کاتالیزور مشارکت سیاسی در جامعه
چرا احساس قدرت به توسعه انسانی جوامع منجر میشود؟
هاجر شادمانی: حیات سیاسی جامعه ایرانی در شرایط فعلی در برههای قرار گرفته است که به نظر میرسد نقشآفرینی و اثرگذاری مردم در آن به نحو چشمگیری کاهش یافته است. حس عمومی جامعه ایرانی به لحاظ اثرگذاری سیاسی هماکنون سمتوسویی متفاوت به خود گرفته است و احساس اثرگذار بودن در میان شهروندان در تحولات سیاسی روزبهروز کمرنگتر میشود. در این میان دو نظریه مهم مطرح است که برخی از آن به عنوان شکلگیری احساس خودکمرنگپنداری از یکسو و برخی دیگر به کاهش قدرت شهروندان در تحولات سیاسی از سوی دیگر اشاره دارند. مطابق با برخی مطالعات و نظرسنجیهای صورتگرفته میزان احساس بیقدرتی در مردم ایران از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۷، حدود ۳۰ درصد بیشتر شده است. یعنی مردم احساس تاثیر کمتری در انتخابات و رخدادهای سیاسی دارند. سوال مهمی که اینجا مطرح میشود آن است که چرا احساس بیقدرتی در جامعه ایرانی تشدید شده است؟ در این خصوص با زهراسادات روحالامین، محقق و پژوهشگر اجتماعی، گفتوگو کردهایم. وی در گفتوگو با تجارت فردا معتقد است، گسترش آزادیهای واقعی در جامعه که با معیار رضایت مردم مورد ارزیابی و سنجش قرار میگیرد یکی از مصادیق مهم و مفاهیم مربوط به «توسعه» در جوامع است. در واقع در یک تعریف، توسعه را به صورت فرآیند گسترش آزادیهای واقعی بیان میکنند و معیارش نیز تنها رضایت مردم است. به اعتقاد وی، احساس بیقدرتی یا مفهوم خودکمرنگپنداری در نهایت به تردید در خصوص اثرگذاری آرای عمومی در آینده جامعه منجر میشود و زمانی که افراد در سطح عموم به این احساس برسند، مشارکت خود را در هر زمینه اجتماعی و سیاسی به خصوص شرکت در انتخابات، به میزان محسوسی کاهش خواهند داد یا در اساس مشارکتی از این بابت نخواهد داشت. در واقع احساس بیقدرتی یا خودکمرنگپنداری در جامعه از سوی شهروندان که بعضاً ناشی از سیاستهای نادرست حکومتها در جلب مشارکت و همراهی مردم در تحولات اجتماعی و سیاسی است در نقش یک کاتالیزور بر کاهش مشارکت عمومی، وارد عمل میشود. مشروح گفتوگو با وی را در ادامه بخوانید.
♦♦♦
در دنیای امروز، احساس قدرتمندی یا پررنگ بودن اراده جمعی و مشارکت عمومی تا چه اندازه میتواند بر سرنوشت اجتماعی و سیاسی کشورها تاثیرگذار باشد و در جامعهشناسی این مفاهیم در ارتباط با مشارکت اجتماعی و سیاسی چه اهمیت و جایگاهی دارند؟
بگذارید برای شروع، بحث را از یک مفهوم دیگر آغاز کنم و آن هم مفهوم «توسعه» است. جایی خوانده بودم اگر کسی نشانه توسعه را از شما پرسید چنین راهنماییاش کنید، میدان آزادی، آزادراه مردمسالاری، خیابان توانمندی، و اگر شماره پلاک را پرسید در آنجا نیازی به دانستن شماره پلاک نیست؛ زیرا همه درها بر پاشنه مسوولیت آگاهانه میچرخد و به روی توسعه پایدار گشوده میشوند. در حقیقت انتخابات از نگاه من جلوهای از همان مسوولیت آگاهانه است. وقتی از مسوولیت صحبت میکنیم یعنی انسان عاقل را به رسمیت شناختهایم و انسان عاقل انسان کنشگر است.
البته توسعه واژهای رایج و هدفی مقبول با مفهومی مبهم است. دو دیدگاه مهم در این عرصه وجود دارد. یکی دیدگاهی است که توسعه را پیشرفت فناوری، مدرنیزه شدن، رشد تولید ملی، افزایش درآمد، صنعتی شدن و... بیان میکند و میسنجد. دیگری توسعه را به صورت فرآیند گسترش آزادیهای واقعی بیان میکند و معیارش نیز تنها رضایت مردم است. در دیدگاه اول، توسعه به دنبال کسب درآمد است؛ آن هم به صورت افزایش درآمد ملی یا درآمد سرانه ولی در منظر دوم توسعه به دنبال کسب دستاورد است. درآمد را همه به خوبی میشناسیم و شاید بیشتر ایام عمرمان را به دنبال کسب آن صرف کردهایم و خواهیم کرد. درآمد خود نوعی دستاورد است ولی تمامی آن نیست. دستاورد آن چیزی است که به خودی خود و به دلیل رضایتی که برای ما ایجاد میکند ارزشمند است و تقریباً همه ما درآمد را به عنوان وسیلهای برای کسب دستاورد دوست داریم.
البته از نگاه جامعهشناسی سیاسی متغیرهای متعددی را بر روی مشارکت موثر میدانند اما من میخواهم روی این نکته تاکید کنم که زمینه اساسی برای مشارکت آن هم مشارکتی همراه با مسوولیت و در عین حال آگاهانه و عاقلانه جز با آزاد کردن ظرفیت آزادی مقدور نیست. اینجا هم مقصود من از آزادی ناآزادیهایی چون ولنگاری، که در همه جوامع وجود دارد، نیست. آزادی که رهایی انسان را در پی داشته باشد مراد من است. از نگاه من هرچه آزادی بیشتر باشد، حس قدرتمندی هم بیشتر خواهد بود و توسعه انسانی در جوامع آزاد بیشتر از سایر جوامع محقق خواهد شد.
بروز حس بیقدرتی در میان شهروندان تا چه اندازه میتواند بر سطح مشارکت عمومی آنها در حوزههای مختلف از جمله زمینههای مشارکت سیاسی و اجتماعی تاثیر بگذارد و مصادیق آن چیست؟
مهمترین جلوه مشارکت در هر جامعهای توسط جوانان رقم میخورد. جوان هم بهمعنی عام کلمه مد نظر است. حالا باید دید در انتخابات پیشرو، تا چه میزان جوانان پا به عرصه خواهند گذاشت. مطالعات نشان میدهد جوانان وقتی احساس تاثیرگذاری بر فرآیندها و ایجاد تغییر نداشته باشند، بهجای حضور در عرصه عمومی، به خردهفرهنگهای خاص پناه میبرند و تلاش میکنند از آن طریق زندگی مطلوب خود را بسازند. البته این امر در جوانان پررنگتر است و در سایر سنین نیز به همین طریق یا طرق دیگر بروز پیدا میکند.
نتایج پیمایش فرهنگ سیاسی مردم ایران از کاهش میل و علاقه ایرانیان به مشارکتهای سیاسی و اجتماعی مانند مشارکت در انتخابات حکایت دارد؛ ریشههای این کاهش میل به مشارکت را در چه مواردی میتوان جستوجو کرد؟ در واقع چرا حس بیقدرتی در سالهای اخیر در ایران تشدید شده است؟ این احساس چه اثری بر جامعه و سیاست ایرانی داشته است؟
اگر مشارکت به برهههای خاص یا مقاطع خاص محدود بشود و در عین حال همان مشارکت هم کمترین دستاورد را برای جامعه به همراه داشته باشد کیفیت مشارکت هم به مرور تغییر میکند و کاهش مییابد تا جاییکه اساساً میتوان حتی به شرایطی فکر کرد که در آن مشارکت عمومی به سطح حداقلی رسیده و در آستانه زوال است؛ بنابراین اگر ما به دنبال مشارکت پایدار که موتور محرک توسعه است هستیم و به چنین سطحی از مشارکت فکر میکنیم باید تدابیری بیندیشیم که با مشارکت مردم یا جامعه در طول زمان همراه باشد و استمرار داشته باشد. به عنوان نمونه حدود دو دهه قبل تصمیم بر این شد که با تشکیل شوراهای شهر و روستا این مشارکت گسترش یابد؛ در شرایط امروز نیز علاوه بر ارزیابی انتقادی دستاوردهای گذشته نیاز به فراهم کردن زمینههای جدید برای مشارکت اجتماعی داریم. یعنی لازم است مصادیق مشارکتهای اجتماعی و سیاسی متناسب با تحولات روز بهروزرسانی شده و در واقع مشارکت روزآمد در حوزههای مختلف از جمله زمینههای سیاسی و اجتماعی جزو ضروریات است.
اما نتایج برخی از تحقیقات انجامشده از اثر «خودکمرنگپنداری» در میان مردم در کاهش میل به مشارکت در فعالیتهای سیاسی به خصوص حضور در انتخابات حکایت دارد؛ این اثر در تئوریهای جامعهشناسی ناظر بر چه مفهومی است و چگونه میتواند مشارکت اجتماعی و سیاسی افراد در اجتماع را تحت تاثیر قرار دهد؟
این تعبیر -خودکمرنگپنداری اجتماعی- به تازگی استفاده شده و برداشت من این است که از تئوریهای روانشناسی اجتماعی نشات گرفته است. اما در جامعهشناسی، ما از تعبیر «بیقدرتی» استفاده میکنیم. تفسیر من از خودکمرنگپنداری آن است که علاوه بر اینکه فرآیندها راهی برای تغییر و امکان مشارکت بیشتر فراهم نمیکند، خود مردم نیز به نوعی ناامیدی دچار شدهاند که امکان تغییر را کمتر دیده و میلی به مشارکت ندارند یا این میل به میزان قابل توجهی در آنها کاهش پیدا کرده است. در هر صورت حس بیقدرتی به عنوان متغیر میانجی در کاهش یا افزایش مشارکت به خصوص مشارکتهای سیاسی از جمله شرکت در انتخابات، تاثیر بسزایی دارد.
در شرایطی که نظرسنجیها و همچنین نتایج برخی پیمایشهای مربوط به فرهنگ سیاسی مردم ایران از کاهش میل شهروندان به شرکت در انتخابات به عنوان یکی از اصلیترین وجوه مشارکت سیاسی و اجتماعی حکایت دارد؛ خودکمرنگپنداری تا چه اندازه در ایجاد و تقویت این احساس در جامعه ایرانی موثر بوده است؟
نتایج انتخابات مجلس گذشته و شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه در نظرسنجیها منعکس شده و در حال حاضر کف مشارکت 35 درصد و سقف آن 40 درصد خواهد بود. به عنوان یک فرضیه جدی همانطور که گفتم اگر جامعه ایرانی احساس تاثیر کم با حضور در انتخابات و هر نوع مشارکت دیگر داشته باشد یعنی در ایجاد و پیشرفت آینده کشور خود تردید داشته باشد، این احساس کاتالیزوری است بر کاهش مشارکت. البته از آنجا که اعتقاد دارم مردم ایران کنشگران هوشمندی هستند همچنان امکان تغییر در این وضعیت وجود دارد هرچند این امکان بسیار کمتر از موعد مشابه در انتخاباتهای گذشته است. اما دور از ذهن نیست. پس یعنی ممکن است جریانی بتواند حس تاثیرگذاری را در مردم ایجاد کند و میزان مشارکت را تغییر دهد یا مجموعه فضای انتخاباتی کشور در این خصوص تغییراتی بکند.
تاثیر فضای مجازی در بروز احساس قدرتمندی عمومی در شهروندان یا ایجاد حس بیقدرتی و خودکمرنگپنداری آنها در حوزههای مشارکت اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه است؟
فضای مجازی اگر به میدان تضارب آرا و تشدید گفتوگوها تبدیل شود به نوعی تقویت عرصه عمومی خواهد بود و تقویت عرصه عمومی هم میتواند در افزایش مشارکت یا کاهش آن نقشآفرین باشد. در غیر اینصورت فضای مجازی هم فینفسه تفاوت خاصی با سایر عرصههای اجتماعی ندارد. در انتخاباتهای گذشته یا عرصههای سیاسی گذشته همیشه فضای رسانه تاثیرگذار بوده است و این بار نیز اثرگذاری از طریق این فضا دور از انتظار نیست. همچنانکه مشاهده میکنید علاوه بر تحقیقات نظرسنجی که در سالهای گذشته تقویت شده است مطالعه شبکههای اجتماعی و احساسات مردم در فضای مجازی رونق جدی داشته است که خود نشانهای از حضور و توانمندی مردم در این فضاست.
بهغیر از فضای مجازی در این زمینه چه عوامل و موارد دیگری موثر هستند؟
همانطور که در سوال اول اشاره کردم به هر میزان جریان سیال آزادی در جامعه احساس شود، احساس قدرتمندی بیشتر خواهد بود اما به طور خاص حضور قدرتمند رسانهها یعنی رسانههای مستقل یا رسانههایی که بازتابدهنده آرا و نظرات جامعه باشند، نشانهای از حضور مردم خواهد بود. در واقع حضور این رسانهها میتواند نمودی از تفکر و عمل مردم در مشارکت سیاسی یا عدم مشارکت باشد.
دولتها و جوامع پیشرفته برای جلوگیری از بروز حس خودکمرنگپنداری در شهروندان به منظور جلب مشارکت حداکثری آنها در امور اجتماعی و سیاسی چه سیاستها و برنامههایی اعمال میکنند؟
اجازه بدهید در این زمینه و برای پاسخ به این سوال یک خاطره تعریف کنم. در یک سفر مطالعاتی به یکی از کشورهای اروپایی مشاهده کردم که در روز ملی آن کشور، بر سردر اکثر خانهها پرچم آن کشور نصب شده بود و کیکهای مخصوص آن روز به صورت خانگی و رایگان در کوچه و کافهها توزیع میشد. همینطور جشنهایی در محلهها و خانهها ترتیب داده بودند. در واقع مشارکت در اقشار مختلف مردم تقویت شده بود و به صورت محلی تا ملی و ملی تا محلی دیده شده بود. به معنی افقی بودن عرصه عمومی که خود موضوع مهمی است. البته تجربیات کشورهای مختلف متفاوت است و در جای خود قابل بررسی است. اما میتوان از همین تجربهها برای ریشهیابی و راهکاریابی افزایش سطح مشارکت و احساس قدرتمندی در میان شهروندان در اعمال اثر بر تحولات سیاسی و اجتماعی بهرهمند شد.
در جامعه ایرانی برای از بین بردن احساس خودکمرنگپنداری به منظور افزایش ضریب مشارکت عمومی در امور سیاسی و اجتماعی چه راهکارهایی وجود دارد؟
به هر میزان تلاش کنیم که مردم با یکدیگر، مردم با مردم، مردم با مسوولان، مردم با نخبگان، و در اجزای مختلف جامعه شنیدن، رواج یابد و درست گفتن آموزش داده شود و در یک کلام مردم متین و منطقی دیده شوند، میتوانیم به مرور زمان شاهد افزایش مشارکت در عرصههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... باشیم. پس هر چقدر فضاهای گفتوگو در جامعه بیشتر باشد و آزادانه و منتقدانه صحبتها ردوبدل شود، این ظرفیت افزایش مییابد. بازهم باید تاکید کنم مراد از آزادی زندانهایی نیست که افراد جامعه با عدم رعایت اخلاق و قانون برای خود درست میکنند بلکه منظور گفتوگویی است که فضیلتهای فراموششده یک جامعه در آن زنده و پویا میشود.
در این میان نقش دولت یا به بیان کلانتر حکومت چیست؟ حاکمیت برای از بین بردن این فاصله چه نقشی دارد؟
همانطور که گفتم ایجاد زمینه در این خصوص بر عهده دولت است. یعنی باید با سیاستگذاری خوب و سیاستورزی مناسب، کیفیت گفتوگو را آنبهآن و لحظهبهلحظه افزایش دهد. نکته دیگری که علاقه داشتم به آن اشاره کنم، ایجاد فضاهایی برای گفتوگو و در عین حال ظرفیتسازی برای آن در جامعه است. به عنوان مثال حتماً تجربه کردهاید که در تاکسی آدمها با هم صحبت میکنند و حتی اگر موضوع را قبول نداشته باشند آنجا را ترک میکنند. این الگو که در کنار یکدیگر میتوان گفتوگو کرد و فضاهایی برای گفتوگو داشت، الگوی بسیار خوبی است و به عنوان یک جامعهشناس علاقهمند بودم در جامعه ایرانی نیز دیده شود. چه در میان مردم و چه در میان نخبگان. حال نخبگان سیاسی یا نخبگان علمی. مطلوب من بود که در دانشگاه کرسیهایی برای گفتوگو وجود داشته باشد و البته ما نیاز جدی به آموزش گفتوگو داشته و داریم.
علاوه بر محیطهای علمی و آکادمیک این فرهنگ را از چه مسیرها و کانالهایی میتوان ترویج کرد؟ آیا زمان آن نرسیده است که فرهنگ گفتوگو از فضای آکادمیک خارج شده و به سطح اجتماع برسد؟ برای این منظور چه باید کرد؟
البته در فضای آکادمیک همچنان این فرهنگ جاری و ساری نیست. اما اعتقاد دارم در سطوح مختلف نخبگان، حاکمان و مردم و هر کدام با یکدیگر باید ارتباط متقابل ایجاد شود یا اگر وجود دارد، تقویت شود. در عین حال ما به گفتوگو برای گفتوگو نمیاندیشیم. بلکه گفتوگو باید دستاوردهای مشخص نیز داشته باشد تا ادامه پیدا کند. دستاوردها هم لزوماً بلندمدت، آرمانی و دستنیافتنی نیست. بلکه معتقدم مثلاً در عرصه محلی گفتوگو پیرامون مسائل محلی باید بتواند تغییرات ملموسی را ایجاد کند.
مرحله بعد چیست؟ آیا صرف رواج فرهنگ گفتوگو اعتمادهای ازدسترفته و امیدهای ازبینرفته را میتوان بازیافت؟ راهکار عملیاتی چیست؟
به این موضوع به صورت مرحلهای و خطی نگاه نمیکنم. بلکه تمدنی نگاه میکنم. با الهام از نظریه نوربرت الیاس که بهعنوان برنامه پژوهشی خودم مدنظر قرار دادم، نوعی الگوی مطالعه تحولات درازمدت اجتماعی را تاکید میکنم که میتواند بدون توسل به دوگانه عامل-ساختار یا فرد-جامعه همزمان هم در سطح کلان؛ تحولات در پدیدههای اجتماعی پهندامنه مانند شکلگیری دولت (انحصار قدرت) و انحصارات مرکزی دیگر (از جمله نظـام انحصار مالیاتها)، و هم در سطح خرد یعنی تحولات در سنخهای شخصیتی (شخصیت انسان عصر فئودالیته و شخصیت انسان عصر مدرن) را همزمان دنبال کند.