شناسه خبر : 47777 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

از تولد تا مرگ رستاخیز

حزب رستاخیز چگونه رژیم پهلوی را به ورطه سقوط کشاند؟

 

شادی معرفتی / نویسنده نشریه 

40محمدرضا پهلوی، که در اوایل قدرتش، به آزادی احزاب اعتقاد داشت یا جوانی و خامی‌اش مانعی بود برای مقابله‌اش با احزاب، پس از کودتای 28 مرداد راه دیکتاتوری را آغاز کرد و برای ژست دموکراتیک حکومتش، دو حزب مردم و ملیون را بنیان نهاد که پس از جهش ناگهانی قیمت نفت و سرازیر شدن درآمد بی‌رویه و توهم قدرت، حتی رژیم دوحزبی را نیز تاب نیاورد و دستور تاسیس حزب فراگیر رستاخیز را صادر کرد و مخالفان را به زندان و تبعید از کشور تهدید کرد، غافل از آنکه حمایت او و تلاشش برای تاسیس حزب، او را به سیبل اصلی دشمنان و مخالفانش تبدیل کرد و آخرین لباس پادشاه را نیز از تن او ربود و او را در برابر تمامی مردم عریان ساخت و مجبور به اعتراف کرد که رستاخیز یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات سلطنتش بود. بسیاری از پژوهشگران، تاسیس حزب رستاخیز را از موانع اصلی سقوط رژیم شاه برمی‌شمردند. اما وقتی کارکرد اصلی احزاب سیاسی، کنترل و تعدیل قدرت حزب حاکم است، حزبی که برساخته شخص شاهنشاه است، چگونه می‌تواند شاه را به چالش وادارد و چه کارکردی دارد به جز بله‌قربان‌گویی؟ حزب رستاخیز چگونه تسهیلگر مرگ رژیم پهلوی شد؟

پس از کودتای 28 مرداد 1332، بی‌اعتنایی و پشتیبانی نکردن مردم از دستگاه حکومتی و ضرورت جلوگیری از ایجاد و فعالیت مراکز قدرت غیردولتی و به‌طور کلی بروز بحران‌های سیاسی در سال‌های ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۲، شاه را به تشکیل احزاب دولتی ترغیب کرد، پس از آنکه شاه توانست در سال‌های ۱۳36-۱۳24 نهادهای مشارکت قانونی و نیروها و سازمان‌های اجتماعی غیررسمی را به کلی نابود کند. برای نشان دادن چهره دموکرات و سرپوش گذاشتن بر اعمال غیرقانونی و سرکوبگرانه خود، در اواخر دهه ۱۳۳۰ دستور تشکیل احزاب سیاسی دولتی را داد تا این احزاب نیز نقش اقلیت و اکثریت را ایفا کنند. اسدالله علم حزب مردم را تشکیل داد که حزب اقلیت نام گرفت و حزب ملیون به رهبری منوچهر اقبال به حزب اکثریت مشهور شد و به عنوان حامی دولت در مجلسین شروع به نقش‌آفرینی کرد. در انتخابات مجلس بیستم، اکثریت کسانی که رای آوردند، عضو حزب ملیون بودند که مورد اعتراض شدید مردم و حزب اقلیت واقع شد و حتی شاه در کنفرانس مطبوعاتی ۵ شهریور ۱۳۳۹ نارضایتی خود را از جریان انتخابات دوره بیستم اعلام و دستور انحلال آن را صادر کرد و حزب اعتبار خود را از دست داد. پس از آن علم نیز از رهبری حزب مردم استعفا کرد و دو حزب عملاً منحل شدند.

پس از آن محمدرضا‌شاه در سال 1340 به فکر ایجاد حزبی جدید افتاد و در آذرماه ۱۳۴۲ حسنعلی منصور به‌طور رسمی موجودیت حزب ایران نوین را با هدف حفظ نظام پادشاهی و دستاوردهای انقلاب شاه و مردم به اطلاع عموم رساند، منصور به عنوان دبیر کل و امیرعباس هویدا به عنوان قائم‌مقام حزب معرفی شدند.

ماهیت حکومت پهلوی و وابستگی احزاب خودساخته شاه، علاوه بر اینکه باعث جلب مشارکت سیاسی مردم نشد، هر روز از اعتبار سیاسی حکومت کاست و شاه خیلی زود به این نتیجه رسید که نظام چندحزبی در کشور نمی‌تواند اهداف و منافعش را تامین کند، بنابراین دستور حاکمیت سیستم تک‌حزبی را در کشور صادر کرد.

از نظام دوحزبی به تک‌حزبی

شاه این عقیده خود را درباره لزوم حمایت و پشتیبانی از نظام دوحزبی حاکم بر کشور در سراسر دهه ۱۳۴۰ بارها تکرار کرده و هرازچندگاه به متصدیان فعالیت حزبی و نیز نمایندگان مجلس شورای ملی دستور داده بود که قاعده بازی سیاسی را مراعات کرده، در حفظ نظام دوحزبی حاکم بر کشور بکوشند. حتی در کتاب «ماموریت برای وطنم» به صراحت نوشته بود که نظام‌های تک‌حزبی از وجوه مشخص و سخت مذموم نظام‌های کمونیستی‌اند. در ۱۵ آبان ۱۳۵۱ نیز تاکید کرده بود از لحاظ سیاسی مملکت یک‌حزبی نیست، یعنی دیکتاتوری یک‌حزبی نیست و نخواهد بود. با همه اینها قریب دو سال بعد در ۲۲ مهر ۱۳۵۳ هنگام مصاحبه با سردبیر بخش اروپایی مجله نیوزویک حمایت خود را از احزاب رسمی کشور مشروط کرد و گفت: «فعالیت‌های حزبی در ایران هیچ خطری نخواهد داشت، به شرط آنکه آنها از خارج رهبری نشوند.» شاه بر این گفته خود افزوده بود که «هیچ کار و فعالیت ایرانی ممنوع نخواهد بود، اما هر نوع اندیشه و فعالیت مخرب که از خارج بیاید، کاملاً خرد خواهد شد»، اما تا قبل از ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ هرگز در ملأعام از قصد خود برای انحلال احزاب سیاسی موجود و تاسیس حزبی واحد و فراگیر سخن به میان نیاورده بود؛ بنابراین اکثر رجال و دولتمردان آن روزگار تا اعلام تاسیس حزب رستاخیز از این تصمیم شاه اطلاع نداشتند. حتی در برخی منابع و گزارش‌ها آمده است که اقدام شاه حیرت همگان را برانگیخت.

در سال ۱۳۵۳ شاه سفری به مصر کرد. محمد انور سادات، رئیس‌جمهور مصر در آن زمان از دوستان و معتمدان نزدیک شاه بود. گویا سادات در مصر درباره مناقب نظام تک‌حزبی سخنانی گفته بود و شاه تحت تاثیر این نظرات قرار گرفته بود. در بازگشت از مصر هنگامی که در تفرجگاه زمستانی سن‌موریس سوئیس اقامت داشت تمامی تردیدهایش را به دور افکند و تصمیم خود را به اطلاع عبدالمجید مجیدی (وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه) که برای گفت‌وگو درباره بودجه به حضور شاه رسیده بود، رساند. شاه به مجیدی دستور داد موضوع تاسیس حزب را به هویدا، نخست‌وزیر ابلاغ کند تا او زمینه را برای تشکیل حزب فراهم آورد. این نظرات طبق گفته مجیدی سبب حیرت وی شده بود. چراکه به گمانش نظام تک‌حزبی الزاماً مشکلات ایران را حل نخواهد کرد... و حتی به شاه توصیه کرده بود که باید یک نظام چندحزبی واقعی و کارآمد پدید آورد. با این حال شاه در حالی از مصر و سوئیس به ایران بازگشت که پیامبری یقین پیدا کرده بود که نظام تک‌حزبی حلّال همه مشکلات سیاسی ایران خواهد بود.

ریچارد کاتم، نویسنده کتاب «ناسیونالیسم در ایران» معتقد است، تاسیس حزب رستاخیز در شرایط شکست حزب ایران نوین در انجام وظایف یک حزب تقریباً فراگیر که تمامی ابزارهای قدرت و سلطه را در اختیار داشت، صورت گرفت. پل بالتا، مفسر روزنامه معروف لوموند هم عقیده‌ای مشابه دارد. از نظر او، شاه از همان آغاز تاسیس حزب ایران نوین تمام ابزارهای قدرت و سلطه را در اختیار متصدیان آن قرار داده بود و امید داشت که از طریق این حزب بتواند از یک‌سو اصلاحات موردنظر انقلاب سفید را تحقق بخشد و از سوی دیگر با گسترش سلطه استبدادی خود همزمان اسباب مشارکت روزافزون اقشار مختلف مردم در امور کشور را در چهارچوب‌های تعیین‌شده فراهم آورد و به عبارت بهتر پایگاه‌های مردمی برای رژیم دست‌وپا کند، اما به‌رغم تمام این اختیارات حزب ایران نوین نتوانست در تحقق آرزوهای شاه موفقیتی کسب کند. از طرفی چون به شاه گزارش داده شده بود که اعتبار حزب در جامعه سست شده، شاه تصمیم گرفت ضربه کاری را به حزب وارد کند. به همین جهت حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب مجاز کشور اعلام کرد. شاه پس از تاسیس حزب رستاخیز آن را آخرین برگ برنده حاکمیت برشمرد و تصریح کرد که هرگاه این حزب جدید هم موفق به عملی کردن اهداف و وظایف خود نشود، ادامه حکومت او با مشکلات جدی روبه‌رو خواهد شد.

در منابع داخلی نیز به موارد گوناگونی برمی‌خوریم که ناتوانی حزب ایران نوین در انجام وظایف تعیین‌شده و به‌طور کلی بن‌بست در بازی‌های سیاسی دوحزبی مورد نظر شاه را از دلایل عمده تاسیس حزب واحد فراگیر رستاخیز برشمرده‌اند. داریوش همایون که مدت‌ها قائم‌مقام دبیر کل حزب رستاخیز بود، معتقد بود: اصل تشکیل حزب رستاخیز از شکست نظام دوحزبی برخاست که به بن‌بست رسیده بود، برای آنکه حزب ایران نوین صرفاً یک ماشین سیاسی بود. کسانی که می‌خواستند به مقاماتی برسند، در آن حزب بودند یا کسانی که به مقامی رسیده بودند و همه کسانی که به مقامی رسیده بودند در حزب بند نمی‌شدند، چرا که آنها حزب را فقط نردبانی برای رسیدن به خواسته‌هایشان می‌دیدند. حزب مردم هم هر سال یک دبیر کل از دست می‌داد، برای آنکه نمی‌دانست چه کار باید بکند. کمترین انتقادی هم که از نظام می‌کرد به خود شاه برمی‌گشت. شاه با آن نظام دوحزبی موجود در ترتیب دادن انتخابات عاجز مانده بود، در صورتی که انگیزه اصلی شاه از تشکیل احزاب برگزاری انتخابات در ایران بود؛ و اگر به خاطر انتخابات نبود اصلاً دنبال حزب نمی‌رفتند. علاوه بر این مشکلات کار توسعه ایران همان وقت آشکار شده بود. در سال‌های 13۵۳ و 13۵۴ می‌باید تغییری در نظام حکومتی داده شود و با آن نظام حزبی امکان نداشت؛ برای آنکه منافع مستقری در آن نظام به وجود آمده بود که کسی را نمی‌شد تکان داد. در نتیجه شاه سعی کرد مشکل سیاسی خود را با تغییر دادن نظام حزبی تسهیل یا حل کند.

تولد رستاخیز

شاه طی این سال‌ها بارها به همگان اطمینان داده بود که قصد ندارد نظام تک‌حزبی ایجاد کند؛ اما در اسفند ۱۳۵۳ یک چرخش کامل کرد و با منحل کردن احزاب متعدد، حزب رستاخیز را تشکیل داد و اعلام داشت که در آینده دولتی تک‌حزبی بر سرکار خواهد بود و در همان‌جا افزود کسانی که مایل نباشند به حزب واحد بپیوندند، حتماً هوادار حزب توده خواهند بود که این خائنان یا باید به زندان بروند یا اینکه همین فردا کشور را ترک کنند، اما در مورد کسانی که به هیچ جریانی اعتقاد ندارند آزاد هستند، به شرطی که بگویند با این جریان موافق نیستیم ولی ضد‌وطن هم نیستیم، در این صورت با آنها کاری نداریم.

وقتی هم که روزنامه‌نگاران خارجی پرسیدند که این سخنان با اظهارات شاه در تایید نظام دوحزبی سخت در تضاد است، شاه چنین پاسخ داد: آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی، دموکراسی! بچه‌های پنج‌ساله اعتصاب کنند و بریزند توی خیابان‌ها... دموکراسی؟ آزادی؟ معنی این کلمات چیست؟ من کاری با آنها ندارم. بدین ترتیب شاه گفته‌های خودش را نفی و نظام تک‌حزبی را در ایران مستقر کرد. حزب رستاخیزی که همه ایرانیان مجبور بودند عضویت آن را بپذیرند یا کشور را ترک کنند. شاه همچنین اعلام کرد: هر ایرانی که موضعش را روشن کرده، یعنی به قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب سفید معتقد است، باید به این سازمان سیاسی ملحق شود، وگرنه باید کشور را ترک کند و کارمندان دولت هدف اول این عضویت اجباری بودند. در پی تصمیم شاه مبنی بر ایجاد نظام تک‌حزبی، بسیاری از ایرانیان متقاعد شدند که او به حکومت مشروطه پشت کرده و اکنون خود را در مقام یک دیکتاتور می‌بیند. این تفسیر به‌ویژه به این دلیل قابل قبول به نظر می‌رسید که شاه فقط به تاسیس حزب رستاخیز اکتفا نکرد. او این نکته را روشن کرد که تمامی ایرانیان باید حمایت خود را از نظام اعلام دارند که از نظر او چیزی جز پیوستن به حزب نبود.

دخالت رستاخیز در اقتصاد

مرامنامه حزب رستاخیز آشکارا بر اساس هدف‌ها، خواسته‌ها، جاه‌طلبی‌ها و آرمان‌های شاه بود که در راستای تحکیم نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب شاه تنظیم شده بود. برای عضوگیری حزب رستاخیز دفتر ثبت‌نام را در ادارات و سازمان‌های گوناگون می‌گرداندند تا کارمندان اسم خود را در آن بنویسند و اشخاصی هم که کار خصوصی داشتند، موظف بودند با مراجعه به شعب حزب رستاخیز در آن ثبت‌نام کنند.

حزب رستاخیز پس از شکل‌گیری به منظور فراخوان توده‌ها اقدام به تاسیس شعب خود در سراسر کشور، سازمان‌دهی اجتماعات و سمینارهای سیاسی چندی به طرفداری از شاه و نیز راه‌اندازی دانشکده علوم سیاسی برای آموزش اعضای خود کرد. همچنین کوشید در بازار نفوذ کند و تجار و مغازه‌داران را به خود جذب کند و خیلی زود تعداد اعضای آن به شش میلیون نفر رسید. حزب در واقع نقش حزبی نداشت و فقط فرمانبردار اوامر شاه بود. محمدعلی همایون‌کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» با اشاره به این فراز تاریخی نوشته است: «بدین‌سان دولت دیگر به اطاعت منفعلانه مردم هم راضی نبود، بلکه انتظار سرسپردگی فعال داشت، دفاتر ثبت‌نام در حزب به همه ادارات دولتی و از جمله دانشگاه‌ها فرستاده و به کارکنان آنها گفته شد یا به حزب بپیوندند یا منتظر اقدام‌های تنبیهی باشند. تصور تاثیر روانی این رفتار بر مردم، چندان دشوار نیست. این اقدام به‌جای آنکه پایگاهی مردمی برای رژیم ایجاد کند، موجب بیزاری مردم شد.»

علاوه بر این حزب، برای موجه و دموکراتیک جلوه دادن حزب، دو جناح رقیب در درون آن ایجاد شد. «لیبرال سازنده» با سرپرستی هوشنگ انصاری و «ترقی‌خواه» به سرپرستی جمشید آموزگار.

حزب رستاخیز تلاش کرد تا به درون طبقه متوسط مرفه نفوذ کند. گشودن شعبه‌هایی در بازار، گرفتن هدایای اجباری از تاجران خرده‌پا، تعیین حداقل دستمزد برای کارگران کارخانه‌های کوچک و ملزم کردن مغازه‌داران و صاحبان کارگاه‌ها به دادن فهرست کارکنان خود به وزارت کار و پرداخت ماهانه و هزینه بیمه درمانی آنان از جمله اقدامات حزب رستاخیز با هدف نفوذ به درون طبقه متوسط مرفه بود. یکی از مهم‌ترین اشتباهات شاه در حزب رستاخیز، ورود حزب به امور اقتصادی و مخالفت با مذهب بود. اموری مثل نظارت بر عملکرد اصناف، مبارزه با گران‌فروشی و دولتی کردن منابع و کارخانه‌ها که موجبات نارضایتی شدید قشرهای بازاری سنتی، روحانیون و کارخانه‌داران مدرن و حتی کارگران را فراهم آورد. علاوه بر این حزب با اصول سیزدهم و چهاردهم انقلاب سفید، درصدد برآمد تا اصناف را تحت کنترل درآورده و به شکل فاجعه‌باری به مقابله با گران‌فروشی برآمد که مقاومت‌های بسیاری را برانگیخت.

حزب، قانونی برای اصلاح تشکیلات اصناف وضع کرد، اصناف قدیمی را منحل کرد و اصناف جدیدی تشکیل داد و اتاق‌های اصناف را که به‌شدت نظارت می‌شدند، جایگزین شورای عالی اصناف کرد. در شهرهای دیگر استان‌ها، این اتاق‌های اصناف زیر نظارت مستقیم استانداران قرار گرفتند. اتاق اصناف تهران نیز زیر نظر کارمندان دولتی و کسبه غیربازاری قرار داشت. افزون بر این، دولت با تاسیس شرکت‌های دولتی برای وارد کردن و توزیع مواد غذایی اصلی به‌ویژه گندم، قند و شکر و گوشت، پایه اقتصادی بازار را آشکارا تهدید می‌کرد و بنابراین به حوزه‌ای حمله‌ور شده بود که رژیم‌های پیشین جرات گام گذاشتن در آن را نداشتند. پس شگفتی‌آور نبود که مغازه‌داران بسیار ناراضی تهران اعتراض کنند که دولت می‌خواهد با تاسیس شرکت‌های دولتی و فروشگاه‌های زنجیره‌ای بزرگ، بازار، «ارکان جامعه ایران»، را از بین ببرد. همچنین روزنامه‌های زیر نظارت دولت از ضرورت ریشه‌کن کردن بازار، احداث بزرگراه‌هایی از میان مراکز قدیمی شهر، از بین بردن «حجره‌های پوسیده»، جایگزین کردن سوپرمارکت‌های کارآمد با قصابی‌ها، بقالی‌ها و نانوایی‌های بی‌ثمر و ایجاد فروشگاه‌های دولتی به سبک کاونت گاردن‌های لندن (مراکز خرید معروف لندن) سخن به میان می‌آوردند.

یکی دیگر از اقدامات حزب رستاخیز، مبارزه با گران‌فروشی بود، که احتمالاً بزرگ‌ترین اشتباهی بود که حزب مرتکب شد. اصل چهاردهم نیز تحت عنوان «تعیین و تثبیت مداوم قیمت‌ها، توزیع صحیح کالاها بر اساس سود عادلانه، مبارزه پیگیر با استثمار مصرف‌کنندگان و پایان دادن به عادت ناپسند گران‌فروشی» اعلام شد. به منظور اجرای این اصل، قانونی به تصویب رسید که دولت را مکلف می‌کرد با ایجاد سازمان‌ها و نهادهایی به کنترل و نظارت قیمت‌ها بپردازد. از طرف دیگر «حزب رستاخیز نیز متقبل شد با استفاده از تمام نیروهای ملی و اداری مملکت در جنبش علیه گران‌فروشی شرکت جوید» و فریدون مهدوی، قائم‌مقام حزب و وزیر بازرگانی مامور اجرای طرح مبارزه با گرانی شد. با وارد کردن حزب رستاخیز به عرصه اقتصادی، شاه در واقع می‌خواست کل قدرت سیاسی را که در انحصار خود داشت، برای کنترل نظام اقتصادی بسیج کند.

رژیم با پی بردن به اینکه جنگ علیه سرمایه‌داران تورم را از بین نخواهد برد، به سراغ مغازه‌داران و تجار خرده‌پا رفت. دولت بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه کردن دست واسطه‌ها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. حزب رستاخیز هم 10هزار دانشجو را در دسته‌های منظمی به نام تیم‌های بازرسی، سازمان داد و برای «جهاد بی‌رحمانه‌ای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران و سرمایه‌داران بی‌ملاحظه» روانه بازار کرد. همچنین شوراهای به اصطلاح صنفی، که ساواک به‌سرعت تشکیل داده بود، حدود 250 هزار نفر را جریمه، 23 هزار بازرگان را از شهرهای خود تبعید، حدود هشت هزار مغازه‌دار را به دو تا سه سال زندان محکوم و 180 هزار تاجر خرده‌پای دیگر را توبیخ کردند. بنابراین در اواخر سال 1354، دست‌کم یکی از اعضای هر خانواده بازاری، مستقیماً از اجرای سیاست «مبارزه با سودجویی» زیان دیده بود. مغازه‌داری به یک خبرنگار فرانسوی گفته بود که گویا انقلاب سفید کم‌کم شبیه یک انقلاب سرخ می‌شود. مغازه‌دار دیگری هم به یک خبرنگار آمریکایی گفته بود که «بازار مثل وسیله‌ای برای پوشاندن فساد گسترده درون حکومت و خانواده سلطنتی به کار گرفته شده است».

تشکیل حزب رستاخیز توهین آشکاری به بازاریان، و مبارزه با سودجویی نیز حمله فاحشی به آنها بود. بنابراین بازاریان، در جست‌وجوی یاور و پشتیبان، بار دیگر سراغ متحد سنتی خود، علما، رفتند. اعتماد متقابل میان بازاریان و حکومت دیگر هرگز حاصل نیامد.

سقوط یک حزب

42حزب رستاخیز، هرگز موردتوجه مردم قرار نگرفت و مردم تنها به این دلیل که مجبور به عضویت در حزب بودند به آن پیوستند تا مبادا به عنوان خائنین و مخالفان نظام تلقی شوند. اگرچه کانون‌ها و کمیته‌های حزب در روزهای اول بسیار فعال بودند و همه مسائل و مشکلات مردم در آنها مطرح و حل می‌شد؛ اما در روزهای آخر فعالیت حزب، جلسات کانون‌ها تشکیل نمی‌شد و حزب دچار وضع نامساعدی شده بود. تمام تشکیلات اداری مدیریتی و ستادی حزب در تهران و شهرستان‌ها در بلاتکلیفی به سر می‌بردند و بسیاری از این کانون‌ها به حالت نیمه‌تعطیل درآمده و در برخی مناطق نیز به‌طور کامل تعطیل شده بودند و به‌تدریج کانون‌ها رو‌به افول گذاشتند و انتصابات خلاف ضابطه نیز بر مشکلات می‌افزود. مسئولان حزبی هم نسبت به این موضوع‌ها بی‌اعتنا بودند و این بی‌اعتنایی، علاقه‌مندان به حزب را دلسرد و مایوس می‌کرد و افراد سرخورده به مخالفان حزب می‌پیوستند.

حرکت کند حزب چنان بود که برای ایجاد تحرک در آن ساواک پیشنهادی مبنی بر ایجاد انشعاب در حزب و جذب مخالفان بدین مضمون داد: «به منظور ایجاد تحرک هرچه بیشتر در حزب رستاخیز، بهتر است به تدریج در داخل حزب انشعاب به وجود آید و عده‌ای اعلام کنند که ما کادر رهبری حزب را قبول نداریم و با اعتقاد به سه اصل حزب (نظام شاهنشاهی، قانون اساسی و انقلاب سفید)، خود این افراد، رهبری را انتخاب کرده و معرفی کنند و از طرفداران خود بخواهند که در انتخاب کاندیدای آنها به منزله رهبر حزب با آنها همکاری و مشارکت داشته باشند. از این‌رو با اتخاذ این سیاست چه‌بسا امکان دارد که تعداد زیادی از مخالفان هم به این گروه جدید پیوسته و تقریباً فعالیت این مخالفان جنبه هماهنگ‌شده‌ای پیدا کند و تردیدی نیست که با پیوستن عده‌ای از مخالفان به این جناح، آرامش قابل توجهی در خارج حزب و بین مخالفان پیدا خواهد شد.»

عملکردی که حزب رستاخیز در طول فعالیتش از خود نشان داد با اهدافی که در نظر داشت کاملاً در تعارض بود و این امر بسیاری از مردم را که دارای گرایش‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بودند، از حکومت پهلوی متنفر کرد. این مهم را می‌توان در نوشته‌های یرواند آبراهامیان مشاهده کرد. او در «ایران بین دو انقلاب» در مورد ناکارایی حزب رستاخیز می‌نویسد: اهداف حزب رستاخیز با دستاوردهای عملی آن به‌شدت در تضاد بود. هدف آن تقویت رژیم، نهادینه کردن هرچه بیشتر سلطنت و فراهم کردن پایگاه اجتماعی گسترده‌ای برای دولت بود. حزب به جای برقراری ثبات، حکومت را تضعیف، فاصله میان سلطنت و جامعه را بیشتر و از طریق به انحصار درآوردن سازمان‌ها و وسایل ارتباطی، نیروهای اجتماعی را از حضور در خیابان‌ها که از آن طریق می‌توانستند خواست‌های خود را مطرح کنند، محروم کرد. افراد امید به اصلاحات را از دست دادند و در نتیجه انگیزه‌هایی برای انقلاب پیدا کردند. تلاش برای به مشارکت کشاندن مردم موجب شد تا حکومت فرضیه قدیمی «هرکس علیه ما نیست، با ماست»، را کنار بگذارد و این برهان خطرناک را که می‌گفت «هرکس با ما نیست، علیه ماست»، بپذیرد.

به دنبال شدت یافتن مخالفت‌ها با دولت، حزب رستاخیز به شیوه‌های مختلف مردم را دعوت به همکاری و طرفداری حکومت و شخص شاه می‌کرد و از آنان می‌خواست که با مخالفان شاه همکاری نکنند و هنگامی که مخالفان نظام، عمدتاً مذهبی‌ها، اعلام کردند که به مناسبت روز ۱۵ خرداد ۱۳۵۷ بازارها را تعطیل خواهند کرد، حزب رستاخیز با صدور اعلامیه‌ای درخواست مخالفان را باطل شمرده و آن را شایعه خواند و از مردم خواست درخواست مخالفان را اجابت نکنند.

حتی تدابیری اتخاذ شد که گروهی از رهبران و اعضای بلندپایه حزب بر ضد سایر بخش‌های حزب و دولت به ایراد سخنرانی بپردازند و در برخی موارد از عملکرد آنان انتقاد کرده و نقش مخالف را ایفا کنند، از سوی دیگر حزب به مردم وعده داد در آینده‌ای نزدیک ریشه نارضایتی‌ها را کشف کند.

با فراگیر شدن بحران سیاسی در جامعه، ساختمان‌های حزب در مناطق مختلف مورد هجوم مخالفان نظام قرار گرفت. روند رو‌به افول در حزب سرانجام موجب استعفای پی‌درپی مسئولان حزبی و در نهایت برچیده شدن حزب شد.

حزب رستاخیز برای مقابله با مخالفان هیچ‌گاه نتوانست برنامه‌ای کارآمد ارائه دهد و تلاش‌هایی هم که در این زمینه انجام داد یا شتاب‌زده بود یا از روی خشم و گاهی اوقات هم رهبران حزب منشأ مخالفت‌ها و بحران‌های حاکم بر جامعه را به قدرت‌های خارجی نسبت می‌دادند و مدعی بودند مخالفان از عناصر خارجی دستور می‌گیرند؛ چنان‌که محمود جعفریان، قائم‌مقام دبیر کل حزب رستاخیز در ۲۷ خرداد ۱۳۵۷، ضمن انتقاد شدید از حمله‌کنندگان به حزب، مخالفان حزب و نظام را به چند گروه تقسیم کرد و گفت: مخالفان حزب به چند دسته تقسیم می‌شوند، دسته اول گروهی هستند که ایران را دشمن می‌دارند و با نظام شاهنشاهی مخالف‌اند، دسته دوم کسانی هستند که با نظام شاهنشاهی مخالف نیستند، اما مخالف دولت‌ هستند و بیم دارند که موفقیت رستاخیز به مفهوم موفقیت دولت باشد و دسته سوم کسانی هستند که در نظام ارزشی فرهنگ غرب رشد کرده‌اند. دسته چهارم نیز مارکسیست‌ها هستند که باید آنها را جزو گروه اول به حساب آورد. با این توضیح که هنوز امید دارند رستاخیز شکست بخورد.

رهبران جناح‌های حزبی طرح‌هایی را برای مقابله با مخالفان و ناآرامی‌ها ارائه دادند. چنان‌که عبدالمجید مجیدی، رهبر جناح پیشرو در ۱۳ فروردین ۱۳۵۷ بیانیه‌ای انتشار داده، ضمن حمله شدید به مخالفان اعلام کرد به زودی کمیته‌های اقدام ملی در تهران و سایر استان‌ها تشکیل خواهد شد. مردم ایران بیدار شوید! مخالفان حزب رستاخیز ملت ایران به خود آیید! باید با نظم و اراده در زیر پرچم حزب رستاخیز ملت ایران به‌پا خاست و با تشکیل کمیته‌های اقدام ملی در همه شهرها به مقابله با این هجوم ناجوانمردانه و آشوب‌طلبانه پرداخت. اما این کمیته‌ها نتوانستند بحران موجود در جامعه را فروبنشانند و بیش از پیش بر دامنه ناآرامی‌ها افزودند.

حزب رستاخیز در شرایط نامساعدی قرار داشت و این وضعیت زمانی شدت بیشتری یافت که عده‌ای از نمایندگان مجلس از حزب رستاخیز بیرون آمدند و بعضی از احزابی که قبلاً به حزب پیوسته بودند، در پی تجدید سازمان خود برآمدند؛ از جمله این احزاب، حزب پان‌ایرانیست به رهبری محسن پزشکپور بود. پان‌ایرانیست‌ها سخنان انتقادی شاه را فرصتی شمرده، در ۲۸ خرداد ۱۳۵۷ ضمن انتقاد از عملکرد سوء حزب رستاخیز، تداوم عضویت و همکاری خود را با آن منتفی دانستند. خروج پان ایرانیست‌های مجلس از حزب رستاخیز با واکنش تند نمایندگان رهبران حزبی و دولتمردان همراه بود، تعدادی از نمایندگان نیز تهدید کردند که از حزب خارج خواهند شد. در واکنش به اتفاقات مجلس، داریوش همایون در پنجم تیر ۱۳۵۷ تاکید کرد «اگر چند نفری نمی‌خواهند در حزب فعالیت داشته باشند، مربوط به خودشان است» و در پی آن یادآور شد که خارج از این حزب هیچ نوع سازمان حزبی شناخته‌شده نیست. اما به دنبال تمایل شاه به فعالیت احزاب سیاسی مخالف در عرصه سیاسی-اجتماعی کشور، همایون برخلاف ادعای چند روز پیش خود چنین اعلام کرد: حکومت ایران گروه‌های مخالف خارج از حزب رستاخیز را تحمل می‌کند و به نامزدهای این گروه‌ها اجازه داده خواهد شد در انتخابات آینده مجلس شرکت کنند.

روز ۵ شهریورماه ۱۳۵۷ جعفر شریف‌امامی به جای جمشید آموزگار نخست‌وزیر شد و اعلام کرد که دولت او در قبال حزب رستاخیز هیچ مسئولیتی ندارد. وی همچنین قول داد اگر احزاب سیاسی بخواهند در کشور شکل بگیرند، بر سر راه تشکیل آنها، سنگ‌اندازی نخواهد کرد. پس از آن بود که حزب با مشکلات جدی روبه‌رو شد.

اواخر شهریور 1357، طی نامه‌ای از رئیس مجلس به دولت تذکر داده شد که اعتبار حزب رستاخیز را قطع کنند، چرا که این حزب دیگر فراگیر نیست و نباید از اعتبارات بودجه عمومی کشور استفاده کند. وی توضیح داد، با توجه به آزاد بودن فعالیت سایر احزاب، حزب رستاخیز نیز مانند احزاب دیگر به فعالیت خود ادامه می‌دهد و از درآمدهای دولت نمی‌تواند استفاده کند. با قطع کمک‌های مالی از طرف دولت، بسیاری از افراد از حزب رویگردان شدند و این مسئله ضربه‌ای جبران‌ناپذیر بر حزب و تداوم فعالیت آن وارد کرد.

محمدرضاشاه بعدها پشیمانی خود را از تاسیس حزب رستاخیز اعلام کرد و در صفحاتی از کتاب «پاسخ به تاریخ»، آن را یکی از اشتباه‌های بزرگ دوران سلطنتش قلمداد می‌کند و اهدافی را که از تاسیس حزب رستاخیز در نظر داشت به بوته نقد و بررسی می‌گذارد و به این نتیجه می‌رسد که حزب به اهدافی که برای آن تعیین شده بود دست نیافت: «امیدوار بودم که پویایی مردان و زنانی که درگیر مشکلات مملکت و امور سیاسی بودند، بتواند مشارکت وسیعی را پی بریزد و روحیه اجتماعی لازم برای اصلاحات اداری را به وجود بیاورد. به دیگر سخن امیدوار بودم حزب رستاخیز برای حصول به بسیاری از مقاصدی که مجاری دولتی به سویشان هدف‌گیری شده بود، ما را یاری دهد.» متاسفانه اشتباه بودن فکر ایجاد حزب رستاخیز در عمل به اثبات رسید. داریوش همایون پس از انحلال حزب رستاخیز در تحلیلی که از شکست حزب ارائه داد، هرگز حاضر نشد رهبران حزب را در فرآیند اضمحلال آن مقصر بداند. وی در بررسی دلایل ناکامی و شکست حزب مواردی را دخیل می‌دانست از جمله، «حزب هرگز به هدف‌هایی که در اساس‌نامه تعیین شده بود، حتی نزدیک نشد. نه‌تنها رستاخیز بلکه هیچ حزبی نمی‌توانست به چنان هدف‌هایی دست یابد؛ زیرا این هدف‌ها اصولاً به وسیله یک حزب دست‌یافتنی نیستند. مثلاً فراگیری حزب رستاخیز هرگز به درستی فهمیده نشد، از هرکس که می‌پرسیدی این حزب چه می‌خواهد و چه چیزی جناح‌های آن را از یکدیگر متمایز می‌سازد، پاسخ درستی نمی‌دانست، زیرا پاسخی وجود نداشت». علاوه بر این از حیث تشکیلاتی و سازمانی، رابطه آن با دولت، نقش کانون‌ها، کارویژه دفتر سیاسی دبیر کل و... با حزب روشن نبود.

منوچهر آزمون سوء‌عملکرد مسئولان حزبی را از دلایل ناکارایی حزب معرفی می‌کند. دستگاه رهبری حزب را به خاطر کوتاهی در انجام وظایف مورد شماتت قرار می‌دهد و مسئولان حزب را عامل مهم این ناکامی می‌داند و می‌نویسد: حزب نتوانست نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت سیاسی جامعه ایفا کند. شاهنشاه رئیس حزب هستند و اگر مردم به سوی رستاخیز روی آوردند، فقط به اعتبار خواست شاهنشاه بود. حزب باید مأمن هر آزاده باشد و امروز در حزب به روی هر آزاده‌ای بسته است. ما خیلی از مسائل را می‌فهمیم، حزب ما آن حزبی که شاهنشاه می‌خواهند، نشده است.

در دو دهه پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی، منافع حاکمیت ملی با منافع افراد یکی در نظر گرفته می‌شد. به همین دلیل حکومت، احزاب را در تضاد با حاکمیت ملی تعریف می‌کرد. از همین رو، احزاب دولتی بیشتر برای فائق آمدن بر بحران مشروعیت و مشارکت و ایجاد ثبات سیاسی به وجود می‌آمدند. شاه با تشکیل احزاب اقلیت و اکثریت در واقع دنبال آن بود که هم ظاهری دموکراتیک و موجه از نظام سیاسی خود نمایش دهد و هم بتواند عقاید و آرای مختلف موجود در جامعه را تحت کنترل خود درآورد، اما این احزاب فرمایشی نتوانستند رضایت خاطر وی را جلب کنند، بنابراین شاه در اسفند 1353، حزب رستاخیز را تاسیس کرد. اما رستاخیز با وجود تشکیلات فراوان، هرگز جایگاهی در میان مردم نیافت. 

عملکرد حزب رستاخیز، با اهداف اولیه آن کاملاً در تعارض بود و به جای برقراری ثبات، فاصله موجود میان مردم و حکومت را افزایش داد و بر میزان نارضایتی‌ها افزود و آن را به شکافی جبران‌ناپذیر تبدیل کرد و پس از چهار سال و نیم، با صرف هزینه‌های فراوان و تشکیلات متعدد، در مهرماه 1357 منحل شد و همواره از آن به عنوان یکی از عوامل سقوط پهلوی نام برده می‌شود. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها