» و پیشهوری بهرغم خواست خودش، تبریز را ترک کرد و به باکو رفت. رفتنی که برگشتی نداشت. پیشهوری، در ۲۰ تیر ۱۳۲۶، بعد از یک مشاجره لفظی با میرجعفر باقراف، رئیسجمهور جمهوری آذربایجان، طی یک حادثه رانندگی در بیمارستان درگذشت. مرگی که بسیاری آن را دستور باقراف اما بسیاری دیگر آن را بهترین دموکراسی برای خائنان دانستند.