مهمانی قدرت
چرا دموکراسیهای مدرن نیازمند احزاب هستند؟
«امروز، سخن گفتن از دموکراسی، سخن گفتن از سیستمی از احزاب سیاسی رقابتی است. تا زمانی که کسی تصمیم نگیرد مدل نمایندگی را که از زمان انقلاب فرانسه اساس تئوری و عمل دموکراسی بوده است رد کند، باید با احزاب سیاسی کنار بیاید.»
دیوید بروس رابرتسون، نظریه رقابت حزبی، 1976
♦♦♦
زمانی که محمدرضاشاه پهلوی در سال 1320 به پادشاهی رسید، ایران با یک نظام چندحزبی تحت کنترل شدید سلطنت مشخص میشد. با این حال، در اوایل دهه 1350، این سیستم چندحزبی با یک نظام تکحزبی جایگزین شد. فراتر از اضطرار احتمالی و زمینهای، این تصمیم در زمان خود با این نگرش همسو بود که سیستمهای تکحزبی بهتر به نیازهای مدرنسازی در رژیمهای سلطنتی پاسخ میدهند. این نگرش بر اساس این دغدغه شکل گرفته بود که گرچه کشورها برای دستیابی به مدرنیته نیازمند سطحی از مشارکت سیاسی هستند با این حال، آنها همچنین باید مراقب باشند تا در دام مشاجرات سیاسی گرفتار نشوند. سیستمهای تکحزبی برای انجام این کار مناسبترین به نظر میرسیدند؛ عقیده بر این بود که سیستمهای تکحزبی تنها وحدت سیاسی را ترویج نمیکنند، بلکه با تاکید بر وحدت اجتماعی، حس همگنی و انسجام لازم را برای تحمل هزینههای مدرنیزاسیون که معمولاً شامل دگرگونیهای اجتماعی عمیق است، فراهم میآورند. بنابراین، تصمیم محمدرضاشاه برای لغو نظام چندحزبی بیش از هر چیز با طرح نوسازی بالا به پایین او مطابقت داشت. در همین حال که او سیستم تکحزبی را به عنوان راهی کارآمد برای مهار مخالفان و تقویت فرآیند مدرنیزاسیون از طریق ثبات سیاسی معرفی میکرد، این سیستم بهطور قابلتوجهی به افزایش نارضایتی مردم دامن زد. بسیار طعنهآمیز است که تنها چهار سال پس از تاسیس نظام تکحزبی، یک انقلاب بزرگ شاه را سرنگون کرد و به تشکیل یا ظهور مجدد صدها گروه و حزب سیاسی منجر شد.
در ابتدای انقلاب، احزاب سیاسی اصولاً بر اساس گروههایی که علیه رژیم سلطنتی مبارزه میکردند، تشکیل شدند. اعضا و موسسان آنها اغلب تجربه زندان داشتند یا قربانی ساواک شده بودند. اما این کثرتگرایی سیاسی چندان دوام نیاورد، زیرا بهزودی به تهدیدی برای ثبات نظام جدید تبدیل شد. بهطور خاص، برخی احزاب از همان ابتدا با تشکیل حکومتی با محتوای دینی به مخالفت پرداختند. نتیجه آن بود که بهرغم بهرسمیت شناخته شدن آزادی احزاب در قانون اساسی، نهتنها یک آییننامه اجرای محدودکننده در شهریور سال 1360 تصویب شد، بلکه احزاب سیاسی از طریق سیستم قضایی نیز هدف پیگرد قرار گرفتند. در همین حال، تاسیس حزب جمهوری اسلامی برای سازماندهی هواداران نظام نوپا، آن هم تنها هفت روز پس از پیروزی انقلاب، نوعی گرایش به بازتولید مجدد یک نظام تکحزبی را به نمایش گذاشت. گرچه این حزب در نهایت در سال 1366 با از میان رفتن سازمانهای اپوزیسیون و نیز تشدید اختلافات و جناحبندیهای داخلی منحل شد، با این حال، گرایش به یک سیستم تکحزبی همچنان در قالبهایی نظیر دوگانههای خودی و غیرخودی و ایده خالصسازی و نیز در چهارچوب ایدئولوژی احزابی نظیر پایداری به حیات خود ادامه داد.
طی سالهای پس از انقلاب، احزاب و سازمانهای متعددی در فضای سیاسی ایران ظهور کرده و به فعالیت پرداختند. مدیرکل سیاسی وزارت کشور در پایان سیونهمین جلسه کمیسیون ماده ۱۰ احزاب در مرداد 1403، تعداد احزاب و جبهههای سیاسی قانونی کشور را به ترتیب ۱۴۳ و ۲۱ اعلام کرد که نسبت به تعداد احزاب در دموکراسیهای متعارف، رقم بسیار بالایی است. این احزاب اغلب سازمانهایی نخبهگرا هستند که با تعداد محدود اعضا و طرفداران متزلزل شناسایی میشوند. در واقع، فضای سیاسی ایران در سالهای پس از انقلاب هیچگاه با احزاب سیاسی نهادینهشده گره نخورده بلکه حیات سیاسی آن اغلب مبتنی بر وجود جناحها و تشکلهای سیاسی غیررسمی بوده است. این جناحها در انتخابات شرکت کرده و در مجلس نماینده دارند. با این حال اغلب تا آن حد سیال هستند که نامزدهای وابسته به جناحهای مختلف میتوانند در یک لیست انتخاباتی یا یک دولت حضور داشته باشند. در واقع، سیال بودن و انعطافپذیری دو ویژگی مهم فضای سیاسی ایران هستند که گرچه با شکلی از یک رقابت خاص میان جناحها همراه است اما در همین حال، کارکرد احزاب در آن بهسختی از ماشینهای انتخاباتی فراتر میرود.
شرایط ضعیف ساختاری نظام حزبی در ایران را میتوان نتیجه یک میراث تاریخی بلندمدت دانست که نگاهی مشکوک به سیاست حزبی داشته است. در حالی که تلاشهای شاه برای نظم بخشیدن و هدایت اجماع اجتماعی و سیاسی از طریق مهندسی سیاسی تکحزبی در سالهای انقلاب نگاهی منفی به احزاب را رقم زده بود، آشفتگیهای سیاسی اولیه پس از انقلاب و تکثیر احزاب در کنار تجربه فروپاشی شوروی این نگاه را تشدید نیز کرد. رد پای این نگرشهای منفی حتی تا دوره مدنیزاسیون سیاسی دوم خرداد نیز ذهن نخبگان انقلابی ایران را رها نکرد.
اما چرا بهرغم نگرش منفی به احزاب که بهطور نسبی در میان شهروندان سایر کشورهای جهان نیز طرفدار دارد، احزاب چنین جایگاه کانونی را در ساختار دموکراسیهای مدرن از آن خود کردهاند؟ چرا تلاش سازمانیافته برای دستیابی به قدرت سیاسی میتواند با خیر اجتماعی همراه باشد؟
تاریخ احزاب سیاسی
حزب سیاسی، گروهی از افراد است که برای کسب و اعمال قدرت سیاسی سازماندهی شدهاند. احزاب سیاسی به شکل مدرن خود در اروپا و ایالاتمتحده در قرن نوزدهم به همراه سیستمهای انتخاباتی و پارلمانی که توسعه آنها خود منعکسکننده تحول احزاب بود، پدید آمدند. اصطلاح حزب از آن زمان به بعد به همه گروههای سازمانیافتهای اطلاق میشود که، خواه از مسیر انتخابات دموکراتیک و خواه از مسیر انقلاب، به دنبال قدرت سیاسی هستند. در رژیمهای اشرافی و سلطنتی قرن نوزدهم، روند سیاسی در حلقههای محدودی از شخصیتهای بانفوذ شکل میگرفت. استقرار نظامهای پارلمانی و ظهور احزاب در ابتدا بهندرت این وضعیت را تغییر داد: تغییرات تنها به گروههایی که حول شاهزادگان، دوکها یا کنتها تشکیل میشدند، گروههایی با محوریت بانکداران، بازرگانان، صنعتگران و بازرگانان را افزود. در واقع، نظامهای پارلمانی گروههایی را که تا پیش از آن صرفاً از سوی اشراف حمایت میشدند، با احزابی که مورد حمایت دیگر نخبگان نیز بودند، جایگزین کرد. این احزاب با پایههای محدود بعدتر به میزان کم یا زیاد تغییر شکل داده و در قرن نوزدهم از دل آنها احزاب با حمایت تودهای پدید آمدند.
در یک طبقهبندی کلی، میتوان میان احزاب کادری و احزاب تودهای تمایز قائل شد. این دو شکل در بسیاری از کشورها، بهویژه در اروپای غربی، جایی که احزاب کمونیست و سوسیالیست در کنار احزاب محافظهکار و لیبرال قدیمیتر ظهور کرده، همزیستی داشتهاند. البته در عمل، برخی از احزاب بهطور کامل در هیچ یک از این دو دسته قرار نمیگیرند و ویژگیهایی از هر دو را ترکیب میکنند. با این حال، این طبقهبندی نهتنها به لحاظ روایت سیر تاریخ بلکه به لحاظ مفهومی نیز راهگشاست. احزاب کادر، یعنی احزابی که تحت سلطه گروههایی از نخبگان قرار دارند در قرن نوزدهم در اروپا و آمریکا توسعه یافتند. بهجز در برخی از ایالتهای ایالاتمتحده، فرانسه از سال 1848 و امپراتوری آلمان از سال 1871، حق رای تا حد زیادی به مالیاتدهندگان و صاحبان املاک محدود میشد و حتی زمانی که حق رای به تعداد بیشتری از مردم داده شد، نفوذ سیاسی در واقعیت به بخش بسیار کوچکی از جمعیت محدود بود و نقش توده مردم عمدتاً به تماشاچی محدود میشد.
بهطور کلی، احزاب کادر قرن نوزدهم منعکسکننده یک تضاد اساسی میان دو طبقه اشراف از یکسو و طبقه بورژوازی از سوی دیگر بودند. اولی، متشکل از زمینداران و وابسته به املاک روستایی بود که در آن دهقانان عموماً بیسواد توسط روحانیون سنتگرا مهار میشدند. طبقه بورژوازی در نقطه مقابل، متشکل از صنعتگران، بازرگانان، بانکداران، سرمایهداران و صاحبان مشاغل حرفهای بود که به کارمندان و کارگران صنعتی در شهرها وابسته بودند. هم اشراف و هم بورژوازی، ایدئولوژیهای خودشان را تکامل دادند. ایدئولوژی لیبرال بورژوایی ابتدا در زمان انقلاب انگلستان در قرن هفدهم شکل گرفت و سپس توسط فیلسوفان فرانسوی قرن هجدهم توسعه یافت. این ایدئولوژی در فریاد خود برای برابری قانونی رسمی، منعکسکننده منافع طبقه بورژوازی بود که میخواست با از بین بردن امتیازات اشرافیت، خود را از قید محدودیتهای اقتصادی طولانی فئودالیسم و مرکانتیلیسم رها سازد. از این منظر، لیبرالیسم کلاسیک بورژوایی تا آنجا که آرمانهای برابریطلبانه و خواست آزادی را مطرح میکرد، بیانی از آرزوهای مشترک همه مردم بود. در نقطه مقابل، ایدئولوژی محافظهکار، به دلیل ارتباط با منافع اشراف، عموماً از تعریف مضامینی جذاب برای توده ناتوان بود. با این حال، برای مدت زمانی قابلتوجه، احساسات محافظهکارانه نفوذ چشمگیر خود را در میان مردم حفظ کردند، چرا که اغلب به عنوان بیانی از اراده خداوند در نظر گرفته میشد. این امر بهویژه در کشورهای کاتولیک رومی، مانند فرانسه، ایتالیا و بلژیک، که در آنها مذهب و روحانیون ذینفوذ از یک ساختار سلسلهمراتبی و اقتدارگرا حمایت میکردند، رایجتر بود.
احزاب کادر محافظهکار و لیبرال در قرن نوزدهم تقریباً بر کلیت سیاست در اروپا تسلط داشتند و قدرت را عمدتاً از طریق فعالیتهای انتخاباتی و پارلمانی اعمال میکردند. اولین احزاب سیاسی ایالاتمتحده در قرن نوزدهم نیز تفاوت خاصی با احزاب کادر اروپایی نداشتند، بهجز اینکه کمتر بر ایدئولوژی مبتنی بودند. در واقع، تمرکززدایی شدید در ایالاتمتحده به احزاب کادر امکان میداد تا با تصرف همه پستهای کلیدی در یک انتخابات، یک شبهدیکتاتوری را در سطح محلی ایجاد کرده و نهتنها پستهای سیاسی، بلکه پلیس، گلوگاههای مالی و دادگاهها را نیز تحت کنترل بگیرند. در پایان قرن نوزدهم، این زیادهرویها در احزاب کادر بسته به توسعه سیستمی از انتخابات اولیه منجر شد که رهبران احزاب را از حق دیکته کردن گزینههای نامزدی انتخابات محروم میکرد. اکثر ایالتها بین سالهای 1900 و 1920 این سیستم اولیه را به یک شکل به تصویب رساندند. هدف این سیستم، دموکراتیکتر کردن احزاب از طریق گشودن آنها به روی توده مردم به امید متوازن کردن نفوذ کمیتههای حزبی بود.
بهطور کلی، احزاب تودهای در نقطه مقابل احزاب کادر که تعداد نسبتاً محدودی از طرفداران را سازماندهی میکنند، بر پایه عضویت صدها هزار و گاه میلیونها نفر شکل میگیرند. با این حال، تعداد اعضا تنها معیار تعریف یک حزب تودهای نیست. معیار اساسی تمایز احزاب کادر و تودهای این است که احزاب تودهای تلاش میکنند خود را بر اساس نمایندگی ترجیحات گروههای بزرگی از شهروندان تعریف کنند. این احزاب، نهتنها افراد ذینفوذ یا شناختهشده و نمایندگان گروههای ذینفع، بلکه هر شهروندی را که مایل به پیوستن به حزب است، سازماندهی میکنند. به لحاظ تاریخی، در پایان قرن نوزدهم، احزاب سوسیالیست اروپای قارهای اولین احزابی بودند که خود را به صورت تودهای و بر مبنای جمعیت رو به رشد کارگران و مزدبگیران سازماندهی کردند. در این احزاب، منابع لازم برای تبلیغات سیاسی با بسیج منظم منابع کسانی که اگرچه فقیر اما متعدد بودند، تامین میشد: کمپینهای عضویت انجام میشد و هر عضو، حق عضویت پرداخت میکرد. اگر تعداد اعضا به اندازه کافی زیاد میشد، حزب به عنوان یک سازمان قدرتمند ظاهر میشد که سرمایههای کلان را مدیریت کرده و ایدههای خود را در میان بخش بزرگی از مردم پخش میکرد. این نگرش به احزاب، بعدها از سوی بسیاری از احزاب غیرسوسیالیست تقلید شد و اکثر احزاب کادری در اروپا، اعم از محافظهکار و لیبرال، تلاش کردند خود را در مسیرهای مشابه بازتعریف کنند.
با گذشت زمان، احزاب مسئول بیشتر کارهای دموکراسی شدند: آنها کاندیداها را جذب و معرفی میکنند، کمپینهای انتخاباتی را مدیریت میکنند، منافع رقیب را همفزون و میان آنها میانجیگری میکنند، سیاستها را طراحی و تصویب میکنند و شهروندان را در سیاست بسیج میکنند. در زمان حاضر، تصور اینکه چگونه دموکراسی نمایندگی میتواند در یک جامعه بزرگ بدون احزاب سیاسی عمل کند، دشوار است. اما چرا دموکراسی تودهای مدرن به احزاب سیاسی نیاز دارد و نمیتواند بدون آنها کار کند؟
کارکردهای احزاب سیاسی
احزاب سیاسی ائتلافهایی از سیاستمداران جاهطلب، فعالان سیاسی، نمایندگان گروههای ذینفع سازمانیافته و نیز اعانهدهندگان، فعالان و حامیان پراکندهتر هستند. چنانچه این بازیگران بهطور مستقل عمل کنند، برای توافق با مشکل مواجه میشوند. آنها باید حداقل تا حدودی به توافق برسند تا شانسی برای پیروزی در نمایندگی مشترک داشته باشند. این جایی است که احزاب وارد میشوند. احزاب سیاسی، ترجیحات شهروندان و گروهها را همفزون کرده و این منافع را در قالب یک برنامه بلندمدت ثابت ترکیب میکنند. بدون این کارکرد دلالگونه، بازیگران مستقل بهطور آشفته در فضای سیاسی شناور میشوند و رایدهندگان نمیتوانند درک کنند که چگونه انتخابهای آنها به سیاست عمومی ترجمه میشود. در واقع، برای اینکه رایدهندگان بتوانند فرد یا افرادی را برای شکستهای خطمشی عمومی مسئول بدانند یا به آنها برای موفقیتها در سیاست عمومی پاداش بدهند، لازم است تا حدی از هماهنگی جمعی بین گروهی از بازیگران وجود داشته باشد. بهطور کلی، انتخاب هوشمندانه شهروندان در دموکراسیها در گرو آگاهی از جهتگیریهای سیاسی واقعی نامزدها بوده و عضویت در احزاب میتواند روشنترین نشانه را در این موارد ارائه دهد. برنامهها و وعدههای کاندیداها نمیتواند از این منظر، چندان آموزنده باشد، زیرا همه نامزدهای یک انتخابات در تلاش برای کسب بیشترین آرا، میکوشند از موضوعات دشوار اجتناب کنند. همه آنها تمایل دارند به یک زبان صحبت کرده و نظرات واقعی خود را تا حدی استتار کنند. در نقطه مقابل، این واقعیت که یک نامزد سوسیالیست، محافظهکار یا لیبرال است میتواند سرنخ به مراتب بهتری از عملکرد مورد انتظار او در زمان تصدی یک پست سیاسی ارائه دهد. نظم و انضباط حزبی همچنین این امکان را محدود میکند که سیاستمداران منتخب، نظر و سیاست خود را تغییر دهند. به بیان خلاصه، برچسبهای حزبی به نوعی تضمینکننده حداقلی از تناظر بین وعده و عملکرد بوده و وجود احزاب، انتخابات را برای رایدهندگان معنادار میکند.
کارکرد اصلی دوم احزاب، بسیج رایدهندگان در مقیاس وسیع و در طول زمان بر اساس یک منوی روشن از انتخابهای معنادار است. گرچه مشارکت شهروندان در انتخابات را میتوانیم به عنوان یک مسئولیت فردی ایدهآل در نظر بگیریم، اما به هر حال، سیاست در دنیای واقعی از اساس یک فعالیت اجتماعی و گروهی است. کاندیداهای منفرد همانند احزاب سیاسی انگیزههای مشابهی برای پیروزی در انتخابات دارند و میتوانند تا حدی سازمانهایی را برای بسیج و مشارکت رایدهندگان فعال کنند، با این حال، این تنها احزاب سیاسی هستند که میتوانند رایدهندگان را بهطور مداوم در مقیاس وسیع و در طول زمان درگیر و بسیج کنند. در حالت ایدهآل، این به احزاب سیاسی دیدگاه بلندمدتی فراتر از نگرش یا کاریزمای یک نامزد خاص میدهد. این ویژگی بلندمدت احزاب موجب میشود تا حتی رایدهندگانی که چندان با سیاست درگیر نیستند، همچنان بتوانند بدون نیاز به انجام تحقیقات شخصی گسترده، انتخابهای آگاهانهای داشته باشند. دانستن اینکه احزاب چه چیزی را مطرح میکنند، رایدهندگان را قادر میسازد تا حزبی را انتخاب کنند که به بهترین وجه با ارزشهای آنها همخوانی دارد. این امر موانع مشارکت را برای شهروندانی که فاقد زمان یا منابع لازم برای ارزیابی مستقل سیاستها یا نامزدها هستند، کاهش میدهد. در همین حال، تلاش برای پیروزی در انتخابات به احزاب انگیزه میدهد تا خود را از یکدیگر متمایز کنند. این تضاد و رقابت بر سر سیاستها، ارزشها و اولویتها همان چیزی است که انتخاب را معنادار کرده و قدرتمندترین نیرو برای مشارکت واقعی شهروندان در سرنوشتشان را فراهم میآورد. مسلماً بسیاری از سازمانهای مدنی و سیاسی دیگر نیز نقش مهمی در بسیج قدرت جمعی شهروندان دارند و هر ساختار سیاسی کثرتگرا نیازمند طیفی از انجمنهای مدنی در مقیاسهای مختلف است. با این حال، احزاب سیاسی هم در نقش انتخاباتی و هم در سطح مقیاس مشارکت منحصربهفرد هستند. یک دموکراسی که فقط از انجمنهای مدنی تشکیل شده باشد، در زمینه کارکرد سیاسی بسیار پراکنده عمل خواهد کرد.
سومین کارکرد احزاب، انتخاب و پشتیبانی از نامزدهای متنوع و باکیفیت است. چه کسی صلاحیت تصدی مناصب دولتی را دارد؟ چه کسی از اطلاعات مرتبط با معیارهای صلاحیت آگاه است؟ یکی از نقشهای کلیدی احزاب سیاسی، تربیت و ارتقای نامزدهای واجد صلاحیت برای پستهای دولتی است. رایدهندگان نمیتوانند سوابق کامل نامزدها را بررسی کنند. آنها نمیتوانند مستقیماً نامزدها را ارتقا بدهند. این فرآیند کنترل کیفیت و «دروازهبانی» در دموکراسیهای انتخاباتی توسط احزاب انجام میشود. احزاب همچنین با کمک به سیاستمداران در هماهنگی کمپینها و ارائه برند، فناوری و بودجه مشترک، مشکل اقدام جمعی نامزدهای احتمالی را حل میکنند. این میتواند موانع ورود نامزدهای باکیفیت را کاهش دهد. به هر حال، ایفای این نقش تا حد زیادی وابسته به سلامت احزاب است. وقتی احزاب نقشهای خود را مسئولانه ایفا نکنند، عوامفریبها میتوانند به قدرت برسند. یک حزب توخالی این امکان را فراهم میآورد که نامزدها به صرف ثروت شخصی یا تعصب حزبی از پلکان سیاست به بالا صعود کنند. احزاب سیاسی ضعیف و ناسالم میتوانند بهسرعت به شاهنشینهای حاکمان خودکامه تبدیل شوند. از همینروست که ناکامی احزاب سیاسی در ایفای نقش کلیدی دروازهبانی، به عنوان یک علامت هشداردهنده رایج از افول دموکراتیک در نظر گرفته میشود.
در نهایت، احزاب با سازماندهی اکثریتهای حاکم، حکمرانی را ممکن و (تا حدودی) پاسخگو کرده و با پیوند دادن شهروندان با دولت و ایجاد احساس نمایندگی به مشروعیت دموکراتیک کمک میکنند. احزاب و نامزدها در زمان تبلیغات وعدههای زیادی میدهند. اما تبدیل این وعدهها به سیاست عمومی وابسته به توانایی آنها در تامین اکثریت قانونی برای پیشنهادهاست. بدون احزاب سیاسی، هر رای قانونی نیازمند فرآیندی متمایز از مذاکره مجدد و ایجاد ائتلاف است. بدون رویکرد تیمی به سیاست، تصویب قانون به یک راهحل آشفته و آزاد برای همه با احتمال بالای شکست تبدیل میشود. کاندیداهای منفرد اغلب نمیتوانند وعدههای سیاسی معناداری بدهند، زیرا یک قانونگذار واحد بدون پشتیبانی سیستماتیک احزاب تا حد زیادی ناتوان است. آنها نمیتوانند قول دهند که فراتر از نگرانیهای محدود، نتیجهای ارائه کنند. در نقطه مقابل، احزاب سیاسی بدیلهای سیاست را منسجم کرده و ائتلافهای اکثریتی را در حمایت از آنها ایجاد میکنند. بدون احزاب سیاسی، تشکیل اکثریت حکومتی در هر مقیاسی در مجالس قانونگذاری غیرممکن است. احزاب سیاسی همچنین با پیوند دادن شهروندان به دولت، نقش مهمی در شکلگیری مشروعیت دموکراتیک ایفا میکنند. این از آنرو است که احزاب سیاسی انگیزههای روشنی برای بسیج و افزایش مشارکت رایدهندگان در فرآیند سیاسی دارند. هرچه رایدهندگان احساس نزدیکی بیشتری به احزاب و نامزدهای آنها داشته باشند، رضایت از دموکراسی افزایش مییابد.
یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده تعداد احزاب فعال در یک کشور خاص، شکل نظام انتخاباتی است. نمایندگی تناسبی به نفع توسعه سیستمهای چندحزبی است، زیرا حضور نمایندگان در پارلمان را حتی برای احزاب کوچک تضمین میکند. در نقطه مقابل، نظامهای اکثریتی که به عنوان نظامهای «برنده همهچیز را میگیرد» نیز شناخته میشوند، به ایجاد و تثبیت سیستمهای دوحزبی گرایش دارند. به هر حال، احزاب، خواه محافظهکار باشند یا انقلابی، خواه اتحادی از سرشناسان باشند یا سازمانی از تودهها، یک هدف مشترک دارند: همه آنها دستیابی به قدرت سیاسی را دنبال میکنند. بیش از این، پیگیری قدرت سیاسی تنها به نظامهای چندحزبی محدود نمیشود بلکه میتواند نظامهای اقتدارگرای تکحزبی را نیز شامل شود.
نظامهای تکحزبی
بهطور کلی، سه شکل تاریخی از سیستمهای تکحزبی وجود داشته است: کمونیستی، فاشیستی، و آنچه در کشورهای کمترتوسعهیافته مشاهده میشود. اولین احزاب کمونیست، گروههای انشعابی از احزاب سوسیالیستی بودند. این گروهها، ابتدا ذیل سازماندهی احزاب سوسیالیستی فعالیت میکردند اما پس از تصمیم کمینترن در سال 1924، همگی در راستای مدل شوروی دگرگون شده و به احزاب تودهای تبدیل شدند. بر این اساس، احزاب کمونیست یک سازمان ساختاری جدید ایجاد کردند: در حالی که احزاب سوسیالیست تلاشهای سازماندهی خود را بر کمیتههای کادری محلی در یک منطقه جغرافیایی خاص متمرکز میکردند، سلولهای کاری اولین عنصر اصلی گروههای کمونیستی را تشکیل میدادند. گروههای مختلف اغلب به یک کارخانه، کارگاه، فروشگاه یا یک موسسه حرفهای (مثلاً دانشگاه) وابسته بودند و در همین مکان گردهم میآمدند. این بدان معنا بود که گروههای حزبی، به دلیل همبستگی ناشی از یک شغل مشترک، بهشدت سازمانیافته عمل میکردند. در همین حال، تاکید نسبی بر مشکلات با ماهیت حرفهای و نه سیاسی موجب میشد تا این گروهها به راههای جداگانه تمایل داشته باشند. راهحل احزاب کمونیست برای مقابله با این فشارهای گریز از مرکز، ساختار حزبی قوی و اختیارات گسترده رهبران بود. این به دومین ویژگی متمایز احزاب کمونیستی منجر شد: درجه بالای تمرکز سیاسی. اگرچه همه احزاب تودهمحور گرایش به تمرکز دارند، این گرایش در احزاب کمونیستی بسیار شدیدتر بود. در ظاهر، بحثهای آزاد وجود داشت و پیش از اتخاذ هر تصمیمی در همه سطوح مطرح میشد؛ با این حال، پس از تصمیمگیری همه باید به نظر مرکزیت پایبندی نشان میدادند (سانترالیسم دموکراتیک). بهطور مشابه، انشعاب که گهگاه احزاب سوسیالیست را دچار تفرقه یا فلج میکرد، در احزاب کمونیستی بهشدت ممنوع بود. یکی دیگر از خصوصیات متمایز احزاب کمونیستی اهمیت دادن به ایدئولوژی بود. همه احزاب سیاسی با یک دکترین یا دستکم یک پلتفرم خاص شناخته میشوند. اما در احزاب کمونیست، ایدئولوژی جایگاه بسیار اساسیتری را اشغال میکرد و تلقین مارکسیسم به اعضا، دغدغه اصلی حزب را تشکیل میداد.
در کشورهای کمونیستی قرن بیستم، حزب به عنوان سرنیزه طبقه کارگر شهری و سایر اقشار متحد با آن (دهقانان، روشنفکران و...) تلقی میشد. نقش آن، کمک به ساختن یک رژیم سوسیالیستی در مرحله گذار بین سرمایهداری و سوسیالیسم خالص بود که اغلب از آن با عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» یاد میشد. بر همین اساس، درک نقش دقیق حزب در این اندیشه مستلزم درک مفهوم مارکسیستی از تکامل دولت بود. بر اساس دیدگاه مارکسیستی، قدرت دولت در کشورهای مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید صرفاً در جهت پیشبرد منافع سرمایهداران کنترلکننده استفاده میشود. بر همین اساس، گرچه در مرحله اول انقلاب باید قدرت دولت شکسته شود، با این حال، هنوز باید از قدرت برای جلوگیری از ضدانقلاب و تسهیل گذار به کمونیسم استفاده کرد. بنابراین، حزب باید عملاً در دوران دیکتاتوری پرولتاریا یا به عبارت دقیقتر، در دوران دیکتاتوری حزب به نام پرولتاریا، کارکردهای قهری دولت را بر عهده گیرد. در تمام کشورهای کمونیستی قرن بیستم، ساختار حزب تحت تاثیر نیاز به حکومت قهری و در همین حال حفظ ارتباط با تودههای مردم شکل میگرفت. ادعا این بود که کادرهای اصلی حزب از طریق شبکهای فراگیر از سلولهای حزبی با تودهها در تماس دائم هستند. در همین حال، حزب در کشورهای کمونیستی یک ابزار تبلیغاتی نیز بود. تلقین سیاسی برای اثبات حقانیت و مشروعیت احزاب کمونیستی بهطور خستگیناپذیر ادامه داشت و منابع زیادی به آن اختصاص یافت. این بدان معناست که حزب به عنوان محافظ ارتدوکس، از قدرت سانسور، محکوم کردن و تکفیر برخوردار بود. در نهایت، باید توجه داشت که در مدل سنتی کمونیستی، سلسلهمراتب حزب، و نه سلسلهمراتب رسمی دولتی، قدرت واقعی را در اختیار دارد و رهبری حزب، مرکز قدرت سیاسی است. چین نمونهای از این مدل است.
فاشیسم، دومین شکل تاریخی از نظامهای تکحزبی است. بهطور خاص، دهههای 1920 و 1930 شاهد ظهور احزاب فاشیستی بود که همانند احزاب کمونیستی و سوسیالیستی تلاش میکردند تا حداکثر تعداد اعضای ممکن را سازماندهی کنند. با این حال، این احزاب ادعای نمایندگی تودههای بزرگ مردم را نداشتند بلکه نگاه آنها، مستبدانه و نخبهگرایانه بود. ایده محوری فاشیسم این بود که جوامع باید به دست بااستعدادترین و تواناترین افراد -یعنی، نخبگان- هدایت شوند و برای این منظور، لازم است تا ساختار حزب، اطاعت از نخبگان را تضمین کند. بر همین اساس، ساختار احزاب فاشیست با ساختار هرمی ارتشها مشابهت داشته و یونیفورمها، درجهها، سلامها، راهپیماییها و اطاعت بیچون و چرا همگی جنبههایی جداییناپذیر از احزاب فاشیستی را تشکیل میدادند. این شباهتها بر یک عامل دیگر نیز استوار بود: بر اساس دکترین فاشیستی، قدرت باید توسط اقلیتهای سازمانیافته و حتی با استفاده از زور تصرف شود. بنابراین احزاب فاشیستی بهطور گسترده از گروههای شبهنظامی برای تضمین پیروزی در مبارزه برای کنترل تودهها استفاده میکردند. احزاب بزرگ فاشیستی شکلگرفته در ایتالیا و آلمان در فاصله دو جنگ جهانی، نمونههایی از شکل دوم سیستمهای تکحزبی هستند.
احزاب سیاسی که در اصل در چهارچوب لیبرال دموکراسی در قرن نوزدهم توسعه یافتند، از قرن بیستم توسط نظامهای اقتدارگرا در کشورهای توسعهنیافته برای اهداف کاملاً غیردموکراتیک مورد استفاده قرار گرفتند. سیر تحول احزاب در خاورمیانه، نمونهای از مورد اخیر است. اولین احزاب سیاسی کادر در خاورمیانه در ترکیه در اواخر دوره عثمانی و در ایران در اواخر دوره قاجاریه ظاهر شدند. ایجاد این احزاب با تاسیس پارلمانهایی که در آن جناحهای نمایندگان در بلوکهای «محافظهکار» یا «لیبرال» حامی یا مخالف دولت گردهم میآمدند، تسریع شد. در اوایل شکلگیری مجلس در ایران، گروههایی از سلطنتطلبان و لیبرالها ظاهر شدند. در جهان عرب، چنین احزاب اولیه، در جایی که تحریکات ملیگرایانه بسیج سیاسی را برمیانگیخت، توسعه یافتند و به جنبشهای استقلالطلب تودهای در مقیاس بزرگ، مانند وفد مصر، استقلال مراکش، و حزب دستور تونس تبدیل شدند. این تحول اولیه حزبی منعکسکننده شکاف نوظهور اصلی در این جوامع، یعنی طبقه متوسط جدید در مقابل الیگارشی بود. سیاست هنوز نسبتاً محدود به طبقات بالا و متوسط بود و به ندرت به مناطق روستایی نفوذ میکرد. با این حال، گسترش شتابان سواد، صنعتی شدن و شکلگیری جوامع طبقاتی، سیاسی شدن و در نتیجه توسعه احزاب در مقیاس بزرگتر را به پیش میبرد. لازمه تکامل احزاب، توسعه سازمان حزبی بود که بتواند گروههای بزرگتری از مردم را در قالب حامیان حزب سازماندهی کند. با این حال، این دموکراسیسازی اولیه، به دلیل تاخیر، تا حد زیادی شکست خورد و راه را برای ظهور نظامهای تکحزبی به عنوان شکل مدرن اقتدارگرایی باز کرد. این فرآیند با شکلگیری احزاب تودهای آغاز شد که تلاش میکردند با تشکیل سلولهای حزبی در کارخانهها و روستاها، کارگران و دهقانان را به سمت خود جذب کنند. به موازات آن، با گسترش احزاب و ترویج برنامههای برابریطلبانهتر و اصلاحطلبانهتر، «سوسیالیسم» بهطور گستردهای به عنوان ایدئولوژی حزبی مورد پذیرش قرار گرفت. با ظهور جمهوریهای اقتدارگرای پوپولیستی در جهان عرب، احزاب به دلیل ظرفیتشان در بسیج تودهها و در نتیجه، تاثیرشان بر ثبات رژیمهای سیاسی اهمیت پیدا کردند. در این میان، رهبران سیاسی که اغلب در طبقه متوسط و /یا ارتش ریشه داشتند، سیستمهای تکحزبی را بهعنوان یک «فناوری سیاسی» جدید ضروری در راهاندازی «انقلابهای از بالا» پذیرفتند.
در مرحله بعدی توسعه که در دهه 70 آغاز شد، منطقه تحت سلطه جمهوریها یا سلطنتهای پساپوپولیستی قرار گرفت که در آنها یک رئیسجمهور یا پادشاه مسلط، دامنه محدودی را برای کثرتگرایی سیاسی قائل میشد. در واقع، دولتها در این دوره اغلب تنها با دو نوع نظام حزبی مرتبط بودند، سیستم تکحزبی مسلط و سیستم چندحزبی تحت سلطه کاخها. نظام تکحزبی مسلط بیشتر در جمهوریهای استبدادی مشاهده میشد که در آنها حاکمان، پس از فروپاشی اجماع پوپولیستی، راه آزادسازی اقتصادی را در پیش گرفته بودند. در این جمهوریها، ترس از گرایش به سمت اسلام سیاسی موجب شده بود تا حاکمان پذیرای کثرتسازی محدود نظام حزبی باشند. مصر پس از ناصر بهترین نمونه از این نظامهای تکحزبی مسلط است. نوع دوم کثرتگرایی محدود در خاورمیانه، سیستم حزبی تکهتکهشده تحت سلطه کاخها بود. در این مدل از کثرتگرایی که برای نمونه توسط پادشاهیها در مراکش، اردن و کویت اعمال شد، احزاب برای کرسیهای پارلمان رقابت میکردند. با این حال، چنانچه احزاب اقتدار سلطنتی را به چالش میکشیدند، پادشاه این گزینه را داشت که پارلمان را منحل کرده و حکومت را بهطور شخصی به دست گیرد.
باید توجه داشت که نظامهای تکحزبی بهطور کلی نسبت به دیکتاتوریهای فردی و نظامی، مقاومت بالاتری در مقابل گذار به دموکراسی از خود نشان میدهند. علت این است که در این نظامها، قدرت اغلب در درون حزب نهادینه میشود و احتمال جنگ قدرت را کاهش میدهد. در واقع، گرچه اغلب نقش یک رهبر در نظامهای تکحزبی برجسته است، با این حال، بهطور معمول گروههایی از نخبگان سیاسی در این نظامها در قدرت و مسئولیت شریک هستند. این رهبری جمعی به ایجاد تعادل بین منافع و جلوگیری از قدرتمند شدن بیش از حد یک فرد کمک میکند. گنجاندن نخبگان و جناحهای مختلف در درون حزب در این نظامها همچنین میتواند به کنترل رقبای بالقوه و ادغام آنها در سیستم منجر شود. این امر احتمال مخالفتها و کودتاهای داخلی را کاهش میدهد. به هر حال، نبود رقابت در نظامهای تکحزبی نهتنها میتواند ورود ایدههای جدید و راهحلهای سیاسی نوآورانه را محدود کند بلکه همچنین اغلب این سیستمها را به سمت فساد سوق میدهد.
جمعبندی
خواه در ایران و خواه در جهان، تاریخ احزاب، تاریخ فرازوفرود دموکراسی است. نظام حکمرانی در ایران پس از انقلاب از سویی سعی در تضعیف احزاب و سازمانهای مردمنهاد داشته و از سوی دیگر، برای بسیج شهروندان برای مشارکت در انتخابات و نیز حفظ قدرت سیاسی ناگزیر از پذیرش احزاب بوده است. این دوگانگی موجب شده تا برخلاف کشورهای توسعهیافته که در آنها احزاب، دولت را تشکیل میدهند، در ایران، احزاب اغلب توسط دولتها تشکیل شده و پس از پایان دوره دولتها، نفوذ خود را از دست بدهند. برای آغاز باید بر نقش تامین مالی به عنوان یکی از عوامل حیاتی برای بهبود سیستم حزبی تاکید کرد. در دموکراسیهای مدرن، احزاب سیاسی از طریق کمکهای بازرگانان، شرکتهای صنعتی، بانکها و نیز اعانههای انتخاباتی حامیان سیاسی تودهای خود حمایت مالی میشوند. احزاب سیاسی در ایران، فاقد چنین حمایتی از سمت بخش خصوصی و شهروندان عادی هستند. بخشی از این فقدان به ساختار دولتی اقتصاد ایران بازمیگردد اما در همین حال، به دلیل تجربههای تاریخی و ضعف فرهنگ سیاسی، مردم نیز علاقه چندانی به عضویت در احزاب از خود نشان نمیدهند. دومین مشکل احزاب در ایران به ساخت دوگانه قدرت در قانون اساسی و کارکرد نظام انتخاباتی در آن بازمیگردد. فضای سیاسی ایران طی دهههای گذشته اغلب بین خودکامگی و هرجومرج در نوسان بوده است. این نوسانها نهتنها به عنوان عامل بازدارنده انباشت تجربه سیاسی حزبی و توسعه سیاسی عمل کرده بلکه نقش احزاب سیاسی را به ماشینهای انتخاباتی فروکاسته است. در همین حال، نوعی گرایش به نظام تکحزبی نیز در دورههای مختلف پس از انقلاب قابل مشاهده است. گرایش به نظام تکحزبی از آنروست که این نظامها، بهویژه در کشورهای نفتی، با شبکههای حامیگرایی گسترده سازگار هستند. به هر حال، بهرغم عدم نهادینه شدن تحزب در ایران، احزاب سیاسی نشان دادهاند که میتوانند تا حدی بستر و منابعی برای سازماندهی مخالفان در شرایط خاص، مانند انتخابات، ارائه دهند. این از آنروست که ساخت نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب را نمیتوان بهطور کامل با تعریف اقتدارگرایی انتخاباتی مطابقت داد.
خواه در دموکراسیها و خواه در نظامهای غیردموکراتیک، حکمرانی بدون وجود احزاب دشوار است. نهادهای حاکم در هر کشوری به مکانیسمهایی نیاز دارند که به آنها نشان دهد جامعه چگونه میاندیشد. بدون این مکانیسمها، تصمیمگیریها در سطح سیاسی میتواند از خواستهای عمومی فاصله گرفته و بقای سیاسی را تهدید کند. حکمرانی یک ورزش تیمی است. احزاب سیاسی با سازماندهی تیمها حول ارزشها، اولویتها و سیاستهای خاص و ایجاد ارزش یک برند، حکمرانی را تسهیل میکنند. در واقع، همانگونه که وجود یک دولت باثبات برای حاکمیت قانون و برقراری نظم ضروری است (جایگزین دولت، نه آزادی بلکه بینظمی کامل است)، احزاب سیاسی نیز برای ایجاد یک حکومت پایدار و باثبات ضروری هستند. سیاست بدون احزاب فاقد هرگونه ساختار منسجم یا حتی نیمهپایدار است. کسانی که احزاب سیاسی را دوست ندارند، ممکن است جایگزینهای بهتری را تصور کنند. اما دلیل خوبی وجود دارد که چرا کشورهای توسعهیافته باثبات دارای احزاب سیاسی قوی، کارآمد و بادوام هستند: جایگزین احزاب سیاسی، هرج و مرج است. بدون احزاب، حکمرانی به یک فرآیند چانهزنی بیپایان و بیحاصل تبدیل می شود.