سرکوب حق انتخاب
نداشتن حق انتخاب چگونه به افسردگی منجر میشود؟
یکی از جنبههای مهم آزادی انتخاب پیامدهای روانی ناشی از بیانتخابی است. مطالعات بسیاری نشان داده که احساس ناتوانی ناشی از نداشتن حق انتخاب میتواند به افسردگی و اضطراب منجر شود. در سال 2011 پژوهشگران دانشکده بازرگانی لندن رابطه جالبی میان انتخاب و توانمندسازی پیدا کردند. یافتههای آنها نشان داد داشتن حق انتخاب بیشتر، احساس ناتوانی (بیقدرتی) را متعادل میکند و همچنین با ایجاد احساس کنترل بیشتر بر زندگی، رفاه روانشناختی افراد را بهبود میبخشد. این حس کنترل، بهویژه در موقعیتهای چالشبرانگیز میتواند اعتمادبهنفس افراد را افزایش دهد و به آنها کمک کند تصمیمهایی آگاهانهتر و متعهدانهتر بگیرند. پژوهشها نشان دادهاند که داشتن حق انتخاب با افزایش حس مسئولیتپذیری، رضایت از تصمیمگیری و کاهش احساس درماندگی همراه است. هنگامی که افراد از آزادی انتخاب برخوردارند، احتمال بیشتری دارد که به جای پیروی از راهحلهای ازپیشتعیینشده، به روشهای خلاقانه برای حل مشکلات فکر کنند. این امر به تصمیمگیریهای مبتکرانه و متناسب با نیازها و شرایط فردی میانجامد. آزادی انتخاب همچنین انگیزه افراد را برای رسیدن به اهدافشان تقویت میکند، زیرا آنها تصمیم گرفتهاند مسیری را با آگاهی از گزینهها دنبال کنند. داشتن گزینههای مختلف به افراد اجازه میدهد اطلاعات بیشتری را تحلیل کنند و تصمیمهایی آگاهانهتر و بهینهتر بگیرند. زمانی که فرد میداند حق انتخاب دارد، تمایل بیشتری به جستوجوی دادههای مرتبط، بررسی عواقب گزینههای مختلف و انتخاب بهترین راهحل نشان میدهد. مطالعات روانشناختی نشان دادهاند که حق انتخاب با افزایش احساس آزادی و خودمختاری، موجب بهبود سلامت روان و کاهش استرس میشود. افراد وقتی احساس کنند تصمیماتشان ناشی از خواستههای درونی و ارزشهای شخصی است، رضایت بیشتری نسبت به زندگی خود دارند. انتخابهای مثبت در زمینههایی مانند رژیم غذایی، ورزش، خواب، تعاملات اجتماعی و مدیریت استرس با ارتقای سلامت عمومی، افزایش تابآوری در برابر چالشهای زندگی و بهبود سلامت مغز با هورمونهای سروتونین و دوپامین، به کاهش افسردگی کمک میکند. انتخابهایی که توانایی کنترل بیشتری بر وضعیت ذهنی میدهد، احتمال علائم افسردگی را کاهش میدهد. بهعنوان مثال، هنگامی که فردی با آزادی انتخاب شغل روبهرو باشد، با بررسی گزینههای مختلف شغلی را انتخاب میکند که با علایق و تواناییهایش همخوانی دارد. این انتخاب نهتنها باعث رضایت شغلی بیشتر میشود، بلکه احتمال دستیابی به موفقیت در کار را نیز افزایش میدهد. در مقابل، اگر فردی در وضعیتی باشد که حق انتخاب محدودی دارد، ممکن است احساس ناتوانی کند و حتی در صورت موفقیت شغلی، رضایت کمتری تجربه کند. همینطور فقرا بیشتر در معرض ابتلا به مشکلات سلامت روان مانند افسردگی قرار دارند. افرادی که در فقر به سر میبرند، معمولاً دسترسی محدود به منابع، امکانات و فرصتها دارند. یکی از اصلیترین عواملی که باعث افسردگی در این گروهها میشود، احساس ناتوانی و نداشتن حق انتخاب است. این احساس ناتوانی بهطور مستقیم با فقدان آزادی برای اتخاذ تصمیمهای شخصی و کنترل زندگی ارتباط دارد. در مواردی مانند عدم توانایی در تامین نیازهای اساسی، ناتوانی در انتخاب شغل یا محل زندگی و محدودیت در تحصیل، فرد احساس میکند که قادر به تغییر وضعیت خود نیست. این عدم احساس کنترل میتواند به اضطراب، استرس و در نهایت افسردگی منجر شود، زیرا فرد نمیتواند بهطور موثر با چالشهای زندگی مقابله کند و راهی برای بهبود وضعیت خود نمیبیند. در درازمدت این وضعیت میتواند تاثیر منفی زیادی بر سلامت روانی افراد فقیر بگذارد، زیرا آنها ممکن است احساس کنند که از سایرین جدا شدهاند و از زندگی هیچ لذتی نمیبرند. مطالعهای با عنوان «فقر و پویاییهای روانی» به بررسی تاثیر فقر بر سلامت روانی افراد میپردازد. این مطالعه نشان میدهد که فقر میتواند موجب استرس و احساسات منفی شود که بر ترجیحات زمانی و ریسکپذیری فرد نقش دارد. فقر میتواند تمایل به ریسکپذیری را کاهش داده و فرد را به سمت تصمیمگیریهای کوتاهمدت سوق دهد که ممکن است موجب مشکلات روانی مانند افسردگی شود. همچنین مقاله «فقر و سلامت روان» به ارتباط میان فقر و مشکلات روانی مانند اضطراب و افسردگی پرداخته است. این مطالعه تاکید میکند که فقر و نابرابریهای مالی با مجموعهای از پیامدهای نامطلوب، از جمله مشکلات سلامت روان مرتبط هستند و این رابطهای علت و معلولی است. افراد فقیر ممکن است مجبور باشند تصمیمهای سختی درباره چگونگی تخصیص منابع محدود برای خانوادهشان بگیرند، مانند پرداخت اجاره یا خرید نیازهای ضروری. این تصمیمات میتوانند استرس زیادی ایجاد کنند و به احساس بیکفایتی و فشار روانی دامن بزنند. محدودیتهای مالی ممکن است افراد را مجبور به انتخاب شغلهایی با دستمزد پایین یا انصراف از ادامه تحصیل کند. این وضعیت میتواند باعث کاهش امید به آینده شود که خود عامل مهمی برای ایجاد اضطراب و افسردگی است.
بااینحال برخی مطالعات نشان دادهاند که وقتی افراد با تعداد زیادی از گزینهها روبهرو میشوند، ممکن است دچار اضطراب، پشیمانی احتمالی یا حتی فلج تصمیمگیری شوند. در این حالت، آزادی انتخاب میتواند اثر معکوس داشته باشد. بنابراین داشتن توازن میان حق انتخاب و کیفیت تصمیمگیری اهمیت دارد. در حالی که آزادی انتخاب و توانمندی به بهبود رفاه روانی کمک میکنند، تصمیمگیریهای مکرر و مواجهه با گزینههای بیشازحد ممکن است فشار روانی و احساس پشیمانی ایجاد کند. هنگامی که افراد گزینههای زیادی دارند، ممکن است اضطراب و پشیمانی سراغشان بیاید، یا حتی از تصمیمگیری سر باز بزنند. این شرایط که به آن «تناقض انتخاب» گفته میشود، میتواند به احساس بیکفایتی یا افسردگی بینجامد. بنابراین، کیفیت انتخاب و توانایی مدیریت پیامدهای آن اهمیت زیادی در جلوگیری از اثرات منفی دارد. بهعبارت دیگر، تاثیر آزادی انتخاب بر توانمندسازی افراد، بستگی به کیفیت گزینهها، توانایی تصمیمگیری و مدیریت پیامدهای انتخاب دارد. یافتن توازن مناسب میان آزادی انتخاب و پیچیدگی تصمیمگیری میتواند از پیامدهای منفی آن جلوگیری کند و رفاه روانی را افزایش دهد.
بااینکه در مطالعات بر تاثیر مثبت حق انتخاب بر توانمندسازی و رفاه ذهنی افراد تاکید شده است، بهطوری که نداشتن حق انتخاب موجب افسردگی و رفاه پایین ذهنی میشود، اما نتایج نامطلوب همینجا تمام نمیشود. در واقع یک رابطه علت و معلولی وجود دارد که محدودیت در انتخاب یا فقر و بیماریهای مشکلات سلامت روان مانند افسردگی را به هم مرتبط میکند. تبعات مشکلات سلامت روان مانند افسردگی باعث میشود که افراد نتوانند از عهده تصمیمات باکیفیت در زندگی خود بربیایند، بهگونهای که حتی قرار گرفتن در معرض گزینههای بیشتر، بهراحتی کمکی به بهبود وضعیت زندگی آنها نمیکند. نتایج مطالعاتی دیگر نشان میدهد که افراد افسرده، هنگام مواجهه با گزینههای مختلف، توانایی کمتری برای تصمیمگیری دارند. نتایج مطالعه «تصمیمگیری و نشانههای افسردگی» که به ارتباط میان افسردگی و مشکلات تصمیمگیری پرداخته نشان میدهد که مشکلات تصمیمگیری افراد افسرده عمدتاً به دلیل استفاده نکردن از روشهای موثر است، نه تفاوت در اهداف یا اولویتها. در این مطالعه، طی آزمایشی از شرکتکنندگان خواسته شد در سناریوهای فرضی درباره موضوعی تصمیم بگیرند، توضیح دهند چرا آن تصمیم را گرفتهاند و تجربیات مشابه خود را بازگو کنند. نتایج نشان داد افراد با علائم افسردگی بیشتر، تصمیمهایی میگیرند که کمتر به نفعشان است.
افراد مبتلا به افسردگی اغلب در تصمیمگیری با مشکل مواجهاند. بیتصمیمی یکی از علائم رایج افسردگی است که حتی در معیارهای تشخیصی این اختلال نیز گنجانده شده است. انتخابهای افراد افسرده ممکن است بهینه نباشد. پژوهشها نشان دادهاند که افراد افسرده در مقایسه با افراد غیرافسرده با کیفیت متفاوتی تصمیم میگیرند. به همین دلیل بسیاری از پزشکان و رواندرمانگران به بیماران افسرده توصیه میکنند که از گرفتن تصمیمات مهم زندگی در شرایط افسردگی خودداری کنند.
تصمیمگیری خوب زمانی اتفاق میافتد که تفکر منطقی به انتخابی بینجامد که بیشترین فایده را داشته باشد. تفکر منطقی شامل توانایی درک و ارزیابی گزینههای مختلف، قضاوتهایی که تا حد ممکن به دور از تعصب باشند و ارزیابی مناسب پیامدهای تصمیمات است. پیامدهای تصمیمات موثرتر در مقایسه با سایر گزینهها بیشترین ارزش ذهنی یا مطلوبیت را برای تصمیمگیرنده دارند. اما قضاوتهای مربوط به مطلوبیت ممکن است تحت تاثیر عواملی مانند احساسات شدید یا پیشبینیهای نادرست از ترجیحات آینده قرار گیرند که این موضوع تصمیمگیری بهینه را دشوار میکند. قضاوتهای جانبدارانه درباره مطلوبیت ممکن است به انتخاب گزینهای کمتر بهینه منجر شود و نتواند فایده تجربی حداکثری را به ارمغان آورد.
سبک تفکر بدبینانه افراد افسرده ممکن است باعث شود که آنها احساس شدیدتری از ناامیدی درباره نتیجه مورد انتظار داشته باشند. انتظار تجربه احساسات منفی مانند پشیمانی و ناامیدی ممکن است زیان بسیاری به بار آورد. این تمایل به پیشبینی ناامیدی ممکن است به انتخابهایی منجر شود که در زمان تصمیمگیری به نظر بهینه میآیند، اما در بلندمدت به نفع فرد نخواهند بود. بهعنوان مثال، ممکن است فردی به دلیل نگرانی شدید از عدم توانایی در انجام مسئولیت، ترس از ناامیدی ناشی از احتمال تنزل رتبه در آینده یا حتی صرفاً «احساس بد» نسبت به وضعیت از پذیرش یک ارتقای شغلی سر باز زند. بنابراین یک تصمیم خوب تصمیمی است که بیشترین مطلوبیت بلندمدت را به همراه داشته باشد، یعنی تصمیمی که در طول زمان بیشترین منفعت را برای فرد ایجاد کند.
پژوهشها و نظریههای مختلف نشان میدهند که افسردگی با تصمیمگیریهای ناسازگار مرتبط است. نظریه «پورتفوی» که لیهی مطرح کرده، با الهام از اقتصاد، بر عواملی مانند درک فرد از منابع در اختیارش، توانایی ایجاد منابع در آینده، تنوعبخشی، تمرکز بر بیشینه کردن پاداشها یا کمینه کردن هزینهها، احتمال پشیمانی، مطلوبیت ناشی از لذت یا زیان و میزان ریسکپذیری دارد. بر اساس یافتههای لیهی، افراد افسرده پورتفوهای ذهنی خود را با تعصبی منفی مدیریت میکنند. آنها باور دارند که منابع محدودی هست و از آینده انتظار کمی دارند. همچنین این افراد رویکردی محافظهکارانه و مبتنی بر ریسکگریزی در پیش میگیرند که هدف اصلی آن کاهش زیانهای احتمالی است، حتی اگر این کار به بهای از دست دادن لذتها و دستاوردهای بالقوه تمام شود.
عوامل روانشناختی متعددی که بر تصمیمگیری تاثیر میگذارند در افراد دارای علائم افسردگی متغیر است. برای مثال مطالعهای در این زمینه نشان داد که افراد افسرده، ریسکگریزترند. بیحالی و انفعال، از علائم رایج افسردگی، احتمالاً بر فرآیند تصمیمگیری تاثیر میگذارند. همچنین این افراد معمولاً احساس ناامیدی و درماندگی نشان میدهند که باعث کاهش تمایل به تصمیمگیری فعال میشود، زیرا صرف انرژی برای تصمیمگیری به نظر آنها بیهوده است. بیلذتی (عدم توانایی در تجربه لذت) و انفعال در تصمیمگیری نیز ممکن است یکدیگر را تقویت کنند. انفعال در تصمیمگیری میتواند نتایج منفی گوناگونی رقم بزند؛ انباشت این نتایج منفی احتمالاً انتظار فرد از وقوع رویدادهای مثبت یا لذتبخش را کاهش میدهد.
مطالعات در زمینه تصمیمگیری و پشیمانی نشان دادهاند که افراد افسرده بیشتر از دیگران احتمال دارد از تصمیمات خود پشیمان شوند. این گرایش به پشیمانی ممکن است به انفعال در تصمیمگیری نیز دامن بزند. پیشبینی پشیمانی بهعنوان سازوکاری هشداردهنده عمل میکند و فرد تصمیمگیرنده را از انتخابهای اشتباه بازمیدارد و او را به ارزیابی مجدد گزینههای ممکن تشویق میکند. بااینحال، بدبینی بیشازحد میتواند فرآیند تصمیمگیری آینده را مختل کند. بهطور کلی افسردگی با ایجاد چرخهای از انفعال، اجتناب از ریسک و پیشبینی پشیمانی، تصمیمگیری را بهشدت مختل میکند و فرد را از انتخابهایی که ممکن است در بلندمدت به سود او باشد باز میدارد.
انتخابهایی که هر فرد در طول زندگیاش انجام میدهد، آیندهاش را شکل میدهد؛ چه در مسائل جزئی و چه در مسائل مهم. در افراد افسرده، مشکلات در تصمیمگیری نگرانکننده است، زیرا تصمیمات نادرست و تجربیات منفی ناشی از آنها احتمالاً دیدگاه منفی فرد نسبت به خود و تواناییهایش را تقویت میکند. انتخابهای غلط میتوانند احساس گناه بابت شکستهای گذشته ایجاد کرده و ناامیدی را تشدید کنند، چون افراد افسرده خود را ناتوان از ایجاد تاثیر مثبت بر آینده میبینند. در مواجهه با این دشواریها، آنها ممکن است به اجتناب از تصمیمگیری بهعنوان یک راهبرد مقابلهای روی آورند. این رفتار معمولاً به از دست دادن فرصتها، ناامیدی بیشتر و تشدید نتایج منفی میانجامد.
بیتوجهی به مسئله فقر و محدودیت در حق انتخاب افراد جامعه، افراد را درگیر گرداب فقر و افسردگی میکند که نهتنها راهحل آسانی برای فرار از آن وجود ندارد، بلکه هر لحظه افراد را بیشتر به درون خود میکشد. این واقعیت که برای بسیاری، رهایی از فقر نهتنها نیازمند تحولات اجتماعی و اقتصادی است، بلکه به توجه ویژه و عمیق به سلامت روان نیز نیاز دارد، نشان از آن دارد که مسئله فقر صرفاً یک چالش اقتصادی نیست. فقر و محدودیت انتخاب افراد تهدیدی جدی برای سلامت جامعه نیز به شمار میآید. برای برونرفت از وضعیت مشکلات فقر و سلامت روان جامعه، در گام نخست، باید سیاستهای فقرزدا را بهطور جدی اعمال کرد و همزمان به ابعاد مختلف این مشکلات پرداخت. دولتها و نهادهای خصوصی باید به ایجاد فرصتهای شغلی برای افراد فقیر توجه کنند. از جمله راهکارهای موثر، دسترسی به آموزش و ارتقای مهارتهای فردی بهویژه برای افراد کمدرآمد است، چرا که استقلال مالی احساس توانمندی و رضایت از خود را تقویت میکند. همچنین خدمات روانشناسی و مشاوره میتواند افراد را یاری کند تا از احساس تنهایی، ناکامی و فشار روانی ناشی از شرایط اقتصادی رهایی یابند. توجه ویژه به نیازهای زنان، کودکان و دیگر اقشار آسیبپذیر جامعه میتواند به کاهش نابرابریهای اجتماعی کمک کند. افراد باید فرصتی برای شرکت در فعالیتهای اجتماعی و گروهی داشته باشند. این فعالیتها نهتنها احساس تنهایی و انزوا را تخفیف میدهند، بلکه میتوانند موجب ارتقای احساس مسئولیت و مشارکت اجتماعی شوند که به نوبه خود فشارهای روانی را کاهش میدهد. ارتقای سلامت جسمانی از طریق تغذیه مناسب، ورزش و مراقبتهای پزشکی افسردگی و اضطراب را بهبود میبخشد. این راهکارها بهطور همزمان و با یک رویکرد جامع باید اجرا شوند تا تاثیرات بلندمدت و پایدار بر وضعیت فقر و سلامت روان جامعه داشته باشند.