زندگی بخور نمیر
چگونه دچار بحران اقتصادی و فروپاشی جامعه از درون شدهایم؟
نرخ بالای تورم و تداوم آن در زمان طولانی در یک کشور را نباید فقط یک پدیده اقتصادی به شمار آورد. چند و چون حیات اقتصادی جامعه هم به ساختارهای اجتماعی معنا میبخشد و هم در فروپاشی، دگرگون کردن یا بازسازی آنها نقش اساسی ایفا میکند. تجربه کشورهایی که در دهههای گذشته دوران نرخ بالای تورم را زندگی کردند نشان میدهد که پیامدهای منفی اجتماعی آشکار و پنهان سقوط قدرت خرید بخشهای بزرگی از مردم بسیار اساسی هستند و میتوانند گاه حتی به نوعی نظامگسیختگی اجتماعی فراگیر منجر شوند. بخش مهمی از آسیبهای اجتماعی هم ریشه در مسائل و شرایط اقتصادی دارند و بحرانهایی مانند تورم پرشتاب همراه با رکود نهتنها گروههای اجتماعی بزرگی را به سیاهچاله فقر، فلاکت و حاشیهنشینی پرتاب میکنند که از توانایی و کارایی نهادهای رسمی برای اجرای سیاستهای اصلاحی یا به وجود آوردن تورهای حمایتی برای گروههای آسیبپذیر هم میکاهند.
طبقات اجتماعی در سراشیبی سقوط
شاید بتوان اولین و مهمترین پیامد اجتماعی تورم دیرپای دو رقمی و فراتر از آن را جابهجایی و سقوط و طبقاتی و عمومی شدن فقر در یک کشور دانست. کاهش منظم و پرشتاب قدرت خرید گروههای حقوقبگیر در طبقات تهیدست و متوسط آنها را به سوی نوعی سراشیبی نزولی جایگاه طبقاتی میراند. این تنزل جایگاه طبقاتی بهویژه در آنچه به امکانات مادی اساسی زندگی مربوط میشود را میتوان پویایی منفی طبقاتی نام داد که در صورت تداوم فروپاشی اجتماعی را هم در پی میآورد. گسترش حاشیهنشینی، بیکاری، افزایش بزهکاری و اعتیاد، وجود لشکر پرشمار کودکان کار، بحران مسکن یا کودکهمسری آسیبهایی هستند که به گونهای مستقیم با بحران اقتصادی هم مربوط میشوند.
اگر نوع مصرف را یکی از شاخصهای اصلی تعلق افراد به طبقات و اقشار گوناگون بدانیم، کاهش قدرت خرید در عمل میتواند به معنای بحران هویت و وابستگی طبقاتی هم باشد. نمونه بسیار برجسته این بحران هویت طبقاتی وضعیت لایههای مهمی از طبقه متوسط، کارگران و سایر حقوقبگیران غیرمرفه است. طبقه متوسط ایران در جریان بحران اقتصادی سالهای اخیر و کاهش قدرت خرید از نظر الگوی مصرف به طبقات تهیدست نزدیک شده و بسیاری از چیزهایی که در گذشته بهراحتی در دسترس آن بود بهتدریج به امر دشوار یا ناممکن تبدیل شده است. بدین گونه است که برای شمار روزافزونی از اقشار طبقات متوسط حتی دیگر فرستادن فرزندانشان به مدارس غیردولتی، سفر تفریحی، فعالیتهای فرهنگی، سرگرمیهای روزمره مانند ورزش و تفریحات بهتدریج دشوار و چهبسا ناممکن میشوند. آنچه در واژگان علوم اجتماعی ایران طبقه متوسط منزلتی نام گرفته همین شکاف میان میزان تحصیلات، سرمایه فرهنگی، سطح انتظارات از یکسو و شرایط دشوار زندگی واقعی از سوی دیگر است. به سخن دیگر سقوط طبقاتی سبب شده است زندگی «بخور و نمیر» جای زیستن به گونه طبقه متوسط را بگیرد و این احساس جمعی را در میان اقشار گسترده به وجود آورد که آنها قربانیان خاموش بیعدالتی ناشی از بحران اقتصادی، فساد و ناکارایی دستگاههای دولتی هستند.
فرهنگ، آموزش، اوقات فراغت
گروههایی که با پدیده کاهش منظم قدرت خرید خود دستوپنجه نرم میکنند ناچارند در هزینهها و نوع مصرف و فعالیتهای خود دست به انتخاب بزنند. بدینگونه کالاها و مخارج طبقهبندی میشوند و چیزهایی، به گونهای منطقی و قابلفهم، در اولویت قرار نمیگیرند. اولین قربانیان این غربالگری ناگزیر الگوی مصرفی فعالیتها و مواردی هستند که دیگر نیازهای «اولیه» و حیاتی به شمار نمیروند. حتی در میان نیازهای «اولیه» هم چنین طبقهبندی شکل میگیرد. کسانی باید حتی با برنج ایرانی، گوشت قرمز، لبنیات یا ماهی هم وداع گویند یا از ترس هزینههای بالا عطای درمان و امور بهداشتی را به لقایش ببخشند. نشانه برجسته این کوچک و کوچکتر شدن هزینههای «غیراساسی» کاهش چشمگیر هزینه فعالیتهای فرهنگی، تفریحات و آموزش در بودجه خانواده از سال 1380 به این سو است. اگر دو دهه پیش یک خانواده متوسط میتوانست تا پنج درصد درآمد خود را صرف چنین فعالیتهایی کند، در سال 1400 این میزان به کمتر از دو درصد رسیده است. به سخن دیگر با سینما، کتاب، نشریات، تئاتر، کنسرت موسیقی، ورزش، گرفتن جشن تولد و دعوت از دوستان و آشنایان، خرید کتاب و اسباببازی برای بچهها، مهمانی و رستوران میتوان خداحافظی کرد برای آنکه نان، برنج، مرغ، گوجه و خیار را بر سر سفره خانواده آورد. رفتن به تعطیلات هم یکی دیگر از اقلامی است که دیگر حتی برای طبقات متوسط هم بهتدریج به یک کالای لوکس و غیرقابلدسترسی تبدیل میشود.
روزمرگی آزاردهنده زندگی «بخور و نمیری»
در شرایط بحران اقتصادی فراگیر و ادامهدار، زندگی برای بسیاری از حقوقبگیران، بازنشستگان و افراد کمدرآمد به نوعی روزمرگی دلهرهآور و اضطراب دائمی برای دسترسی به کالاهای اساسی و سرهمکردن زندگی «بخور و نمیری» فرو کاسته میشود. میل زیستن به گونه طبقه متوسط که شاخص اصلی آن دسترسی به فرهنگ و زندگی اجتماعی و مصرفی شهری است و به یک پدیده جهانی تبدیل شده در کشورهایی مانند ایران با تورم پرشتاب و ادامهدار به صورت یک امر ناممکن اجتماعی درآمده است. زندگی کردن این روزمرگی ملالآور و پراضطراب، بدون لذت و شادیهای انسانی امروزی زمینههای ذهنی و عینی شکلگیری پدیده از خودبیگانگی را فراهم میکند. در تجربه زندگی در بحران اقتصادی پایانناپذیر، انسانها زندگی هرروزه خود را جایگاه امور پیش پاافتاده میپندارند، از دسترسی به امکانات شایسته یک جامعه انسانی بازمیمانند، به اشکال سلطه موجود در جامعه خو میگیرند یا خود را با آن سازگار میکنند. این پدیدهها را شاید نتوان چون تورم، بیکاری یا فقر به گونهای عینی مشاهده کرد، عرض و طولشان را اندازه گرفت و با عدد و رقم در موردشان سخن گفت اما آنها مانند آسیبها و زخمهایی هستند که چون خوره در انزوا و از درون روح جامعه را آهسته میخورد و میتراشد.
آینده ناروشن و بیاعتمادی جمعی
ادامه روند بحران اقتصادی و سقوط منظم قدرت خرید به رشد پرشتاب نوعی بدبینی، سرخوردگی ژرف عمومی و کاهش امید به تغییرات مثبت و نبودن دورنمای بهبود اوضاع میانجامد. این روانشناسی بیاعتمادی جمعی به دستگاههای عمومی و شکاف ژرف میان جامعه و سیاست کار اقتصاد را هم بسیار دشوار میکند چراکه بدون سرمایه نمادین بزرگی به نام اعتماد جمعی به دشواری میتوان بر هیولای بحران اقتصاد چیره شد. افزایش میل به مهاجرت برونمرزی که فقیر شدن سرمایه انسانی را در پی میآورد یکی از پیامدهای این بیاعتمادی به آینده بهویژه در میان گروههای متخصص است. جامعهای که نتواند راهحلهای معتبر برای برونرفت از بحران اقتصادی و جلب اعتماد عمومی پیدا کند به سوی چرخه باطلی کشانده میشود که همه پیامدهای آن برای کسی از پیش روشن نیست. امروز در کشورهای اروپایی که با تورمی از شش تا 11 درصد دستوپنجه نرم میکنند دولتها ناچار شدهاند برای جلوگیری از کاهش قدرت خرید مردم و بهویژه گروههای کمدرآمد دست به اقدامات جبرانی و به وجود آمدن تورهای حمایتی برای گروههای آسیبپذیر جامعه بزنند. در کشوری مانند ایران جراحی اقتصادی و اصلاحات ساختاری در نظام پولی و بودجه دولت زمانی میتواند به طور واقعی موفق شود که ضرورت آن توسط جامعه هم درک شده باشد و نوعی هوشیاری جمعی پیرامون چرایی و اهمیت آن شکل گیرد. تحمل دشواریهای اقتصادی زمانی ممکن میشود که جامعه به نهادهای رسمی و توانایی و کارایی آنها اعتماد داشته باشد و باور کند که در انتهای این تونل تاریک میتوان به روشنایی و روزهای بهتر رسید.