شناسه خبر : 48388 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پیشران‌های نوآوری

توسعه صنعتی، پویایی خود را از حمایت چه کسانی به دست می‌آورد؟

 

آسیه اسدپور / نویسنده نشریه 

پژوهش، پیشران نوآوری و توسعه صنعتی است. جدا از ارزش فرهنگی و ارضای کنجکاوی انسان، پژوهش‌ها، پایه اساسی دانشِ مورد نیاز برای حل مشکلات اساسی است. تاریخچه نوآوری نشان می‌دهد، آزادی پژوهشگران در پیگیری ایده‌های خلاقانه‌شان، سبب فناوری‌های جدید و خلق اکوسیستم‌های نوآوری با مزایایی بزرگ برای جامعه جهانی شده و اقتصاد را رونق داده‌اند. برای مثال، یافته‌های مطالعاتیِ چارلز کوئن کائو، ویلارد اس. بویل و جرج ئی. اسمیت، پدران فیبر نوری و تصویربرداری دیجیتال، اساس جامعه شبکه‌ای امروزی را پایه‌گذاری کرد. بدون پژوهش‌های آنها درباره مدارهای نیمه‌رسانا، صنعت ارتباطات تریلیون‌دلاری که به رشد اقتصاد دهه‌های گذشته کمک کرده، هرگز به وجود نمی‌آمد. یا وقتی اینشتین نظریه نسبیت خاص و عام را توسعه داد، کمتر کسی تصور می‌کرد، باعث توسعه فناوری یک سیستم موقعیت‌یابی جهانی یا همان «‌GPS‌» شود که عمدتاً برای ناوبری نظامی با سرمایه‌گذاری بیش از 10 میلیارد دلار ساخته شده است. یا اگر کاتالین کاریکو، زیست‌شیمی‌دان، بیشتر از دو دهه از عمرش را صرف یافتن پژوهش‌های «mRNA» برای سرطان نکرده بود، جهان نمی‌دانست چطور می‌تواند از شر کووید 19 خلاص شود و از آن برای ساخت واکسن و پایان پاندمی استفاده کند. و قطعاً هیچ‌کدام از این پژوهشگران نمی‌دانستند مطالعاتشان به ‌چنین نتایجی خواهد رسید؛ اما آنها شک نداشتند که هرچه می‌کنند فرآیندی سخت است، از یک کشف تا تجاری‌سازی یک نوآوری موفق. نوآوری که به اقتصادها اجازه می‌دهد سال‌به‌سال ثروتمندتر شوند؛ هرچند فقط برای مدتی. بشریت همیشه نیاز دارد بر مدار تولید ایده و نوآوری باشد تا بتواند به توسعه برسد. یک وظیفه قطعی که در زمان‌های صلح‌آمیز سخت‌تر است، و به هنگام تنش‌های ژئوپولیتیک جهانی، جنگ‌های علنی، محدودیت‌های مالی عمومی، بی‌ثباتی سیاسی و کاهش رشد جهانی، حتی سخت‌تر می‌شود و نیاز به حامیان قدرتمند و حمایت‌های بزرگ‌تری دارد. حمایت‌هایی که دهه‌هاست بر سر اقتصادِ مبتنی بر تئوری «سرریز ثروت» و بی‌اعتمادی نهادی، به محل مناقشه تبدیل شده است. پژوهشگران، طی دهه‌های اخیر، هرچه از عصر صنعتی یعنی هجدهمین سده میلادی دورتر شدند، اعتماد به نهادها و باور به اینکه دولت‌ها برایشان کاری خواهند کرد را از دست دادند و حالا معتقدتر شده‌اند به جمله معروف رونالد ریگان: «9 کلمه‌ای که بیش از همه باعث ترس می‌شود این است: «من از طرف دولت آمده‌ام تا کمک کنم».» باوری که به ظاهر همسو و در عین حال نقطه مقابل مانیفست میلتون فریدمن بوده است.

فکر مزخرف یا انجیل ثروت؟

دکترین فریدمن که برخی آن را «مزخرف فکری» می‌نامند و طرفدارانش از آن به عنوان «انجیل جدید ثروت» یاد می‌کنند، بزرگ‌ترین مسئولیت یک بنگاه تجاری را رضایت سهامداران آن می‌داند. او، در سال 1970 با مقاله «مسئولیت اجتماعی تجارت، افزایش سود آن است»، در نیویورک‌تایمز، بنگاه‌های تجاری را مبرا از هرگونه مسئولیتی در برابر جامعه دانست. فریدمن با این استدلال که هر مدیری در تجارت، کارمندِ صاحبان آن است، افراد شاغل در نهادهای شرکتی را موظف کرد تا نقش خود را در کسب‌وکار، مطابق انتظارات کارفرما انجام دهند. او هرگونه مسئولیت در برابر جامعه را چون سرمایه‌بر و تحمیلی است، غیرضروری دانست و استفاده از منابع یک شرکت را منوط به تایید سهامدارانی کرد که به عنوان ستون فقرات بنگاه‌های تجاری، تصمیم‌گیرندگان نهایی در موضوعاتی چون منابع مالی هستند. طرح این دیدگاه نیز همزمان شد با روزهایی که شرکت‌های بخش خصوصی، اولین فشارهای رقابت جهانی را احساس می‌کردند و مدیران اجرایی به دنبال راهکارهایی برای افزایش بازدهی خود بودند. بنابراین ایده تمرکز کامل بر پول‌سازی و فراموش کردن هرگونه نگرانی درباره کارمندان، مشتریان یا جامعه، راهی امیدوارکننده به نظر می‌رسید که ارزش تجربه کردن داشت.

رونالد ریگان در سال 1980 با شعار دولت «مشکل اصلی» است در ایالات‌متحده انتخاب و در بریتانیا، مارگارت تاچر در سال 1979 نخست‌وزیر شد. آنها طرفدار «آزادی اقتصادی» بودند و بر کسب درآمد به عنوان یک «راه‌حل» تاکید داشتند. فلسفه‌ای که مایکل داگلاس در فیلم وال‌استریت، آن را با بولد کردن «طمع، فعلاً خوب است»، به تصویر کشید که اتفاقاً برای دهه 1980 نیز خوب بود. آن روزها، رضایت آنی، جایگزین پایداری طولانی‌مدت شده بود. شرکت‌های خصوصی، حتی مردم و بانک‌ها، حداکثرسازی سود و اداره کردن شرکت‌ها و بنگاه‌ها به نفع خود را منطقی می‌دانستند و پایداری بلندمدتِ سیستمی اهمیتی نداشت. علاوه بر آن، یک نمونه عینی از موفقیت نظریه «ارزش سهامداران» خودنمایی می‌کرد: جک‌ ولش. او در طول سال‌های فعالیت خود به عنوان مدیرعامل جنرال‌الکتریک از سال 1981 تا 2001، به درستی یا نادرست، به عنوان مجری برجسته این تئوری شناخته شد، زیرا نتیجه تلاش او برای افزایش ارزش سهامداران و رسیدن به اعداد تقریباً دقیق بود. زمانی که جک‌ ولش بازنشسته شد، ارزش آن شرکت از 14 به 484 میلیارد دلار رسید و او در سال 1999 از سوی مجله فورچون به عنوان «مدیر قرن» معرفی شد. این بدان معنا بود که، جادوی ارزش سهامداران کار می‌کند. اما زمانی که ترفندهای مالی مورد استفاده آشکار شد، واقعیت خودش را نشان داد. نرخ بازده دارایی‌ها و سرمایه سرمایه‌گذاری‌شده شرکت‌های آمریکایی از سال 1965 تا 2009 تا سه‌چهارم کاهش یافته و دیدگاه «کسب درآمد» شکست خورده بود. طرفداران ارزش سهامداران و پاداش مدیران مبتنی بر سهام امیدوار بودند، تئوری‌های آنها، مدیران را بر بهبود عملکرد واقعی شرکت‌ها و در نتیجه افزایش ارزش سهامداران در طول زمان متمرکز کند. با این حال، دقیقاً عکس آن اتفاق افتاد. در دوره سرمایه‌داری سهامداران از سال 1976، غرامت مدیران اوج گرفت، در حالی ‌که عملکرد شرکت‌ها کاهش یافت. حتی جنرال‌الکتریک حدود 60 درصد از ارزش بازاری را که ولش «ایجاد کرد»، از دست داد. معلوم شد که بازده شگفت‌انگیز جنرال‌الکتریک در دوران ولش تا حدودی از طریق اهرم‌های مالی پرخطر به دست آمده است و اگر کمک مالی دولت نبود، در سال 2008 سقوط می‌کرد. اینجا بود که فریدمن هم به اعتقاد برخی، از چشم بسیاری افتاد؛ تا جایی که جک ‌ولش به یکی از شدیدترین منتقدان نظریه او تبدیل شد.

77

بارون‌های دزد

فریدمن در سال 2006 درگذشت و ولش، سه سال بعد از آن، در فایننشال‌تایمز، میلتون را نه یک اقتصاددان که یک سلبریتی خواند که به‌طور ثابت، محور گفت‌وگوهای شبکه پی‌بی‌اس بود. «فریدمن، بازیگرِ سریالی 10‌قسمتی به نام «انتخاب آزاد» با سرمایه‌گذاری جنرال‌موتورز، جنرال‌میلز و پپسی بود تا برای بینندگانی مانند من و شما توضیح دهد که «چگونه ما به عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی دولت بزرگ تبدیل شده‌ایم». او عملاً با پلت‌فرم غیرتجاری PBS از یارانه دولتی خود استفاده کرد تا استدلال کند اداره غذا و دارو، مدارس دولتی، اتحادیه‌های کارگری و مالیات‌های فدرال، در میان دیگر بیتس نوایرها، برای آمریکا بد هستند. اما او واقعاً «صاحب احمقانه‌ترین ایده در جهان بود». چرا که سرمایه اصلی یک کسب‌وکار؛ کارکنان، مشتریان و محصولات آن هستند و ارزش سهامداران منسوخ شده است. آنچه ما می‌بینیم یک تغییر پارادایم در مدیریت است، به معنای دقیقی که کوهن بیان کرده است: یک الگوی ذهنی متفاوت از نحوه کار جهان.» دارن واکر، پایه‌گذار بنیاد فورد نیز که از انتشاردهندگان تئوری‌های فریدمن بود، پیرو انتقادها، در برنامه مشترک دیل‌بوک و مجله تایمز، «براندازانه‌ترین دکترین» را که اثراتش تا همیشه باقی خواهد ماند، منسوب به فریدمن کرد: «دکترین او این شرکت را مبرا کرد تا به عنوان نیرویی برای ادغام و شمول ‌نژادی عمل کند. نسل‌هایی از رهبران شرکتی تولید کرد که به اولویت مقدس ارزش سهامداران اختصاص داشتند. به این ترتیب، تفکر فریدمن به الهیات تبدیل شد. داربست فکری که به شاگردانش اجازه داد دهه‌ها طمع را توجیه کنند و نادیده بگیرند که در یک جامعه دموکراتیک ـ سرمایه‌داری، دموکراسی باید در اولویت باشد. اما آن روزها گذشت.» نظریه‌پرداز مدیریت آکسفورد، کالین مایر، منتقد سرسخت برتری سهامداران هم درباره «دکترین» او گفت: «ایده‌های جدید علوم اجتماعی آنقدر مهم و نادرست هستند که موجودیت ما را تهدید می‌کنند. اینکه یک مکتب فکری آکادمیک می‌تواند چنین تاثیری داشته باشد، باورپذیری را کاهش می‌دهد، چه برسد به یک مقاله روزنامه‌ای که حتی سه هزار کلمه هم نداشت.» انتقادهایی که راجر مارتین در کتاب «تثبیت بازی» آن را بسط داد و با توجه به رسوایی‌های مالی 2001 تا 2008 در شرکت‌های «انرژی اِنرون، مخابرات ام‌سی‌آی، تایکو اینترنشنال، گلوبال، کراسینگ، آدلفیا و ساب پرایم»، نوشت: «در مجادله کاپیتان‌های صنعت و بارون‌های دزد، تئوری‌های ما فقط در مورد پول سهامداران یا حتی رفتار مشکوک مدیران‌عامل نیست. خیلی بزرگ‌تر از آن است. تئوری‌های ما در مورد به حداکثر رساندن ارزش سهامداران و غرامت مبتنی بر سهامی است که می‌تواند اقتصاد ما را نابود کند و هسته سرمایه‌داری را از بین ببرد. این تئوری‌ها پشتوانه اصلاحات نظارتی است که پس از هر حباب و سقوط بازار ایجاد می‌شود و تا زمانی که نظریه‌ها را تغییر ندهیم، سقوطمان در آینده اجتناب‌ناپذیر است، چون نه‌تنها سرمایه‌ها، که ایده‌ها و پژوهش‌ها هم از بین می‌روند. درحالی‌که توسعه صنعت، تجارت، کسب‌وکار و اقتصاد نیاز به نوآوری‌هایی دارد که صرفاً سکوی پرتابی برای جهت‌گیری مجدد اولویت‌های مدیریتی نباشد. توسعه صنعتی در پارادایم جدید، باید بتواند نظر صاحبان کسب‌وکار و مدیران اقتصادی را برای حمایت از ایده‌ها و اندیشه‌های جدید جلب کند و به یک دستورالعمل منسجم حمایتی برساند تا جهان خالی از ایده‌های بکر اقتصادی نشود.» حمایتی که اینک بسیاری از مدیران بنگاه‌ها با عنوان «جعبه ابزار تجارت» از آن یاد می‌کنند.

اهالی سازش با تجارت

هیات منصفه اقتصاد جهان، پس از خرده‌گیری‌های خشن نسبت به فریدمن، حالا به این نتیجه رسیده که باید دست از سرزنش او بردارد و تا جهان خالی از ایده نشده است، برای توسعه اقتصادی و صنعتی، چاره‌ای بیندیشد. اینجا بود که به شواهد جدیدتر متکی شد. شواهد نشان می‌داد تمرکز ثروت آنقدرها هم بد نیست و می‌تواند باعث رشد شود. بنابراین، مدیران بنگاه‌های خصوصی، تاثیر عمیق ایده‌ها، به‌ویژه ایده‌های اقتصادی را در شکل‌دهی به سیاست‌های عمومی، رفتار مصرف‌کنندگان و روندهای بازار تشخیص و سیر تکاملی آن را تغییر داده‌اند. آنها به‌خصوص در دو دهه اخیر، با تامین مالی تحقیقات و ترویج اندیشه‌های اقتصادی، تلاش کرده‌اند محیط فکری و سیاست‌گذاری را به گونه‌ای شکل دهند که با منافع تجاری و اهداف اجتماعی‌شان هماهنگ باشد. تلاشی که بازتابی از تعامل استراتژیک میان منافع شرکتی، رفاه عمومی و بازار ایده‌هاست. این مدیران که طرفدار جنگ‌های صلیبی اقتصادی و صنعتی نیستند، با حمایت از گفتمان‌های فکری که با منافع آنها همسو است، سعی دارند محیط اقتصادی و مقرراتی را به نحوی ساختار دهند که به عملیات و اهداف استراتژیکشان کمک کند و آنها را به عنوان رهبران فکری و شهروندان مسئول شرکتی نشان دهد که به پیشرفت دانش و کمک به رفاه جامعه متعهد هستند. کما اینکه، شواهد تایید می‌کند حمایت این مدیران از کرسی‌های دانشگاهی یا اندیشکده‌های اختصاص‌یافته به پژوهش‌های اقتصادی، تصویر عمومی آنها را بهبود بخشیده و حسن‌نیت ارتباطات بین‌فردی و اجتماعی میان ذی‌نفعان، از جمله مشتریان، سرمایه‌گذاران و سیاست‌گذاران را تقویت کرده است. 

تلاش بی‌سروصدای 150 پژوهشگر اقتصاددان

در نمونه‌ای بارز، آمازون، در سال‌های اخیر بی‌سروصدا با استخدام بیش از 150 پژوهشگر اقتصاددان و گوگل، فیس‌بوک، مایکروسافت، ایربی‌ان‌بی و اوبر با حمایت‌های میلیاردی از پژوهش‌های نوآورمحور، تئوری‌های اقتصادی را به بازارها تزریق کرده‌اند و سودشان را میلیون‌ها دلار افزایش داده‌اند. مدیران صنعتی نیوزیلند نیز با درک انتظار از تحقیقات اقتصادی برای ارائه نتایج از پیش تعیین‌شده -«انتخاب برندگان»- فقط امسال 82 /75 میلیون دلار برای حمایت از 113 پروژه مطالعاتی سرمایه‌گذاری کرده‌اند و آن را جزو مسئولیت‌های اجتماعی خود در قبال رفاه اقتصادی ملی می‌دانند. آنها به ازای هر دلاری که به عنوان کمک‌هزینه برای دستمزد پژوهشگران پرداخت می‌شود، 115 درصد نیز به موسسات تحقیقاتی پرداخت می‌کنند. این حمایت مالی فکری به موسسات که «سربار» نامیده می‌شود، گاه بودجه مستقیم برای پشتیبانی زیرساختی بوده و گاه برای بورسیه‌های دانشجویی و تامین هزینه‌های اساسی انجام پژوهش‌ها و مطالعات تجاری است که نتایج آن به سرمایه‌داری مشتری، سازماندهی مجدد برای تاب‌آوری، مدیریت رادیکال و توانمندترشدن طبقه خلاق «مدیریت، فروش و عملیات مالی» در شرکت‌ها و بنگاه‌های اقتصادی منجر شده است. نتایجی که طبق شاخص شیفت (‌Shift Index) برای بقای بسیاری از بنگاه‌های تجاری در کشورهای در حال توسعه، بسیار حیاتی است.

عصر طلایی مدرن

براساس گزارش سرمایه‌گذاری جهانی تا آخر آگوست سال جاری، 359 میلیون شرکت در جهان فعال بوده‌اند. حدود 472 میلیون کارآفرین نیز در حال حاضر، برای راه‌اندازی 305 میلیون شرکت جدید تلاش می‌کنند که کسب‌وکارهای کوچک و متوسط 90 درصد از کل این شرکت‌ها را تشکیل می‌دهند. آسیا نیز که محل استقرار 50 درصد از سریع‌ترین کسب‌وکارهای جهان است، تا نیمه‌های سال 2025، نیمی از تولید ناخالص داخلی جهان را به خود اختصاص می‌دهد و غول‌های اقتصادی مانند چین، هند، ژاپن و اندونزی پیشتاز این سهم خواهند بود. البته همه اینها در حالی است که صاحبان این کسب‌وکارها و مدیران صنایع، باید چالش‌های بزرگی را پشت سر بگذارند. برای اکثر مشاغل، نیروی کار بزرگ‌ترین چالش است که 70 درصد کل هزینه‌های آنها را تشکیل می‌دهد. همچنین، اکثر مشاغل بالغ حداقل 50 هزار دلار بدهی دارند و مدیریت بدهی برای ادامه مسیر و حصول اطمینان از اینکه می‌توانند بدون فشار مالی زیاد رشد کنند، خود موضوع مهمی است. علاوه بر آن، طبق تجربه، پس از راه‌اندازی یک کسب‌وکار، تقریباً از هر پنج نفر یک نفر در همان سال دوام نمی‌آورد و آنهایی هم که بقا دارند با گذشت 10 سال، تنها 30 درصدشان به کمک انعطاف‌پذیری و سازگاری، فعال باقی می‌مانند. مهم‌تر آنکه، 82 درصد از کسب‌وکارها به خاطر مشکلات نقدینگی و از دست دادن بازار، شکست می‌خورند، نمی‌توانند با نظارت دقیق بر جریان نقدینگی و شناخت بازار هدف در دنیای تجارت بمانند و به این سوال بعد می‌دهند که آیا می‌توان در اوج اختلالات تجاری راهی برای بقا و توسعه یافت؟ سوالی که بیانیه جامعه رهبران تاثیر اجتماعی «Rustandy Center» با رصد رفتار 3500 سرمایه‌گذار و مدیران‌عامل شرکت‌ها طی یک دهه در سرمایه‌گذاری بر مطالعات اقتصادی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی (سهام سبز)، بدان این‌گونه پاسخ می‌دهد: «تحقیقات و پژوهش‌هایی که به درخواست بنگاه‌ها یا بنا بر خواسته مراکز مطالعاتی انجام می‌شود و معمولاً شرکت‌ها طبق تعریف خود از حوزه مسئولیت‌های اجتماعی آنها را حمایت می‌کنند، بزرگ‌ترین تکیه‌گاه حل مشکلات و چالش‌های تجاری مدرن هستند. این مطالعات با تاثیرگذاری بر سیاست‌های عمومی و مقررات، بهبود اعتبار شرکتی، تقویت نوآوری و مزیت رقابتی، ساخت ائتلاف‌های استراتژیک و شبکه‌ای، توسعه اکوسیستم اقتصادی، افزایش مشارکت و ارتقای دانش کارکنان و عملیاتی ‌کردن برنامه‌های استراتژیک (درک روندهای کلان اقتصادی، تغییرات دموگرافیک و تغییرات سیاستی)، معجزه می‌کنند. این پژوهش‌ها با خلق کاپیتان‌های مدرن صنعت، توزیع ثروت را در جامعه و برای ایجاد مشاغل بیشتر، حذف نابرابری و افزایش بهره‌وری صنعتی به سکوی عدالت می‌رسانند و جهان را به عصر طلایی مدرن‌تری می‌برند.» 

دراین پرونده بخوانید ...