نشانهای از آینده
چرا تحصیلکردگان غرب به اصلیترین مخالفان غرب تبدیل شدند؟
زمانی که آخرین شاه ایران در آبان 1356 برای آخرینبار به آمریکا سفر کرد، دانشجویان ایرانی در اعتراض به سیاستهای شاه با پلاکاردهایی در دست و نقابهایی دست به اعتصاب زدند. هنگامی که جیمی و روزالین کارتر در محوطه جنوبی کاخ سفید به شاه و شهبانو خوشامد میگفتند، حدود 1700 دانشجوی مخالف شاه و 1900 دانشجوی حامی شاه که بسیاری از سوی دولت ایران استخدام شده بودند، آواز انقلابی سر دادند. با مداخله پلیس، باد گاز اشکآوری را که به سمت معترضان پرتاب شده بود به سمت کاخ سفید برد و رئیسجمهور و مهمانانش را مجبور کرد از دستمالهای خود استفاده کنند. بعدها کارتر از آن صحنه شرمآور بهعنوان «نشانهای از آینده» یاد کرد. پرسش اینجاست که چرا تحصیلکردگان غرب، به اصلیترین مخالفان غرب تبدیل شدند؟
تلاش ناکام برای مدرنسازی
ایران معاصر پدیده غریبی به خود دیده است، دانشجویانی که برای رسیدن به ایران نوین عازم غرب شده بودند، خود به بزرگترین دشمنان غرب تبدیل شدند. یکی از سیاستهای رضاشاه پهلوی در راستای مدرنسازی، اعزام دانشجویان ایرانی به غرب بود. این سیاست در دوران محمدرضا شاه نیز پی گرفته شد و پس از پایان جنگ جهانی دوم در دوران جنگ سرد، این سیاست جدیتر پیگیری شد. ایرانیان جوانی که طی چند دهه در مهمترین دانشگاههای آمریکا و اروپا درس آموختند تا بهزعم سیاستگذاران و نظریهپردازان آمریکایی، در دوران جنگ سرد سدی از نیروی انسانی توانمند و تکنوکرات را در ارکان قدرت همسایه جنوبی خرس کمونیسم (اتحاد جماهیر شوروی وقت) مستقر کرده و منافع خود را تعقیب کنند، به جای بازگشت به ایران و خدمت در پروژه نوسازی آمرانه، خود به دشمن اصلی این شیوه از زیست بدل شدند و از قضا سرکنگبین دانشگاههای غربی، صفرای دانشجویان انقلابی را فزود و آخرین شاه ایران هرچه بیشتر کاشت، کمتر آنچه میخواست را درو کرد.
در دهههای 1330 تا 1350، با افزایش درآمدهای نفتی، حکومت پهلوی برنامههای جاهطلبانهای برای مدرنسازی آغاز کرد. اصلاحات ارضی، توسعه زیرساختهای صنعتی و ایجاد نهادهای آموزشی مدرن از جمله این تلاشها بودند. مدرنسازی در ایران، بهرغم موفقیتهای زیرساختی، از دیدگاه اجتماعی و فرهنگی ناکام بود. تحصیلکردگان ایرانی که به غرب سفر کرده بودند، با مشاهده شکاف میان اصول مدرنیته و واقعیت ایران، به این نتیجه رسیدند که حکومت پهلوی از ابزارهای غربی برای استبداد داخلی استفاده کرده است. با آغاز مدرنسازی که بهخصوص پس از کودتای 28 مرداد اوج گرفت، سرکوب سیاسی نیز شدت گرفت. حذف مخالفان، کنترل رسانهها و تضعیف احزاب سیاسی، فضایی ایجاد کرد که در آن هرگونه نقد از بالا با واکنشهای شدیدی مواجه میشد.
گسترش گفتمانهای ضدامپریالیستی
پس از جنگ جهانی دوم، گفتمانهای چپگرا، ضدامپریالیستی و سوسیالیستی در دانشگاههای اروپا و آمریکا رشد چشمگیری داشتند. دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی، شاهد رشد گسترده گفتمانهای مارکسیستی و ضدامپریالیستی در سراسر جهان، بهویژه در میان کشورهای جهان سوم بودند. در این دوره، جنگ سرد میان بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به رهبری ایالاتمتحده آمریکا، فضای سیاسی و فکری جهان را دوقطبی کرده بود و کشورهای در حال توسعه به صحنه نبرد ایدئولوژیک این دو قدرت تبدیل شدند. گفتمانهای ضداستعماری در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، موج استقلالطلبی و جنبشهای ضداستعماری در حال اوجگیری بود. این جنبشها غرب را عامل اصلی استثمار، عقبماندگی و وابستگی کشورهای در حال توسعه میدانستند و خواستار قطع وابستگی به قدرتهای استعماری بودند. تحصیلکردگان ایرانی طی این دو دهه، بهشدت تحت تاثیر این گفتمانها قرار گرفتند که غرب را عامل عقبماندگی کشورهای جهان سوم میدانستند و خواستار مقاومت در برابر سلطه فرهنگی و اقتصادی غرب بودند. دانشجویان ایرانی در غرب با اندیشههای مارکس و لنین آشنا شدند. علاوه بر این حزب توده، نقشی کلیدی در نشر ایدئولوژیهای چپگرا در میان تحصیلکردگان ایرانی ایفا کرد. این حزب، امپریالیسم را عامل اصلی عقبماندگی ایران میدانست و خواستار انقلاب اجتماعی و اقتصادی بود. روشنفکران چپگرایی مانند احسان طبری، خسرو گلسرخی و بیژن جزنی، با انتشار مقالات و سخنرانیهای انتقادی، تاثیر عمیقی بر نسل تحصیلکردگان ایرانی گذاشتند. علاوه بر این پس از جنگ جهانی دوم، نظریه وابستگی در کشورهای آمریکای لاتین مطرح شد که بهرغم غیرمارکسیستی بودن منشأ اولیه آن، در عمل قرابت زیادی با اندیشه لنینی داشت. پس از پیدایی و رواج نظریه وابستگی از اواخر دهه 1950، طی کمتر از دو دهه، مفاهیم و سیاستهای برخاسته از آن به یکی از پررونقترین مباحث محافل دانشگاهی، روشنفکری و سیاسی جهان بدل شد و بهخصوص در جهان سوم، کشورهای توسعهنیافته و در میان اهل نظر و سیاستمداران انقلابی طرفداران فراوانی یافت. در ایران نیز در ابتدای دهه 1350 و بهخصوص در دهه اول پس از پیروزی انقلاب، این نظریه مورد توجه جدی قرار گرفت. دانشجویان ایرانی نیز با جنبشهای دانشجویی دانشگاههای غربی همسو شدند که به کانون اعتراضات علیه نظامهای سرمایهداری، جنگ ویتنام و سیاستهای امپریالیستی تبدیل شده بودند.
کنفدراسیون دانشجویی
طی این دههها تشکلهای دانشجویی در اروپا و آمریکا نقش برجستهای ایفا کردند. انجمن دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا در شهریور 1332، دو هفته پس از کودتا، در کنفرانس چهارروزه دانشگاه دنور تاسیس شد. در این کنفرانس، دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا که به هیچ وجه از اتحاد جماهیر شوروی دل خوشی نداشتند، تعهد آمریکا برای مهار توسعه کمونیسم را تحسین و حمایت خود را از پروژه توسعه ملی ایران اعلام کردند. دانشجویان با ابراز انزجار از کمونیسم، اظهار کردند که بهترین روش برای بررسی آمال شوروی در ایران «تاسیس رژیمی دموکراتیک است که از نقد سازنده و آزادانه مردم از اعمال دولت استقبال میکند» و در پیام پایانی خود اعلام کردند: «باشد که دولتهای سرکوبگر و غاصب از روی زمین محو شوند.» این تشکلها بعدتر در «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی، اتحادیه ملی» گرد هم آمدند و سازمان واحدی را تشکیل دادند که بهرغم اختلافهای درونی و انشعابهای گوناگون، تا فروپاشی نظام سلطنتی در سال 1357 دوام آورد. کنفدراسیون در دیماه 1340 تاسیس شد و در کنگره افتتاحیه، «سیاست درهای باز» را که به نفع اقتصاد غرب است محکوم کرد. موسسان «کنفدراسیون» عمدتاً طرفداران جبهه ملی بودند، اما با گردش به چپ ملیگرایان مصدقی در خارج از کشور، که در دومین کنگره جبهه ملی در اروپا، در تابستان 1342 به وضوح آشکار شد، تمایلات چپگرایانه و مارکسیستی در درون کنفدراسیون نیز طبیعتاً تشدید شد. «کنفدراسیون» که در آغاز در قالب تشکلی صنفی ظاهر شده بود و تقاضا داشت که از سوی دولت ایران به رسمیت شناخته شود، به فاصله یک سال، از دیماه 1341 تا دیماه 1342، به سازمانی تبدیل شد که هدفی جز سرنگونی رژیم حاکم نداشت. علت این امر را شاید بتوان در نفوذ جریانهای سیاسی (ملیون و چپگرایان) در تشکلهای دانشجویی دانست، که درصدد استفاده ابزاری از این تشکلها بودند. اما در هر صورت از همان آغاز، جنبش دانشجویی بهشدت متاثر از ناسیونالیسم مصدقی و چپگرایی ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی بود. در تفکر ضدامپریالیستی کنفدراسیون، غرب، بهویژه ایالاتمتحده، بهعنوان نماد سرمایهداری و امپریالیسم، عامل اصلی استثمار کشورهای جهان سوم شناخته میشد. وابستگی ایران به سرمایهگذاریهای غربی و نهادهای مالی بینالمللی، مانند بانک جهانی، ریشه بسیاری از مشکلات اقتصادی کشور بود و با تاکید بر استقلال ملی، خواستار قطع کامل وابستگی به غرب و بازگشت به اقتصاد مستقل و مبتنی بر منابع داخلی بود. برخی از دانشجویان نیز، بهویژه در اروپا، به جریانهای ناسیونالیستی یا اسلامگرایانه پیوستند. این گروهها غرب را به دلیل مداخله در امور داخلی ایران و حمایت از رژیم پهلوی مورد انتقاد قرار میدادند و با تکیه بر هویت اسلامی یا ملی، تلاش میکردند الگویی بدیل برای مدرنیزاسیون ارائه دهند که بر استقلال از غرب تاکید داشت. این تحصیلکردگان پس از بازگشت به ایران، به رهبران فکری و سیاسی جنبشهای انقلابی تبدیل شدند. آنان انتقادهایی ریشهدار از حکومت پهلوی و نظامهای وابسته به غرب ارائه کردند و تلاش داشتند جایگزینی برای این ساختارها معرفی کنند. اگر دیدگاههای اقتصادی کنفدراسیون را خلاصه کنیم کموبیش به همان رویکرد غالب انقلابیون ایران در آغاز انقلاب اسلامی میرسیم. مضافاً اینکه برخی از فعالان سیاسی ضدرژیم سلطنتی مقیم خارج که پس از انقلاب به ایران بازگشتند و بعضاً مقامهای کلیدی مهمی را به عهده گرفتند از رهبران کنفدراسیون بودند، مانند ابوالحسن بنیصدر که در کنگره 1343 کنفدراسیون از اعضای دبیرخانه بود و پس از انقلاب اسلامی نخستین رئیسجمهور ایران شد. بنیصدر در مقالات اقتصادیاش ادعا میکرد که شرکتهای چندملیتی اقتصاد کشور را به دست گرفتهاند و «بورژوازی آلت دست دولت»، ذخیرههای گرانقدر کشور را برای خرید کالاهای تجملی و مصرفی هدر میدهد و صنایع مدرن بهویژه صنایع مونتاژ، وابستگی کشور به غرب را بیشتر میکند و برای پایان دادن به این وضعیت اسفبار، ایران باید از وابستگی به غرب رها شود. تا پایان دهه 40 خورشیدی «فعالیتهای کمونیستی میان دانشجویان خارج از کشور نسبت به دوران شکوفایی حزب توده افزایش یافت». تعداد اندکی از جوانان ایرانی خارج از کشور به ایدئولوژی قدیم شوروی پایبند بودند، ولی بسیاری جذب ارنستو چهگوارا و مائو تسه تونگ شدند. افشین متینعسگری در کتاب «هم شرقی، هم غربی» سال 1969 را «سال برتری مائوئیسم» در کنفدراسیون خوانده و سال بعد مائوئیستها کنترل انجمن دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا را در دست گرفتند. دانشجویان ایرانی که قرار بود در مکتب لیبرال-کاپیتالیسم غرب آموزش ببینند و کارگزاران وفادار ناسیونال-مدرنیسم اقتدارگرای پهلوی شوند؛ به چپگرایانی معترض تبدیل شده بودند که با اتکا به شعارهای لیبرالیستی آزادی و حقوقبشر و سود جستن از فضای غرب، به سازماندهی گسترده خود علیه رژیم شاه میپرداختند و برخی از آنان چون حسین مهدوی، «کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران» را در دانشگاه کمبریج شکل میدادند که موتور محرکه گزارشها، افشاگریها و اعتراضات علیه اقدامات ساواک بود.
غربزدگی
همزمان با تحولات جهانی، اندیشههای چپگرایانه در ایران نیز به سکه رایج بدل شد. غربستیزی در ایران ریشه در ناسیونالیسمی داشت که 80 سال پیشتر در روزگار مشروطه شکل گرفته بود. این ناسیونالیسم در دهههای بعدی تفسیری متفاوت یافت و فخرالدین شادمان در «تاثیر تمدن فرنگی» اندیشه بازگشت به خویش را در نیمه دوم دهه 20 مطرح کرد و «غربزدگی» در اندیشههای احمد فردید، تجلی یافت. مفهوم «غربزدگی» در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ خورشیدی به یکی از موضوعات اصلی گفتمان روشنفکری ایران تبدیل شد. این مفهوم به نقد وابستگی فرهنگی، اقتصادی و فکری ایران به غرب میپرداخت و از سوی اندیشمندانی چون جلال آلاحمد و احمد فردید به شکل فلسفی و اجتماعی بسط یافت. احمد فردید، فیلسوف ایرانی، مفهوم «غربزدگی» را ابتدا در چهارچوب نقد فلسفی از غرب مطرح کرد. او با بهرهگیری از اندیشههای هایدگر، مدعی بود که مدرنیته غربی، به دلیل تسلط فناوری و خرد ابزاری، انسان را از اصالت و معنویت دور کرده است. در اوایل دهه 40 جلال آلاحمد، مفهوم «غربزدگی» را در کتابی به همین نام بسط داد و با زبانی سادهتر و تاثیرگذارتر از فردید، این مفهوم را به عرصه عمومی آورد. آلاحمد، غربزدگی را نوعی بیماری اجتماعی معرفی کرد که به از دست رفتن استقلال فکری و فرهنگی ایران منجر شده است و آن را ابزاری برای تسلط قدرتهای غربی بر اقتصاد و سیاست کشورهای جهان سوم میدانست. او معتقد بود که جامعه ایران با تقلید بیرویه از غرب، اصالتهای فرهنگی و بومی خود را از دست داده و موجب شده ایرانیان به جای تکیه بر دانش و تواناییهای خود، دچار تقلید سطحی از غرب شوند. هم فردید و هم آلاحمد، مدرنیته غربی را نه بهعنوان الگویی برای پیشرفت، بلکه بهعنوان عاملی برای بحرانهای هویتی، فرهنگی و اجتماعی در ایران معرفی کردند و هر دو، راهحل «غربزدگی» را در بازگشت به هویت بومی و فرهنگی میدانستند؛ بازگشت به ریشههای اسلامی و ایرانی با احیای ارزشهای سنتی، معنویت و استقلال فکری. مفهوم غربزدگی به یکی از پایههای فکری جریانهای انتقادی علیه مدرنیته غربی در ایران تبدیل شد. این گفتمان، روشنفکران زیادی را به نقد ساختارهای فرهنگی و سیاسی غربی سوق داد و در زمان انقلاب اسلامی، با تاکید بر استقلال فرهنگی و سیاسی از غرب، نقش مهمی در گفتمانهای انقلابی ایفا کرد. علی شریعتی نیز «بازگشت به خویشتن» را منتشر کرد که در آستانه انقلاب به گفتمان غالب بدل شد و تاثیری عمیق بر اتخاذ گزینههای توسعه نهاد. تاکید شریعتی بر اصالت اندیشه ایرانی و نسبت دادن تمامی مصائب و مشکلات به بیگانگان شباهتهای فراوانی با اندیشههای مکاتب وابستگی داشت. یکی از علل مهم مطرح شدن اینگونه اندیشهها که راهحلهای خود را عملاً در ایدئولوژیهای مارکسیستی پیدا میکردند فضای خفقان و سرکوبی بود که رژیم سلطنتی پس از تحکیم پایههای قدرت خود بعد از 28 مرداد 1332 و بهویژه از اوایل دهه 1340 به بعد برقرار کرد.
دانشجویان و انقلاب اسلامی
بسیاری از انقلابیون، دانشجویانی بودند که برای تحصیل علوم غربی عازم غرب شده بودند و در آستانه انقلاب، به فرانسه رفتند و گرد آیتالله خمینی جمع شدند یا برای مبارزات انقلابی به ایران بازگشتند. همین دانشجویان، در پیروزی انقلاب نقشی بیبدیل ایفا کردند و اندیشههای چپگرایانه و نفی سرمایهداری امپریالیسم را در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی به کار بردند. عزتالله سحابی درباره تفکر اقتصادی غالب در آن سالها تاکید میکند، اوایل انقلاب اغلب گرایشهای سیاسی، چپ و حتی چپ رادیکال بودند. روغنیزنجانی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در دوران جنگ، در همین زمینه میگوید: «آن موقع تصور بر این بود که باید تمام چالشهای کشور در بخش اقتصاد را در این زاویه مورد نقد قرار داد: اگر مشکل اختلاف طبقاتی، فقر و عدم کارایی وجود دارد، همه اینها ناشی از نظام اقتصادی است که آمریکا یا تحصیلکردههای آمریکا تحت حمایت آمریکا و نظام سیاسی آمریکا در ایران پیاده کردهاند.» اعتقاد به اندیشههای ضدامپریالیستی در تدوین قانون اساسی نیز سایه افکند و در مقدمه قانون اساسی با عنوان «اعتقاد به حرکت جهانی علیه سرمایهداری»، نفی هرگونه ستمگری و ستمکشی و سلطهگری و سلطهپذیری، قسط، عدل، استقلال سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (اصل سوم)، طرد کامل استعمار (اصل سوم)، گسترش حجم دولت (اصل 44) و تامین خودکفایی در علوم و فنون (اصل سوم) تبلور یافت.
♦♦♦
دیدگاههای ضدغربی، در سیاستهای ایران در قبال نهادهای بینالمللی و توافقنامههای اقتصادی نیز انعکاس یافت. مخالفت با صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی که به دلیل حمایت از سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی و نقش آنها در وابستهسازی کشورهای جهان سوم، مورد انتقاد سیاستمداران ایرانی قرار گرفتند. دیدگاههای ضدغربی در مخالفت با توافقهایی مانند برجام و پیوستن به FATF نیز تاثیرگذار بودند. برخی از سیاستمداران، این توافقها را بهعنوان ابزارهایی برای سلطه اقتصادی و سیاسی غرب میدیدند.