پارادوکس سود
چرا مزایا و سود نابرابر توزیع شده است؟
نگرانیهای بسیاری در زمینه اقتصاد در دنیای قبل از همهگیری کرونا وجود داشت. در اقتصادهای پیشرفته، فناوریهای جدید خیرهکننده نتوانسته بودند به رشد اقتصادی قابل توجهی که از آنها انتظار میرفت، دست پیدا کنند. حتی رشد آهسته بهوجودآمده هم نتوانسته بود متناسب تقسیم شود و آنچنان که باید درآمد کارگران را افزایش دهد، زیرا سهم نیروی کار از درآمد کاهش یافته بود و سهم عمده هر درآمد کوچکی که کارگران از آن برخوردار میشدند، در نهایت به جیب کارفرما ریخته میشد.
نگرانیهای بسیاری در زمینه اقتصاد در دنیای قبل از همهگیری کرونا وجود داشت. در اقتصادهای پیشرفته، فناوریهای جدید خیرهکننده نتوانسته بودند به رشد اقتصادی قابل توجهی که از آنها انتظار میرفت، دست پیدا کنند. حتی رشد آهسته بهوجودآمده هم نتوانسته بود متناسب تقسیم شود و آنچنان که باید درآمد کارگران را افزایش دهد، زیرا سهم نیروی کار از درآمد کاهش یافته بود و سهم عمده هر درآمد کوچکی که کارگران از آن برخوردار میشدند، در نهایت به جیب کارفرما ریخته میشد. این در حالی بود که دستمزد کارگران با مهارت پایین و متوسط راکد مانده یا حتی کاهش یافته بود. بروز همهگیری و ادامه داشتن آن برای چند سال این روندها را تقویت هم کرد: بازده هنوز بسیار پایینتر از جایی است که قبل از بروز بحران کووید بود، کارگران نیمهماهر بیشترین آسیب را دیده و شغلهای خود را از دست دادهاند و شرکتهای بزرگ در حالی که بسیاری از شرکتهای کوچکتر با مشکل دستوپنجه نرم میکنند و ورشکسته یا تعطیل شدهاند، رشد کردهاند. در واقع به نظر میرسد تمام تلاشهای دوران پیش از کرونا برای ایجاد رقابت در بازارها نهتنها بر باد رفته، که به نقطهای بسیار پایینتر هم بازگشتهایم و در این وضعیت دیگر بسیاری از کارشناسان حتی شک دارند فناوریهای جدید بتوانند کمکی به ایجاد اقتصادی بهتر و عادلانهتر بکنند. بلکه آنها بر این باورند که این فناوریها میتواند انحصارهایی را که همین حالا هم در وضعیت بسیار نامناسبی قرار دارد تقویت کند و باعث کاهش سهم نیروی کار و قدرت چانهزنی آنها شود. پژوهشهای سنتی اقتصادی در مورد موضوع رقابت و قدرت بازار (قدرت بازار در واقع توانایی یک بنگاه اقتصادی در افزایش قیمت، محصول خود، به نحوی است که در اثر این افزایش قیمت سودش افزایش یابد) تقریباً بهطور انحصاری بر قیمتها و مقادیر در بازارهای با تعریف محدود متمرکز شده است. تمرکز سنتی بر روی قیمتها و مقادیر در بازارهای با تعریف محدود به مطالعات اقتصادی محدود نمیشود: این اساس سیاست اجرای ضد انحصار و بررسی ادغام است.
اما اگر بخواهیم رویکرد متفاوتی نسبت به رقابت و قدرت بازار داشته باشیم، میتوان با ارائه معیارهایی کل قدرت بازار و بررسی پیامدهای آن بر نتایج کل اقتصاد، مانند اشتغال، دستمزد و نرخ گردش مالی در بازارهای کار را بررسی کرد و از این طریق به دیدی جامعتر درباره رقابت و انحصار در اقتصاد رسید. با این دیدگاه متوجه میشویم نخستین مورد این است که سهم نیروی کار در ارزش افزوده در ایالاتمتحده از سال 1980 به 58 درصد کاهش یافته است؛ پس از چندین دهه به طور مداوم دوسوم بوده است. مورد دوم این است که به طور متوسط، مشاغل امروزی یک سال بیشتر از دهه 1980 دوام میآورند، یعنی افراد کمتر شغل خود را عوض میکنند؛ پویایی بازار کار کاهش یافته است.
یان اکهاوت در کتاب جدید خود «پارادوکس سود» تلاش میکند توضیحی نسبتاً جدید برای مسئلهای پیشتر گفتهشده ارائه دهد. مسئلهای که سالهاست ذهن پژوهشگران بهویژه اقتصاددانان را به خود مشغول کرده و بارها کتابهایی درباره همین موضوع در این صفحه معرفی کردهایم: چرا به نظر میرسد مزایا و سود ناشی از پیشرفتهای اقتصادی از دهه 1980 به بعد بهصورت نابرابر توزیع شده است و چگونه میتوان این روند را تغییر داد؟ به عقیده اکهاوت زنجیره روشنی از رویدادها وجود دارد که نشان میدهد سرچشمه این جریان کسب قدرت شدید در بازار از طریق شرکتهای مسلط در بازارهای مختلف است. این پیامدهای عمیقی برای بازار کار و منبع درآمد اکثریت مردم به دنبال دارد. افزایش قدرت بازار شرکتها به رکود دستمزدها و نابرابری شدید دستمزدها منجر میشود و از تحرک اجتماعی و پویایی اقتصادی جلوگیری میکند. بدتر شدن بازار کار به نوبه خود بر سلامت و رفاه کلی برخی افراد تاثیر میگذارد. اما این تنها کارگران نیستند که احساس ناامیدی میکنند. کارآفرینان کوچک و متوسط نیز ناامید هستند. آنها بهسختی میتوانند موسسههای خود را سرپا نگه دارند، زیرا قدرت بازار در چند شرکت مسلط متمرکز است که بازده آنها را کاهش میدهند و کسبوکارشان را تعطیل میکنند. نیروهای بازار و فقدان رقابت که مانع به چالش کشیده شدن مشاغل بزرگ میشود نهتنها فقرا را شکست میدهد، بلکه طبقه متوسط و صاحبان مشاغل کوچک را نیز از میدان خارج میکند. نویسنده میگوید، در حال حاضر سرمایهداری طرفدار بازار در حال شکست دادن سرمایهداری طرفدار تجارت است.
تز اصلی «پارادوکس سود» این است که نوآوری تکنولوژیک تمایلی طبیعی به انباشت ثروت در دستان عدهای معدود دارد. فناوریهای جدید به نفع کاربران و ایجادکنندگان اولیه آن هستند و این افراد میتوانند با استفاده از این مزیت کل بازار را در اختیار بگیرند و همزمان از همان فناوری برای تقویت قدرت و محدود کردن رقابت در بازار استفاده میکنند و این موضوعی است که باید کنترل شود و تغییر کند. نویسنده بر این باور است که ما به نهادهای قوی و مقررات مستقلی نیاز داریم که رقابت را تضمین و محافظت کند. یکی از بزرگترین تصورات غلط این است که بازارها آزاد هستند و رقابت یک نتیجه طبیعی در یک بازار آزاد است. بیشتر بازارها کاملاً خوب کار میکنند، اما با ظهور فناوریهای جدید، شکست بازار موجب تسلط و انباشت ثروت میشود که به معنای این خواهد بود که بازارها دیگر آزاد نیستند. فقط سرمایهداری طرفدار بازار میتواند به رقابت سالم دست یابد که به نفع همه ذینفعان جامعه از جمله مشتریان و کارگران است. تنها در این صورت است که میتوانیم تضمین کنیم که آنچه برای تجارت خوب است برای کارگران نیز نتیجه مثبتی به همراه خواهد داشت که میتوانند آن را در زندگی خود مشاهده کنند. اغلب، تصمیمات سهامداران و مدیران ردهبالای شرکتها در این زمینه به عنوان راه حل نهایی پیشنهاد میشوند. اما اکهاوت استدلال میکند که متاسفانه آنها همانند قطرهای در دریا هستند. البته، اگر صاحبان مشاغل به کارگران خود اهمیت بدهند و مطمئن شوند که درآمد خوبی دارند، میتوانند سودمند باشند. اغلب، رفتار بهتر با کارگران، بهرهوری را افزایش میدهد، که به نفع سهامداران نیز هست. اما در نهایت نمیتوان با تکیه بر افراد انتظار نتایجی در مقیاس بزرگ و دائمی داشت، بلکه برای این موضوع حتماً روندی قانونی مورد نیاز است.
علاوه بر این نویسنده میگوید، (مانند بسیاری دیگر از پژوهشگرانی که در این زمینه کارهای آنها را معرفی کردیم) گسترده بودن این مشکل نشان میدهد سازوکار خودتنظیمی مورد انتظار بازار در اینجا جواب نمیدهد. در واقع انتظار اینکه خود بازار خودش را در این مورد تنظیم کند مانند این است که از صاحبان اصلی شرکتهای تولیدکننده سوخت فسیلی بخواهیم انتشار و استانداردهای زیستمحیطی را خودشان تنظیم کنند، در حالیکه بریتیش پترولیوم و شل ما را با تبلیغاتی بمباران میکنند که نشان میدهد چقدر اقدامات مثبت برای محیط زیست انجام میدهند، اما همچنان به فروش نفتی ادامه میدهند که انتشار دیاکسید کربن را افزایش میدهد. چیزی که در عوض به آن نیاز داریم، سیاستی است که انتشار گازهای گلخانهای را تنظیم کند؛ مانند مالیات کربن و سقف و تجارت. این مقررات باید از خارج از صنعت آمده باشد و اجرای آنها برای همه شرکتها الزامی باشد.
همین امر به نظر نویسنده در مورد سرمایهداری ذینفع نیز صدق میکند که تلاش میکند اثرات نامطلوب قدرت بازار را که اقتصاد را در سطح گستردهای تحت تاثیر قرار میدهد، کاهش دهد و آن را کنترل کند. مسئولیت اجتماعی شرکت باید بیشینه کردن سود از طریق نوآوری و استفاده از فناوریهای جدید باشد. با این حال، قانونگذار نباید به شرکتها اجازه دهد با استفاده از فناوریهایی که مانع دسترسی دیگران به بازار آنها میشود، سود کسب کنند. نهادها باید اطمینان پیدا کنند که رقابت سالم وجود دارد. اگر یک شرکت سود مازادی کسب کند، مقررات باید ورود رقبا را تسهیل کند، که موجب کاهش قیمتها و کاهش سود در درازمدت میشود. این امر نوآوری و رشد را به همراه دارد و به اشتغال بیشتر و دستمزد بالاتر منجر میشود.
بنابراین، میتوان گفت اکهاوت در «پارادوکس سود» به جای حمایت از سرمایهداری مبتنی بر نفع سهامداران و تکیه بر آن برای تنظیم بازار، از نهادهای مستقل قوی حمایت میکند که با روشمندی و قانونگذاری درست و الزام شرکتها به رعایت آن به اهداف اجتماعی مطلوب دست مییابند. اکهاوت توضیح میدهد که وظیفه این نهادها حمایت از رقابت است، نه از رقبا یا مشاغل، همچنین این نهادها باید بتوانند قدرت بازار شرکتها را کنترل کنند. بیشتر بازارها بدون مداخله یا مقررات زیاد بهخوبی کار میکنند، اما وقتی این کار را نمیکنند، موسسههای طرفدار رقابت که مستقل از سیاست هستند، تضمین میکنند که بازاری شکست نخواهد خورد.
متاسفانه، در غیاب چنین نهادهایی، افزایش قدرت بازار به نارضایتی گسترده در زمینه پیشرفتهای عظیم فناوری و پیشرفت اقتصادی منجر شده است. اما به گفته اکهاوت، برخی از این نارضایتی صرفاً تصورات اشتباه است. شکی نیست که به طور متوسط، روزگار بهتر از گذشته است. فناوری زندگی را خوشایندتر کرده است، فقر بهشدت کاهش یافته است و سلامت به طور گسترده بهبود یافته است. در واقع بسیاری فراموش میکنند که فقط بیش از نیمقرن پیش، برای مثال، مردم بر اثر ذاتالریه جان خود را از دست دادند، یا اینکه فقر و استانداردهای زندگی بسیار بدتر از اکنون بود. اما بخش بزرگی از این نارضایتی هم واقعی است. و به همین دلیل است که نظرات بهشدت دوقطبی شده و مردم ایمان خود را به نهادهای سیاسی و اقتصادی از دست میدهند.
بنابراین پیشنهاد نهایی «پارادوکس سود» تفکیک قوا برای دستیابی به اهداف اجتماعی است: شرکتها در بازاری با هم رقابت میکنند که قوانین آن از سوی نهادهای مستقل قانونگذار تنظیم و تعیین شده و به صورت مرتب بر آن نظارت میشود. در زمینه رقابت برابر، شرکتها باید اجازه کسب سود داشته باشند، زیرا باید آماده ورشکستگی بدون کمکهای مالی در شرایط نامناسب اقتصادی هم باشند. دست مرئی مقام رقابت تضمین میکند که «دست نامرئی» بازار، جایی که شرکتها به دنبال منافع خود هستند، ناخواسته بیشترین سود را برای همه به همراه خواهد داشت. اینجا مهمترین و احتمالاً متمایزترین بخش کتاب اکهاوت رقم میخورد: مشکل در اینجاست که در حال حاضر در اقتصاد سرمایهداری شرکتها برای شکست خوردن، بسیار بزرگ هستند. این بدان معناست که شرکتها اجازه کسب سودهای کلان را با حمایت قوانین بازار و سرمایهداری دارند، اما در شرایط نامناسب اقتصادی یا حتی تصمیمات نادرست سهامداران، دولتها نمیتوانند اجازه دهند ورشکستگی این شرکتها رخ دهد، زیرا شرکتهای بزرگ در صورت سقوط صدها هزار شغل را همراه خود از بین خواهند برد و علاوه بر آن ورشکستگی یک شرکت بزرگ، اثر ضربهای خواهد داشت که به سرایت ورشکستگی در میان سایر شرکتهای کوچکتر میانجامد. به نظر اکهاوت این سرمایهداری اشتباه در نهایت به تسلط شرکتهای بزرگ و «پارادوکس سود» میرسد: «تعدادی از شرکتهای بزرگ و پررونق که برای مدت طولانی سود زیادی به دست میآورند، برای اقتصاد زیانبار است.» اگر نهادهای مستقل قانونگذار وجود داشته باشند و اگر رقابت سالمتری با شرکتهای بیشتر در همه بازارها وجود داشت، آن شرکتها در وهله نخست آنقدر بزرگ نبودند که شکست بخورند. و در مرتبه دوم هم در صحنه بازار رقابتی سالم، شکست بخشی از سناریو است که نمیتواند برای کل بازار مشکلات بزرگی به وجود بیاورد. اما متاسفانه درآنچه امروزه با عنوان بازار آزاد ارائه میشود شرکتهای با سود بالای عظیم به رغم هر خطایی در حاشیه امن قرار دارند و تنها شرکتهای کوچک بدون قدرت بازار شکست میخورند. اکهاوت بیان میکند که قدرت بازار، منابع گستردهای را در دستان معدودی متمرکز میکند که از این منابع و بیشتر برای تداوم قدرت بازار استفاده میکنند. این یک تهدید جدی برای دموکراسی است. البته بهراحتی میتوان نظام سرمایهداری را مقصر دانست. درست است که فناوری و بازارها ذاتاً موجب تمرکز ثروت و نابرابری میشوند، اما بازارها در خلأ عمل نمیکنند: حتی سرکشترین شکل سرمایهداری به نهادها و مقررات نیاز دارد. همانطور که یک کشور به ارتش و نیروی پلیسی نیاز دارد، بازارها نیز به نهادهای قانونگذار و نظارتی نیاز دارند تا تضمین کند که حقوق مالکیت رعایت میشود و به تقویت اعتماد بین شرکای تجاری منجر شود که در نتیجه آنها را تشویق به تصمیمگیریهای بلندمدت سرمایهگذاری کند. اما برای اطمینان از رقابتی بودن سرمایهداری به مداخله و مقررات بسیار بیشتری از وضعیت فعلی نیاز است. نهادهای فعلی تضمین میکنند که سرمایهداری طرفدار تجارت است. برای حفاظت از دموکراسی و تقسیم عادلانه آنچه جامعه تولید میکند، به مقررات و نهادهایی نیاز داریم که سرمایهداری طرفدار رقابت را تقویت کنند. فردریش فون هایک، کارل پوپر، جوزف شومپیتر و استفان تسوایگ، نظم اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ را با هدف اجتناب از تمرکز قدرت و توتالیتاریسم تنظیم کردند. همه آنها عواقب وحشتناک یک نظم در حال فروپاشی را از نزدیک تجربه کرده بودند و باقیمانده زندگی خود را وقف کردند تا مطمئن شوند هیچکس دیگری چنین چیزی را دیگر تجربه نخواهد کرد و اکهاوت باور دارد ما نیز باید پیش از آنکه دیر شود، چنین کنیم، چون نظم ظاهری فعلی نیز بسیار به فروپاشی نزدیک است.