توهم بنیادین
آیا در تله دنیای عادلانه گرفتار شدهایم؟
سال 1965 ملوین لرنر در حال انجام مطالعهای بود. زنی به صندلی بسته شده و الکترودهایی به بدن او وصل شده بودند. از او سوالاتی پرسیده میشد و اگر به سوالات اشتباه جواب میداد، به او شوک الکتریکی میدادند. تماشاچی این وضع هولناک هم دو گروه داوطلبی بودند که برای شرکت در این تحقیق علمی، مجبور به دیدن درد و تجربه سخت این زن بودند بدون آنکه بدانند همه این نمایش ساختگی است و طبیعتاً هیچکس برای یک تحقیق کسی را شکنجه نمیکند. ولی هدف ملوین لرنر از اجرای این نمایش در مقابل مردم، ارزیابی دیدگاه آنها نسبت به عادلانه بودن جهان هستی بود، اینکه از نظر آنها رنج این زن در دنیایی بر اساس عدالت توجیهپذیر است یا نه؟ در تحقیق او دو گروه تماشاچی حضور داشتند که به اولین گروه این حق انتخاب را داد که با جایگزین کردن روش آموزش دیگری برای زن، او را از این رنج برهانند. این گروه بدون لحظهای درنگ تصمیم گرفتند رنج او را پایان دهند. آنها مصمم بودند که عدالت را برقرار کنند زیرا دنیا جایی برای بیعدالتی نیست. ولی گروه دوم چنین انتخابی نداشتند. آنها فقط تماشاچی درد کشیدن او بودند. به آنها گفته شد که زن با انتخاب خود و برای اینکه دیگران را از رنج مشابه برهاند، داوطلب تحمل این درد شده است. برخلاف تصور ما، تماشاچیان رنج این زن در گروه دوم، در ارزیابی خود نگاه منفی نسبت به او داشتند و او را سرزنش کردند، آنها میگفتند او مستحق چنین رنجی است و هیچ بیعدالتی در حقش نشده است، حتی در نظرسنجیها او را احمق خطاب کردند، ظاهرش را مسخره و از اخلاق پست او صحبت کردند. ملوین لرنر، روانشناس اجتماعی، پس از انجام این تحقیق، نتیجه گرفت که وقتی مردم هیچ راهی برای کمک به کسی که به ناحق در رنج است ندارند، او را مستحق سرنوشت خود میدانند و با تحقیر و سرزنش فرد قربانی، سعی دارند بیعدالتی شکلگرفته را توجیه کنند.
چرا قربانیان مقصرند؟
فکر این تحقیق از کجا به ذهن ملوین لرنر رسید؟ لرنر بارها شاهد مقصر دانستن قربانیان بود. او در طول دوره آموزشی خود به عنوان روانشناس، مشاهده میکرد که افرادی که مسوول مراقبت از بیماران روانی در کلینیکها بودند با وجود رفتار خوب و تحصیلاتشان، خود بیماران را مقصر شرایط فعلیشان میدانستند. او همچنین در تعجب بود که چرا دانشجوهایش به جای اینکه ضعف نیروهای ساختاری را مسبب فقر بدانند خود مردم فقیر را مقصر اصلی فقرشان میدانستند. او میخواست بداند چرا حکومتهای دیکتاتوری با وجود همه ظلم و رنج بیپایانی که برای مردم خود به همراه دارند، همچنان از حمایت مردمی برخوردارند؟ چگونه مردم میتوانند قوانین و هنجارهایی را که چیزی به جز بدبختی و فلاکت ندارند قبول کنند؟
او بعد از انتشار کتاب «باور دنیای عادلانه: یک توهم بنیادین» در سال 1980 و مطرح کردن تئوری «دنیای عادلانه» به شهرت رسید. فرضیه دنیای عادلانه ملوین همان خطای مغز انسانها در اعتقاد به دنیایی توهمی است که سازوکار آن بر اساس انصاف و عدالت است و در آن دنیا همه مردم به آنچه سزاوارش هستند میرسند. تا این قسمت از این فرضیه شاید قابلقبول باشد، ولی مشکل از جایی شروع میشود که مردمی که به دنیایی عادلانه باور دارند، هنگام رویارویی با بیعدالتی، به دنبال راهی برای توضیح یا توجیه بیعدالتی هستند؛ آسانترین راه نیز سرزش کردن کسی است که قربانی بیعدالتی شده است. در واقع دیدگاه دنیای منصفانه و عادلانه و اینکه مردم همیشه به دنبال مقصر بیعدالتیها هستند، رویکردی جمعی برای معنا بخشیدن به بیعدالتی و کنار آمدن با آن است.
ستایشگران رهبران سیاسی
بعد از لرنر، دو روانشناس آمریکایی به نامهای «زیک روبین» و «لتیتیا پپلا» با همکاری یکدیگر به مطالعه تفکر و رفتار افرادی پرداختند که مبتلا به سوگیری «جهانی عادلانه» هستند. این دو روانشناس اجتماعی دانشگاه یوسیالای در مقاله سال 1975 با عنوان «چه کسانی به جهان عادلانه ایمان دارند؟» میگویند: «مردم اغلب تلاش میکنند کاستیهای اجتماع اصلاح و عدالت حفظ شود. اما گاهی تمایل آنها برای زندگی در دنیایی عادلانه نه به عدالت بلکه به توجیه بیعدالتی منجر میشود.» این دو روانشناس مطالعات گستردهای انجام دادند و به چند نتیجه مهم در مورد ویژگیهای افرادی دست یافتند که در تله این خطای ذهنی گرفتارند: این افراد معمولاً محافظهکارتر و اقتدارگراتر هستند. علاوه بر آن، آنها معمولاً ستایشگر رهبران سیاسی و نهادهای سیاسی مانند کنگره، دادگاه عالی، ارتش و اتحادیههای کارگری هستند و نگاهشان نسبت به قشر کمبرخوردار تحقیرآمیز است. این گروه همان افراد جامعه هستند که معتقدند نهتنها جامعه نیازی به تغییر ندارد بلکه برای مردم فقیر نیز نمیتوان کاری انجام داد، آنها در هیچ کنشگری اجتماعی شرکت نمیکنند و دنیا را آنگونه که هست میپذیرند.
کلر آندره و مانوئل والسکوئز نیز در زمینه سوگیری دنیای عادلانه و ارتباط آن با اخلاقیات مقالاتی منتشر کردهاند. آنها توضیح میدهند که مردم در جستوجوی دنیایی هستند که در آنهمه چیز با الگوهای فکریشان منطبق باشد، آنها چنان در این تلههای ذهنی خود گرفتار هستند که برای جا دادن دنیا در قاب ذهنیشان چارهای جز تحریف حقایق ندارند.
یک نمونه از تاثیر سوگیری «دنیای عادلانه» را میتوان در برخورد مردم جامعه با افراد فقیر مشاهده کرد. بسیاری از مردم معتقدند، کیفیت زندگی مردم نتیجه کار، تلاش، تحصیلات و تصمیمات هوشمندانه افراد است. ازاینرو فقرا معمولاً برای فقرشان مورد قضاوت و پیشداوری قرار میگیرند. در دنیایی که همهچیز بر اساس عدالت است فقیر بودن یعنی یک جای کار خودشان مشکل دارد. با چنین نگاه متعصبانهای عملاً عوامل موثر بر فقر مانند نابرابریهای اجتماعی، عدم دسترسی به منابع، تاثیر تجربههای بد و نژادپرستی به طور کل نادیده گرفته میشود. بسیاری از قربانیان آزارهای جنسی نیز از این باور فراگیر در امان نیستند. این نگاه متعصبانه به عدالت، تا جایی پیش میرود که نابرابریهای اجتماعی نیز توجیه میشود. اگر حقوق کسی پایین است به دلیل کمکاری اوست یا اگر پلیس با رنگینپوستان رفتار خشنی دارد حتماً خودشان مشکلی دارند.
روانشناسی سوگیری «دنیای عادلانه»
چند عامل میتواند بر شدت و ضعف این سوگیری تاثیر داشته باشد. یکی از این عوامل، وجود سوگیری خطای بنیادین اسناد (Fundamental attribution error) است. در این سوگیری مردم تمایل دارند بر ویژگیهای شخصیتی افراد تمرکز بیشتری داشته باشند تا عوامل محیطی. این سوگیری ذهن ما را بر آن میدارد که همیشه تصور کنیم هر فردی که مستحق موفقیت است، حتماً به آن دست مییابد فارغ از هموار بودن یا نبودن زمین بازی. ولی مهمتر از آن، تاثیر داستانها و قصههای دوران کودکی است. روبین و پپلو معتقدند، رشد فکری کودکان بر پایه تصور غلط «عدالت در همه جا حاکم است» شکل میگیرد. قصههایی که در آن خوبی با پاداش و بدی با مجازات همراه است، مغز را به سمت توهماتی سوق میدهد که دنیا منصفانه و عدالتمحور است.
از سوی دیگر حجم زیاد اطلاعات در اطراف ما، ذهن را بر آن میدارد که چارچوبهای شناختی تعریف کند تا تصمیمگیری و پیشبینی پیامدهای آن تسهیل شود. سوگیری «دنیای عادلانه» یکی از همین چارچوبهاست که با نسبت دادن رویدادهای خوشایند یا ناگوار به یک چرخه کارمایی بزرگتر، درکی بهتر از این رویدادها را ایجاد میکند. به گفته ملوین لرنر فرضیه «دنیای عادلانه» جهانی قابل مدیریت و قابل پیشبینی خلق میکند که در آن میتوان با احساس امنیت برای فعالیتهای بلندمدت برنامهریزی کرد. به طور کلی در دنیایی قابل پیشبینی، هم کمتر احساس درماندگی و سرگردانی میکنیم و هم میتوانیم انگیزه خود را برای دستیابی به اهداف بلندمدت حفظ کنیم.
ما به طور ذاتی موجوداتی راحتطلب هستیم. اگر جسم ما تحت فشار و ناراحتی باشد، هر کاری بتوانیم انجام میدهیم که خود را در شرایط راحتتری قرار دهیم. ذهن ما هم از این قاعده مستثنی نیست. همه ما وقتی باورهایمان به چالش کشیده میشود یا پیشبینیهایمان اشتباه از آب در میآید، ناراحت میشویم. این حس ناراحتی ما را برآن میدارد که حالت دفاعی بگیریم یا راههایی برای بیاعتبار کردن اطلاعاتی که در تضاد با اطلاعات ماست پیدا کنیم. از این رو تحت تاثیر خطای ذهنیمان، واقعیتها را تحریف و راهی برای کنار آمدن با بیعدالتی پیدا میکنیم. این همان کاری بود که همکاران ملوین لرنر در کلینیک بیماران روانی انجام میدادند. در واقع ملوین بعد از مطالعاتش به این نتیجه رسید که نگاه تحقیرآمیز این افراد نسبت به بیماران، با وجود مراقبتهای حرفهای و مهربانانهشان، سازوکار دفاعی برای تعدیل حسی است که از درماندگی بیماران میگیرند. آنها با این سازوکار دفاعی میتوانند مشاهده رنج بیماران و فضای کاری خود را تا حدی تحملپذیر کنند.
تله «دنیای عادلانه»
این سوگیری مانند همه سوگیریهای شناختی دیگر نکات مثبت و منفی را به طور همزمان به همراه دارد. برای مثال میتواند با کاهش استرس و افسردگی و افزایش انگیزه و امید و امنیت تا حد زیادی به بهبود سلامت روان افراد کمک کند. ولی در مقابل میتواند با ایجاد انتظاراتی غیرواقعی از خودمان، موجب یأس و سرخوردگی شود. اینکه تصور کنیم من هرآنچه مستحق آنم را، دریافت میکنم میتواند توان ما را برای رویارویی با چالشهای زندگی تا حد زیادی کاهش دهد و در مواقع شکست و ناکامی ما را بیاندازه خشمگین و درمانده کند. میزان تاثیرگذاری سوگیری «دنیای عادلانه» مانند بسیاری از خطاهای ذهنی دیگر، در افراد مختلف بسیار متفاوت است. بعضی دنیا را مکانی عادلانه برای خود و ناعادلانه برای دیگران، یا ناعادلانه برای خود و عادلانه برای دیگران میدانند. نتایج یک تحقیق در سال 2008 (شماره 121، ژورنال آمریکایی روانشناسی) نشان میدهد، افرادی که عدالت را اصل غیر قابل انکار زندگی دیگران میدانند، کمتر به گدایان خیابانی کمک میکنند، زیرا از نظر آنها همیشه قربانیان، خود مقصر اصلی اتفاقات زندگیشان هستند. در مقابل، افرادی که باور قلبی دارند عدالت در زندگی خودشان بیشتر حاکم است تا زندگی دیگران، به دلیل اعتقاد به قانون کارما و پاداش کار خیر، به گدایان کمک بیشتری میکنند. جدای نگاه متفاوت افراد، حس و حال آنها هم ارتباط مستقیمی با توهمات عادلانه بودن دنیا دارد (گلدن برگ و فورگاس، 2012). حس خوب، این سوگیری را ضعیف کرده و حس بد این سوگیری را قدرت میبخشد.
سکون و بیتفاوتی اجتماعی
خطای ذهنی ما در عادلانه دیدن امور دنیا میتواند سکون، سکوت و بیتفاوتی اجتماعی به همراه داشته باشد. میتواند سیاستمداران و نهادهای اجتماعی را مبرا از هر اشتباهی بداند و کنشگری اجتماعی را محدود کند. اینکه اعتقاد داشته باشیم، هر رویدادی بر مبنای عدالت جهانی رخ میدهد، باعث میشود فقط خود مردم و ویژگیهای شخصیتیشان نه تاثیر عوامل محیطی را عامل موفقیت یا شکستهایشان بدانیم. ما حتی به خودمان هم رحم نمیکنیم. هنگام شکست بر خود میتازیم و در هنگام پیروزی به تواناییها و مهارتهایمان غره میشویم. علاوه بر قضاوتهای فردی، در اجتماع نیز تسلیم هر قانون و سیاست تصویبشده میشویم و متوهمانه از آنچه فکر میکنیم سیستمی بر مبنای عدالت است پیروی میکنیم، ما همه این رویکردهای اشتباه و پر از خطا را در پیش میگیریم تا بتوانیم چالشهای وجودی آفرینش انسان مانند بیعدالتیها و نابرابریها را حلوفصل کنیم. ما ناخودآگاه گرفتار این تله ذهنی میشویم برای اینکه بتوانیم به عملکرد خود معنا ببخشیم و زندگی را هدفدار کنیم. تله سوگیریهای ذهنی، ما را گرفتار تفکری بیمنطق و افراطی میکند که امکان تحلیل، استدلال بیطرفانه و قضاوتهای عاری از تعصب را از ما میگیرد. آگاهی داشتن از این سوگیری، به معنی باور به دنیایی با اتفاقات تصادفی (Random World Bias) یا دنیایی بر پایه بیعدالتی (Unjust World Bias) نیست، آگاهی یعنی بدانیم موفقیت و شکست از عوامل متعددی از جمله شانس و عوامل محیطی و عوامل ساختاری تاثیر میپذیرند، بدانیم سازوکار دنیا نه بر اساس عدالت نه بر اساس بیعدالتی است، بلکه بر اساس نیروهای تاثیرگذاری است که کنشگری، عدالتخواهی و واقعبینی مردم در شکل دادن آنها نقش دارند.