شناسه خبر : 48876 لینک کوتاه

در خدمت خود

چطور موفقیت‌ها را به خود و شکست‌ها را به دیگران نسبت می‌دهیم؟

 

آسیه اسدپور / نویسنده نشریه 

92دیگر عادی شده بود. مثل همیشه صدای داد و فریادش بلند بود. وارد دفترش شد. طبق عادت کیف را روی صندلی کنار دستش جا داد. سررسید مخمل قرمزرنگش را روی میز گذاشت. بین برگه‌های سررسید، تاریخ روز را پیدا کرد. بفرمایید. واکنشی به حضور و حرفش نشان نداد. سال‌ها از کار کردنش با او می‌گذشت و البته انتظار دیگری هم نداشت. اما باز هم رفتارش معذب‌کننده بود. به عنوان مدیر و دست‌راستش تعیین شده بود و هر کسی از بیرون می‌خواست با او برای یک مبحث راهبردی ملاقات کند، باید اول از او عبور می‌کرد. اما حالا دلیل این جلسه ناگهانی را هم نمی‌دانست. حتی نمی‌دانست با چه کسی در حال جروبحث ‌کردن است. ولی طبق عادت، یک دستش به گوشه سبیلش بود و هرازگاهی با ریتمی یکنواخت، با انگشتانش روی میز مضرابی می‌گرفت و این یعنی اتفاق بدی قرار بود بیفتد. بالاخره گوشی تلفن را زمین گذاشت. می‌دانست که در کسری از ثانیه باید چیزی بگوید وگرنه خشمش بلافاصله متوجه او خواهد شد. پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟» گفت: «فلانی را باید سرجایش می‌نشاندم.» قطعاً چیزی به او گفته بود که ناراحتش کرده و مطابق میل و خواسته‌اش نبود و این آخرین تماسش با مدیرعامل می‌شد. طولی هم نکشید که اخراجش کرد. انتظار داشت در لابه‌لای حرف‌های جسته و گریخته‌اش، بگوید که حق با شماست و باید اخراجش می‌کردید. اما می‌دانست که رفتارش درست نیست. چیزی که نیاز به تغییر داشت، اخراج یک نفرِ دیگر نبود، بلکه شفاف اندیشیدنِ عاری از تعصب و خودخواهی بود که باید تسری می‌یافت. چه‌بسا باید تمایل به حق‌جانب‌‌ بودن بر تمایل به حق ‌داشتن می‌چربید و مدیرعامل اخراج می‌شد که البته برای آن کسب‌وکار خانوادگی از غیر‌ممکن‌ها بود. پس خودش با یک بازآرایی ذهنی، از مدیرعاملی که‌ همیشه با این پیش‌فرض ذهنیِ ‌«‌حق با من است»، زندگی و سلسله‌مراتب ذهنی‌اش را به طور ناخودآگاه و با پول و تحقیر قراردادی کرده بود، جدا ‌شد؛ که ارزشش را داشت؛ چون قاعده اخلاقی در برابر منفعت‌طلبانِ خودخواه یا همان شکننده‌گران1 شیفته‌ ‌«توهم شوروی هاروارد»2، نیازی به ترجمه زمانی ندارد. این اصل برای همه دوران‌ها ثابت است: «ما را نشاید که به قیمت شکنندگی آدم‌ها، پادشکنندگی داشته باشیم که آنچه ما را نکشد بقیه را می‌کشد.» 

من، ما و گردنِ بلند بدشانسی

اما آیا همه باید چنین کاری بکنند و از افراد خود‌خدمت‌گرا دور شوند؟ در رده‌های بالاتر چطور؟ آیا توانایی جمعی برای حذف حاکمان، کارگزاران یا حتی لابی‌گران خودخواه کافی است؟ در برخورد با منفعت‌طلبی خود چه باید کرد؟ شاید تعریفی دقیق‌ از تعصب خودخدمتی، بتواند ما را به پاسخ‌های منطقی‌تری‌ برساند. «خودخدمت‌گرایی»، به اشتباهات سیستماتیک و متناقض انسان در ارزیابی عملکرد خود و دیگران می‌پردازد و‌ تمایل فراگیر در آن به این باور است که آنچه برای خود مفید است منصفانه هم هست. این سوگیری، هر فرآیند شناختی یا ادراکی را دربر می‌گیرد که به دلیل نیاز به حفظ و افزایش عزت نفس، ممکن است مخدوش ‌شود. بر مبنای این سوگیری -طبق قدیمی‌ترین فرمول‌بندی نظریه اسناد از فریتز‌ هایدر، روان‌شناس اتریشی- هنگامی که افراد بازخورد‌های منفی را نمی‌پذیرند، بر نقاط قوت و دستاوردهای خود متمرکز می‌شوند، از ایرادات و شکست‌هایشان چشم‌پوشی می‌کنند، یا مسئولیت کار اشتباه خود را به گردن اعضای یک تیم، افراد یا دیگر کشورها می‌اندازند تا از تهدید و آسیب دور بمانند که این نوع‌ از تمایلات، بی‌شک، توهمات و خطاها را تداوم می‌بخشد. از طرفی، سوگیری‌های خودخواهانه، معمولاً زمانی مشهود‌تر می‌شوند که افراد مانند روان‌شناسان تازه‌کار، اسنادی را در مورد عللِ اعمال، رویدادها و نتایج شخصی خود فرموله می‌کنند. اسناد آنها، هنگام توضیح اعمال و تجربیات مثبتشان، بر تاثیر علّی دلایل درونی و گرایشی تاکید می‌کند، اما هنگام شناسایی دلایل رویدادهای منفی، بر عوامل بیرونی و موقعیتی اصرار دارند. روسای جمهور یا دولت‌هایی که معتقدند، بازی ماهرانه سیاسی و اقتصادی آنان، دلیل موفقیت کشورشان است؛ مذاکره‌کنندگانی که وزن بیشتری بر ابعادی می‌گذارند که توافق را برای خودشان سودمندتر می‌کند یا از پذیرش توافق‌هایی که حتی اندکی پایین‌تر از چیزی است که آنها را منصفانه می‌دانند، سر باز می‌زنند؛ لابی‌گرهایی که برداشت‌های نامتجانسی از انصاف دارند و حجاب جهل -قضاوت عدالت اجتماعی (انصاف) توسط افرادی که دچار سرگردانی منافع به خاطر ندانستن نقش محول‌شده به آنها در آینده هستند- کاربرد مدرن‌شان است؛‌ و حتی دانش‌آموزی که نمره ضعیفش را به بدشانسی یا سختی امتحان نسبت می‌دهد، همگی تلاشی عمیق از سوگیری خودخواهانه را نشان می‌دهند. آنها چون شکست اعتمادبه‌نفس و ضعف ارزشی را تجربه می‌کنند، به دنبال یک عامل بیرونی هستند تا مقصر شکستشان باشد. وقتی هم که موفق می‌شوند، عزت نفس خود را ورای نتیجه به دست‌آمده از عوامل شخصی، تقویت می‌کنند و در این فرآیند ادراکی پر از خطا و تحریف،‌ دچار انعطاف‌پذیری تعصب‌های خودخواهانه می‌شوند تا باز در ارتباط با دیگران بهتر عمل کنند. فرآیندی که البته می‌تواند سطح دربرگیری یکسانی نداشته باشد. 

خطاهای سرد و گرم 

در حالتی کلی، برخی افراد نسبت به دیگران کمتر در معرض این نوع از سوگیری قرار می‌گیرند. افرادی که افسرده هستند یا از عزت‌نفس پایینی رنج می‌برند، اغلب به دنبال یافتن مقصر برای کاهش رنج خود هستند، در حالی که هرگز موفقیتشان را با کسی شریک نمی‌شوند که این موضوع در مورد جوامع غربی و آمریکایی‌ها بیشتر از آسیایی‌ها و در فرهنگ‌های فردگرا بسیار مشهودتر از فرهنگ‌های جمع‌گرایانه مصداق دارد. با این حال، به طور کلی، تمایل به بیرونی ‌کردن شکست و درونی‌ کردن موفقیت در طیف وسیعی از موقعیت‌های آموزشی، ورزشی و بین‌فردی به صورت فراگیر در اکثر جوامع رخ می‌دهد. حتی پژوهشگران دریافته‌اند که تعدادی از عوامل شناختی، انگیزشی و روان‌شناختی با هم ترکیب می‌شوند تا این سوگیری را ایجاد ‌کنند و تکامل دهند. آنها معتقدند خودخدمتی، می‌تواند برآیند تجربیات یا پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه‌ای باشد که در آنها مقولاتی چون شکست، اخراج یا طلاق جایی ندارد. حتی افراد انتظار دارند در آزمون‌ها موفق شوند، شغل خوبی پیدا کنند و روابط طولانی‌مدت و پایداری داشته باشند. از این‌ جهت، این سوگیری‌ها همیشه هم حاصل فشارهای روانی صِرف و تمایل به جمع‌آوری، پردازش و به خاطر سپردن اطلاعات، برای ارتقای منافع شخصی‌ یا حمایت از دیدگاه‌های قبلی‌ یا همان در خدمت خود نیستند، بلکه در برخی موارد از طریق انگیزه‌ها و نیازهای ‌«گرم» (فرآیند تصمیم‌گیری کمتر آگاهانه، سریع و خودکار که اغلب به عنوان احساس عملیاتی می‌شود) و فرآیندهای شناختی ‌«سرد» (پردازش آگاهانه مبتنی بر واقعیت و شناخت عملیاتی) ایجاد می‌شوند. فراتر از آن حتی، در مواردی می‌توانند ولو خودخواهانه اما منتج به دستاورد‌های مثبت شوند و فرضیه «هوشیاری بهینه» را تقویت کنند. به عنوان مثال، یک سرمایه‌گذار با اعتمادبه‌نفس بالا یا محتاط‌، ممکن است عملکرد ضعیف را به یک بنیاد نامطلوب نسبت دهد و در نتیجه با احتیاط بیشتر، ریسک‌گریزتر و با باورهای مغرضانه، پاسخ‌های استراتژیکی به انگیزه‌های اقتصادی و سایر ویژگی‌های محیطی بدهد و عامل سود‌ جمعی شود. کمااینکه در اقتصاد، اخیراً به این دیدگاهِ معکوس توجه ویژه‌ای شده و نشانگر یک سازوکار روان‌شناختی-اقتصادی ظریف در بازی خودخدمتی محسوب می‌شود. بر مبنای این چهارچوب نظری اقتصادی، تهدیدها اغلب نیاز به واکنش فوری دارند، در حالی که رویدادهای مثبت به آن نیاز ندارند. بنابراین، یک تهدید قبلی باعث می‌شود فرد نسبت به تهدید‌های جدیدتر هوشیارتر شود. در عین حال، ابعاد متعدد عدم قطعیت‌ و نسبت‌دهی هم می‌تواند قفل اهرم‌های اضافی را باز کند که سوگیری‌های خودخواهانه مثبت را عمداً ممکن ‌می‌کنند. در واقع مجموعه‌ای از انگیزه‌ها و زمینه‌های مادی را برجسته می‌کند که عامل فعال یا محدودسازی تحریف باورها هستند، اما پیامدهای مالی منفی یک شرکت، دولت یا کشور را کاهش می‌دهند و چه‌بسا بر سرانه تولید ناخالص ملی اثر می‌گذارند. اثرگذاری که در چهارچوب‌های نظری اقتصاد می‌تواند دلیل دستکاری عمدی باورهای انسانی نسبت به موفقیت یا شکست فردی و جمعی نیز باشد، در درازمدت، عامل تهدید به جای پاسخ‌های شناختی (یعنی خود‌خدمتی) واکنش‌های رفتاری اثرگذار را بر‌انگیزد. رخدادی که البته به گمان بسیاری، می‌تواند در کنار دستاوردهای مثبت کوچک و بزرگ اقتصادی، باعث رخ‌نمایی قطبی ‌شدن سیاسی نیز بشود. 

کمتر، باز هم بیشتر است

قطبی ‌شدن سیاسی، همواره به عنوان چالشی برای دستیابی به اجماع سیاسی در مورد مسائل اجتماعی و اقتصادی شناخته شده است. تحلیلگران استدلال می‌کنند، قطبی‌ شدن، عدم اطمینان قانونی را افزایش می‌دهد و مانع رشد می‌شود. برخی از یافته‌های مطالعاتی نیز این نتیجه را تایید می‌کنند که قطبی ‌شدن، احتمال دستیابی به توافقات گسترده برای تغییرات سیاستی و افزایش هزینه‌های تصمیم‌گیری جمعی را کاهش می‌دهد؛ مثلاً گروه‌ها‌ برای متحد ‌کردن دیدگاه‌های اعضای خود با توجه به یک دستور کار سیاسی مشترک می‌توانند باعث دوقطبی‌ شدن قوی‌تر بین‌گروهی شوند ‌و با تجربه موفقیت و شکست سوگیرانه و خودخدمتی، دیدگاه‌های سیاسی را تغییر داده یا یک نظام سیاسی را متلاشی کنند. البته این در حالی است که نظریه‌های مبتنی بر تعصبِ خود‌‌خدمتی (‌SSB)، در چهارچوب نگره‌های اقتصادی هم جدیداً فرض را بر این گذاشته که افراد موفق یا ورشکسته اقتصادی تمایل دارند شکست خود را به عوامل موقعیتی و موفقیتشان را به تمایلات خویش نسبت داده و با پیش‌بینی رابطه‌ا‌ی تنگاتنگ میان ثروت و درک علل فقر، توضیح دهند: چرا افراد ثروتمندتر خود را لایق ثروتی‌ کلان‌تر می‌دانند؟ چرا آنهایی که مایل نیستند بپذیرند موفقیتشان ناشی از رویدادهای تصادفی است، از نرخ‌های پایین مالیاتی حمایت می‌کنند؟ یا چرا سیاستمداران در بازی /‌بازار سیاسی و هنگام تصمیم‌گیری در مورد قانون توزیع مجدد، در معرض «‌SSB‌» قرار می‌گیرند، ثروتمندان آنها، با توزیع مجدد مخالفت می‌کنند و در مقابلش، فقیران سیاسی، از مالیات بازتوزیعی نه‌تنها به این دلیل که انتظار سودهای مالی را دارند، بلکه به این خاطر که «‌SSB‌»، آنها را وادار می‌کند تا مقصر وضعیت خود را عوامل خارجی بدانند، با آن موافقت می‌کنند. «پارادوکس‌های پذیرشی انتخابی» که در مجموع دستیابی به اجماع را دشوار می‌کند، احتمال تنش‌های سیاسی را در میان اقشار مختلف جامعه افزایش می‌دهد و مهم‌تر آنکه، چراغ‌های سازوکار‌های دخیل در اعتماد عمومی اقتصادی را روشن می‌کند.

93

بد، قوی‌تر از خوب است

با روشن ‌شدن سازوکارهای اثرگذار بر اعتماد عمومی اقتصادی، طبیعتاً سوگیری‌های منفی نیز اثرگذاری عمیق‌تری می‌یابند. «‌SSB‌» باعث می‌شود رهبران و سیاست‌گذاران، موفقیت‌ها را به توانایی‌های خود نسبت دهند و شکست‌ها را به عوامل خارجی. رفتاری که با کاهش اعتماد عمومی به نهادهای اقتصادی و دولتی‌، تاثیرات مخربی بر چرخه اقتصاد خرد و کلان خواهد داشت. برای مثال، در بحران‌های اقتصادی، اگر دولت‌ها و موسسه‌های مالی مسئولیت ناکامی‌های خود را نپذیرند و اطلاعات نادرست یا غیرشفافی ارائه دهند، کاهش اعتماد نهادی می‌تواند به واکنش‌های منفی مانند برداشت‌های جمعی از سپرده‌های بانکی، کاهش سرمایه‌گذاری‌های مردمی و افزایش نرخ بیکاری منجر شود یا عدم اصلاحات به افزایش نابرابری‌ها، کاهش رشد اقتصاد و افزایش نرخ مهاجرت سرمایه‌ای دامن بزند. علاوه بر آن، تاثیرات مخرب بر رفتار سرمایه‌گذاران نیز کاهش سرمایه‌گذاری‌های مردمی و خارجی را تشدید می‌کند، بازارهای مالی را با رنج مضاعف کاهش نقدینگی و افزایش نوسانات ارزی، مواجه می‌کند و به تبع آن، با اختلالات زنجیره تامین، کاهش تقاضا و فروش محصولات و خدمات و رکود درآمدی شرکت‌ها، چرخه تولید را به مرز سقوط نزدیک‌تر می‌کند. علاوه بر اینها، با ابتلای رهبران و سیاست‌گذاران به سوگیری خودخدمتی و تشدید اشتباهات سیستماتیک، نیازها و مشکلات گروه‌های آسیب‌پذیر و محروم جامعه کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد که این رفتار می‌تواند به افزایش نابرابری در دسترسی به فرصت‌ها و منابع کلان اقتصادی منجر شود و در پس آن نگرش عمومی جامعه به عنوان یک کل را به سمت «باور توطئه» یا خطاهای سیستماتیک در تصمیم‌گیری و قضاوت بکشاند. ذهنیت شک و توطئه‌ای که در آن افراد به شدت برانگیخته می‌شوند تا فرآیندهای استدلالی را «با هدف تقویت یا حفظ نگرش‌های خود در مواجهه با اطلاعات چالش‌برانگیز» دنبال کنند. آنها در چنین شرایطی، بدون توجه به پیچیدگی‌ «جهان‌بینی تاییدکننده شر /بدی‌ها و جذب جانبدارانه نظرات قوی منفی در مورد موضوعات سیاسی-اجتماعی‌»، به یک یکسان‌سازی مغرضانه درباره حاکمیت، شیوه حکمرانی و نظام اقتصادی می‌رسند و عملاً تمایلشان برای قبول‌ و پذیرش هر نوع دیدگاهی از بدنه و نهاد حاکمیتی را از دست می‌دهند. آنچنان بدبینانه که اگر یک مسئول دولتی با سند و مدرک نیز خبر از بهبود سیاست‌های اقتصادی بدهد، به مثابه «روز را شب پنداشتن»، پشیزی برای آن ارزش قائل نخواهند شد و همواره بر باورهای جانبدارانه و اصل‌های قضاو‌تی خودمنفعتی پافشاری می‌کنند. واکنش رفتاری خطرناکی که برای هر دولت، ملت و جامعه‌ای حکمِ تیر خلاص را دارد و اقدامات اصلاحی را به چاه ناامیدی می‌اندازد. 

پی‌نوشت‌ها:

1- کسانی که باعث می‌شوند شما درگیر سیاست‌ها، کنش‌ها و‌ هر‌ امر تصنعی شوید که در آن منافعِ اندک برای شما مشهود و عوارض جانبی منفعت‌طلبی آنها به طور بالقوه وخیم و گاه نامشهود است. 

2- منظور توهم کسانی است که باور دارند دلایل پشت پرده علمی یا غیرعلمیِ قابل‌ فهم و قابل ‌دسترس برای توجیه‌گرایی ساده‌لوحانه یا عقل‌گرای آنها وجود دارد که دیگران نمی‌توانند آن را درک کنند. 

دراین پرونده بخوانید ...