به مثابه سرمایه
چرا اعتماد در اقتصاد مهم است؟
اعتماد عمومی، بهعنوان یکی از ابعاد مهم سرمایه اجتماعی، نقش کلیدی در پیشبرد اهداف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هر جامعهای ایفا میکند. با این حال، در ایران روند کاهش اعتماد میان مردم نسبت به یکدیگر و نهادهای دولتی و نظام حکمرانی به یکی از چالشهای بنیادین تبدیل شده است. جامعهشناسان و اقتصاددانان بر این باورند که اعتماد، زیربنای همکاریهای پایدار و تصمیمگیریهای بلندمدت است. در غیاب این اعتماد، نهتنها رفتارهای کوتاهمدت و موقتی رواج پیدا میکند، بلکه هزینه کنشهای بلندمدت نیز افزایش مییابد و تصمیمگیریهای اساسی به تعویق میافتد.
این وضعیت در بخشهایی از اقتصاد که نیازمند برنامهریزی بلندمدت و ثبات در سیاستگذاری هستند، اثرات عمیقتری دارد. کاهش اعتماد عمومی و بیثباتی بر تصمیمات سیاسی و اقتصادی، عواقب زیانباری برای رشد و توسعه اقتصادی کشور داشته است. اعتماد، بهعنوان حلقه گمشده بین نظام حکمرانی و توسعه فناوریهای پیشرفته و توسعه اقتصادی نیز مطرح است. همکاری در زنجیرههای تامین، نوآوری و تعاملات بینالمللی نیازمند فضایی است که در آن شفافیت و اعتماد میان ذینفعان وجود داشته باشد. بنابراین بازسازی اعتماد عمومی و تقویت سرمایه اجتماعی یکی از مهمترین اولویتهای سیاستگذاری در ایران بهشمار میرود. این گزارش با مشورت و راهنمایی آقای دکتر آرش بهشتی، پژوهشگر توسعه سیاسی تهیه و تنظیم شده است.
اهمیت اعتماد در اقتصاد
اقتصاددانان میگویند اعتماد باعث پیشبینیپذیری بازارها میشود. این مفهوم را اگر در مقیاس کلان درنظر بگیریم، میتواند با دو روند بر شرایط اقتصادی تاثیر بگذارد. یکی اینکه باعث میشود، فعالان بازار با اعتماد به اینکه شرایط کلان بازار پایدار و نسبتاً باثبات است، دست به فعالیت اقتصادی بزنند. در این شرایط سرمایهگذار یا فعال اقتصادی یکی از مهمترین عوامل ریسک را که عدم اعتماد به روندهای کلان بازار است، حذف میکند و میتواند روی ریسکهای معمول رشته فعالیت خودش به لحاظ کیفیت، نوآوری و رقابت تمرکز کند و آنها را در حد توانش مدیریت و بهینه کند و لازم نیست که به شرایط کلان وقتی که اعتماد وجود دارد فکر کند. از آن مهمتر این است که در صورتی که اعتماد وجود نداشته باشد، سرمایهگذار و فعال اقتصادی همیشه سود کم ولی فوری را به سود بیشتری که مستلزم صرف زمان بیشتر هم هست، ترجیح میدهد. یعنی ویژگی سود در اینجا فوری بودن آن است، نه زیاد بودنش و این باعث میشود هم خود فعال اقتصادی سود کمتری در نهایت نصیبش شود و در مقیاس کلان نیز سود کمتری در مجموع نصیب جامعه شود. از زاویه نگاه دیگر، نداشتن اعتماد و عدم اطمینان در بازار باعث میشود، سرمایه لازم (منظور فراتر از سرمایه مادی) برای خیلی از فعالیتهایی که در واقع مستلزم اعتبار سرمایهگذار است از بازار حذف شود و سرمایهها به سمت فعالیتهایی برود که نیاز به اعتبار ندارند. این مسئله فراتر از مسئله وام بانکی و اعتبارات بانکی یا مربوط به سرمایه مادی است. اگرچه یکی از مشکلات هم مربوط به همین سرمایه مادی است که آن هم مربوط به همین شرایط است که باعث شده وضعیت بانکی کشور هم بحرانی باشد و این موضوع از جمله چالشهای اساسی برای بنگاهها باشد. اما بهطور کلی وقتی در جامعه چشماندازی از اعتماد وجود ندارد، کارآفرین حتی صرف سرمایهگذاری پولهای نقد هم نمیتواند فعالیت خودش را شروع کند و به مرحله سودآوری برساند. تولیدکننده به صرف اعتبار توزیعکننده هیچ کالایی را به او نمیدهد تا بعداً با او حسابش را تسویه کند و توزیعکننده هم به همین ترتیب همین کار را با فروشنده میکند و فروشنده هم با خریدار. این چرخهای است که برای کامل شدنش نیاز به زمان دارد. صرف زمان، آن اعتماد را جبران میکند که فرد این مدت زمان برای کسب اعتماد را به شرایط بازار وابسته میداند. در صورت بیاعتمادی، ریسکها افزایش پیدا میکنند و چرخه کامل نمیشود. در نتیجه افراد به سود کم در زمان کمتر راضی میشوند و این موضوع باعث میشود افق دیدها محدود شود و کسبوکارها توسعه پیدا نکنند و در مقیاس کلان، افق دید بلندمدت وجود نداشته باشد. با کوتاهشدن افق دیدها و زیاد شدن ریسکها که بسیاری از سرمایهگذاران به سمتش نمیروند، سود مجموع کاهش پیدا میکند و طبیعتاً این سود مجموع که نصیب جامعه میشود و به رشد اقتصادی میانجامد هم کاهش پیدا میکند.
طبق نتایج یک پیمایش صورتگرفته، اعتماد بین مردم در ایران در سال 1353 از 53 درصد به 2 /8 درصد در سال 1402 رسیده است که نشان از کاهش چشمگیر اعتماد عمومی در ایران دارد. دکتر بهشتی معتقد است: «کاهش اعتماد عمومی در واقع حاصل شکستهای مکرر فرآیندهایی است که آن فرآیندها، فرآیندهای اعتمادساز بودند و باید آن اعتمادها را ایجاد میکردند. یعنی موفقیت آن فرآیندها، اعتماد ایجاد میکند و شکست آن فرآیندها، اعتماد را کاهش میدهد. این از نهادهای کلان، بهطور ویژه از نهادهای سیاسی و اقتصادی شروع میشود و تا به سطح خرد و رابطه شهروندان با یکدیگر تسری پیدا میکند.»
اگر نگاهی به سرنوشت برنامههای پنجساله توسعه بیندازیم، میبینیم به جز برنامه سوم توسعه که تا حد نسبتاً قابل قبولی به اهداف خود نزدیک شد، بقیه برنامهها هیچ ارتباطی با اهداف خود نداشت. از همه بدتر، چشمانداز برنامه بیستساله است که به اهداف خود نزدیک هم نشد. سرنوشت اغلب اسناد بالادستی همین بوده است. یعنی اگر مسئله را فراتر از اقتصاد ببریم، اغلب اسناد بالادستی مجموعهای از شعارها و وعدههایی هستند که مابهازایی در واقعیت پیدا نمیکنند.
آرش بهشتی میگوید: «مجموعهای از وعدههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارند که هیچکدام برآورده نمیشوند. این یک موضوع ساده نیست. در تمام دنیا مردم حرفها و سخنان مسئولان اقتصادی را میشنوند. مثلاً در آمریکا، تکتک جملات رئیس فدرالرزرو برای مردم معنا دارد و جهت اقتصاد را تعیین میکند، اما در ایران چنین اعتمادی وجود ندارد. ما میتوانیم این را با جهشهای ارزی ایران که ظرف پنج، شش سال گذشته با آن مواجه بوده مقایسه کنیم و با اظهارنظرهای روسای بانک مرکزی ایران تطابق بدهیم که مطلقاً با یکدیگر هیچ تطابقی ندارد.»
در آمریکا رئیس فدرالرزرو با شفافیت کامل سیاستهای خود را اعلام میکند و بازارها نیز براساس این سیاستها واکنش منطقی نشان میدهند. برای مثال، اگر هدف فدرالرزرو افزایش نرخ بهره در واکنش به تورم است، بهطور شفاف اعلام میشود. هرچند بازارها ممکن است وارد رکود شوند و شاخص بورس ریزش کند، اما سیاستگذار اعلام میکند که ما این را میدانیم و در کوتاهمدت نمیتوان تورم و رکود را همزمان کنترل کرد. به همین ترتیب سایر وعدههایی که سیاستگذاران در ایران مطرح میکنند و هیچوقت به آن عمل نمیشود، میتواند اعتماد مردم را کاهش دهد. این بیاعتمادی به خود شهروندان هم منتقل میشود. چون هیچ اعتمادی به آینده نیست این دیدگاه وجود دارد که هر چقدر که میتوانی همین الان باید انجام دهی و این همان کوتاه شدن افق دید است که بر اقتصاد تاثیر منفی میگذارد.
اما سوال این است که کاهش اعتماد عمومی چه پیامدهایی بر رفتارهای اقتصادی و اجتماعی ایرانی داشته است؟
دکتر آرش بهشتی میگوید: «مهمترین پیامد این بیاعتمادی، نارضایتی از زندگی در ایران است و این را میتوان با شواهد عینی مانند تمایل به مهاجرت یا کاهش رشد جمعیت اندازه گرفت. غیر از آن هم هر کسی که در ایران زندگی میکند بهطور شهودی این وضع را درک میکند و با نتایج پیمایشها میتوان آنها را مستند کرد. شاخصهای دیگری هم غیر از پرسش مستقیم از شهروندان وجود دارد. این نتیجهاش است ولی چرا به این وضعیت میرسد؟ جامعه با نهادهای آن تعریف میشود و این نهادها در اثر بیاعتمادی تضعیف میشوند و تضعیف نهادها روی بیاعتمادی تاثیر میگذارد.»
از سوی دیگر خیلی شاخصها در ایران در حد متوسط باقی ماندهاند. شاخصهایی مانند درآمد سرانه و موارد دیگر نشان میدهند که اقتصاد ایران روند نزولی دارد. البته این اقتصاد متناسب با قابلیتها و پتانسیلهایی که دارد به لحاظ نیروی انسانی نباید در این جایگاه باشد ولی واقعیت این است که وضعیت وخیم و وحشتناکی هم ندارد. اما شاخص رضایت از سطح زندگی، نگرانکننده است. دکتر بهشتی میگوید: «دلیل نارضایتی از زندگی این است که قانونگریزی فراگیر است. قانونگریزی یکی از تبعات بیاعتمادی است. یعنی من هیچ اعتمادی به این ندارم که اگر قانون را رعایت میکنم، بغلدستی من هم قانون را رعایت میکند و کمکم فرهنگ رعایت و احترام به قانون بهمثابه یک میثاق اجتماعی بیمعنی میشود. بهخاطر اینکه هیچ اعتمادی وجود ندارد. مثل همان برنامههایی که روی کاغذ هستند و هیچ کس به آن احترام نمیگذارد و هر کس به تناسب قدرتش از آن تخطی میکند.»
اکنون این پرسش مطرح است که چرا اعتماد اجتماعی برای اقتصاد مهم است؟
جامعه ایران گرفتار چرخهای مخرب شده است که در آن، وضعیت بد اقتصاد، نارضایتی اجتماعی را تشدید میکند و این نارضایتی، مانع اصلاحات اقتصادی میشود. جامعهشناسان میگویند اگر شکافهای فزاینده بین دولت و ملت ترمیم نشود، اصلاحات اقتصادی به سرانجام نمیرسد. به همین دلیل کل نظام حکمرانی باید برای ارتقای سرمایه اجتماعی تلاش کند و این تلاش فقط به دولت مربوط نمیشود. بهطور مشخص، کیفیت سیاستها باید بهبود پیدا کند و فساد کاهش پیدا کند. آرش بهشتی میگوید: «به خاطر ناترازیهایی که در اقتصاد وجود دارد چارهای جز اصلاحات اقتصادی نیست. اما چرا زمانی که اصلاحات گزینههای کمهزینه بودند اجرا نشدند؟ چون همیشه ترس سیاستگذار از بیاعتمادی مردم است. مردم باور ندارند که در ازای فشاری که باید تحمل کنند، وضعشان قرار است بهتر شود بنابراین اصلاحات اقتصادی در شرایط بیاعتمادی، میتواند واکنشهای تند جامعه را به همراه داشته باشد. به همین دلیل سیاستمدار از آن میترسد و این جراحیها و اصلاحات را مدام به تعویق میاندازد اما اکنون به مرحلهای رسیده که نمیشود چیزی را به تعویق انداخت.»
بهترین مثال، قیمت انرژی است که مردم به شدت در برابر تغییر آن واکنش نشان میدهند. درباره سایر مسائل نیز همینطور است. هر موضوعی که نیاز به فشار کوتاهمدت در ازای نفع جمعی یا حتی نفع گروهی در بلندمدت دارد، تبعات کوتاهمدت تحمل نمیشود. چون اعتمادی وجود ندارد که این اصلاحات اجرا شود و نفعی را برساند. برای اینکه معلوم نیست در ازای نقدی که میدهند، چه چیزی را به صورت نسیه دریافت کنند. و این در سطح خرد تا کلان تبعات دارد. وقتی نهاد خوب عمل نمیکند، هم اعتماد در سطح خرد یعنی کسانی که ذیل قواعد نهاد قرار میگیرند و هم اعتماد بین کسانی که بهعنوان متصدی نهاد قرار دارند، از بین میرود. تبعاتش هم نارضایتی است. اما سوال این است که چه اقداماتی برای بازگرداندن اعتماد عمومی و تقویت سرمایه اجتماعی میتوان انجام داد؟
دکتر بهشتی میگوید: «هر چند در مطالعات خیلی به نقش فرهنگ تاکید میشود ولی واقعیتش این است که برای ایجاد تغییرات نمیشود در سطح خرد شروع کرد. این تغییرات در سطح کلان باید شروع شود و قاعدتاً در سطح خرد بازتاب پیدا میکند. ولی شروعش حتماً باید از سطح کلان باشد چون مشکل هم از سطح کلان است. بازسازی اعتماد حتماً باید از ساختارهای سیاسی و بهطور مشخص در ایران از سمت حاکمیت باشد.»
به عقیده او «باید پروژههای مشخصی تعریف شود، منظورم از پروژه، پروژههای فیزیکی و سختافزاری نیست. بلکه پروژههایی لست که به بازسازی اعتماد منجر شود و نتایج آن به جامعه منتقل شود. من مثالی که از رفتار بانک مرکزی آمریکا زدم در سال انتخابات آمریکا بود و رکود بازارها میتوانست دردسرساز شود و طبیعتاً فشارهایی هم از سوی دولت مستقر وارد شد اما بانک مرکزی شفاف عمل کرد و هیچ توجهی به نفع و ضرر افراد نکرد. بهخاطر اینکه یکسری قواعد از پیش تعیینشدهای وجود دارد که در آن وظیفه بانک مرکزی حفظ توازن بین تورم و رشد اقتصادی است و برخلاف شعارهای عجیبی که در ایران داده میشود که همه چیزهای خوب را با همدیگر میخواهند بیاورند و در عمل هیچکدامشان نمیآید، سیاستمدار میفهمد که برای ساخت اعتماد باید با شفافیت سخن بگوید».
جامعهشناسان میگویند نظام حکمرانی باید قولهای اعتمادساز در مسائل واجد اهمیت بدهد. چنانکه دکتر رئیسی هم میگوید؛ «چندین پروژه عمرانی در تهران تعریف شد که کانتر روزشمار آن نشان میداد که چند روز تا پایان اتمام پروژه باقی مانده است. این یک اقدام مثبت بود به جهت اینکه مردم مشاهده میکردند که پروژه سر وقت تعیینشده پایان مییابد و به نتیجه آن میرسند و اگر به موعد مقرر نرسید باید توضیح داده شود. به همین شکل در همه ابعاد کلان پروژههای سختافزاری و نرمافزاری باید آن را بهتدریج تعریف کنند و اعتمادسازی به همین شکل صورت گیرد که نشان داده شود به آن چشماندازها و شعارها از اسناد تا صحبتهای سیاسی مسوولان جامه عمل پوشانده میشود.» این فرآیند اعتمادسازی در شرایط حال حاضر ایران هم باید برای پروژههای کلان صورت گیرد نه برای موضوعات کوچک مانند رفع رجیستری آیفون. این پروژههای کوچک اکنون معنیدار نیستند و باید وعدههایی که در پروژههای مهم داده شده به آنها عمل شود و حتی بر استراتژیهایی که قرار است اجرا شود تاکید شود و به آن پایبند بمانند تا بعد از گذشت مدتی بخشی از مردم به آنها اعتماد پیدا کنند. تحقق نتایج خود امیدزا خواهد بود و به بازیگران سطح خرد و مردم هم تسری پیدا میکند. معمولاً پس از انقلابها و جنبشهای اجتماعی یک فضای همکاری عجیبی بین مردم به وجود میآید چون سرمایه اجتماعی و امید بین مردم بالا میرود و همکاری را افزایش میدهد. و این عملکرد دولتهاست که تعیین میکند که این سرمایه که به شکل اعتماد است کاهش یابد تا جایی که کاملاً از بین برود یا اینکه افزایش یابد و آغاز آن افزایش اعتماد هم از سطح کلان است. بنابراین برای بازسازی اعتماد جادویی وجود ندارد و به نظر من تنها راهش همین است.
بهشتی میگوید: «به نظر من سیاستمداران هم مانند سایر سرمایهگذاران باید به سرمایههای مربوط به عملکرد خودشان مانند سرمایه اجتماعی توجه کنند و اقدامات اعتمادساز باید برای آن صورت بدهند. اگر مردم ببینند که به عنوان مثال خود سیاستمدار هم از خود هزینه میدهد مثلاً از ایدئولوژی خودش میکاهد تا شرایط کل بهبود یابد میتواند یک اقدام اعتمادساز باشد تا مردم هم در سایر موارد حاضر باشند هزینههای کوتاهمدت را تحمل کنند. در واقع وقتی مردم ببینند که سیاستگذار قولهایی میدهد که برای مردم مهم است و بیشتر از همه خودش دارد اول از همه برای آن هزینه میدهد این اعتماد را ایجاد میکند. و در جایی که ناگزیر مردم باید آن هزینهها را بدهند چون این اعتماد ایجاد شده امکان این وجود دارد که فرصت اجرای اصلاحات را به سیاستگذاران بدهند و سرمایه اجتماعی افزایش پیدا کند. بنابراین نقش حکمرانی در فرآیند اعتمادسازی در ایران بسیار مهم است.»