اقتصاد در اندیشه یونانی
حکیمان به اقتصاد چگونه مینگریستند؟
اندیشیدن درباره اقتصاد، کِی، کجا و چگونه آغاز شد؟ اندیشههای اقتصادی امروزی از کجا آمدهاند؟ طرفداران اقتصاد خصوصی و طرفداران اقتصاد غیرخصوصی، با چه استدلالهایی باورها و انتخابهای خود را بحق و باورها و انتخابهای طرف مقابل را ناحق میدانند؟ کسانی که مال فراوان میاندوزند و چیزی به دیگران نمیدهند، وجدان خود را چگونه آسوده میکنند و کسانی که مال دیگران را بهزور از ایشان میگیرند و به تصرف خود در میآورند یا میان تهیدستان تقسیم میکنند، برای این کارشان چه توجیه اخلاقیای دارند؟ این سلسله نوشتهها قرار است به این پرسشها و پرسشهایی مشابه پاسخ دهد.
آنچه در دو بخش قبلی گفته شد، درباره نخستین اندیشهورزیها و کارورزیها در جغرافیای مشرقزمین بود. بیشترین تلاقی میان شرق و غرب روزگار باستان، مناطق بینالنهرین و قفقاز و مدیترانه بود. حلقه وصل اندیشههای شرق و غرب هم غالباً همین مناطق و با واسطهگری متون عبرانی و یونانی بوده است. بسیاری از اندیشههایی که بعدها یونانی و غربی نامیده شدند، در آسیای صغیر یا ترکیه امروزی پدید آمدند و به سوی غرب هجرت کردند و از آن پس، فارغ از زادگاه و اقامتگاه متفکرانشان، یونانی نامیده شدند.
نخستین آبشخور اندیشههای اقتصادی در یونان، سرودههای شاعران یونان باستان است. هزیود شاعر یونانی قرن هشتم پیش از میلاد، در منظومه «اَعمال و ایام» یا «کارها و روزها» سخنان پرشماری درباره فضیلت کار و کسب ثروت دارد که طرفداران اقتصاد خصوصی، آنها را ستایش جانانه از اقتصاد بازار میدانند و حتی برخی او را نخستین اقتصاددان تاریخ بشر نامیدهاند. منظومه اعمال و ایام، شرح کشاکش هزیود با برادر لاابالی اوست که سهم خود را از میراث پدری به باد داده و به قاضی شهر رشوه داده که سهم هزیود را به ناحق از او بستاند. هزیود در دفاع از توانگری خود و تهیدستی برادری که کار نکرده و اموال خود را تباه کرده است، چنین میگوید: «انسان با کار کردن، ثروتمند میشود و رمه و داراییاش افزون میگردد و خدایان کوشندگان را دوستتر میدارند. کار کردن عار نیست، بلکه بطالت موجب شرمساری است. آنگاه که کسی از راه کوششِ خود توانگر میشود، کاهلان به او حسادت میورزند.» آنچه از این سخنان هزیود میتوان فهمید، دفاع روشن از کسب ثروت است که بعدها دستمایه طرفداران اقتصاد آزاد شد برای دفاع از باورهای خودشان.
در سرودههای هومر خالق ایلیاد و اودیسه هم نشانههایی از مفاهیم نزدیک به اندیشه اقتصاد آزاد دیده میشود. این سرودهها البته بسیار تفسیرپذیرند و با قاطعیت نمیتوان آنها را دفاع از اقتصاد آزاد بهشمار آورد؛ اما طرفداران این طرز فکر برایش راهی یافتهاند: هومر در منظومه اودیسه، صحنهای را توصیف میکند که سیرسه، ربالنوع آفتاب، به اودیسه میگوید برای خروج از جزیره سیرنز سه راه پیش رو دارد که هر سه بسیار خطرناکاند. دوتا از این راهها احتمالاً به هلاک شدن اودیسه و همراهانش میانجامد و در راه سوم فقط احتمال کشته شدن همراهان میرود و طبعاً اودیسه همین راه سوم را برمیگزیند. طرفداران اقتصاد آزاد، این وضع را تمثیلی از «هزینه-فرصت» یا «هزینه-انتخاب» بهشمار آوردهاند و حتی یکی از ایشان مدعی شده است: «هومر از پیشگامان اقتصاد نئوکلاسیک و تئوری انتخاب عقلایی بوده است.» اندیشههای سوفوکل، نمایشنامهنویس یونانی که حدفاصل شاعران و فیلسوفان باستان میزیسته است، از دیگر منابع فکری دو جریان اصلی اقتصادی جهان است. در نمایشنامههای سوفوکل، اشارات صریحی مانند سرودههای هزیود و هومر دیده نمیشود و تاثیرگذاریاش بر مباحث اقتصادی، از منظری دیگر بوده که بسیار هم مهم است. سوفوکل 26 سال پیش از سقراط به دنیا آمد و هفت سال پیش از او مرد. بنابراین معاصر سقراط به شمار میرفت. سوفوکل پیش از آنکه سقراط مباحث خود را راجع به حقوق طبیعی و اخلاق شروع کند، در نمایشنامه آنتیگونه صراحتاً از حقوق طبیعی انسان سخن گفت. بیان حقوق طبیعی انسان، که حتی امروزه هم چندان بدیهی و بیمناقشه نیست، در روزگاری که سوفوکل نمایشنامه آنتیگونه را نوشت، اهمیت بسیاری داشت و در واقع سرآغاز نگرش انسانمدار به سیاست بود. اجمال داستان نمایشنامه آنتیگونه این است که دو برادر آنتیگونه در نبرد با یکدیگر کشته میشوند. کرئون، حاکم تِب، یکی از این دو برادر یعنی اتئوکلس را خادم و دیگری یعنی پولونیکس را خائن میداند. پس دستور میدهد پیکر اولی را با احترام به خاک بسپارند و پیکر دومی را به حال خود رها کنند تا خوراک وحوش شود. آنتیگونه بدون اعتنا به فرمان کرئون، پیکر برادر دوم را به خاک میسپارد و خشم کرئون را برمیانگیزد و هنگام بازجویی میگوید خاکسپاری، «حق طبیعی» پولونیکس بوده است و کرئون نمیتواند و نباید مانع آن شود.
واژه و مفهوم حق طبیعی، از اینجا به آثار فیلسوفان یونان راه یافت و سقراط و افلاطون و ارسطو آن را در اندیشههای فلسفی و اشارات اقتصادی خود گنجاندند و از آنجا به اندیشههای اقتصادی دوران مدرن راه یافت. اکنون، طرفداران اقتصاد خصوصی، مفهوم حق طبیعی را اینگونه تفسیر میکنند که «همگان حق دارند از فرصتهای برابر برای کسب ثروت منتفع شوند و کسی حق ندارد مانع فعالیت آزادانه دیگران برای کسب ثروت شود و طبعاً هر کس ثروتی اندوخته، حاصل تلاش اوست و به او تعلق دارد». طرفداران اقتصاد غیرخصوصی هم حق طبیعی را اینگونه تفسیر میکنند که «همگان حق دارند از فرصتهای برابر برای کسب سهمی از ثروتهای اجتماعی برخوردار شوند و طبعاً هر جا نابرابری رخ داده بدین معنی است که حقی ضایع شده است». این دو تلقی متفاوت، در 500 سال گذشته، متفکران جهان را دو پاره کرده است و در حوزه علوم انسانی، خاصه مبحث عدالت، هر آنچه گفته میشود ذیل یکی از این دو تفسیر از مفهوم حقوق طبیعی، یا شکل تعدیلشده آنها قرار میگیرد.
آبشخور دیگر اندیشههای اقتصادی، گفتهها و نوشتههای فیلسوفان یونان باستان است. این فیلسوفان، در قرون ششم تا چهارم پیش از میلاد اندیشههایی منسجم آفریدند که با اندیشههای قبلی تفاوتهایی بنیادین داشت. تفاوت در این بود که فیلسوفان از وعظ و توصیه کاهنان و شاعران فراتر رفتند و در قالب طرحهای اندیشیده و دقیقاً در واکنش به مسائل زمانه خود سخن گفتند و نوشتند و مباحث اقتصادی از اجزای مهم گفتهها و نوشتههای شماری از ایشان بود. در متون ماقبل فیلسوفان، خوب و بدِ امور بر مبنای احکام آئینی تعیین میشد، اما فیلسوفان میکوشیدند برای خوبی و بدی مبناهای استدلالی وضع کنند و برای اخلاقی عمل کردن، حجتهایی اخلاقی، کشف یا ابداع کنند.
از میان ایشان شش نفر تاثیرگذارتر بودند و میراثهایی ماندگارتر به جا گذاشتند. این شش فیلسوف هر یک پایهگذار شاخهای از معرفت فلسفی شدند که هنوز پابرجاست: تالس مَلطی فلسفه مادی را بنیان نهاد. هراکلیت پایهگذار اندیشه تغییر و حرکت بود. پارمنیدس پایهگذار اندیشه سکون و بقا بود. سقراط پایهگذار فلسفه اخلاقی بود. افلاطون و ارسطو هم علاوه بر تاملات فلسفی محض، بذری را که سقراط در حوزه فلسفه اجتماعی بهطور اعم و فلسفه سیاسی بهطور اخص، کاشته بود آبیاری کردند و بارور ساختند.
تالس را نخستین «دانشمند» و فیلسوف یونان و بلکه همه جهان نامیدهاند. علت این نامگذاری روشن است. ظاهراً تالس نخستین کسی بوده که پرسش درباره منشأ مادی جهان را مطرح کرده و خودش پاسخ داده است که مادهالاولین جهان آب است و همه چیز از آب ساخته شده است. همچنین، نخستین کسی بوده که از دانش هندسه بهعنوان ابزار استدلال منطقی استفاده کرده است. حکیمانِ پیش از تالس، جهان پیرامون را به کمک دانستههای اسطورهای توضیح میدادند. یونانیان برای هر پدیده زمینی یک مابهازای کیهانی قائل بودند و میپنداشتند آنچه در عالم رخ میدهد، حاصل تصمیم و ارادهای است که نزد یکی از خدایان المپ قرار دارد. اما تالس کوشید روابط پدیدههای طبیعی را دریابد و تبیین کند. از این حیث، تالس نخستین «ماتریالیست» یا توضیحدهنده جهان هستی بر اساس خواص مادی اشیا، شمرده میشود. البته ماتریالیسم تالس با تصور رایجی که ماتریالیسم را معادل خداناباوری فرض میکند، تفاوت دارد. تالس با وجود اینکه پدید آمدن جهان را از آب، پدیدهای صرفاً مادی میانگاشت، به خدایی یگانه اعتقاد داشت که قدیمیترین وجود عالم است و هرگز زاده نشده و خدایان متکثر، پرتوهایی از مشیت آن هستند.
از تالس سخن مستقیمی درباره امور اقتصادی گزارش نشده است اما توضیح مادی جهان که با تالس شروع میشود از منابع شناخت علمی در همه شاخههای دانش از جمله دانش اقتصادی است. نظریه علمی تالس، منظومه بزرگی مشتمل بر استدلال ریاضی و هندسی و مشاهده و تعمیم است که همگی جزو ابزارهای تحلیل اقتصادیاند.
هراکلیت و پارمنیدس دو فیلسوف معاصر بودند و بهدرستی معلوم نیست نظریه کدامیک زودتر مطرح شده است؛ اما مباحث آنها بههر حال در مقابل هم است و طبعاً یکی به دیگری پاسخ داده است و محتملتر این است که ابتدا هراکلیت بحث حرکت و دگرگونی را مطرح کرده، سپس پارمنیدس استدلال سکون و بقا را در پاسخ او اقامه کرده است. جانمایه فلسفه هراکلیت این بود که «هستی» بیمعنی است و اساساً نمیتوان درباره آن سخن گفت. آنچه میتوان دربارهاش سخن گفت، «شدن» است. استدلال معروفش این بود که «هرگز نمیتوان در یک رودخانه دو بار قدم گذاشت. زیرا بار دوم نه رودخانه همان است که بود نه کسی که به آن پا میگذارد همان است که قبلاً بوده است».
پارمنیدس، برخلاف هراکلیت، معتقد بود حرکت و دگرگونی، صورت ظاهر اشیاست. آنچه اصل است «بودن» یا ماندگاریِ ماهیت اشیاست. جمله معروفش این بود که «آنچه هست، هست؛ و آنچه نیست، نمیتواند باشد». استدلال پارمنیدس کمابیش همان استدلال تالس است که میگفت کسی نمیداند آنچه نیست، چیست؛ و نمیتواند آن را بر زبان آورد؛ پس فقط درباره آنچه هست میتوان سخن گفت. مباحث این فیلسوفان بهخودیخود حاوی اندیشه اقتصادی نبودند، اما بعدها مبنای بسیاری از اندیشههای سیاسی و اقتصادی قرار گرفتند. تاثیر پارمنیدس و هراکلیت بر آیندگان، اگر هم بیشتر از تالس نباشد، مشهودتر است. اندیشههای پارمنیدس بعدها در اروپای قرون وسطی به مبنای استدلالی و در عینحال دفاع از نظم اقتصادی فئودالیسم تبدیل شد. هراکلیت هم در قرن نوزدهم الهامبخش هگل و مارکس شد و از آنجا در اندیشههای تحولخواه و انقلابی رسوخ کرد. تاثیرگذاری فیلسوفان یونانی بر اقتصاد تا این مقطع، نامحسوس و غالباً از طریق حلول در دستگاههای فکری دیگر است، اما پس از آنها، وضع دیگری پیش آمد.
پس از تالس و هراکلیت و پارمنیدس، که پایههای تفکر فلسفی را گذاشتند، در یونان دو جریان فلسفی-سیاسی مهم و رقیب شکل گرفت. جریان نخست، سوفسطائیان بودند و جریان دوم «فیلسوفان سهگانه» یعنی سقراط و افلاطون و ارسطو. سوفسطائیان، گروهی از دانایان و معلمان یونانی بودند که با دریافت حقالزحمه از افرادی که غالباً جزو اشراف بودند، به آنان هنر مباحثه میآموختند. این آموزشها طیف گستردهای از موضوعات را دربر میگرفت که مهمترین آنها فنون پیروزی بر دیگران و کامیابی در زندگی بود. جانمایه آنچه فیلسوفان سوفسطایی آموزش میدادند، اینها بود: راههای غلبه بر دیگران بدون توجه به خوب و بدِ کار؛ راههای موفقیت در کسبوکار بدون تلاش کردن؛ راههای زشتی کردن و زیبایی نمایاندن. میگفتند باید این هنر را داشته باشیم که منجلاب متعفن را چنان نشان دهیم که گویی از آن رایحه خوش گل سرخ میآید.
سوفسطائیان، موفقیت را بالاترین ارزش میدانستند و هدفشان از مباحثه، کشف حقیقت نبود بلکه قانع کردن دیگران و قبولاندن دیدگاههای خودشان بود. دغدغه حقیقت مطلق و مسائل ماوراءالطبیعه نداشتند. به خدایان المپ که معبود یونانیان بودند اعتقاد نداشتند و این بیاعتقادی را پنهان نمیکردند. تاکیدشان بر مسائل ملموس انسانی بود و به مسائلی مانند منشأ جهان و جهان آخرت کاری نداشتند؛ بلکه انسانهای واقعی و آداب و رسوم آنها و تمدنهایشان را در کانون تفکرات و مباحثهها و آموزشها و اخلاقیات خود قرار میدادند. میگفتند آن انسان شریفی که ادیان و فلسفهها از آن سخن میگویند، افسانه است و انسان همین «فرد» واقعی پیرامون ماست که برای رسیدن به هدف خود هر کاری که بتواند میکند. برای چنین انسانی، «حق از دل قدرت بیرون میآید». و فقط باید به نتیجه عمل فکر کرد نه باید و نبایدهای اخلاقی که ادیان و فیلسوفان میگویند.
مهمترین فیلسوف سوفسطایی، پروتاگوراس بود که آموزشها و اصول بالا را با استدلالهای فلسفی توضیح میداد. میگفت من راهی برای اثباتِ بود و نبود خدایان المپ نمیشناسم و اصلاً نمیدانم چه هستند. ما انسانها توانایی سر در آوردن از حقایق مطلق از جمله خدایان را نداریم و اگر هم چنین حقایقی وجود داشته باشد در فهم ما نمیگنجد. به تعداد آدمهای روی زمین حقیقت وجود دارد و به همین علت «انسان معیار همه چیز است» و هر کس هر آنچه حقیقت میداند برای خود او حقیقت است و برای دیگران شاید نباشد. بنابراین هیچ معیاری برای اینکه بگوییم کدام رفتاری اخلاقی و منطبق بر حقیقت است و کدام غیراخلاقی و نامنطبق بر حقیقت، نداریم. چنین معیارهایی را انسانها برای راحتتر کردن زندگی خودشان میسازند و طبعاً هیچ ارزشی ازلی و ابدی نیست. بازتاب چنین باوری در اندیشه اقتصادی این است که آنچه برای ما عایدی بیشتری در پی داشته باشد درست و آنچه ما را از کسب عایدی دور کند، نادرست است. انسان واقعی، انسان خودخواهی است که منافع خود را بر منافع دیگران ترجیح میدهد. این باور سوفسطایی، بعدها با اندیشههای اپیکور یونانی در هم آمیخت و به اندیشه شماری از اقتصاددانان دوران مدرن که فایدهگرا خوانده میشوند راه یافت. البته، بر این اندیشه سوفسطائیان، در زمان خودشان نقدهایی جدی وارد شد که مهمترینِ آنها از آنِ سقراط و افلاطون و ارسطو بود. در سدههای جدید هم بر آرای سوفسطائیان پارهای آرایههای اخلاقی کشیده و برایش محدودیتهایی وضع شد.