وقتی نمیدانیم که نمیدانیم
چرا مردم فکر میکنند همیشه حق با آنهاست؟
جرج کارلین، کمدین و منتقد اجتماعی آمریکایی، در جایی گفته بود که از نظر ما همه رانندهها یا احمق هستند یا دیوانه. اگر سرعتشان از ما کمتر باشد احمق و اگر بیشتر باشد دیوانهاند. این خصلت بسیاری از ماست که خود را معیار سنجش بقیه میدانیم. اگر با ما موافق باشند که عاقل و منطقی و اگر مخالفت کنند قطعاً ناآگاه و کماطلاع هستند. در حوزه تصمیمگیریهای شخصی یا در موقعیتهای روزمرهمان، در بیشتر مواقع خود را آگاه و مسلط بر شرایط تصور میکنیم. فرضمان این است که اطلاعاتمان کامل و بینقص است و چیزی نیست که ندانیم یا از آن بیخبر باشیم. ما شاید قبول داشته باشیم که از فیزیک کوانتوم هیچ دانشی نداریم یا در مورد فلسفه اگزیستانسیالیسم نمیتوانیم نظری بدهیم، ولی نمیتوانیم قبول کنیم که اطلاعاتمان در حوزه تخصصی خودمان، در تعامل با نزدیکترین افراد زندگی یا موضوعات مورد علاقهمان ممکن است ناکافی و ناقص باشد. زمانی سقراط اذعان کرده بود که «تنها چیزی که میدانم این است که هیچ نمیدانم»، اما شاید او از معدود افرادی باشد که بشر در طول این دو هزار و پانصد سال به خود دیده است. تفاوت ما و سقراط این است که ما حتی لحظهای تصور نمیکنیم که ممکن است آنچه میدانیم ناقص و فقط نیمی از واقعیت باشد و شاید چیزهای دیگری باشند که ما از آن بیخبریم. در نهایت هم همین حق بهجانب بودن افراطیمان است که به بحثها و مشاجرههای بیپایان منجر میشود. چند بار به خاطر میآورید که بر سر میز شام خانوادگی شاهد یک بحث داغ باشید که در نهایت یکی از طرفین، حق را به دیگری داده باشد؟ احتمالاً بهندرت.
توهم همهچیزدانی
آنگس فلچر، استاد دانشگاه اوهایو، به همراه همکاران دیگر خود تصمیم گرفتند مطالعهای انجام دهند که ببینند چرا مردم تا این اندازه حقبهجانب هستند و همیشه تصور میکنند که حق با آنهاست. مقاله آنها نشان میدهد که معمولاً مردم لحظهای فکر نمیکنند که ممکن است اطلاعاتشان ناقص باشد. آنها حتی احتمال هم نمیدهند که اطلاعات بیشتری هم میتواند وجود داشته باشد که به قضاوت و تصمیمگیری آنها کمک کند. پیشفرض همه این است که آنچه میدانند همه واقعیت است و مشکل دقیقاً همین توهم همهچیزدانی آنهاست. فلچر و همکارانش این نوع تفکر را «توهم کفایت اطلاعات» (Illusion of Information Adequacy) مینامند. آنها در پژوهش خود توانستند ثابت کنند مردم تا زمانی که اطلاعات جدید دریافت نکنند و میزان آگاهیشان بیشتر نشود، همچنان بر درستی دیدگاههای خود پافشاری میکنند. در مجموع رفتار انسانها اینگونه است که اگر اطلاعات پراکندهای در اختیارشان قرار گیرد که به نظر ارتباط منطقی میان آنها وجود داشته باشد، آنها آن اطلاعات را قابل اعتماد و درست تصور میکنند و بر اساس همان اطلاعات قضاوت میکنند یا تصمیمگیری انجام میدهند.
مدرسهای که آب نداشت
آنگس فلچر و دو همکارش از دانشگاههای جان هاپکینز و استنفورد مطالعهای بر روی 1261 نفر در آمریکا انجام دادند که مقاله آن در اکتبر 2024 (ماه گذشته) در ژورنال PLOS ONE منتشر شد. در این مطالعه داوطلبان به سه گروه تقسیمبندی شدند و سه مقاله با محتوای متفاوت ولی موضوع یکسان در مورد مدرسهای که آب کافی ندارد، در اختیار هر سه گروه قرار گرفت. در مقاله گروه اول، بر این موضوع تاکید شده بود که مدرسه باید به دلیل بیآبی با مدارس دیگر ادغام شود. در مقاله گروه دوم اینگونه تحلیل شده بود که هیچ دلیل منطقی برای ادغام این مدرسه وجود ندارد و باید به دنبال راهحلهای دیگر بود و در مقاله گروه سوم هر دو تحلیل و نکات مثبت و منفی آنها گنجانده شده بود. نتیجه این پژوهش نشان داد، دو گروهی که فقط نیمی از تحلیلها را خوانده بودند، یعنی فقط در جریان نظرات موافقان یا مخالفان ادغام مدرسه بودند، بسیار متعصبانه باور داشتند که اطلاعاتشان برای تصمیمگیری منطقی کفایت میکند. بیشتر آنها میگفتند که با دیدگاههای موجود در مقالهای که خواندهاند موافق هستند و اطلاعاتی که در اختیارشان قرار گرفته است، همه آن اطلاعاتی است که لازم دارند، بنابراین میتوان بهترین تصمیم ممکن را برای مدرسه گرفت. به عبارت دیگر، آنهایی که فقط نیمی از اطلاعات را داشتند، بسیار مطمئنتر و حقبهجانبتر از گروه سوم بودند که در جریان داستان از زاویههای مختلف قرار گرفته بودند. آنها نهتنها بر درستی نظر خود پافشاری میکردند، بلکه بر این باور بودند که بقیه مردم نیز به طور قطع با آنها موافق و همفکر هستند.
به گفته فلچر، تنها بخش امیدوارکننده این مطالعه این بود که درصدی از آن دو گروهی که فقط نیمی از داستان را خوانده بودند، پس از مطالعه نیم دیگر، منعطفتر شده و حاضر بودند نظر خود را تغییر دهند. یعنی خودآگاهی تا حد زیادی بر متعادل کردن اثر توهم کفایت اطلاعات تاثیرگذار است. فلچر تاکید میکند که نتایج این مطالعه شامل مسائل ایدئولوژیک ریشهدار نمیشود، زیرا در مورد این مسائل مردم معمولاً به اطلاعات و دانش جدید اعتماد ندارند، ولی این توهم عامل اصلی بسیاری از تضادهای بینفردی و سوءتفاهمها در روابط اجتماعی است.
واقعگرایی سادهلوحانه
مطالعه فلچر و همکارانش در راستای پدیدهای دیگر به نام «واقعگرایی سادهلوحانه» (Naive Realism) بود. «واقعگرایی سادهلوحانه» به ویژگی رفتاری اشاره دارد که باعث میشود مردم تصور کنند درک ذهنیشان از یک موقعیت عین حقیقت است، و اگر کسی با آنها مخالفت کند به طور قطع یا ناآگاه است یا غیرمنطقی. واقعگرایی سادهلوحانه به این معنی است که افراد درک متفاوتی از یک موقعیت دارند، ولی هرکدام باور دارند که درک آنها بیطرفانه و بدون فیلتر است. آنها تاثیر احساسات، تجربیات گذشته یا هویت فرهنگی بر چگونگی درک جهان را نادیده میگیرند و تصور میکنند همه مردم، دنیا را از زاویه دید آنها نگاه میکنند.
برای مثال اختلاف نظری را که بر سر فیلمها و سریالها وجود دارد در نظر بگیرید. دو نفر میتوانند درک کاملاً متفاوتی از یک فیلم داشته باشند. معمولاً همه فراموش میکنند که فیلمها اشیایی مادی نیستند که به طور عینی و فقط با حواس درک شوند، و تفاوتهای فردی تاثیری بسزا بر درک ما از فیلمها دارد. این نگاه در بسیاری از موضوعهای به مراتب جدیتر نیز مصداق دارد، از باورهای سیاسی و فرهنگی گرفته تا مکاتب فکری و فلسفی. نظریه «توهم کفایت اطلاعات» در واقع تکمیلکننده نظریه «واقعگرایی سادهلوحانه» است. بر اساس این نظریه بیشتر مردم دیدگاهها و نظریات خودشان را بینقص و منطبق بر واقعیت میدانند، فقط به این دلیل که اطلاعات کافی در اختیار ندارند و خود از آن بیاطلاع هستند. در واقع ریشه همه مشکلات نهتنها در توهم همهچیزدانی مردم است، بلکه در این واقعیت است که آنها نمیدانند چه چیزی را نمیدانند.
چیزهایی که نمیدانیم که نمیدانیم
سقراط، فیلسوف و متفکر یونانی، دو هزار و پانصد سال پیش در جواب پیتیا، پیشگوی نیایشگاه دلفی، که سقراط را عاقلترین فرد در آتن خطاب میکرد، گفت: «تنها چیزی که میدانم این است که هیچ نمیدانم.» سقراط میدانست که فقط از یک جهت از دیگران عاقلتر است، آن هم آگاهی بود که او نسبت به جهل خود داشت. به اعتقاد سقراط خردمندی یک انسان لزوماً به معنی فراوانی دانش او نیست، بلکه به معنی میزان آگاهی او نسبت به کاستیهای دانش خود است. به زبان سادهتر، اگر در جستوجو برای یافتن یک فرد عاقل هستید، نباید به دنبال کسی باشید که بیشتر از همه میداند، بلکه باید کسی را پیدا کنید که علاوه بر آنچه میداند، قبول کند که چیزهای زیادی است که نمیداند و اینگونه همیشه جستوجوگر، کنجکاو و منعطف باقی میماند. همانطور که نجیب محفوظ، نویسنده مصری، میگوید: «شما میتوانید از جوابهای یک فرد به میزان هوش او پی ببرید و از سوالهایش به میزان عقل و خرد او.»
دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت دولت آمریکا در سال 2002، در مصاحبهای در جواب به پرسش یک خبرنگار در مورد نبود شواهد کافی برای وجود تسلیحات اتمی در عراق گفت: «چیزهای زیادی است که ما میدانیم که میدانیم، چیزهایی دیگری هم هست که میدانیم که نمیدانیم، و مهمتر از همه چیزهایی هم هستند که ما نمیدانیم که نمیدانیم (unknown unknowns) و اگر نگاهی به تاریخ کشورها داشته باشیم پی میبریم که این سختترین و پیچیدهترین قسمت است.»
ولی آنچه رامسفلد به آن اذعان داشت فقط مربوط به تصمیمگیریهای کلان نیست، در زندگی روزانه این ناآگاهی نسبت به آنچه نمیدانیم همان نقطه کوری است که همه ما کموبیش در دام آن گرفتار میشویم. ما احتمالاً فرصتهای شغلی یا سرمایهگذاری زیادی را از دست دادهایم، فقط به این دلیل که اصلاً چیزی از آنها نمیدانستیم و چون نمیدانستیم که نمیدانیم حتی کنجکاو هم نبودیم که بدانیم. تصور ما این بود که همین شغلهایی که میشناسیم، همه آن مشاغلی است که برای ما مناسب است. ما حتی نمیدانیم که چه چیزهایی را از نزدیکترین فرد زندگی خود نمیدانیم، نمیدانیم از چه قابلیتهایی از گوشی موبایلمان بیخبریم و نمیدانیم که چقدر از واقعیتهای حزب سیاسی مورد علاقهمان بیاطلاع هستیم. تفاوت زیادی است بین اینکه بدانیم چیزهایی هست که ما از آنها بیاطلاعیم (مانند همان فیزیک کوانتوم) و اینکه اصلاً ندانیم که چه چیزی را نمیدانیم.
همیشه حق با من است
فلچر و همکارانش در بخشی از مقالهشان به صف خودروهای پشت چراغ قرمز اشاره میکنند. اگر خودرو اول، پس از سبز شدن چراغ، به حرکت درنیاید با صدای بوق ممتد خودروهای پشت سر خود روبهرو میشود. واقعیت این است که هرچه از تقاطع دورتر باشید نسبت به آنچه در تقاطع در حال رخ دادن است بیاطلاعتر میشوید، ممکن است چراغ سبز را ببینید ولی عابری که در حال گذر از تقاطع است قابل مشاهده نباشد. در واقع این همان واقعیتی است که ما از آن بیاطلاع هستیم، در حالی که تصور میکنیم آن چراغ سبز همه واقعیتی است که باید بدانیم.
همانطور که فلچر میگوید، «توهم کفایت اطلاعات» در کیفیت روابط شخصی نقش بسیار مهمی دارد. بسیاری از مشاجرههای ما از یک سوءتفاهم پیشپاافتاده آغاز میشود؛ وقتی دچار این توهم میشویم که حق با ماست و ذرهای کنجکاو نیستیم اطلاعات جدید دریافت کنیم، یا به منطق طرف مقابل گوش دهیم. هنگام بحث بر سر گرمایش زمین یا جنگ روسیه و اوکراین، دو طرف یکدیگر را متهم به ناآگاهی میکنند و تصورشان این است که فرد دیگر بیاطلاع، غیرمنطقی و متعصب است. به عبارت سادهتر برای مغز ما قبول اینکه دیگران هم میتوانند حق داشته باشند بسیار دشوار است. افراد با فرض اینکه هرآنچه میدانند قابل اعتماد و معتبر است با اطمینانی کاذب وارد تعاملات اجتماعی میشوند و نظرات و ارزشهایشان شکل میگیرد، بدون اینکه کنجکاو باشند که چه چیزهایی را نمیدانند یا کدام قسمت اطلاعاتشان ناقص است.
توهم کفایت اطلاعات مانع جدی بر سر راه تصمیمگیریهای منطقی ماست. بیشتر ما معمولاً متوجه نمیشویم که همه حقایق را نمیدانیم، در نتیجه اعتمادبهنفسی دردسرساز داریم که در کنار واقعگرایی سادهلوحانه مانع از درک واقعیتها و همه ابعاد آن میشود. در دنیای دوقطبیسازی و اطلاعات مبهم و دوپهلو، فقط انسانهای متواضع و کنجکاو در دام توهم همهچیزدانی خود گرفتار نمیشوند. افراد متواضع قبول دارند که آنها همه چیز را نمیدانند و افراد کنجکاو همیشه به دنبال کسب اطلاعات جدید و افزایش آگاهیشان هستند. فلچر میگوید: «قبل از هر نوع مخالفت با اطرافیانتان اول از خود بپرسید آیا چیزی هست که من نمیدانم؟ آیا بخش گمشدهای از این داستان میتواند نگاه من را به وضعیت تغییر دهد؟»