سازمان منحوس
مجاهدین خلق اگر نبودند، چه جنایتهایی صورت نمیگرفت؟
این روزها بنگاههای تبلیغاتی سازمان مجاهدین در حال بمباران اطلاعاتی مردماند. نیروهای سایبریشان، شبانهروز در حال فعالیتاند، رسانههایشان بر طبل آزادی و عدالت مردم ایران میکوبند و داعیهدار دموکراسی و حقوق مردماند و نگران آزادیهای اجتماعی مردم ایران، اما «سازمان مجاهدین خلق» حتی در میان خودشان نیز دموکراسی را تاب نمیآورند. کارنامه این سازمان طی چهل سال گذشته چه بوده است؟ به راستی اگر آنها نبودند، چه جنایاتی در این سرزمین رخ نمیداد؟
از ایدئولوژی تا مبارزه مسلحانه
هنگامی که سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 پایهگذاری شد، فضای سیاسی و اجتماعی کشور متشنج بود. در آن شرایط، عدهای بر این عقیده بودند که دوره مبارزه مسالمتآمیز با رژیم پهلوی به سر آمده و برای مبارزه با رژیم، باید به شیوههای قهری و مسلحانه روی آورد. از دل این ایده گروههای چریکی ظهور کردند که از جمله آنها سازمان موسوم به «مجاهدین خلق ایران» بود. سازمان در بدو تاسیس، اسلام را به عنوان گفتمان اصلی خود معرفی کرد و بدین ترتیب موفق شد اعتماد جریان مذهبی جامعه را به خود جلب کند. در سال 1350، ساواک رد اعضای سازمان را زد و جمعی از آنان را بازداشت و محاکمه کرد. تعدادی به اعدام و تعدادی به زندانهای طولانیمدت محکوم شدند. با این ضربه، مرکزیت سازمان دچار تحول شد و کمکم زمینههای لازم برای تغییر ایدئولوژی سازمان و رو آوردن به مارکسیسم مهیا شد. با تغییر ایدئولوژی سازمان، جریان مذهبی به سرعت خط خود را جدا و رسماً این گروه را طرد کرد.
فعالیت سیاسی مجاهدین خلق قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 محدود به چند پیام و بیانیه با سطح انتشار محدود بود. پس از ورود امام خمینی (ره) تا بعد از 22 بهمن، مجاهدین خلق از صدور هرگونه بیانیه و اعلام موضع خودداری کردند، ولی از 23 بهمن صدور اعلامیه و اعلام مواضع را آغاز کردند. هدف آنها از این کار، تظاهر به حضور در انقلاب و مشارکت در آینده آن بود؛ چرا که به گفته زندانیان سیاسیِ دوره پهلوی، سران مجاهدین خلق در زندان تحولات منتهی به پیروزی انقلاب را جدی نگرفته و آن را پدیدهای موقت و گذرا میدانستند.
سهمخواهی منافقین از انقلاب
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان منافقین با هدف قبضه کردن فضای سیاسی و نظامی، با قدرت بیشتری به تجهیز تسلیحاتی اقدام کرد. حمله به مراکز نظامی و غارت آن مراکز در همین راستا بود. سازمان کوشید با ذخیره سلاح و مهمات، خود را به عنوان یک قطب نظامی در داخل کشور معرفی کند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروه قابل ملاحظهای از اعضا و فعالان سازمان که در زندان از کودتای مارکسیستی داخل سازمان حمایت کرده بودند، با عنوان شاخه مارکسیستی مجاهدین خلق به فعالیت خود ادامه دادند. این گروه بعدها از عنوان «مجاهدین» نیز دست کشیدند و با عنوان «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» به فعالیت پرداختند. بخش دیگری از رهبران و فعالان سازمان تلاش کردند با حفظ مواضع ایدئولوژیک قبلی و به قول خودشان وفاداری به آرمانها و مرام بنیانگذاران سازمان، فعالیت خود را ادامه دهند. این گروه تحت رهبری مسعود رجوی که خود را وارث و ادامهدهنده راه بنیانگذاران مجاهدین میدانست، به بازسازی خود پرداخت و فعالیتهای خود را با عنوان «جنبش مجاهدین» و در قالب سازمان جوانان، دانشآموزان و دانشجویان گسترش داد.
در این دوران جدید، مواضع و تفسیرهای چپگرایانه و رادیکال این گروه از اسلام و شعارهای سوسیالیستی و همچنین نمایشهای سازمانی این گروه برای جوانان و نوجوانانی که در التهاب و انقلاب سالهای پس از سقوط رژیم سلطنتی به سر میبردند و در عین حال علایق مذهبی داشتند، جاذبه زیادی داشت.
مجاهدین خلق کوشیدند تا به هر وسیله نشان دهند در پیروزی انقلاب اسلامی دارای نقش هستند. تلاش آنها در نفوذ به تشکیلات ستاد استقبال از امام خمینی (ره) در همین راستا بود. اعضای سازمان سعی کردند مهمترین مسئولیت کمیته استقبال یعنی محافظت از امام (ره) را در دست بگیرند. آنها از همین ابتدا، در راستای سهمخواهی از انقلاب برآمدند و برای خود نقشی ویژه متصور شدند که همان محافظت از رهبری نهضت بود. با وجود این، سران کمیته استقبال به دلیل سابقه سازمان و نیز درخواستهای غیرمنطقی ایشان، حاضر نشدند امر مهم حفاظت از امام (ره) را به سازمان بدهند.
در آن روزهای حساس، یکی از عجیبترین درخواستهای منافقین، انحلال ارتش بود. انحلال ارتش به عنوان اصلیترین نیروی نظامی کشور، به سازمان منافقین برای دخالت در امور فرصت بیشتری میداد. سازمان در اصرار بر این خواسته دولت بازرگان را تهدید کرد. سفارت آمریکا در گزارشی به تاریخ 26 فوریه 1979 (7 اسفند 1357) به سازمان اطلاعات دفاعی واشنگتن نوشت: «خواسته عمده مسعود رجوی انحلال فوری ارتش شاه است. از آنجا که این خواسته با خواسته فداییان یکی است، آینده ارتشی متمرکز در دست دولت در خطر قرار میگیرد. این دو سازمان نهتنها خواستار یک «ارتش خلق» چپگرا هستند، بلکه برای اداره امور مردمی و تشکیل دادگاههای عمومی از تشکیل «شوراهای خلق» هواداری میکنند. به علاوه آنان خواهان این هستند که مقامات دولتی، مدیران کارخانجات و بازرگانی و نیروهای ارتشی از طریق این «شوراهای خلق» برگزیده شوند.»
در جریان برگزاری همهپرسی جمهوری اسلامی، سازمان منافقین مخالفت خود را با نظام تازهتاسیس آشکار کرد. آنها به نحوه برگزاری رفراندوم اعتراض داشتند. شکاف میان سازمان و نظام جمهوری اسلامی در جریان دستگیری محمدرضا سعادتی بیشتر شد. این عضو مجاهدین خلق به خاطر جاسوسی برای شوروی دستگیر شد. بازداشت وی با واکنش شدید منافقین مواجه شد.
سازمان در مسیر سهمخواهی از انقلاب کوشید در انتخابات خبرگان قانون اساسی ایفای نقش کند. اما بهرغم حضور فعال در انتخابات خبرگان قانون اساسی و انجام تبلیغات فراوان به نفع نامزدهای مورد نظر خود، در فردای تشکیل مجلس خبرگان، بهمحض شکست در طرح خویش، بنای مخالفت با آن گذاشت و پس از برگزاری انتخابات، تشکیل مجلس خبرگان و جایگزینی آن با مجلس موسسان را محکوم و نمایندگان مجلس خبرگان را به انتصابی بودن متهم کرد. نشریه مجاهد نوشت: «جمهوری اسلامی آری، سوءاستفاده ارتجاعی از اسلام هرگز!» این نشریه انتخابات مذکور را مخدوش و غیردموکراتیک خواند. این گروه رفراندوم قانون اساسی را نیز تحریم کرد و پیش از رفراندوم در ارتباط با قانون اساسی این مسئله را مطرح کردند که در قانون اساسی تصریحی بر محتوای ضدامپریالیستی انقلاب نشده است!
وقتی ماجرای تسخیر سفارت آمریکا از سوی دانشجویان پیرو خط امام و گروگانگیری اعضای سفارت به وقوع پیوست، سازمان منافقین که از ابتدا داعیه مبارزه با امپریالیسم را داشت، به حمایت از دانشجویان برخاست. به این منظور نیروهای سازمان به کنسولگریهای آمریکا در چند شهر اصفهان، شیراز و تبریز حمله کردند. در واقع آنها تلاش میکردند رهبری این حرکت را در دست بگیرند و به عنوان نیروی پیشتاز ضدامپریالیستی به آن خط بدهند.
سازمان در ماههای اول انقلاب
سازمان مجاهدین خلق بعد از انقلاب اقداماتی را به منظور گسترش سازمانی، جذب نیروهای جدید، تقویت امکانات تبلیغاتی و توانایی نظامی خود آغاز کرد و همچنین با راهاندازی روزنامه مجاهد و افزایش تیراژ آن به تغذیه فکری نیروها پرداخت. سازمان در این ضمن یک مرکز نشر و تکثیر مخفی را نیز بهتدریج به وجود آورد. از سوی دیگر یک نیروی شبهنظامی به نام «میلیشیا» سازماندهی کرد و با آموزش آنان نیروی نظامی خود را تقویت کرد و گسترش داد. همچنین با اسلحههای مختلفی که بعد از انقلاب از غارت پادگانها به دست آورده بود آنان را تجهیز کرد، خانههای امن و تیمی را برای شرایط ویژه تدارک دید و به این وسیله به عنوان یک سازمان قدرتمند به ایفای نقش پرداخت.
سازمان بهتدریج خود را به عنوان یک سازمان پیشرو مطرح و تلاش کرد با استفاده از وضع موجود و با طرح شعارهای مترقی و رادیکال علاوه بر جذب نیروهای بیشتر، اعتبار سازمان را به عنوان یک نیروی بدیل در مقابل نیروهای شورای انقلاب و دولت موقت افزایش دهد. سازمان در این راستا در حوزه اقتصادی در ماههای اول انقلاب دولت را به دلیل عدم حل مشکلات اقتصادی، تورم، افزایش واردات و عدم توزیع زمین و اصلاحات ارضی و رسیدگی نکردن به مشکلات مناطق محروم مورد انتقاد قرار میداد. در حوزه اجتماعی نیز دولت را به دلیل استفاده از قوانینی که از آن با عنوان قوانین قرون وسطایی یاد میکرد، نقض حقوق بشر، عدم تلاش برای کسب حقوق برابر برای زنان و استفاده از برخی قوانین تبعیضآمیز در مورد زنان و مشکلات دیگر مورد سرزنش قرار میداد. همچنین در حوزه سیاسی، خواستار آزادی سیاسی و دموکراسی بود و با انحصارطلب و مرتجع نامیدن حزب جمهوری و روحانیون و لیبرال خواندن اعضای نهضت آزادی تلاش میکرد سازمان را نماینده اسلام حقیقی و پیشرو معرفی کند و معتقد بود نیروهای مذکور قادر به تامین وعدههای انقلابی همچون عدالت اجتماعی، برابری و آزادی نبوده و نمیتوانند جامعه را به سمت جامعه بیطبقه توحیدی هدایت کنند.
سازمان مجاهدین در همان حال و در راستای طرح خود به عنوان یک سازمان پیشرو که باید رهبری انقلاب را در دست داشته باشد به تخریب نیروهای سیاسی رقیب پرداخت. از یکسو، دولت موقت را متهم به بیکفایتی، طرفداری از لیبرالیسم، عدم اقدامات انقلابی و مقابله نکردن با آمریکا میکرد و از سوی دیگر شورای انقلاب را به دلیل وابستگی به جمهوری اسلامی مورد انتقاد قرار میداد و آنها را انحصارطلب و مرتجع مینامید و شدیدترین حملات را متوجه دکتر سیدمحمد حسینیبهشتی، دبیر کل حزب میکرد. طی ماههای بعد از انقلاب این تضادها و بهویژه درگیری تبلیغاتی بین حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین به تدریج افزایش یافت. روزنامه مجاهد حزب را متهم به بر هم زدن تظاهرات و درگیری با نیروهای آن گروه و حمله به مراکز سازمان میکرد. روزنامه حزب جمهوری اسلامی، ارگان حزب نیز سازمان را به زیر سوال بردن رهبری امام خمینی، حمایت از ناآرامیهای قومی و منطقهای، طرفداری و حمایت از گروههای چپ معارض نظام، تخریب نهادهای انقلابی، جنگ تبلیغاتی علیه نظام، ارتجاعی خواندن آن و حمایت از طرفداران آمریکا و شوروی و بعثیهای فاشیست عراق متهم کرد. همچنین سازمان را به نفوذ در مراکز نظامی، ایجاد نیروهای شبهنظامی و در اختیار داشتن سلاح به منظور مبارزه با نظام جدید متهم میکرد. حزب، رجوی را نیز عنصری نفوذی میدانست که در سال ۱۹۷۲ با کمک ساواک از مرگ نجات یافته بود و ایدئولوژی سازمان را التقاطی میخواند. در این منازعه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نیروهای خط امام از حزب طرفداری میکردند. سازمان مجاهدین در همان حال در راستای استراتژی دوپهلو و کجدار و مریز خود در ارتباط با نحوه همکاری با رژیم جدید سعی کرد از امکانات سیاسی موجود حداکثر استفاده را بکند و به این دلیل در انتخابات مختلفی که برگزار میشد، شرکت میکرد. برای مثال اعضای سازمان به صورت مشروط به جمهوری اسلامی رای دادند و در انتخابات خبرگان شرکت کردند. البته آنان کاندیداهای مستقلی هم داشتند که موفق به کسب آرای لازم نشدند. در رفراندوم تصویب قانون اساسی سازمان از اعضا خواست در این انتخابات شرکت نکنند، اما در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کردند و مسعود رجوی به عنوان کاندیدای آنان معرفی شد. البته امام خمینی رجوی را به دلیل رای ندادن به قانون اساسی با توجه به اینکه ریاستجمهوری باید پاسدار قانون اساسی باشد واجد صلاحیت ندانست و مورد تایید قرار نداد و به این ترتیب او از دور رقابتها خارج شد. مجاهدین در انتخابات مجلس نیز شرکت کردند، اما نتوانستند اکثریت کاندیداهای خود را به مجلس وارد کنند و به همین دلیل مسئولان انتخابات را به تقلب متهم کردند.
سازمان مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاب یک نوع برخورد دوگانه را با انقلاب و نظام تازهتاسیس در پیش گرفت؛ سازمان هم میخواست در چهارچوب نظام تازهتاسیس به عنوان یک نیروی قانونی پذیرفته شود و هم اینکه امکانات و استراتژی و عملکرد سازمان مجاهدین خلق در برخورد با جمهوری اسلامی پتانسیل خود را برای ورود به فاز مسلحانه حفظ کند. به همین دلیل هر از چندی یکی از این دو نقش را تشدید کرده و طبعاً فضای بیاعتمادی نسبت به خود را به دست خود تشدید میکرد. از جمله نمونههای این زیست سیاسی دوگانه میتوان تمایل سازمان را به حضور در نهادهای قانونی و شعار دموکراسی و آزادی از یکسو ذکر کرد و تلاش سازمان برای تشکیل میلیشیا، عدم تحویل سلاحهای خود به دولت، تلاش برای نفوذ مخفی در ارتش و نهادهای مختلف، ارتباط غیرقانونی با کشورهای دیگر، تحریم قانون اساسی، تهدید به مبارزه مسلحانه و جنگهای داخلی را از سوی دیگر مورد توجه قرار داد.
ائتلاف با بنیصدر
سازمان مجاهدین در راستای اقدامات خود تلاش کرد تا از تضادهای درون حاکمیت بهره ببرد و به این منظور هنگامی که اختلاف بین بنیصدر به عنوان اولین رئیسجمهور، و حزب جمهوری اسلامی در مورد تعیین نخستوزیر و وزرا بالا گرفت سعی کرد با حمایت از بنیصدر به ائتلاف با وی دست زند. سازمان به این منظور نیروهای هوادار خود را در حمایت از بنیصدر بسیج کرد.
سازمان معتقد بود که بنا به شرایط موجود کشور مردم از حاکمیت سرخورده شدهاند و در مقابل گزینههای مختلفی که در برابر آنها قرار دارد، گزینه سازمان مجاهدین راه رهایی است و برای تحقق بخشیدن به آرمان مزبور باید از اختلاف موجود بهرهبرداری کرد. به همین منظور در روز ۱۴ اسفند 1358، در مراسم سالگرد مصدق، میلیشیای سازمان، با شعارهایی که عمدتاً از نظرشان در جهت افشای مرتجعین و نه تقویت بنیصدر بود، خواستار افشا کردن امور از سوی بنیصدر شدند و با شعار «مرگ بر بهشتی» و «مرگ بر چماق بهدستان» سعی کردند حزب جمهوری اسلامی را مورد حمله اصلی قرار داده و به عنوان برهمزننده سخنرانی بنیصدر معرفی کنند.
اغتشاشات ادامه داشت، تا اینکه اعضای سازمان طی نامهای در اردیبهشت ۱۳۶۰ به امام اعلام کرد، بهرغم اینکه به قانون اساسی رای ندادهاند، اما حاضرند در چهارچوب آن عمل کنند. آنان تاکید کردند که یک خط جنگطلب داخلی در کشور وجود دارد که امپریالیستها از آن سود میبرند، همچنین آنان در این نامه خواستار ملاقات با ایشان شدند تا مواضع خود را تشریح کرده و شکایاتشان را عرضه بدارند؛ اما علاوه بر این موارد، در این نامه تهدید کرده بودند که در صورت بسته شدن راهها ممکن است به عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپردازند.
امام خمینی در پاسخ به این نامه طی سخنانی در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰، اعلام کردند در صورتی که سازمان مجاهدین اسلحههای خود را تحویل دهند ایشان حاضر است ملاقاتهای مکرری با آنها داشته باشد و حتی خود ایشان نزد آنها برود. امام در این سخنان تاکید کردند: شما اسلحهها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید. اسلام شما را میپذیرد. فقط گفتن به اینکه ما حاضریم کافی نیست و در آن نوشتهای که نوشتهاید در عین حالی که اظهار مظلومیتهای زیاد کردهاید، لکن باز ناشیگری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام میخواهند بکنند، میتوانیم تفاهم کنیم؟ شما این مطلب را، این رویه را ترک کنید و اسلحهها را تسلیم کنید و اگر میگویید ما به قانون در عین حالی که رای ندادهایم، لکن سر به او میسپاریم و قبول داریم او را، به قانون شما عمل کنید و قیام بر ضد دولت که برخلاف قانون است و قیام مسلحانه که بر ضد قانون است و اسلحه داشتن که بر ضد قوانین کشور است به اینها عمل کنید، ما هم با شما بهتر از آن طوری که شما بخواهید عمل میکنیم. ... من چه کنم که شما اسلحه را در دست گرفتهاید و میخواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحهها را تحویل بدهید و اذعان کنید به اینکه ما خلاف کردیم. دعوی نکنید که ما در جبهه مشغول جنگ هستیم. دعوی این را نکنید که ما از اول تا حالا همیشه طرفدار اسلام و یا طرفدار مردم بودیم. شما قبل از اینکه اینجا به این مطلب برسید، مشت خودتان را باز کردهاید. شما الان میبینید که بعض احزابی که انحرافی هستند و ما آنها را جزو مسلمین هم حساب نمیکنیم، معذلک چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای سیاسی دارند هم آزادند و هم نشریه دارند. من اگر در هزار احتمال یک میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم... شما اگر یک وقت ملت قیام کند، مثل یک ذرهای در مقابل این سیل خروشان هستید... دست بردارید از قیام مسلحانه و آن چیزهایی که به غارت بردهاید از بیتالمال مسلمین برگردانید... وقتی تهدید به قیام میکنید، ما نمیتوانیم از شما اینطور مسائل را قبول کنیم (صحیفه امام، ج ۱۴: ۳۴۴-۳۴۲).
در همین حال اختلاف در دولت در حال تشدید بود و نامههای متعددی بین رئیسجمهور و نخستوزیر و هیات حل اختلاف ردوبدل میشد و طرفین یکدیگر را در مورد بودجه، وضعیت اقتصادی، انتخاب وزرا متهم میکردند و سیل اعلام جرمهای مختلف از سوی طرفین علیه یکدیگر به سوی دادگستری و مجلس در جریان بود.
در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ روزنامه انقلاب اسلامی، ارگان بنیصدر، رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی را به منظور خروج از بنبست موجود پیشنهاد کرد. امام چند روز بعد از همه گروهها و مسئولان کشور خواست که قانون را بپذیرند و در چهارچوب آن عمل کنند و کشور را به بنبست نرسانند و خطاب به کسانی که با طرح رفراندوم معتقد بودند که کشور به بنبست رسیده است، گفت: «شما به بنبست رسیدید! اشتباه میکنید. مملکت اسلام که به بنبست نمیرسد.» اما سازمان مجاهدین مجدداً در نشریه خود در ۸ خرداد ۱۳۶۰ ضمن تاکید بر به بنبست رسیدن کشور، خواستار رفراندوم برای ایجاد تغییرات اساسی و حرکت در یک چهارچوب جدید شد. برخی از نشریات تشنجآفرین توقیف شدند و جوسازی بنیصدر و سازمان از دوسو ادامه داشت.
بنیصدر در ۲۲ خرداد طی اعلامیهای ضمن حمله به وضعیت نابسامان کشور که به قول وی ناشی از سیاستهای حزب حاکم بود، از مردم خواست تا وقت باقی است بایستند و شر استبداد را که هنوز قوام نگرفته دفع کنند و ریشه آن را که با سلطه خارجی پیوند خورده است، قطع کنند.
امام خمینی طی سخنانی ضمن اشاره به ائتلاف سازمان مجاهدین و بنیصدر، مبارزه با این گروهها را مشکل دانست. بنیصدر بعد از سخنان امام طی نامهای به امام هرگونه اتحاد با مخالفان نظام را نفی کرد و خبرهای رسیده به امام را دروغ نامید. با این حال، درگیریهای خیابانی به سازماندهی مجاهدین و حمایتها از بنیصدر ادامه داشت. با اعلام عدم کفایت سیاسی بنیصدر، سازمان مجاهدین طی اطلاعیهای رسماً وارد فاز مبارزه مسلحانه شد. آنها دلیل این امر را حمله مرتجعین، انحصارطلبان و اوباش چماقدار به خانه پدری مهدی ابریشمچی (یکی از کادرهای رهبری سازمان) و همچنین دستگیری برخی از اعضای دفتر ریاستجمهوری و نقشه دستگیری تمامی شخصیتهای ترقیخواه بیان کردند.
روز ۳۰ خرداد روز طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس بود. در این روز بنیصدر پنهان شده بود و گروههای مختلف و سازمان مجاهدین ضمن اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، اقدام به حملات مسلحانه و تظاهرات خشونتآمیز به نفع بنیصدر به منظور زیر فشار قرار دادن مجلس کردند. هدف واقعی آنها تکرار تجربه مردمی انقلاب اسلامی و به قول خود جلوگیری از کودتا علیه رئیسجمهور بود، اما تظاهرات مسلحانه مجاهدین که از هفت نقطه تهران آغاز شده بود، بهشدت از سوی حامیان حکومت سرکوب و طرفداران سازمان مجاهدین با تمام قدرت خود به خیابانها ریختند. بعدها یکی از اعضای این سازمان گفت: در آن شب به ما دستور داده شده بود با هر سلاحی که در دسترس داریم به خیابانها بریزیم. درگیریها در آن شب فقط محدود به تهران نبود، بلکه در اغلب شهرستانها زدوخوردهای شدیدی به وقوع پیوسته بود و نظر منافقین خلق از این درگیریها ایجاد ترس و هراس در دل دولتمردان و ترساندن آنان از نتیجه حذف بنیصدر بود. نتیجه ضایعات آن شب، آتش زدن نزدیک به بیست مینیبوس، شهید کردن چند عابر و اعضای سپاه پاسداران و جرح بیش از صد نفر بود.
هاشمیرفسنجانی در ادامه جلسهای که در ۳۱ خرداد در مجلس شورای اسلامی تشکیل شد، درباره این آشوبها گفت: من مستقیماً اخبار را از صداهای خودشان میشنیدم، از مراکز تصمیمگیری منافقین و پیکاریها به افراد در خیابانها دستور داده میشد که اتوبوسها را به آتش بکشید، باجههای تلفن را خرد کنید، از هر جا شده ولو از بیمارستانها جنازه به دست بیاورید و روی دست بگیرید، میان مردم ببرید و مثل دوران انقلاب مردم را با رنگ خون آشنا کنید و هیجانی کنید.
سران سازمان مجاهدین بعد از عزل بنیصدر و شکست قیام مسلحانه خود، مجبور به اختفای کامل و در نهایت فرار از کشور شدند و بنیصدر و رجوی به همراه خلبان سابق شاه، ایران را با لباس مبدل به قصد پاریس ترک کردند. امام خمینی در سخنانی در این ایام از بنیصدر و هواداران سازمان مجاهدین خواستند که از گذشته خود برگردند.
بعد از این جریانات سازمان مجاهدین هدف ۳۰ خرداد را آگاه کردن مردم خواند و آن را عاشورای مجاهدین دانست و رجوی گفت که در این روز دو نوع اسلام روبهروی هم قرار گرفت.
استراتژی ترور
در روزهای بعد، ترور نیروهای خط امام در دستور کار سازمان قرار گرفت. این ترورها به وسیله اعضای کادرهای مرکزی سازمان از جمله موسی خیابانی که در خانههای تیمی مخفی شده بودند هدایت میشد. در این ارتباط رجوی از تبعیدگاه خود در پاریس همه مقامات رسمی جمهوری اسلامی را همکاران استبداد نامید و آنها را اهداف مناسبی برای اجرای عدالت انقلابی قلمداد کرد و خواهان ترور آنها شد. در هفتم تیرماه مقر حزب جمهوری اسلامی که اکثریت اعضا در آن حضور داشتند از سوی یکی از عناصر نفوذی سازمان به نام کلاهی منفجر شد و آیتالله دکتر محمد حسینیبهشتی، دبیر کل و هفتاد و دو تن از مقامات و هواداران این حزب که بسیاری از آنها نقش زیادی در انقلاب داشتند، کشته شدند. این ضایعه برای نیروهای خط امام بسیار سنگین بود.
در روزهای بعد نیز ترور نیروهای پاسدار حزباللهی و طرفدار خط امام در شهرها تشدید شد. همچنین در چندین عملیات تروریستی حجتالاسلام شریعتیفرد (رئیس پادگان گیلان)، دکتر آیت از اعضای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، آیتالله مدنی (امام جمعه تبریز)، واسقینژاد (رهبر حزب جمهوری اسلامی در خراسان)، آیتالله دستغیب (امام جمعه شیراز)، تقی بشارت (عضو مجمع محققان)، آیتالله احسانبخش (امام جمعه رشت)، آیتالله صدوقی (امام جمعه یزد)، آیتالله اشرفیاصفهانی (امام جمعه کرمانشاه) و آیتالله قدوسی (دادستان کل کشور) از جمله ترورشدگان بودند که برخی از این ترورها ناموفق بود.
روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ دفتر نخستوزیری منفجر شد که به کشته شدن رجایی و باهنر رئیسجمهور و نخستوزیر جدید که هنوز بیش از یک ماه از قبول مسئولیت آنها نگذشته بود، انجامید. این انفجار را یکی از عناصر نفوذی سازمان مجاهدین به نام کشمیری انجام داد.
تابستان ۱۳۶۰، اوج حملات تروریستی سازمان بود. علاوه بر مقامات رسمی و پاسداران و مقامات حزب جمهوری اسلامی و روحانیون، افراد عادی طرفدار انقلاب نیز هدف حملات قرار میگرفتند. بهطوری که برخی مغازهداران به جرم داشتن عکس امام از سوی جوخههای مرگ مجاهدین ترور میشدند. منافقین با اجرای عملیات بمبگذاری در مراکز و مجامع عمومی و ترور کور، بسیاری از مردم معمولی را به شهادت رساندند. علی زرکش، فرمانده وقت سیاسی-نظامی سازمان منافقین، به ترور 2800 نفر از شهروندان ایرانی اعتراف کرده و میگوید: «از 30 خرداد 1361 تا 30 خرداد 1362، حداقل 2800 تن از مزدوران رژیم بر اثر آتش رزمندگان مجاهد سازمان به هلاکت رسیدهاند که 40 تن از آنان از نیروهای پاسدار بودهاند.» مسعود رجوی سرکرده سازمان منافقین در دیماه 1362 در گفتوگو با نشریه عربزبان «المصور» با اعتراف به کشتار مردم غیرنظامی گفت: «رزمندگان ما پیوسته آماده فداکاری در جهت دفاع از اصول و ارزشهای مورد اعتقادمان هستند. آنها در خلال مدت سال گذشته توانستهاند بیش از شش هزار تن از مزدوران خمینی را که مسئول مستقیم و غیرمستقیم قتل و شکنجه افراد ما بودهاند از بین ببرند.» وی در همین مصاحبه معترف شد که از این تعداد، تنها پنج نفر از مسئولان عالیرتبه جمهوری اسلامی بودند و بقیه مردم عادی بودند.
این اقدامات گسترده و خشن باعث شد جمهوری اسلامی بهشدت به جستوجوی خانههای تیمی و محافظت از نیروهای خود با ماشینهای ضدگلوله و جلیقه و محافظ بپردازد. امام خمینی طی پیامی از مردم خواست هرگونه اطلاعی را در مورد خانههای تیمی به مقامات برسانند و جاسوسی در این مورد را واجب اعلام کرد. به دنبال این موضوع با کمک مردم نیروهای امنیتی و دولت موفق شدند در ۱۸ بهمنماه ۱۳۶۰ مقر فرماندهی اصلی سازمان را در محله ارمنینشین تهران که در آن موسی خیابانی، فرد شماره ۲ سازمان و همسرش اشرف ربیعی، همسر رجوی و مقدم فرمانده نظامی سازمان پنهان شده بودند، به تصرف خود درآورند که در این درگیری افراد مذکور کشته شدند. چند روز بعد خانههای تیمی دیگری نیز کشف شد و در نهایت تا اواخر بهار سال ۱۳۶۱ تمام خانههای تیمی سازمان کشف و شناسایی شد و سازمان مجبور به انتقال بقایای نیروهای خود به کردستان و از آنجا به عراق شد و موج ترورها کاهش یافت.
سازمان در دوران جنگ
با ورود اعضای سازمان به عراق و تقویت نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی فعالیت این سازمان در کشور بهشدت کاهش یافت. بهویژه بعد از اینکه گزارشهایی از همکاری این سازمان با رژیم بعث عراق که با جمهوری اسلامی در حال جنگ بود، مخابره شد. نفرت عمومی نسبت به آنان بالا گرفت، زیرا آنها همکاری اطلاعاتی و تبلیغاتی و نظامی با عراق داشتند. بنابر این گزارشها، سازمان به نیروهای امنیتی عراق در تخلیه اطلاعاتی اسرا کمک میکرد. همچنین در این گزارشها همکاری اطلاعاتی به عراق در شناسایی شهرها هنگامی که شهرهای ایران آماج موشکهای عراقی و هواپیماهای آن رژیم قرار داشت و همکاری در سرکوب اکراد شمال عراق مورد اشاره قرار گرفته بود. این گزارشها پایگاه محدود مردمی سازمان را کاملاً از بین برد و سازمان به عنوان یک سازمان مرتبط با دشمن به حساب آمد. آخرین اقدام این سازمان در پایان جنگ و هنگامی که جمهوری اسلامی قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته بود اتفاق افتاد. سازمان تصمیم گرفته بود با کمک نیروهای عراقی حمله گسترده زمینی را به داخل کشور سازماندهی کند. در این عملیات تصرف شهرهای اسلامآباد، کرمانشاه، همدان و تهران در دستور کار قرار داشت و بعد از اینکه خط مرزی که اکثر نیروهای نظامی ایران در آنجا استقرار داشتند، به وسیله نیروهای زرهی و هوایی عراق شکسته شد. نیروهای سازمان با نفربرهای خود از طریق جاده خسروی به کرمانشاه حرکت خود را آغاز کردند و با تصرف اسلامآباد قصد داشتند از نیروهای خود در شهرهای دیگر بخواهند به آنها ملحق شوند، اما اقدام دفاعی نیروهای دولتی و مردمی در تنگه بین اسلامآباد و کرمانشاه نیروها را در محاصره قرار داد و بسیج گسترده نیروهای مردمی در شرایط خاص روانی پذیرش قطعنامه و پیام تاریخی امام این حرکت سازمان را سرکوب کرد.
در سالهای پس از جنگ، سازمان خود را به عنوان بارزترین مخالف جمهوری اسلامی مطرح کرد و کوشید با شیوههای گوناگون، علیه نظام فعالیت کند. سازمان، در دهه 70 نیز دست به برخی ترورها زد که از جمله میتوان به ترور شهید لاجوردی در شهریور 1377 و شهید صیاد شیرازی در فروردینماه 1378 اشاره کرد. سازمانی که در بدو تاسیس ماهیت ضدآمریکایی داشت، در نهایت خود را به دامان آمریکا انداخت. سرانجام بعد از سقوط صدام، آمریکا با خرج پول و حمایت از منافقین، آنها را به کمپی در آلبانی منتقل کرد و سازمان در این محل نیز همچنان به دشمنی و تولید اخبار کذب درباره جمهوری اسلامی ادامه داد و تا امروز نیز در هر جریان و آشوبی، میتوان ردپای آنها را به چشم دید.