علیه روان
بحرانهای اقتصادی چگونه امنیت روانی را به خطر میاندازند؟
وقتی ساکن خاورمیانه باشی، باید ذهنت را برای اتفاقات عجیبوغریب آماده کنی. هر روز که از خواب بیدار میشوی، اتفاق جدیدی رخ داده که میتواند زندگیات را از اساس دگرگون کند. فردی که در عراق زندگی میکند هیچ تصوری از آینده ندارد و نمیتواند برای کسبوکار و زندگیاش برنامهریزی کند. فردی که در مصر زندگی میکند، وضعیت بهتری ندارد و حتی شهروندان ترکیه هم انتظار اتفاقهای عجیبوغریب را دارند. این وضعیت درباره جامعه ایران بدتر هم هست. به این معنی که اگر در دیگر کشورهای منطقه، امنیت روانی درباره مسائل سیاسی و بینالمللی کم است، در کشور ما، ناامنی روانی درباره مسائل اجتماعی و اقتصادی هم وجود دارد. در شش ماه گذشته برای مردم ایران اتفاقات بزرگی رقم خورده که بار روانی سنگینی به دنبال داشته است. مردم خیلی از کشورها شاهد اتفاقات بزرگ و کوچک هستند اما اینکه در مدتزمانی کوتاه رئیسجمهور یک کشور و همراهانش در حادثهای جان خود را از دست بدهند، بعد در آن کشور انتخابات برگزار شود و بعد یکی از مهمانان رسمی مراسم تحلیف در تهران ترور شود و بعد... در کمتر کشوری رخ داده است. این وضعیت باعث شده که شهروندان ایرانی احساس امنیت روانی نداشته باشند. در این گزارش با مشورت شیدا خوشهمهری، روانشناس به این پرسش پاسخ میدهیم که امنیت روانی ما را چه چیزهایی تهدید میکند؟
اهمیت امنیت
امنیت به معنی اعتماد و آرامش نسبت به خود و محیط اطراف است. طبق هرم آبراهام مازلو یکی از مهمترین نیازهای انسان بعد از غذا و آب، احساس امنیت است. این مسئله نهتنها برای انسان، بلکه برای حیوانات هم بسیار مهم و اساسی شمرده میشود؛ به این شکل که یکی از دغدغههای مهم جانداران در کنار به دست آوردن آب و غذا، داشتن امنیت جسمی، فیزیکی و روانی است.
یک ضربالمثل قدیمی میگوید وقتی به گوسفندی خوب آب و غذا میدادند، ولی هر چند روز یکبار گرگی را به او نشان میدادند، این گوسفند به جایی از زندگیاش رسید که هر روز لاغر و لاغرتر شد و با اینکه آب و غذا به اندازه کافی به او میرسید، ولی با از دست دادن امنیت روانی نتوانست به مسیر طبیعی زندگیاش ادامه دهد. طبعاً در مورد انسان نیز همین رویه صادق است به گونهای که برخی معتقدند امنیت روانی اهمیتی به اندازه امنیت غذایی دارد. چراکه انسان عقل دارد و تفکرش باعث میشود آیندهنگر باشد و اگر احساس کند زندگیاش به مخاطره میافتد، بسیاری اوقات ترجیح میدهد روزهای زیادی گرسنه بماند ولی برای به دست آوردن امنیت روانی تلاش کند؛ امنیتی که بتواند به لحاظ جسمی و روحی او را تامین و خیالش را راحت کند.
نتایج پایشهای سه دهه اخیر درباره وضعیت سلامت روان در کشور نشان میدهد که شیوع اختلالات روانی در ایران از پایان دهه 1370 رو به افزایش است و از حدود 21 درصد (طبق نتایج پایش کشوری سال 1378) به بیش از 29 درصد (در سال 1398) رسیده است. این اعداد البته یک نمای کلی از روند وخیمتر شدن سلامت روان مردم ایران است چون در دل این اعداد، عددهای دیگری شیوع انواع اختلالات روان را به تفکیک نشان میدهد یا عوامل موثر بر ابتلای جمعیت عمومی به اختلالات روانی را سرشماری میکند.
نگرش کلی متخصصان علوم اجتماعی این است که در طول دو دهه اخیر، شاید اتفاقاتی رخ داده که تلقی ظاهری از پیامد این اتفاقات، بهبود سلامت روان مردم بوده اما به دلیل عوارض ماندگارتر رخدادهای مخربی که در همین ایام، حال مردم را بدتر کرده، آن اتفاقات به ظاهر مثبت هم کارکرد خود را از دست دادهاند. آنچنان که متخصصان سلامت اجتماعی در نظرسنجی سال 1398 اشاره کردهاند، بیکاری، اولین و مهمترین عاملی است که سلامت اجتماعی فرد یا جامعه را در معرض خطر قرار میدهد.
«مهاجرت معیشتی» اصطلاحی است که به دنبال کاهش کیفیت زندگی شهروندان ایرانی طی بیش از 20 سال به دایره واژگان پرکاربرد جمعیت عمومی وارد شده است. نقلمکان اجباری به دلیل افزایش اجارهخانه، اجبار به اشتغال در دو یا سه شغل که لزوماً هم مشاغل پایدار نیستند و حتی در زمره مشاغل کاذب و به تعبیر فرشاد مومنی (اقتصاددان) در ردیف شغلهای «انگلی» قرار میگیرند، کوچک شدن سفره خانوار به دلیل ناتوانی از خرید کالاهایی که تا پنج سال و 10 سال و 15 سال قبل، از اقلام معمول در سبد مایحتاج خانوادهها بود، حذف تفریح و چشمپوشی از خرید پوشاک و صرفنظر کردن از کالاهای فرهنگی به دلیل جا ماندن دستمزدها از گرانی قیمتها، درد مشترکی است که هم گلوی طبقه متوسط را میفشارد و هم نفس طبقه کمدرآمد را به شماره انداخته است. اکنون به نظر میرسد زندگی، فقط برای معدودی از افراد جامعه آسان است. یعنی بخش اندکی از جامعه دارای مزایا و درآمد انبوه است. این افراد یا دارای روابط سیاسی خاص هستند یا از طریق رانت به ثروت کلان دست یافتهاند. هر اتفاقی که در سالهای گذشته در اقتصاد کشور رخ داده و هر نوع از سیاستگذاری اقتصادی، به سود این گروه تمام شده و ارزش دارایی آنها را دهها برابر کرده است. بدیهی است در جامعهای که نابرابری وجود دارد و روزبهروز افراد بیشتری رفاه خود را از دست میدهند، مشاهده سطح بالای رفاه ثروتمندان خوشایند نیست و نارضایتی ایجاد میکند.
تابستان 1400، رئیس کمیته امداد اعلام کرد که خط فقر در سال 1399، حدود 10 میلیون تومان بوده است. بنابراین، در سال 1399 که جمعیت کشور بیش از 83 میلیون نفر بود، 9 دهک اقتصادی چون درآمد ماهانه کمتر از 10 میلیون تومان داشتند، زیر خط فقر محسوب میشدند. اعداد دیگری هم میتوان به این فهرست اضافه کرد از جمله اینکه طبق گفته مدیرعامل سازمان بیمه سلامت ایرانیان، در سال 1402، تعداد جمعیتی که به دلیل نیازمندی، از پرداخت حق بیمه معاف شده و تحت پوشش بیمه رایگان قرار گرفتهاند، به 32 میلیون نفر افزایش یافته که از این جمعیت، 20 میلیون نفر، روستاییان و عشایر و ساکنان شهرهای کمتر از 20 هزار و 12 میلیون نفر، از دهکهای اقتصادی کمدرآمد هستند.
طبق نتایج مطالعاتی طی 20 سال اخیر درباره عوامل موثر بر سلامت روان و زمینهساز ابتلا به اختلال روانی انجام شده، فقر، مشکلات معیشتی، بیکاری و نابرابری اقتصادی و درآمدی، عواملی هستند که فرد را در معرض ابتلا به انواع اختلال روان قرار میدهند. نتایج پایش ملی سلامت روان که سال 1392 و از سوی وزارت بهداشت منتشر شد، نشان داد که شیوع اختلالات روانی در افراد بیکار، افراد مطلقه، جمعیت شهری، افراد بیسواد و افراد دارای وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایین، بیشتر از سایر گروهها بود.
به حاشیه رفتن زندگی با به خطر افتادن امنیت
خوشهمهری معتقد است هر کدام از نیازهای عاطفی و شناختی میتواند یک ارزش محسوب شود. ارزشها دلایل مهم زندگی انسان را تشکیل میدهند. انسانها ارزشهای مختلف و متفاوتی دارند که در مجموع میتوانیم بگوییم نوعی همبستگی بین ارزشهای انسان در فرهنگ یک جامعه وجود دارد. در جامعه ما اغلب وقتی به ارزشهای افراد میرسیم، گاهی حتی خود افراد هم از آن بیخبرند. در مقابل همه اینها اهداف انسان تشکیل میشود و انسان بر اساس ارزشهایش اهدافش را مشخص میکند. میتوانیم بگوییم یک جامعه و فرهنگ بر اساس ارزشهای افراد تشکیل و هدفها مشخص میشود. اینکه یک انسان چقدر بر اساس ارزشهایش زندگی میکند و خودش را به هدفهای ناشی از ارزشهایش میرساند به بستر زندگیاش برمیگردد؛ جامعه، خانواده، مدرسه، کشور و... .
اینجاست که نیاز به امنیت، اهمیت پیدا میکند؛ یعنی وقتی انسان احساس کند امنیتش به خطر میافتد یا به لحاظ جسمی و روحی مشکلاتی داشته باشد که نتواند آنها را رفع کند و به لحاظ روحی مشکلاتی داشته باشد که در خودش بپیچد و نتواند به ارزشهایش فکر کند، هدفهای والایی که برای خودش در نظر گرفته بوده به حاشیه میرود. مسائلی که میتوانند امنیت روانی ما را به مخاطره بیندازند و تهدید کنند بسیار گستردهاند و اینها را به چند شاخه تقسیم میکنیم. اگر انسان نتواند به نیازهایش برسد امنیت روانیاش به خطر میافتد. این نیازها نیازهای روانشناسی هرم مازلو را تشکیل میدهد. اینکه فردی به لحاظ فیزیولوژیکی خودش یا عزیزانش تهدید شوند، به این شکل که به دست آوردن غذای مناسب برایشان سخت باشد یا اینکه بیماری احتمالی برای خودش یا عزیزانش پیش بیاید و در درمان عاجز باشد؛ پس میتوانیم بخش اعظم تمرکزمان این باشد که فردی که به لحاظ اقتصادی مشکل دارد، به لحاظ امنیت روانی میتواند تهدید شود.
اقتصاددانان در این زمینه از ادبیات نااطمینانی صحبت میکنند. به عقیده آنها، «فقر» و «نااطمینانی» دو ابرچالش بزرگ و دو عامل مهم نقشآفرین در تنزل کیفیت زندگی و کسبوکار ایرانیان در حال حاضر به شمار میروند. اولی زندگی مردم را دشوار و بیکیفیت میکند و دومی، نفس کسبوکار و تولید را میگیرد. هر دو ابرچالش کاهنده امنیت روانی جامعه هستند. نااطمینانی وقتی ظهور میکند، چند عارضه خطرناک به دنبال دارد از جمله اینکه؛ فرآیند سرمایهگذاری را تخریب و کسبوکار را مختل میکند و رشد اقتصاد را کاهش میدهد. خروجی این وضعیت کاهش اشتغال و کاهش درآمد افراد است که در کنار تورم فزاینده، وضعیت نگرانکنندهای برای افراد ایجاد میکند. به همین دلیل است که رفاه جامعه و پسانداز ملی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایینتر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.
«شادمانی» که حلقه گمشده زندگی و زمانه ماست، چیزی جز رضایت از زندگی نیست و رضایت از زندگی هم در بهبود آهسته اما مستمر وضعیت اقتصاد و سلامت جسمی و روانی افراد خلاصه میشود. روانشناسان معتقدند مسائل بغرنج اقتصادی جزو مهمترین چالشهایی هستند که امنیت روانی افراد را تحت تاثیر قرار میدهند. وقتی امنیت روانی افراد به خطر میافتد، امنیت روانی کل جامعه را به مخاطره میاندازد. در اینجا وارد مرحله دوم نیازهای مازلو میشویم. وقتی به فردی تجاوز میشود یا از او دزدی میکنند و امنیت در جامعه پایین میآید فرد احساس میکند امنیت روانیاش را از دست داده و کار افراد این میشود که مواظب اموال، حیثیت و آبرو باشند و در اینجا نیاز به امنیت هم زیر سوال میرود.
حفظ ارزشها
به اعتقاد روانشناسان، بخش بعدی نیازهای انسان نیاز به عشق و تعلق است؛ وقتی انسان بتواند دو مرحله قبلی را با امنیت بگذراند، یعنی به لحاظ فیزیولوژیکی و امنیتی برایش مشکل اساسی پیش نیاید. همه انسانها به دنیا آمدهاند که با مشکلات دستوپنجه نرم کنند. انسانها از لحظهای که پا به دنیا میگذارند با چالشهای بسیار زیادی در برآوردن نیازهایشان درگیرند و هیچ انسانی نمیتواند مدعی شود که از صفر تا 50 سال زندگیاش هیچ مشکل و چالشی نداشته است. بعد از اینکه دو قسمت اول تقریباً بهطور طبیعی گذشت، یعنی فرد احساس کرد به لحاظ فیزیولوژیکی و داشتن امنیت مشکل خیلی حادی ندارد، که البته این موضوع هم به خود فرد برمیگردد، وارد مراحل بدتر میشوند. افرادی هستند که در اوج جنگ و مشکلات اقتصادی و در بدترین شرایط زندگی میکنند، ولی میتوانند زندگیشان را خیلی خوب پیش ببرند؛ همانطور که فرانکل در بدترین شرایط توانست ارزشهایش را نگه دارد. انسانها بسته به خودشان حتی در بدترین جوامع میتوانند بر اساس ارزشهایشان زندگی کنند و این امنیت روانی را به خود و عزیزان و حتی اجتماعشان بدهند و انسانهایی هم هستند که میتوانند همیشه این موضوع را به صورت بیرونی به گردن جامعه و دیگران بیندازند. پس اگر فردی به مرحلهای رسید که بتواند نیاز به عشق و تعلقش را برطرف کند، متاثر از والدینی بوده که توانستهاند عشق را برایش فراهم کنند و به لحاظ دلبستگیهای ایمن و ناایمن فرد احساس امنیت کند؛ فردی که توانسته در خانواده از روزهای اول که پا به دنیا گذاشته احساس امنیت کند و بداند چگونه میتواند وارد اجتماع بعدی شود و دلبستگیهای ایمن خودش را به همسرش، آینده، مدرسه، محیط بیرونی و دیگر محیطها انتقال بدهد. از دیگر نیازهایی که در این سلسلهمراتب میشود از آنها یاد کرد نیاز به احترام و نیاز به خودشکوفایی است. اگر فرد یا افراد یک جامعه از همان سنین خردسالی نیاز به احترامشان رفع نشود، همانطور که سن فرد بالا میرود، این نیاز بیشتر و بیشتر میشود و افرادی که نتوانند این نیاز را برطرف کنند به خود، اطرافیان و جامعهشان صدمه میزنند و در نهایت امنیت روانی را به هم میریزد.
نیاز به خودشکوفایی نیز همینطور است و فرد از خردسالی نیاز به خودشکوفایی دارد و در نوجوانی، جوانی و بزرگسالی خیلی بیشتر میشود و فرد باید احساس کند و بتواند عزت نفسش را به دست بیاورد. فردی که نتوانسته این نیازش را به دست بیاورد، اول به خودش آسیب میرسد، چون احساس میکند امنیت روانیاش برطرف نشده و برخلاف میل باطنیاش امنیت روانی عزیزانش را هم به مخاطره میاندازد و در آخر میتواند برای کل جامعه یک تهدید محسوب شود و امنیت روانی جامعه را نیز به خطر بیندازد.
با این اوصاف به اعتقاد این کارشناس؛ افراد یک جامعه در وهله اول باید نیازهایشان برطرف شود تا بتوانند بر اساس ارزشهایشان زندگی کنند. گرچه افرادی مثل فرانکل، نویسنده کتاب انسان در جستوجوی معنا، هستند که میتوانند بر اساس ارزشهایشان زندگی کنند، با اینکه نیازهایشان برطرف نشود؛ اما در مجموع نیازهای انسانها معمولاً قوت بیشتری دارد و زمانی که نیازهایشان برطرف نشود کمتر کسی هست که بتواند بر اساس ارزشهایش به اهداف خود برسد و بتواند امنیت روانی خودش، عزیزانش و در نهایت اجتماعش را فراهم کند.
هیچ کشور یا جامعهای نمیتواند ادعا کند که توانسته صد درصد نیاز افراد جامعهاش را برطرف کند. در اکثر موارد یا خیلی کم یا متوسط یا بعضی جاها نسبتاً بالاست. اگر جامعه بتواند برای افرادش تا حد ممکن نیازهایشان را برطرف کند، افراد به سمت ارزشهایشان پیش میروند و با ارزشهایشان به هدفهایشان میرسند و در اینجا امنیت روانی جامعه تهدید نمیشود و اکثر افراد جامعه احساس میکنند میتوانند به امنیت روانی خوبی نزدیک شوند یا برسند.