گرگ والاستریت
جردن بلفورت که بود و چرا مشهور شد؟
جردن راس بلفورت، نویسنده، سخنران انگیزشی، سرمایهگذار و کارگزار سابق بورس در سال 1962 در آمریکا متولد شد. او که به دلیل گناهکار شناخته شدن در خصوص جرائم مربوط به دستکاری بازار سهام در سال 1998 بازداشت شد پس از 22 ماه حبس، از زندان آزاد شد و در سال 2007 کتابی را با عنوان گرگ والاستریت نوشت که در سال 2013 فیلمی هم از روی همین کتاب ساخته شد که به یکی از پرفروشترین فیلمهای سال تبدیل شد.
جردن به عنوان بنیانگذار استراتن اکمان مرتکب فعالیتهای غیرقانونی شد. استراتن اکمان در تعدادی کلاهبرداری از جمله طرح بالا بردن کاذب قیمت سهمهایی با ارزش یکپنی شرکت داشت که بزرگترین جرم او به حساب میآید.
جردن بلفورت با تشویق مردم به سرمایهگذاری بر روی اوراق پرریسک، درآمد زیادی بهدست آورد. شرکت تاسیسی وی، استراتن اکمان در روزهای طلایی خود قریب به هزار کارمند و یک میلیارد دلار سرمایه در سبدگردان خود داشت، اما طی تحقیقات یکساله انجمن ملی فروشندگان اوراق بهادار ایالات متحده آمریکا، سرانجام جردن بلفورت به اتهام پولشویی بازداشت شد.
جردن بلفورت که بود و چگونه به یک دلال سرمایهگذاری تبدیل شد؟
جردن در یک خانواده یهودی در نیویورک متولد شد و رشد کرد. قبل از اینکه شرکت کارگزاری تاسیس کند، در ساحل به مردم با قیمت بسیار بالا آب یخ میفروخت. جردن برای تحصیل به کالج دانشگاه امریکن رفت و در رشته دندانپزشکی مشغول تحصیل شد اما مدتی بعد به این نتیجه رسید که از این راه نمیتوان به ثروت زیادی رسید. بنابراین تصمیم گرفت کسب وکار فروش گوشت را با دوستش کنی گرین (که در کتابهای بلفورت با نام مستعار کلهجعبهای شناخته شده است) راهاندازی کند، پس از اینکه از این راه سرمایهای برای خود دستوپا کرد وارد بازار سهام شد و در مرکز سرمایهگذاران اقدام به فروش سهام پنی کرد.
او به همراه همسرش «دنیز لمباردو» یک بلیت قطار گرفت و به والاستریت آمد و فعالیت خود را شروع کرد. در سال 1987 وارد یک شرکت دلالی سهام شد و از شانس بد او، همان روز سهمهای جهانی سقوط کرد و او کارش را از دست داد ولی در همین یک روز اطلاعات زیادی از رئیسش کسب کرد. رئیس هنگام ناهار، رمزورازهای زیادی از والاستریت را برای او گشود و این، آغاز مسیر او برای تبدیل شدن به یک گرگ واقعی در بازار سهام آمریکا بود.
وقتی جردن کار خود را از دست داد، اوضاع او و همسرش به قدری خراب شد که همسرش به جردن پیشنهاد داد حلقه ازدواجشان را بفروشند ولی جردن تصمیم خود را گرفته بود و نمیخواست کوتاه بیاید. شروع به جستوجو در آگهیهای موجود در روزنامهها کرد و در نهایت یک مرکز سرمایهگذاری کوچک را پیدا کرد که واقعاً افتضاح بود و کارمندان آن هیچ حرفی برای گفتن نداشتند. مسوول آن مرکز از جردن خواست سهام یک مجموعه را که ارزش پایینی داشت بفروشد و در ازای این کار، 50 درصد کمیسیون بگیرد.
او معتقد بود وقتی از قواعد و قوانین موجود پیروی نکنی، خیلی راحتتر میتوانی ثروتمند شوی. بنابراین جردن پس از تماس با مشتری، طوری از آن سهام و ارزش شرکت صاحب سهام تعریف کرد که مشتری مقدار زیادی از آن سهام را خرید و همه مات و مبهوت شیوه او در دلالی و فروش سهام شدند. در این مرحله هم جردن یک گام دیگر برای تبدیل شدن به «گرگ والاستریت» برداشت. این مجموعه زمینهها را برای پیدا کردن دوستان جدید فراهم کرد. در نهایت وی تصمیم گرفت مجموعه دلالی سهام خودش به نام «استراتن» را راهاندازی کند.
گرگی در لباس میش
شرکت استراتن که جردن آن را تاسیس کرده بود به ظاهر کار غیرقانونی انجام نمیداد و به امور دلالی سهام مشغول بود. داستان خلافکاری آنها از آنجا شروع شد که برخی سهام بیارزش معروف به پنی را طوری ارزشمند جلوه میدادند که سرمایهگذاران اقدام به خرید آنها با قیمتهای نجومی میکردند. همین کار باعث میشد که قیمت این سهام به تدریج بالا برود. همین اقدام و برخی شکایتها باعث شد که افبیآی و کمیسیون اوراق بهادار آمریکا به شرکت او مشکوک شود و تحقیقات و بررسیهای خود را روی این مجموعه آغاز کنند.
با آغاز پیگیریهای مقامات قضایی، جردن بلفورت برای منحرف کردن ذهن مجریان قانون و نمایندگان افبیآی، به نام عمه همسرش حسابی در سوئیس باز کرد ولی این کارها نتیجهای نداشت و جردن بلفورت و همکارانش دستگیر شدند. مشکلات او با قانون باعث شد که در سال 1998 دستگیر شود. سرانجام پس از کشوقوسهای قانونی فراوان در سال 2003 به چهار سال زندان و پرداخت 110 میلیون دلار جریمه محکوم شد. وی 22 ماه از محکومیتش را در زندان سپری کرد و همانجا بود که به نوشتن و انتقال تجربیات خود به دیگران علاقهمند شد.
جردن بلفورت در سال 2008 اولین کتاب خاطرات خود را با عنوان «گرگ والاستریت» منتشر کرد. پس از آن هم دومین کتاب خود را با عنوان «دستگیری گرگ والاستریت» در اختیار علاقهمندان قرار داد. در سال 2013 اوج معروفیت او رقم خورد. لئوناردو دیکاپریو با نقشآفرینی در فیلم گرگ والاستریت باعث شد که او در تمام جهان شناخته شود. او در بخشی از کتاب «دستگیری گرگ والاستریت» در مورد داستان دستگیریاش نوشت:
«شاید فکر کنید هر کسی که 30 سال حبس و 100 میلیون دلار جریمه نقدی در چشمانداز داشته باشد، آرام بگیرد و سربهراه شود. اما نه. شاید من تشنه مجازات باشم و شاید هم فقط بدترین دشمن خودم. به هر حال، من گرگ والاستریت هستم. مرا به یاد دارید؟ همان بانکدار سرمایهگذاری که مثل ستارههای راک خوشگذرانی میکرد، همانی که زندگیاش جنون محض بود؟ مردی که با آن لبخند معصومانه به پسرکهایی آوازخوان در گروه کر کلیسا میماند و البته اعتیادی تفریحی داشت که میتوانست گواتمالا را نشئه کند؟ به خاطر که دارید! دوست داشتم جوان و ثروتمند باشم، به همین خاطر پریدم در یکی از قطارهای لانگآیلند و به سمت والاستریت روانه شدم تا به دنبال اقبالم بگردم. چیزی هم نگذشته بود که فکر بکری به ذهنم رسید و مرا سر ذوق آورد تا نسخه جدیدی از والاستریت را به لانگآیلند ببرم.
در واقع پیش از اینکه یک ارتش کوچک از ماموران افبیآی به ملکم در لانگآیلند هجوم بیاورند و مرا دستبند به دست ببرند، خودم داشتم بر لبه پرتگاه تلوتلو میخوردم. در یک عصر گرم پنجشنبه اتفاق افتاد، یک هفته قبل از روز کارگر؛ کمتر از دو ماه از تولد 36سالگیام گذشته بود. وقتی مامور جلب به من گفت: «جردن بلفورت، شما به خاطر 22 مورد کلاهبرداری در اوراق بهادار، دستکاری سهام، پولشویی و ممانعت از اجرای عدالت و... تحت تعقیب هستید» تا ته خط را خواندم. به هر حال شنیدن سیاهه اعمالی که میدانستم مرتکب شدهام، لطفی هم نداشت. انگار آدم پاکت شیری را که رویش نوشته شده «شیر فاسد» بو کند.
وقتی مامورها مرا از کنار نادین بردند، لب بالایم را جمع کرده و زمزمه کردم «نگران نباش عزیزم همه چیز درست میشه.» او هم سر تکان داد: «میدونم عزیزم. قوی باش، به خاطر من و به خاطر بچهها. همه دوستت داریم.» و راهی شدم.»
زندگی شخصی
بلفورت عاشق پول خرج کردن بود. درآمد و خرجهایشان حد و حساب نداشت. اما این ولخرجیها به خریدن ماشینهای رنگارنگ و لباسها و مهمانیهای آنچنانی ختم نمیشد. اعتیاد جردن به مواد مخدر هر روز بیشتر میشد و هیچ اتفاق عجیبوغریبی نبود که در شرکت استراتن اکمان نیفتد. خوشگذرانی در شرکت استراتن اکمان تعریف دیگری داشت. انواع مواد مخدر و تفریحهای غیراخلاقی از جمله استخدام کوتولهها در مهمانیهای دفتر و پرتاب کردن آنها به هوا.
دیری نپایید که عواقب سبک زندگی جدید جردن به ازدواجش نیز سرایت کرد. جردن در یکی از مهمانیهای آنچنانیاش با دختر زیبای بلوندی به نام نادین آشنا شد. او در ابتدا رابطه پنهانی با نادین داشت ولی بعدها آن را علنی کرد و از همسر اولش جدا شد و با نادین ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دختری به نام چندلر و پسری به نام کارتر بود.
او همواره تحت تاثیر مواد مخدر بود و انواع مختلف آن را امتحان میکرد. بسیاری از تصمیمات او تحت تاثیر مواد انجام گرفته بود و گاهی اوقات نیز جان خود و اطرافیانش را به خطر میانداخت به طوری که یک بار هم همسرش نادین را مورد ضربوشتم قرار داد و در حالی که دخترش را در آغوش گرفته بود، همسرش را با لگد روی پلهها هل داده و او نیز «محکم» روی پهلو و پایین پلهها فرود آمده بود. اما جنون جردن به اعمال خشونت علیه همسرش محدود نمیشد. بعد از درگیری با همسرش او را تهدید کرده بود که دخترشان را میبرد و از او جدا میکند. رفتار خارج از کنترل و نامعقول بلفورت یک بار جان فرزندش را نیز به خطر انداخت. او دختر خردسالش، چندلر را بدون بستن کمربند ایمنی روی صندلی جلو قرار داد و با نهایت سرعت شروع به رانندگی کرد و با برخورد به ستون سنگآهکی دومتری کنار گاراژ متوقف شد.
اعتیاد، زندگی عیاشانه و کلاهبرداریهای روزانه در «استراتن اکمان» تا مدتی ادامه داشت و در همین مدت بود که افبیآی و کمیسیون اوراق بهادار و بورس، تحقیقاتشان را روی استراتن اکمان آغاز کردند. گریگوری کولمن، مامور افبیآی به «سیانبیسی» گفته بود «رفتارهای خیرهکننده و خودسرانه، روشهای خودنمایانه و پرزرق و برقشان، تماسهای سرخود با مردم و تعداد قربانیانی که روزانه از آنها شکایت میکردند، عواملی بود که توجه مرا به این شرکت جلب کرد».
با این حال بلفورت بعدها از این رفتار اعتیادآمیز خود ابراز پشیمانی کرد. در ژوئن سال 1996، جردن و دنی به اتفاق همسرانشان با قایق تفریحی نادین به یک سفر تفریحی میروند. در میان خوشگذرانیشان وکیل جردن با او تماس میگیرد و به او خبر میدهد که استیو مدن وقتی از مشکل قانونی بلفورت باخبر شده، سعی کرده سهمش را بیرون بکشد. در همین حال نادین گریان نزد جردن میآید و به او خبر میدهد عمهاش بر اثر حمله قلبی فوت کرده است. بیشتر نگرانی جردن از این بود که 20 میلیون داراییاش در حساب عمه جان بلوکه شده است. جردن با برقراری یک تماس درمییابد که عمه او را به عنوان جانشین حساب نامبرده است. تنها کاری که باید میکرد آن بود که بلافاصله خودش را به سوئیس برساند. بهرغم اصرار نادین برای رفتن به انگلیس و شرکت در مراسم خاکسپاری عمهاش، جردن به سرعت به طرف کاپیتان قایق میرود و از او میخواهد مسیر را به سمت سوئیس کج کند. باوجود اینکه کاپیتان به او هشدار میدهد ممکن است گرفتار طوفان شوند، جردن بر تصمیمش اصرار میورزد و بههرحال وارد آبهای خطرناک میشوند. حتی در چنین شرایط خطرناکی نیز، جردن دست از استفاده از متاکوآلن برنمیدارد. متعاقب تماس جردن برای درخواست کمک، یک هلیکوپتر نیروی دریایی ایتالیا آنها را نجات میدهد. آنها را به درون قایق دیگری میبرند. جردن میگوید یک مرغ دریایی به درون موتور هلیکوپتر کشیده شد و باعث انفجار موتور شد. بلفورت میگوید اینها نشانهای از طرف خدا بوده و تصمیم میگیرد اعتیادش را ترک کند.
لذت ثروتمند شدن
جردن در اسکناس غوطهور بود و زندگی تجملاتی داشت. ولخرجی میکرد، کاخ خریده بود، ماشینهای مسابقه و هر جور اسباببازی گرانقیمتی که فکرش را بشود کرد. هرچند اعتیادش هم بیشتر شده و به ویژه طرفدار متاکوآلن بود. بلفورت به خاطر مصرف مواد چند بار دچار سانحه شده بود، از جمله یک بار با هلیکوپتر در حیاط خانه خودش تصادف کرد و قایق بزرگش در سواحی ایتالیا به گل نشست.
پس از دستگیر شدن بلفورت، افبیآی، همسرش نادین را نیز مورد بازجویی قرار داد. اتهامات وارده به جردن، گشوده شدن چشمان نادین بر روی حقایق و اینکه پیشتر از سوی او مورد خشونت فیزیکی قرار گرفته بود، شوک آخری بود که او نیاز داشت تا جردن را ترک کند. نادین پس از اینکه به وکیل جردن برای تهیه وثیقه 10 میلیوندلاری کمک کرد و او را از بازداشت بیرون آوردند، به او گفت میخواهد طلاق بگیرد و حضانت کامل فرزندانشان را نیز میخواهد.
جردن در مورد انگیزه ثروتمند شدنش میگوید: «وقتی 21سالم بود، عاشق لذت بودم و فکر کردم برای به دست آوردن آن باید پول زیادی داشته باشم. خیلی از جوانها، البته اگر با خودشان صادق باشند، مثل من فکر میکنند؛ و البته این انگیزه خوب هم جواب داد. از این نظر واقعاً خوشبختم چون تا زمانی که ثروتمند بودم، اوقات بینظیری داشتم. بعدها وقتی سنم بالاتر رفت و بچهدار شدم، میخواستم آینده بچههایم را با پول تضمین کنم؛ اما در اصل، دلم میخواست مرد قدرتمندی باشم و نظرها را به خود جلب کنم. این آرزوی هر پسر جوانی است، اگر بخواهد موفق به نظر بیاید و الگوی همسالان خود شود.»
بلفورت استاد سخنرانی انگیزشی بود، او معمولاً جلوی کارمندانش میایستاد و برایشان سخنرانی میکرد. او یک شعار معروف داشت که آویزه گوش کارمندانش شده بود: «تلفن را زمانی قطع کن که مشتری خرید کرده باشد یا مرده باشد.»
نکته جالب در مورد بلفورت این است که او پس از آزادی از زندان درآمد خوبی از فروش کتابها و فیلمهایش به دست آورد. بر اساس پژوهشی که وبسایت «هیستوریویاسهالیوود» انجام داده است، جردن بلفورت برای دو کتابش یک میلیون دلار خالص به عنوان پیشپرداخت از انتشارات «رندوم هاوس» دریافت کرد. درازای فروش حق کتابش به تهیهکنندگان فیلم نیز یک میلیون دلار دیگر کسب کرد. او در جواب منتقدان به این درآمدها، در صفحه فیسبوکش نوشت: «دولت از من خواسته بود 50 درصد سودی را که از این کتابها به دست میآورم به آنها بپردازم، در حالی که من کل 100 درصد درآمدم از کتابها و فیلم را به آنها دادم. یعنی من از این دو کتاب و فیلم حتی یک پنی نیز پول درنیاوردهام.» طبق گفتههای جردن، این پول صرف بازپرداخت میلیونها دلار بدهیاش به افراد فریبخورده از طریق استراتن شد.