عارضه غربستیزی
واکاوی ریشههای غربستیزی در ایران در گفتوگو با صادق زیباکلام
در تاریخ معاصر ایران، دیدگاههای متنوعی نسبت به غرب وجود داشته که هر یک بسته به شرایط زمانی و فضای سیاسی حاکم بر جامعه، غالب شدهاند. در دورهای، روشنفکران مشروطهخواه، غرب را تمدنی پیشرفته و سرشار از ایدههای آزادی، برابری، علم و فناوری میدانستند. اما این تصویر از غرب در دهه ۴۰ به دلیل تجربه استعمار و آسیبهایی که جوامع مختلف از این پدیده متحمل شده بودند، رنگ باخت و رویکرد غربستیزی بهتدریج جایگزین آن شد. در فضای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که حاکمیت پهلوی به سمت تکبعدی شدن پیش رفت و رویکرد غربگرایی مطلق بر فضای سیاسی کشور حاکم شد، رویکردی کاملاً متفاوت و حتی متضاد با نگاه غربگرایانه شکل گرفت. در همین دوره، بخش عمدهای از جامعه روشنفکری ایران تحت تاثیر تسلط مارکسیسم در اتحاد جماهیر شوروی و فعالیتهای حزب توده، به مبارزه با امپریالیسم غرب پرداخته و به سمت غربستیزی گرایش پیدا کردند. این غربستیزی که در دوران پیش از انقلاب به واسطه نقش روشنفکران چپگرا، حزب توده، مارکسیستها و سوسیالیستهای مسلمان در میان احزاب و تحصیلکردهها گسترش یافته بود، پس از وقوع انقلاب اسلامی به دکترین رسمی در نظام سیاسی تبدیل شد و سیاست خارجی بر اساس شعار «نه شرقی، نه غربی» پایهگذاری شد. در همین زمینه صادق زیباکلام، استاد دانشگاه معتقد است که در کشورهای پیشرفته، مارکسیسم با چالشهای زیادی در دهههای ۷۰، 80 و 90 میلادی روبهرو شد اما در ایران به دلیل عقبماندگی علوم انسانی، نگاه مارکسیستی چه در دوران انقلاب اسلامی و چه بعد از انقلاب اسلامی همچنان پابرجا مانده است.
♦♦♦
سیاست خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی دستخوش تغییر و تحولات جدی شد. یکی از بارزترین این تغییرات خروج ایران از زمره متحدان آمریکا و بلوک غرب و پیوستن آن به بلوک کشورهای غیرمتعهد با انتخاب شعار «نه شرقی، نه غربی» برای سیاست خارجی خود بود. اما بهتدریج از این شعار فقط «نه غربی» آن به قوت خود باقی ماند و بخش «نه شرقی» رنگ باخت. در این راستا پرسشی که پیش میآید این است که غربستیزی چگونه وارد ادبیات جمهوری اسلامی شد؟
در دو مقطع تاریخی بود که ایران و غرب با هم آشنا شدند. مقطع اول عصر صفویه بود، منتها دامنه آشنایی ایران با غرب در عصر صفویه بسیار محدود بود. اما دور دوم در قرن نوزدهم و در زمان قاجار بود. در این دوره بهویژه از اواسط قرن نوزدهم بسیاری از تجار فرنگی به ایران آمدند و برخی از ایرانیها از جمله رجال قاجار، تجار و بهتدریج شماری از دانشجویان توانستند به فرنگ بروند. در این مقطع ایرانیان مسحور و دلداده غرب شدند و در تلاش بودند تا آن چیزی را که در غرب میدیدند به ایران بیاورند. تلاش ایرانیان برای ورود فرهنگ غربی به ایران را میتوان به دو بخش سختافزاری و نرمافزاری تقسیم کرد. بخش سختافزاری یعنی آن چیزی که حکومت قصد داشت آن را به ایران وارد کند مثل ورود مدرنیته به ایران بهویژه در زمان رضاشاه. اما بخش مهمتر به نظر من بخش نرمافزاری است که نهضت مشروطه را پایهگذاری کرد و نگاه ایرانیان را نسبت به حکومت، حکمرانی، قانون، انسان، فلسفه و اخلاق تغییر داد و به عبارتی درهای دنیای جدیدی را به روی ایرانیان باز کرد. همانطور که خدمتتان عرض کردم این آشنایی به گونهای بود که ایرانیان شیفته و دلداده غرب شدند. بسیاری از منورالفکرهای ما در تلاش بودند تا آنچه در غرب دیده بودند یا در ارتباط با غرب فهمیده بودند را به ایران بیاورند و ایران را مانند غرب کنند. این مسیر به همین شکل ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به ایران عصر رضاشاه. در ایران عصر رضاشاه هم ایرانیان همچنان به دنبال الگوبرداری از غرب بودند. در این دوره بخش سختافزاری یعنی حکمرانی مدرن، ارتش مدرن، راهآهن، تلگراف، آموزش و پرورش و بهداشت تاسیس شد. تا این دوره ایرانیان هیچ کینهای نسبت به غرب ندارند و همچنان در حال غبطه خوردن نسبت به غرب بودند. در شهریور 1320 که متفقین ایران را اشغال کردند و به حکومت رضاشاه پایان بخشیدند؛ یکی از تحولات مهمی که اتفاق افتاد تولد آرا و اندیشههای چپ مارکسیستی در ایران بود که از سوی حزب توده در ایران رواج پیدا کرد. البته این توجه به مارکسیسم و مقبولیت مارکسیسم پدیدهای جهانی بود و بعد از جنگ جهانی دوم یعنی از اواسط قرن بیستم، حتی از اوایل قرن بیستم به وجود آمده بود. به این معنا که فقط ایران بعد از عصر رضاشاه نبود که مسحور مارکسیسم و ادبیات چپگرایانه و نگاه ضدسرمایهداری شد بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر از جمله در خود اروپا و حتی در خود آمریکا هم این ادبیات در دهههای ۵۰، 60 و ۷۰ میلادی بسیار رونق داشت. در ایران اگرچه خود حزب توده بعد از کودتای ۲۸ مرداد از سوی حکومت محمدرضاشاه پهلوی بهشدت سرکوب شد و رهبران حزب توده یا اعدام یا به حبسهای طولانیمدت محکوم شدند یا مجبور شدند از کشور فرار کنند و به آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی بروند و بعضاً هم بعد از انقلاب 22 بهمن بود که به ایران برگشتند؛ اما ادبیات مارکسیستی همچنان در میان روشنفکران، تحصیلکردهها و مبارزان علیه حکومت محمدرضاشاه پهلوی نیرومند و پررنگ باقی ماند. نکته خیلی جالب این است که بسیاری از جریانات اسلامگرا هم تحت تاثیر این ادبیات قرار گرفتند و از آن الهام گرفتند که شما اوج آن را در جلال آل احمد، دکتر علی شریعتی و در سازمان مجاهدین خلق میبینید. همانطور که جلوتر میآییم، این تاثیرپذیری را در روحانیت مبارز، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی میبینیم. سوالی که پیش میآید این است که چرا ادبیات غربستیزی، دشمنی با غرب، استکبارستیزی و مرگ بر آمریکا که بعد از سقوط رضاشاه به ایران وارد شد تا به امروز همچنان نیرومند و استوار، حداقل برای بخشی از ایرانیان باقی مانده است؟ در واقع چرا این ادبیات در ایران اینقدر دوام آورد اما در کشورهای دیگر بهویژه در کشورهای غربی و کشورهای توسعهیافته بعد از دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی روبه افول رفت؟ دلیلش به عقبماندگی علوم انسانی در ایران برمیگردد. ضمن اینکه ادبیات مارکسیستی خیلی با الهیات ما مغایرت پیدا نمیکند چراکه شما میتوانید همچنان به اسلام اعتقاد داشته باشید، ولی دشمن آمریکا و غرب باشید. علاوه بر این، این ادبیات با اصطلاحات اسلامی مثل استکبارستیزی و غربستیزی هم مشترکاتی داشت و این ادبیات در گروههای اسلامی دیگر نیز دیده شد. البته غربستیزی ظرف این ۴۶ سال بعد از انقلاب مثل یک منحنی خیلی افول کرده و الان به جز حکومت و نهادهای وابسته به حکومت کسی به دنبال ضدیت با غرب نیست. غربستیزی میان تحصیلکردههای ایرانی و نسلهای جوان ایرانی دیگر آن جایگاهی را که از ابتدای انقلاب داشت، ندارد.
آیا ایده غربستیزی و استکبارستیزی ریشه در تفکرات مذهبی علما دارد؟
در واقع، این موضوع به ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران مرتبط است. بسیاری از نظامهای سیاسی در کشورهای مختلف، بهویژه در کشورهای توسعهیافته، بر پایه ایدئولوژی خاصی بنا نشدهاند. اما جمهوری اسلامی ایران یکی از کشورهایی است که نظام سیاسی آن به یک ایدئولوژی مشخص وابسته است. ایدئولوژی حاکم در ایران ابعاد متعددی دارد که یکی از مهمترین آنها غربستیزی است و میتوان آن را آمریکاستیزی نیز نامید. پرسش این است که این رویکرد غربستیزانه یا استکبارستیزانه در نظام سیاسی ایران از کجا نشات میگیرد؟ آیا از اسلام یا از مکتب تشیع ناشی شده است؟ واقعیت این است که اگر به دوران پیش از انقلاب اسلامی یا حتی به مقاطع قبلتر، زمانی که تشیع و علما باز هم وجود داشتند، برگردیم، نشانی از غربستیزی یا استکبارستیزی نمییابیم. اگر ساختار سیاسی ایران ادعا کند که غربستیزی را از تشیع گرفته است، با چالشهای زیادی روبهرو خواهیم شد. در این صورت باید بررسی کنیم که کدام یک از علما، مراجع و فقهای معاصر به واقع غربستیز بودند. حقیقت این است که هیچیک از این علما به شیوهای که در ساختار سیاسی ایران مطرح میشود، غربستیز نبودهاند.
اخیراً «معاهده جامع راهبردی ایران و روسیه» به امضای مسعود پزشکیان و ولادیمیر پوتین رسید. معاهده مشابهی با چین هم امضا شده اما به دلیل تحریمهای غرب و محدودیتهای ناشی از FATF، اثر قابل توجهی بر توسعه روابط اقتصادی میان دو کشور نداشته است. اکنون این نگرانی بیشتر از همیشه وجود دارد که جمهوری اسلامی، در تنگنای اقتصادیِ ناشی از تحریم، گرفتار «انحصار شرق» شود. سوال من این است که چرا چنین توافقی با کشورهای غربی به امضا نمیرسد؟
من بیشتر از منظر تاریخی به مسئله غربستیزی نگاه کردم. بالطبع یک وجه دیگر دشمنی با غرب و دشمنی با آمریکا تلاش برای دوستی با روسیه، چین و کره شمالی است. این مسئله آثار و باقیماندههای همان تفکرات چپگرایانه است که از حزب توده بر جای مانده است. این در حالی است که طی این سالها روسیه و حتی چین نشان دادهاند که شریک قابل اتکایی برای ایران نیستند. باید این نکته مهم را هم در نظر بگیریم که با توجه به حجم بالای تجارت چین با آمریکا و اتحادیه اروپا و بازارهای انرژی روسیه در اروپا، پکن و مسکو همواره از تحریمهای آمریکا علیه ایران تبعیت کردهاند و فضای کمی برای مانور به نفع تهران داشتهاند. در طول این سالها روسیه و چین بهعنوان دو قدرت بزرگ هستهای، همواره همکاری و رقابت جهانی با غرب را اولویت خود میدانستند و تمایلی نداشتند هزینههای زیادی را که ممکن است ناشی از حمایت از ایران باشد، متحمل شوند.
طی این سالها ایران بارها با کشورهای اروپایی و آمریکا مذاکره کرده است. با وجود این چرا هیچوقت روابط ایران با این کشورها عادی نشده است؟
متاسفانه تمامی تلاشهایی که برای کاهش تنشها و کاهش استکبارستیزی و غربستیزی انجام شد، همواره با مخالفت ساختار سیاسی مواجه شد. این مخالفت به این دلیل بود که غربستیزی به یک ایدئولوژی در ساختار سیاسی ایران تبدیل شده است. به عبارت دیگر، اگر امروز روابط ما با آمریکا و اروپا به حالت عادی برگردد، ایدئولوژی حاکم بر ساختار سیاسی زیر سوال خواهد رفت. در طول چهار دهه گذشته، افرادی که اعلام کردند غربستیزی و آمریکاستیزی هیچ سودی برای ایران ندارد و کمکی به پیشرفت کشور نمیکند، نهتنها مورد انتقاد قرار گرفتند بلکه بهعنوان مزدوران و جیرهخواران غرب شناخته شدند. من یکی از این افراد هستم. بیش از دو دهه پیش، من بیان کردم که غربستیزی و آمریکاستیزی به منافع ملی ایران آسیب میزند؛ اما همیشه از سوی تندروها و انقلابیون متهم شدم.
چه راهکاری برای بازگرداندن تعادل به دیپلماسی ایران وجود دارد؟ یا به عبارتی چگونه میتوان دیپلماسی را از فروغلتیدن در غرب و شرق مصون نگه داشت؟
ابتدا باید عرض کنم که فقط عقبماندگی علوم انسانی نبوده که باعث رواج غربستیزی و دشمنی با غرب در ایران شده است. به هر حال غربستیزی و دشمنی با غرب مواهب و فواید سیاسی هم داشته است؛ برای مثال در سال 1358 که دشمنی با آمریکا مطرح شد نظام متوجه شد که ما چقدر راحت میتوانیم تفکرات و جریانات سیاسی دیگر از جمله جبهه ملی را سرکوب کنیم و متهم به چیزی نشویم. چراکه ما یک وجه انقلابی داریم و در حال مبارزه با آمریکا هستیم. بنابراین این موضوع یک جور مصونیت، مقبولیت و محبوبیت سیاسی برای ایران در ابتدای انقلاب به وجود آورد. به عبارت دیگر آمریکاستیزی و دشمنی با آمریکا یکسری مواهب سیاسی هم داشته است. البته الان دیگر نسل جوان ایران از این مسائل عبور کرده است. در حالی که در دهههای نخست انقلاب اینگونه نبود، شما اگر در آن زمان در دانشگاه میگفتید که من میخواهم علیه آمریکا سخنرانی کنم، بسیاری از دانشجوها شرکت میکردند و گوش میدادند اما الان دیگر کسی نمیآید. شاید مثلاً چند دانشجوی بسیجی بیایند که آن هم از باب وظیفه و تکلیف است. اجازه دهید اینگونه توضیح دهم که اگر در دهههای 60، 70 و 80 با دانشجویی از این دست مواجه میشدیم، احتمالاً میتوانستیم بگوییم که او واقعاً به آنچه میگوید اعتقاد دارد و بهعنوان یک فرد حزباللهی و انقلابی به این تفکر باور دارد. اما اکنون که در سال 1403 هستیم، واقعاً چه میتوان گفت؟ مشکل از اینجا آغاز میشود که هرچه به سالهای اولیه انقلاب و دهههای نخست آن برمیگردیم، کمتر با این چالش روبهرو میشویم که آیا گوینده واقعاً به سخنانش ایمان دارد یا صرفاً میخواهد با بیان این شعارها و رفتارها، پس از فارغالتحصیلی در دنیای دشواری که کار پیدا نمیشود، نشان دهد که پیشینهای از دوران دانشجویی دارد و بتواند مقام و سمتی کسب کند. حتی نمونههایی وجود دارد که این افراد با یک جریان یا گروه سیاسی وارد مجلس شده و نماینده نیز شدهاند. حال سوال این است که تا چه حد میتوان به صداقت این افراد در آنچه میگویند اعتماد کرد؟ آیا آنها برای آینده سیاسی و اجتماعی خود دکان باز کردهاند؟ با نگاهی عمیقتر، میتوان گفت که امروز اگر کسی خود را حزباللهی معرفی کند، باید پرسید تا چه اندازه به انقلاب اعتقاد دارد و افکار و عقایدش چقدر صادقانه هستند؟ آیا این عقاید تنها برای حفظ شغل و مواهبی است که به خاطر این باورها به دست آورده است؟ بنابراین آمریکاستیزی و نزدیکی به روسیه و چین برای یکسری از افراد مواهب دارد.
اما در مورد برونرفت از وضعیت کنونی، من بارها بهطور صریح و علنی اعلام کردهام که آقایان فقط یک مثال بیاورند و بگویند که آمریکاستیزی طی 40 سال گذشته چه سودی برای منافع ملی ایران داشته است. حتی یک نمونه هم نمیتوانند ارائه دهند. اما من میتوانم دهها مثال ذکر کنم که نشان میدهد از 22 بهمن 1357 تا امروز، چگونه آمریکاستیزی و اصرار بر آن به منافع ملی ایران آسیب زده است. بنابراین، راهحل در فرهنگ نهفته است؛ باید نشان دهیم که آمریکاستیزی و شعارهای مربوط به آن بر اساس ایدئولوژی بنا شده و سودی برای منافع ملی ایران ندارد.