واقعیت ساختگی
چگونه پیوندانگاریها تصمیمگیری منطقی را مختل میکند؟
مغز ما طوری طراحی شده است تا الگوها و ارتباطات را کشف کند و به جهان آشفته اطرافمان معنا و نظم ببخشد. بسیاری از ما دوست داریم حتی در شیر یا خط انداختن نیز یک الگو و نظم قابل پیشبینی پیدا کنیم. بنابراین جای تعجب ندارد وقتی پدیدههای پیرامونمان را به هم ربط میدهیم و تصور میکنیم بین چیزهای بیربط هم حتماً رابطهای معنادار وجود دارد. ما حتی داستانهایی از اینکه چگونه پدیدهای باعث پدیدهای دیگر میشود را بهراحتی باور میکنیم، زیرا اضطراب زندگی در دنیایی غیرقابل پیشبینی با قبول این داستانها بسیار کمتر میشود. فقط مشکل اینجاست که این همبستگیها، الگویابیها و ربط دادنهای بیربط گاهی به قیمت از دست رفتن منطق و قربانی شدن قضاوت صحیح ما تمام میشود، مانند زمانی که یقین داریم بین آسیایی بودن و نمره ریاضی ارتباطی وجود دارد؛ یا شک نداریم بازیهای کامپیوتری به خشونت بیشتر کودکان منجر میشود، یا حتی تصور میکنیم اجاره دادن آپارتمان به یک فرد مجرد به معنی افزایش سروصدا و مزاحمت برای همسایههاست. این در حالی است که در واقعیت هیچ آماری، هیچ مطالعهای و هیچ مستندات علمی نتوانسته ارتباط میان این پدیدهها را ثابت کند. به این قابلیت نهچندان خوشایند مغز در پیوندانگاری متغیرهای بیربط و در ربط دادن یک پدیده به پدیده دیگر سوگیری «همبستگی توهمی» میگویند که میتواند افراد را به قضاوتهای نادرست و ایجاد باورهای غلط و خرافی سوق دهد. تجارب شخصی، تصورات از پیش تعیینشده و کلیشههای اجتماعی این سوگیری را تشدید میکند و پیامدهای فراوانی در تصمیمگیری، شکلگیری دیدگاهها و کیفیت روابط بینفردی به همراه دارد. تا زمانی که باور دارید بین رنگ پوست و جرم و جنایت ارتباطی وجود دارد هرگز نمیتوانید دوستانی از نژادهای متفاوت پیدا کنید، سفر بروید یا در محیط کاری با تنوع نژادی با آسایش کار کنید.
واژه سوگیری «همبستگی توهمی» را برای نخستینبار دو روانشناس آمریکایی به نام لورن چپمن و جین چپمن در سال 1967 به کار بردند. آنها این فرضیه را مطرح کردند که مردم تمایل دارند بین چیزهایی که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، ارتباط برقرار کنند؛ آن هم فقط به این دلیل که آنها همزمان رخ دادهاند. حدود ده سال بعد دیوید همیلتون و رابرت گیفورد در مطالعهای تجربی ثابت کردند که این خطای ذهنی چیزی بیش از یک فرضیه ساده است. مردم در عمل و در زندگی واقعی بسیار درگیر این سوگیری هستند. در مطالعه دیگری نیز که در سال 1980 همیلتون و رز انجام دادند، نقش کلیشههای اجتماعی بر شکلگیری «همبستگی توهمی» را بررسی کردند. نتایج نشان داد که کلیشهها میتواند مردم را به سمت این باور سوق دهد که گروه خاص و ویژگیهای خاص همیشه در کنار یکدیگر ظاهر میشوند. برای مثال، وقتی باور دارید که نرخ جرم و جنایت در میان مهاجران بیشتر است، احتمال بیشتری میدهید که خانواده مهاجری که در همسایگی شما زندگی میکند، مجرم باشد و در عمل نسبت به همسایه غیرمهاجر خود که سابقه کیفری دارد بیتوجه میشوید. تاثیر تجربیات فردی نیز در شکلگیری این باورها بسیار موثر است؛ اینکه در روزی که تیم محبوبتان به پیروزی رسید، شما لباس خاصی پوشیده بودید، میتواند شما را متقاعد کند که در مسابقات بعدی نیز همین لباس را بپوشید و انتظار پیروزی تیمتان را داشته باشید.
پیوندانگاری یا همان سوگیری «همبستگی توهمی» نتیجه اثرگذاری مجموعهای از خطاها یا سوگیریهای ذهنی مغز است. یکی از این سوگیریها «انتخاب گزینشی» است؛ زمانی که مغز به پدیدهها و اتفاقاتی توجه میکند که در راستای تایید باورهای ذهنیاش باشد و نسبت به هر داده و اطلاعات دیگری که باورهای نهادینهشده در ذهن را به چالش بکشد، کاملاً بیتوجه میشود. مغز نهتنها به اطلاعاتی که باورهایش را تایید میکند ناخودآگاه توجه بیشتری نشان میدهد، بلکه حتی عامدانه در جستوجوی این اطلاعات میرود. این عملکرد مغز را «سوگیری تاییدی» مینامند که میتواند قابلیت مغز را برای ارتباطهای بیربط تشدید کند. اگر باور داشته باشید که زن بودن و بد رانندگی کردن به هم ارتباط دارند، به طور قطع نهتنها در خیابان رانندگان زنی که بد رانندگی میکنند توجه شما را بیشتر جلب میکنند، بلکه خودتان نیز به دنبال شواهدی هستید که فرضیهتان را تایید کنند. دیگر عملکرد مغزی موثر بر «همبستگی توهمی»، سوگیری «راهحل دمدستی» است. این خطای ذهنی در شرایطی رخ میدهد که قضاوتها بر اساس تعداد دفعات به یادآوردن یک پدیده شکل بگیرد. به عبارت دیگر مغز این تصور را دارد که هرآنچه به یاد میآورد حقیقت محض است و همه تصمیمات خود را بر اساس همین اطلاعات دمدستی که به خاطر میآورد شکل میدهد. یعنی اگر در تبلیغات گستردهای ببینید که استفاده از یک محصول موجب زیبایی بیشتر شده است، در اولین مواجهه با این محصول، مغز ناخوآگاه بر اساس دمدستیترین خاطرهای که دارد یعنی همان تبلیغات گسترده، مصرف آن را عامل زیبایی مصرفکنندگانش فرض میکند و این دو را مرتبط با یکدیگر میداند.
نقش توهم همبستگی در تصمیمات مدیریتی
در حوزه مدیریت، پیوندانگاریها و همبستگیها به تجزیهوتحلیل غلط دادهها و تصمیمگیریهای نهچندان آگاهانه و منصفانه ختم میشود. این خطای ذهنی میتواند تخصیص نادرست منابع یا فرضیههای نادرستی از چگونگی تاثیرپذیری متغیرها به همراه داشته باشد، برای مثال، صرفاً بر اساس یک تجربه موفق، یک استراتژی بازاریابی مرتب تکرار شود. در حالی که ممکن است آن تجربه موفق هیچ ربطی به موثر بودن استراتژی بازاریابیاش نداشته باشد. مدیر بازاریابی را تصور کنید که یکبار بازخورد مثبتی از ایمیلهای تبلیغاتی در روز دوشنبه داشته است و اینگونه نتیجه میگیرد که ارسال این ایمیلها در روز دوشنبه میتواند تعداد بیشتری مشتری جذب کند. این در حالی است که بر اساس دادههای واقعی شرکت هیچ ارتباط معناداری بین روزهای هفته و افزایش فروش وجود ندارد. این نوع تفکر همچنین میتواند استراتژیهای توسعه محصول را به دلیل سرمایهگذاری در طرحهایی که هیچ ارتباطی به فروش یا رضایت مشتری ندارد، گمراه کند. یک مدیر میتواند باپیوندانگاریهای اشتباه و صرفاً بر اساس تجربه شخصی در پروژهای سرمایهگذاری کند، بدون توجه به دادههایی که نشاندهنده شانس اندک پروژه برای سرمایهگذاری است یا تکنولوژی را خریداری کند، زیرا به تصور او دلیل موفقیت شرکت رقیب دسترسی به همین فناوری بوده است. حتی قیمتگذاری محصول نیز تحت تاثیر همین پیوندانگاریها دچار خطا میشود، مانند فرض اینکه قیمت بالاتر همیشه نشاندهنده کیفیت بالاتر است.
توهم همبستگی در ارزیابی صلاحیت نیروی کار
هیچ آماری وجود ندارد که ثابت کند کارمندانی که اضافهکاری میکنند، وظیفهشناس و متعهد هستند، ولی همچنان بسیاری از مدیران تحت تاثیر اضافهکاری کارمندانشان قرار میگیرند، یا هیچ شواهدی وجود ندارد که دوستی کارمندان در بیرون از محل کار به تعهد کاری آنها لطمه وارد میکند، اما میبینیم که گاهی این روابط برای مدیران تهدید جدی محسوب میشود. در فرآیند استخدام هم شرایط بهتر از این نیست. مانند همه خطاهای ذهنی، سوگیری «همبستگی توهمی» موجب میشود اطلاعات دریافتی از فرد را بهگونهای که میخواهیم تعبیر و تفسیر کنیم و قضاوتهای نادرست انجام دهیم. این معیار که افراد عینکی باهوشتر هستند یا جوانان تنبلتر، به طور قطع نمیتواند معیار منطقی برای جذب نیروی کار باشد. وقتی مدیری ویژگیهای فردی، قومی یا نژادی را با ویژگیهای رفتاری مرتبط بداند، در قضاوت بیطرفانه خود به مشکل برمیخورد. برای مثال، مدیران شرکتی ممکن است باور داشته باشند که افراد برونگرا میتوانند کارمندان موفقتری باشند، یا باورهای مذهبی و سیاسی را معیاری برای صلاحیت کاری فرد در نظر بگیرند؛ در چنین وضعیتی یافتن فردی مناسب بسیار دشوار خواهد شد. حتی نگاههای جنسیتی و ارتباط آن با مهارتهای شغلی میتواند پیشداوریهایی ایجاد کند که مانع از تصمیمگیری منطقی در استخدام نیروی کار شود.
یکی از تاثیرات پیوندانگاری در مصاحبههای کاری سوالهای عجیبی است که در سالهای اخیر در طول مصاحبههای کاری پرسیده میشود. سوالهایی که پاسخ آنها هیچ ارتباطی با قابلیتها و تواناییهای مصاحبهشونده ندارد. برای مثال، «اگر درخت بودی، ترجیح میدادی چه نوع درختی باشی؟» یا «اگر وسیله آشپزخانه بودی، کدام وسیله به شخصیت تو نزدیکتر بود؟» به اشتباه این تصور ایجاد شده است که پاسخ این سوالها با شخصیت افراد مرتبط است، در حالی که این پرسشها هیچ ارتباطی با شخصیت فرد یا حتی تواناییها و قابلیتهای او ندارد.
توهم همبستگی، خرافات و پول
بخشی از پیوندانگاریهای ما در نهایت میتواند شکل خرافات به خود بگیرد. ما با خوشیمن و بدیمن دانستن بعضی کارها همه پدیدهها و عوامل بیربط را به هم ربط میدهیم و تصور میکنیم کنترل امور دنیا در دستان ماست. در واقع خرافات بخش مهمی از چگونگی نظم بخشیدن به پدیدههایی کاملاً تصادفی و تعیین استراتژی برای مقابله با ریسک است. همین که بین پوشیدن لباسی خاص و موفقیتتان ارتباط برقرار کنید، نشان میدهد که ذهنتان در تلاش است، شرایطی غیرقابل پیشبینی را به وضعیت قابل پیشبینی تبدیل کند. در زمان چین باستان، امپراتورها برای بارش باران آیینهایی برگزار میکردند و در دوران مدرن نیز ورزشکارها و دلالان سهام متوسل به لباسها یا اشیای خاصی میشوند تا بخت و اقبال از آنها روگردان نشود. ولی وقتی پای پول در میان باشد، پیوندانگاریها طرفداران بیشتری پیدا میکنند. برای مثال در مکتب فنگشویی باز گذاشتن در توالت به معنی از دست رفتن سعادت و پول در خانواده است. گفته میشود آب موجود در توالتها میتواند همه انرژی و پول را از خانواده به درون خود بکشد. یا در روسیه این باور خرافی وجود دارد که ردوبدل کردن پول نقد میتواند همه انرژی منفی را بین اشخاص منتقل کند، به همین دلیل در این کشور همیشه یک سینی یا یک جعبه بر روی پیشخوان فروشگاهها قرار داده میشود تا مشتریها پول و کارت اعتباری را به جای دست به دست کردن داخل آنها قرار دهند.
حتی تصمیمات مالی نیز از باورهای خرافی در امان نیستند. پس از دوشنبه سیاه سال 1987 که در نوزدهم ماه اکتبر بازار سهام آمریکا شدیدترین سقوط خود را تجربه کرد، دوشنبهها به روزهای بدیمن و اکتبر به ماهی نامبارک برای سهامداران تبدیل شد. بهتدریج این تصور در میان سهامداران ایجاد شد که بین روز دوشنبه و عملکرد بازار سهام ارتباط واقعی وجود دارد. در طول دهههای گذشته روزهای دوشنبه بازار سهام آمریکا شاهد پایینترین قیمتهای معاملهشده در طول هفته بوده است که آن را «اثر دوشنبه» (Monday Effect) مینامند. علاوه بر آن به دلیل همان تجربه دوشنبه سیاه، ماه اکتبر نیز به ماهی بدیمن و پرریسک برای سهامداران تبدیل شده است. معمولاً قیمت سهام در این ماه روند کاهشی دارد که بیشتر نتیجه ترس سهامداران است. در چین اعداد 6، 8 و 9 اعداد خوشیمن و عدد 4 بدیمن محسوب میشود. به همین دلیل هم در تبلیغات از عدد 8 بسیار استفاده میشود. مشتریان تایوانی برای یک بسته 8تایی توپ تنیس پول بیشتری پرداخت میکنند تا بسته 10تایی آن. در گزارشی در والاستریت ژورنال به استراتژی سرمایهگذاری یکی از سرمایهگذاران چینی موفق، پرداخته میشود که بر این باور است که سوددهی بالای او در سرمایهگذاریهایش مدیون وجود دو عدد 8 در کدهای شرکتی است که او مالک سهام آن است. در چین شرکتهایی که سهام آنها در بورس معامله میشود کدهای خاصی دریافت میکنند که چنانچه این کدها دارای اعداد خوشیمن باشند، سهام آنها با اقبال بیشتری در بازار سهام روبهرو میشود. یافتههای یک مطالعه در سال 2014 نشان میدهد که سرمایهگذاران چینی بیشتر به خرید سهام شرکتهایی تمایل دارند که عددهای شانس در کد آنها وجود داشته باشد.
همبستگی توهمی، مانند سایر سوگیریهای شناختی، در شکلگیری رفتار، قضاوت و تصمیمگیری افراد بسیار تاثیرگذار است. نمیتوان انتظار داشت فردی تصمیمات آگاهانه و منطقی بگیرد وقتی درک درستی از رویدادها و اتفاقات پیرامون خود ندارد. در حقیقت آنچه مانع از پیوندانگاری و ربط دادنهای بیربط میشود تفکر علمی، بیطرفانه و منتقدانه است که در عمل کاری بسیار دشوار است. تفکر انتقادی یعنی توجه به همه دادهها، نهفقط اطلاعاتی که باورهای شما را تایید میکند، توجه به آمار و مستندات علمی و پرهیز از سادهسازی و مهمتر از همه تردید نسبت به هر آنچه به عنوان اطلاعات قابلاعتماد و اخبار مستند میشنوید. پس اگر کسی به شما گفت، فردی که در بازی گلف ماهر است به طور قطع مدیر خوبی نیز میتواند باشد، قبل از قبول بیچون و چرای آن به دنبال شواهد علمی بروید که رابطه این دو را ثابت کرده باشد. همانطور که ادگارآلن پو، نویسنده و شاعر آمریکایی میگوید، «از آنچه میبینی نیمی را باور کن و از آنچه میشنوی هیچ چیز را».