وندالیسم بلاگری
بلاگرها چگونه فرهنگ و میراث تاریخی ایران را تهدید میکنند؟
یک بلاگر در املش گیلان بر روی قلعه ۱۵۰۰ساله که ثبت ملی هم شده، بنزین ریخت و آن را به آتش کشید. او گفته، موقع آتشسوزی با هلیشات فیلم گرفته تا در اینستاگرام فالوئر جمع کند. چندی بعد مدیرکل میراث فرهنگی گیلان خبر داد که این بلاگر از سوی عوامل فراجا دستگیر شده است. این بلاگر بعد از بازداشت گفت، فکر میکرده اینجا کوره آجرپزی است.
«میل اُمام»، یکی از بناهای ارزشمند تاریخی استان گیلان در شهرستان املش و در فاصله یککیلومتری شمال شرق روستای امام واقع شده است. این اثر تاریخی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شماره ثبت ۵۷۰۲ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. بلاگرها در شبکههای اجتماعی برای دیده شدن و افزایش فالوئر هر کاری میکنند. داستانهای دروغ میگویند، جان خودشان را به خطر میاندازند، سراغ ایدههای ترسناک میروند و حتی بناهای تاریخی را به آتش میکشند. رسانهها به این دلیل که ممکن است گزارش نوشتن درباره بلاهت بلاگرها، حکومت را به فیلترینگ مجاب کند، ترجیح میدهند از کنار آن بگذرند، اما این یک واقعیت است که بلاگرها در حال ترویج مسائلی هستند که فرهنگ و تاریخ و زندگی ما را به خطر میاندازد. در این گزارش با مشورت و راهنمایی خانم دکتر مریم زارعیان این پرسش را مطرح میکنیم که بلاگرها چه خطری برای جامعه ایجاد میکنند؟
زمینه اجتماعی یک خرابکاری
به اعتقاد زارعیان؛ اقدام این بلاگر نمونه بارزی از وندالیسم و تخریب آثار تاریخی و فرهنگی است. این اتفاق هم یک سویه فردی و هم یک زمینه اجتماعی دارد. از منظر فردی، در فضای مجازی بین بلاگرها رقابت شدید برای جذب مخاطب و دیده شدن بیشتر باعث شده اقدامات حاشیهای و بعضاً خطرناکی انجام بدهند. چون وضعیت اشتغال در کشور مطلوب نیست، بلاگری راه آسانی برای کسب درآمد و شهرت است تا افراد بدون هیچ فضل و تخصصی درآمد کسب کنند. همچنین بلاگری شغلی کوتاهمدت با آینده نامشخصی و بدون امنیت شغلی است، پس فرد بلاگر خود را مقید میداند با هر لطایفالحیلی فالوئرهایش را حفظ و بیشتر کند.
از طرف دیگر اینها در قبال اقداماتی که انجام میدهند هم با عواقب و تنبیهات جدی مواجه نمیشوند. از آن طرف، این اقدام در یک زمینه اجتماعی صورت میگیرد که به مخاطبان بلاگرها بهعنوان مصرفکنندگان محتوا برمیگردد. اول آنکه در جامعه ما سرمایه اجتماعی کاهش یافته و پیوندهای اجتماعی ضعیف شده، پس افراد جامعه احساس تعلق کمتری نسبت به جامعه خود میکنند.
در نتیجه بلاگر خود را مجاز میبیند که اموال عمومی جامعه را به صورت عیان تخریب کند چون خودش را از این جامعه نمیبیند و مخاطبانش که این جامعه را از آن خود نمیدانند و برای ارزشهای ملی و میراث فرهنگیاش ارزش و شأنی که باید قائل نیستند، نسبت به این تخریبها بیتفاوتاند و حتی گاهی آن را تشویق میکنند؛ چراکه این داشتهها، فرهنگ و سنت دیگر به افراد جامعه احساس تعلق و هویت نمیدهد. گاهی این موضوع میتواند به شکل تخریب مادی یک بنای تاریخی ظاهر شود یا به صورت تخریب غیرمادی و زیر سوال بردن همه داشتههای غیرمادی اعم از دین، زبان، رسوم و عناصر فرهنگی. این است که یک جامعه دچار خودتحقیری ویرانگر میشود، آنقدر از خودش بد میگوید و همه عناصر فرهنگی خودش را زیر سوال میبرد که یک زمان به خودش میآید و میبیند دیگر تحمل وجود هیچکدام از این عناصر فرهنگی و سنتها و آداب را ندارد و فقط باید از آن بگریزد.
این شرایط را مقایسه کنید با آن پدیدهای که چندی پیش یک توریست اسمش را روی یکی از آثار باستانی ایتالیا حک کرده بود! میزان حساسیت اجتماعی که در جامعه ایجاد شد، باعث دستگیری آن فرد شده و مجبور شد جریمه خیلی سنگینی پرداخت کند و زندان برود. در واقع جامعه کاری با این فرد کرد تا بقیه کسانی که این را رصد میکنند، بدانند هرگونه تعرض و تخریب آثار باستانی در کشور یک مسئله غیرمتمدنانه و احمقانه است و یک اقدام خرابکارانه محسوب میشود. هم جامعه دولت را مجبور کرد که آن فرد را دستگیر کند و عواقب جدی برایش در نظر گرفتند و هم قوانینی که در کشور وجود دارد بهشدت روی تخریب آثار فرهنگی حساس است و برای کسانی که بخواهند کوچکترین تخریبی روی آثار فرهنگی داشته باشند، جریمههای خیلی زیادی در نظر میگیرد. ولی ما میبینیم در مقابل تخریب جدی آثار باستانی حساسیت اجتماعی در کشور ما وجود ندارد و هیچگونه بازتاب جدی در افکار عمومی نمیبینیم.
تحقیر هویت ایرانی
این جامعهشناس با اشاره به تکرار این حوادث در کشور میگوید: اینکه یک بلاگر منطقه تاریخی املش را به آتش میکشد یا دیگری که استخوانها را از منطقه باستانی تاسوکی در سیستانوبلوچستان بیرون کشیده و با آنها عکس میاندازد یا آن یکی که در محوطه چغازنبیل مخاطبانش را به لمس آجرهای باستانی که روی آن با خط میخی نوشته شده، ترغیب میکند، همگی نشاندهنده تحقیر هویت ایرانی است و میخواهد با رفتارهای وندالگونه و تحقیر هویت ایرانی و تخریب داشتههای فرهنگی و تاریخی ایرانی برای خودش هویت متمایزی از دیگرانی ایجاد کند که برای این فرهنگ و تاریخ ارزش قائلاند. این فرد به این شکل احساس هویت میکند و احساس بیگانگیاش را تسکین میدهد و دیگرانی دور او حلقه میزنند و پیوندهایی شکل میگیرد تا گروه بدون تعلق به این تاریخ که میگوید به جای بالاتر و گروه خاصتری تعلق دارد، در مقابل جامعه وفادار به این تاریخ قرار گیرند.
بلاگرها و سلبریتیهای لمپن، محتوایی معمولاً ساده، طنزآمیز و هیجانانگیز تولید میکنند و مخاطب که خیلی نمیخواهد فکر کند، برای فرار از روزمرگیها دنبال سرگرمی و هیجان است. افرادی که خیلی حوصله مواجهه با ایدههای پیچیده یا تفکرات انتقادی را ندارند؛ جذب این لودگیها میشوند. چون این محتواهای خالی از ارزش هیچ چالشی برای تفکر ایجاد نمیکند. به همین دلیل اکثر افراد جامعه مخصوصاً در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم تحت تاثیر این رفتارها و نظرات قرار میگیرند و آنها را دنبال میکنند.
طی چند دهه اخیر در کشور تلاشی در جهت مهندسی فرهنگی اتفاق افتاده تا ذائقه و فرهنگ عامه را در جهت مطلوب حاکمیت تغییر دهد؛ نتیجه این مهندسی فرهنگی این شده که امروزه به جای ارتقای فرهنگ عمومی در جامعه، با تنزل فرهنگ مواجه هستیم. این نوع سیاست فرهنگی که عمدتاً بر ترویج نوع خاصی از عناصر فرهنگی مبتنی بر ایدئولوژی رسمی متمرکز بود، از یکسو، تنوع غنی فرهنگی و سنتها، هنرها و آداب و رسومی را که در گوشه و کنار کشور بود، نادیده گرفت؛ از سوی دیگر، با اعمال ممیزی و محدودیتهای شدید در هنر، سینما، موسیقی و ادبیات، کیفیت تولیدات فرهنگی را کاهش داد و در نتیجه بسیاری از هنرمندان و نویسندگان خلاق یا از فعالیت بازماندند یا مجبور به مهاجرت شدند. وقتی عرصه فرهنگی ما قدر افراد خود را در حوزههای مختلف نمیداند و عرصه برای افراد صاحبنام و بزرگ محدود شد، عرصه برای محصولات سطحی و تجاری با ارزشهای سطحی و برنامههای سطح پایین باز میشود. حتی در رسانه ملی باب لودگی باز شده است. در واقع چون عمق را محدود کردند، فضای گفتوگوی آزاد فرهنگی و پذیرش تفاوتها را از بین بردند و صداهای گوناگون را سرکوب کردند، فرهنگ غنی ما در یک رکود و ایستایی قرار گرفت.
حتی اگر هم گاهی تلاشی برای تقویت عناصر فرهنگی انجام شد، چون رسانهها و نهادهای مستقل تضعیف شده بود و فضای آزاداندیشی و ابتکار و افراد مطرح به حاشیه رانده شده بودند، این تلاشها در نهایت به شکست منجر شد. به عبارتی این مهندسی فرهنگی با حذف تکثر فرهنگی، افراد صاحبنام و متخصص و ایجاد محدودیتهای شدید فضا را برای کسانی که محتواهای بیخاصیت در عرصههای مختلف فرهنگی، هنری، سینما و ادبیات تولید میکنند، باز کرد. محدودیتهایی که در عرصههای مختلف زندگی اجتماعی تحت مهندسی فرهنگی اعمال شد و بر روی تنزل فرهنگی جامعه و تغییر ذائقه فرهنگی جامعه ما تاثیر خیلی بزرگی گذاشت. بهعنوان نمونه وقتی هنرمندان بزرگ و تاثیرگذاری مثل شجریان محکوم به حذف میشوند یا شخصیتهای ملی محبوب مانند آقای خاتمی که نمادی از فرهنگ غنی ایران و اندیشههای متعالی است، به بهانههای مختلف ممنوعالحضور و ممنوعالتصویر شوند، یک خلأ فرهنگی برای مخاطبان و جامعه ایجاد میشود و جامعه ناگزیر به سمت محتواهای سطحی و کمعمق حرکت میکند، چون فضا برای ترویج آثار و افراد ارزشمند وجود ندارد. به عبارتی با حذف شجریان، امثال تتلو پررنگ میشوند یا با حذف سیاستمداران نجیبی همچون خاتمی، علیزادهها و گلشیفته فراهانیها دور میگیرند که حداقلی از علم سیاست نمیدانند و فقط یک سلبریتی هستند که به یمن محدودیتهای موجود توانستهاند برای خود وجههای کسب کنند. در هر جامعهای فرهنگ، پایه و اساس هرگونه تحول اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است و اگر فرهنگ یک جامعه سقوط کند، عرصههای دیگر هم دچار افول میشود.
بلاگرها به جای شایستگان
این جامعهشناس اضافه میکند: وقتی به جای شایستگان، سلبریتیها و بلاگرها در عرصههای مختلف حضور دارند و محتوای سطحی و تجاری تولید کرده و به خورد جامعه میدهند، رفتهرفته ذائقه جامعه تحریف میشود و یک ذائقه سطحی و مبتذل را به مخاطبانشان تحمیل میکنند و هنر فاخر و فرهنگ عمیق در سایه این محتواهای زرد به فراموشی سپرده میشود. این تحریف فرهنگی باعث میشود دچار افول فرهنگی شویم و اثرش را بر سایر حوزهها نشان دهد. مولانا در داستانی میگوید وقتی دباغی از یک بازار عطرفروشی عبور میکند بیهوش میشود و با بوی پهن به هوش میآید، گسترش محتواهای بیارزش با فرهنگ عمومی جامعه همین کار را میکند. فرهنگ جامعه را به سمت پذیرش فرهنگ آشغال و ذائقه آشغالپذیری سوق میدهد تا بوی زیبایی واقعی را درک نکند و بوی پهن را به ذائقه عمومی آموزش میدهند. اما پرسش اینجاست که چرا مخاطبان به راحتی مقهور این بازی میشوند؟ چون سرانه مطالعه ما پایینتر از استانداردهای جهانی است. انتخاب فرهنگی مخاطبان به دلیل تحمیل رسانهای و تبلیغات گسترده آزادانه و آگاهانه نیست؛ چون اجازه حضور هنرمند، سلبریتی و دانشمند واقعی در عرصه رسانه از اول محدود شده و دسترسی به آنها محدود شده است. از طرفی به میزانی که مخاطبان بتوانند مطالعه و تفکر عمیق داشته باشند، میتوانند خود را از زیر بار چیزی که رسانهها برای انتقال ارزشهای نادرست فرهنگی به آنها تحمیل میکنند، بیرون بکشند. وقتی عادت مطالعه عمیق در جامعهای تنزل کند، به مدد گسترش شبکههای اجتماعی که به صورت کپسولی نوشتههای سطحی را گسترش میدهند و مطالبی کمعمق منتشر میکنند، دچار نوعی توهم دانایی میشوند و آنها را به افراد متعصب و غیرقابل نقد تبدیل میکند. در نتیجه به هر چیزی که مخالف نظرشان است بهشدت حمله میکنند. در فضای مجازی زیاد میبینیم که وقتی موضوعی در جامعه ترند و مطرح شده، اگر کسی مخالف این نظر را ابراز کند، افراد بهشدت به او میتازند و توهینهای زشتی به او میکنند؛ چرا که این فضا افراد را به جماعت غیرقابل نقدی تبدیل کرده که حاضر نیستند روی هیچ چیزی فکر کنند و بپذیرند. در نتیجه در این مسیر و به مدد مهندسی فرهنگی، آثار و ادبیات کلاسیک، فیلمهای فاخر و هنرهای سنتی یکییکی از ما گرفته شده و افراد جامعه هم که عادت مطالعه نداشتند، در معرض کالاها و عرضهکنندههایی قرار گرفتند که تنها به سودآوری و جذب مخاطب توجه کردند.
از سوی دیگر، خیلی از بلاگرها بدون داشتن تجربه و تخصص در هنر، ادبیات، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ و... ایدههایی مطرح میکنند که ادعاهایشان بهسرعت مورد توجه قرار میگیرد. چون این موضوعات با زندگی روزمره افراد جامعه و تجربه عمومی انسانها ارتباط بیشتری دارد و افراد جامعه تصور میکنند برای اظهارنظر در این حوزهها تخصص عمیقی لازم نیست و هر کس میتواند هر چیزی به ذهنش میرسد بگوید؛ ولی رشتههای مهندسی و پزشکی، چون به مطالعات پیچیده و زبان فنی نیاز دارند، در این حوزهها کمتر اظهارنظر میشود. موضوعات پیچیده و تخصصی علوم انسانی به دلیل ماهیت تفسیرپذیرشان بیشتر میتوانند در معرض سادهسازی قرار بگیرند و مثلاً موضوعات روانشناسی یا فلسفی به راحتی به شعار یا جملات کوتاه و تاثیرگذار تقلیل پیدا کند. آسیبی که این اظهارنظرها بر حوزه علوم انسانی وارد میکند، این است که تحلیلهای سطحی و غلط باعث میشود به مخاطبان اطلاعات غلط منتقل کند و جایگاه متخصصان واقعی در این حوزهها تضعیف شود.
در حالی که اظهارنظر نادرست در رشتههای علوم فنی و پزشکی میتواند پیامدهای جدی حقوقی و اخلاقی داشته باشد، ولی این اتفاق در حوزههای علوم انسانی نمیافتد. مثلاً یک دهه پیش سخنان دکتر شریعتی در جامعه خیلی ترند شده بود و به دلیل ماهیت اجتماعی و دغدغهمندی ایشان در موضوعات انسانی، اجتماعی و فرهنگی افراد فقط با خواندن یک جمله سطحی که منتسب به ایشان بود یا نبود، تصور میکردند به کل آرا و نظرات دکتر شریعتی کاملاً اشراف پیدا کردهاند. در حال حاضر این اتفاق از سوی بلاگرها و سلبریتیها که در هر حوزهای اظهارنظر میکنند به شکل دیگری در جریان است و بدون اینکه موضوع و اندیشه اصلی یک موضوع دانسته شود، فقط یک چیز سطحی بدون عمق و تفکر گفته میشود تا هر کسی بدون اینکه بداند موضوع چیست، مسئله را مطرح کند و افراد جامعه هم که به دادههای کپسولی نیازمندند، فکر میکنند دانای این موضوعات شدهاند.
تاثیرگذاری بلاگرها روی فرهنگ جامعه چالش بسیاری از جوامع است؛ ولی هر چه افراد یک جامعه بیشتر به اندیشههای عمیق ارج بگذارند و به مطالعه اهمیت بدهند و دولتها برای این جامعه و ارزشها، فرهنگ و سنتهایش ارزش قائل باشند، این جامعه میتواند از این هجوم فرهنگی کمتر آسیب ببیند و هویت فرهنگیاش را بیشتر حفظ کند. اما اگر در مهندسی فرهنگی، به جای حمایت از افراد ارزشمند و محتواهای باکیفیت از محتواهای سخیف، بیکیفیت و لودگی حمایت شود، مثل اتفاقی که در سینمای ما طی دهههای اخیر رخ داده و به ندرت فیلم ارزشمند و دارای محتوای عمیقی در سینما میبینیم و بیشتر لودگی و میانمایگی در فیلمهای سینمایی ترویج میشود که هم ممیزیاش راحتتر است و هم مخاطبش بیشتر است، به همین اندازه از فرهنگ اصیلمان فاصله گرفتهایم. همچنین باید در مقابل این رفتارهای افراطی قوانین و مقررات مشخصی وضع و اجرا شود و اینطور نباشد که هر کس رفتار مخربی از خود نشان بدهد و در فضای واقعی جامعه هیچ پیامدی برایش نداشته باشد.