جامعه مردد یا جامعه اتمیزه؟
افراد تا چه اندازه خود را با جامعه یکی میانگارند؟
با نزدیک شدن به روزهای پایانی انتخابات مساله مشارکت مردم در انتخابات و دلایلشان برای مشارکت کردن یا نکردن بیش از پیش مطرح است. بحث بر سر این است که آیا تردید برای حضور یا عدم حضور در انتخابات نتیجه خودکمرنگپنداری است یا ناامیدی از اثرگذاری در مسائل جامعه؟ به نظر میرسد مسالهای که با آن مواجه هستیم در سطحی گستردهتر قابل بحث و بررسی است. اینکه بهطور کلی افراد تا چه اندازه خود را با جامعه یکی میانگارند و در مسائل و رویدادهای مربوط به جامعه به عنوان یک شهروند احساس مسوولیت میکنند؟ با یک مقدمه به این سوال پاسخ خواهم داد.
اریک فروم در کتاب «گریز از آزادی» توضیح میدهد که در قرون وسطی برخلاف امروز، آزادی فردی وجود نداشت، به این معنا که افراد در نسبت با یکدیگر تعریف میشدند و همگی به نقش خود در سیستم اجتماعی پایبند بودند. هیچکس نمیتوانست تحرکی از طبقه اجتماعی به طبقهای دیگر یا حتی از شهری به شهر دیگر داشته باشد. به عبارتی کل زندگی شخصی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فرد در کنترل قواعد و تکالیف بود و با اینکه فرد از آزادی به مفهوم امروزی آن برخوردار نبود اما یکه و تنها هم نبود. همان جای مشخص و غیرقابل تغییر فرد در اجتماع از بدو تولد به منزله ریشه انسان در یک کل متشکل بود. به این صورت زندگی دارای مفهومی میشد که جایی برای تردید و شک باقی نمیگذاشت و هیچکس از نقش خود در اجتماع جدا نبود. در همان محدوده اجتماع، چه در زندگی عاطفی و چه در کار برای بیان فردیت، آزادی وجود داشت. هرچند از آزادی و فردگرایی به معنای نوین یعنی انتخاب نامحدود بین طرق ممکن زندگی خبری نبود اما فردگرایی حقیقی بسیار بود. در واقع اجتماع قرون وسطی فرد را از آزادی محروم نمیکرد به این علت که هنوز فردی وجود نداشت و انسان نه فقط از دیگران بلکه از خودش به عنوان یک فرد تصوری نداشت به جز نقش اجتماعیاش. به عبارتی فرد در قرون وسطی دچار فقدان خودآگاهی بود.
در عصر رنسانس انسان کمکم به خودآگاهی دست یافت. در این دوران انسان پی میبرد که خودش و دیگران افرادی مجزا از یکدیگرند. در این دوران است که نتیجه میگیرد طبیعت از او جداست و باید بر آن از لحاظ علمی و نظری غلبه کند. در این دوره نقش سرمایه در صنایع رو به فزونی گذاشت و به جای اینکه ثروت در خدمت انسان باشد، انسان به خدمت ثروت درآمد. در بین افراد رقابت به وجود آمد و هدف فقط کسب سود بود. بازار به دست صاحبان صنایع بزرگ افتاد و آنها قیمتها را تعیین میکردند و بر صاحبان خرده صنایع فشار میآوردند. در حالی که در دوره قبل بازار به این وسعت وجود نداشت. برخلاف بازارهای قرون وسطی که عرضه و تقاضا در آن قابل پیشبینی بود، در این دوره عرضه و تقاضا غیرقابل پیشبینی شد. همینطور کار تبدیل به والاترین ارزش شد و پیامد این وضع از بین رفتن ثبات فرد بود. به عبارتی فرد به خودش واگذار شد و همه چیز بستگی به تلاش خودش داشت. اهمیت نقش سرمایه در این دوره به این معنا بود که نیرویی بالاتر از شخص بر سرنوشت او حاکم شده بود. سرمایه از حالت تحت اختیار بودن درآمده و خود اختیاردار شد. انسان رها شد و خود میبایست به دنبال سرنوشتش میرفت و مسوول سود و زیان اعمالش نیز خودش بود. فقط فعالیت فردی بود که میتوانست او را موفق کند و به استقلال برساند. در این دوره اگرچه انسان آزادی به دست آورد، اما این آزادی چنانچه در ادامه توضیح میدهیم همراه با احساس ناتوانی و پوچی است.
انسان با از دست دادن مکان ثابت در یک جهان بسته در برابر مفهوم زندگی سرگردان و مبهوت مانده که به راستی هدف از زندگی چیست و خودش کیست. قدرتهایی بالاتر از شخص مثل بازار و سرمایه او را مورد تهدید قرار میدهند. انسان منزوی و منزجر شده است و خطر از همه طرف او را مورد تهدید قرار میدهد و چون با جامعه احساس یگانگی ندارد دچار احساس پوچی و سرشکستگی میشود. رابطه انسان با انسانهای دیگر نیز که همه رقیب او محسوب میشوند با بیگانگی و دشمنی همراه است. اما در قرون وسطی اینگونه نبود، با اینکه همواره کسانی بودند که تامین خرج زندگی برایشان آسان نبود اما افراد عضو یک صنف مطمئن بودند و میدانستند با کاری که انجام میدهند، میتوانند زندگیشان را بگذرانند و در سطحی که متعلق به پایگاه اجتماعی خودشان است با هر کاری اعم از ساخت صندلی، کفش، پخت نان و... آسوده زندگی کنند، در نتیجه خبری از احساس پوچی و سرگشتگی و ناتوانی انسان در برابر قدرتهای بالادست نبود.
پس سرمایهداری گرچه باعث افزایش آزادی به معنای مثبت آن شد (به پینوشت رجوع شود) ولی از طرفی باعث انزوا، تجرد و احساس ناتوانی در فرد شد، چون تمام کارهای فرد به خودش مربوط بود. به تدریج تحمل این تجرد و انزوا نیز از توان فرد خارج شد چون در مقایسه با جهان خارج خودش را ناچیز میدید و دچار ترس و استرس میشد. انسان عصر جدید نسبت به معنای زندگی و خودش شک کرد و این شک و تردید، زندگی و حیاتش را فلج کرد و برای اینکه بتواند دوام بیاورد سعی کرد تا از آزادی بهخصوص آزادی منفی فرار کند، غافل از اینکه این گریز، امنیت ازدسترفته را برنمیگرداند، فقط به او کمک میکند که نفس خود را به عنوان موجودی جداگانه فراموش کند. باید گفت آزادی همیشه با ترس و تجرد همراه است. انسان نمیتواند آزاد باشد و به تنهایی و شک دچار نشود. در چنین فضا و شرایطی یعنی استیصال و درماندگی فرد در برابر نیروهای فرادست با یک جامعه اتمیزه مواجه میشویم به این معنا که هرکس بدون توجه به سرنوشت مشترک به فکر خودش است و به تعبیری میخواهد خودش گلیم خود را از آب بیرون بکشد. افراد در کنار هم و در جهت منافع جمعی حرکت نمیکنند. آنها با باور به اینکه فقط خودشان میتوانند به رشد و موفقیت خودشان کمک کنند و همه چیز منوط به تلاش فردیشان است برای مشارکت در مسائل مربوط به جامعه رغبتی نشان نمیدهند. افراد آزادی دارند اما همزمان دچار تردید و سرگشتگیاند.
با مطالبی که گفته شد پاسخ به پرسش ابتدایی چندان دشوار نیست. جامعه امروز ایران نیز اتمیزه شده است و دیگر سرنوشت مشترک برای کسی اهمیت ندارد. افراد نه به علت خودکمرنگپنداری یا ناامیدی از اثرگذاری بلکه به این علت که اساساً دیگر خود را در ارتباط با جامعه نمیبینند، دچار انزوا و استیصال میشوند و به این وضعیت با مشارکت نکردن در تمامی مسائل جمعی و مربوط به جامعه اعم از انتخابات پاسخ میدهند. اساساً جامعه و سرنوشت مشترک دیگر برای افراد معنایی ندارد و هرکس به دنبال نفع شخصی و کسب سود در زندگی خودش است. به نوعی ارتباط فرد با جامعه قطع شده و به موجودی تنها و دورافتاده تبدیل شده است. در این شرایط نه انتخابات و نه هیچ اقدام جمعی دیگری فرد را مجاب به مشارکت نمیکند چون اساساً جمع و نفع جمعی برای فرد معنا ندارد.
پینوشت: فروم در این کتاب از دو نوع آزادی سخن میگوید. آزادی به معنای مثبت آن یعنی آزادی برای انجام کار و آزادی به معنای منفی یعنی آزادی از چیزی، به عبارتی آزادی از این قید که غرایز اعمال انسان را تعیین کنند. فروم میگوید انسان در عصر جدید آزادی به معنای منفی آن را به دست آورده است. این آزادی برای انجام کاری نیست بلکه آزادی از چیزی است. در ادامه توضیح میدهد که بعد از قرون وسطی مردم از قیود آزاد شدند ولی با اینکه از بیشتر جهات رشد کردند، فاصله بین دو معنای آزادی بیشتر شد و نتیجه این عدم تناسب میان آزادی از قیود و کمبود امکانات برای تحقق آزادی مثبت این شد که افراد با وحشت از آزادی فرار کنند یا به قیود جدیدی پناه ببرند یا اینکه کلاً نسبت به همه چیز بیاعتنا شوند.
منبع: فروم، اریک، گریز از آزادی، ترجمه داود حسینی