قدرت بیقدرتان
خودکمرنگپنداری چگونه باعث کاهش مشارکت سیاسی شهروندان میشود؟
قدرت را توانایی حل مسائل و رسیدن به اهداف تعریف کردهاند. در جوامع مختلف افراد یا گروههایی که توانایی دستیابی به اهداف خویش را داشتهاند با منزلت و مزیتی متفاوت نگریسته میشدند. پیش از ظهور دولت-ملتها تنها طبقه حاکمان این قدرت مطلق را داشتند و سایرین از این موهبت محروم بودند.با ظهور دولت-ملتها قدرت مرکزی به ظاهر در جامعه منتشر شد و طبقات و اقشار مختلف مردم واحدهایی از قدرت را اعمال کردند. در این میان مردم با تاثیرگذاری بیشتر در زندگی احساس قدرت بیشتری میکردند. حال این تاثیرگذاری گاهی توانایی وادار کردن دولتمردان به اقدامی خاص یا بازداشتن از فعلی نامطلوب بوده است. از اینرو با دورهای مواجه بودیم که بیقدرتان دیروز، قدرتمند شدند. تقویت عرصه عمومی و حرکتهای افکار عمومی در قالبهای مختلف را میتوان در چند سده اخیر شمرد و مثال زد.به مرور زمان مطالعات نشان داد که از جامعهای به جامعهای دیگر و از زمانهای تا زمانه دیگر میزان تاثیرگذاری مردم بر سرنوشت و آینده خویش متفاوت است. و این پایانی بود بر افسانه سیاسی لویاتان و امر «دولت قدرتمند» و ظهور مفهومی به عنوان «دولت شکننده».اگر کمتوانی در اعمال اقتدار، ارائه خدمات و مشروعیتیابی را سه عنصر اصلی و مشترک برای دولتهای شکننده (Fragile State) بدانیم، در واقع میتوان به این جمعبندی رسید که هر سه بر حوزه عمومی جامعه و افکار عمومی تاثیرگذارند. افت اقتدار، خدمترسانی و مشروعیت میتواند افکار عمومی مردم را در آستانه تحریک پایین یا بالا قرار دهد. در مطالعات روندی افکار عمومی میتوان سویههایی پنهان از نارضایتیها را یافت کرد که به راحتی به شکنندگی دولتها میانجامند. این سویهها که در خلال نظرسنجیها به دست میآیند بسیار حائز اهمیت است که کمتر بدان پرداخته میشود.اما در برخی از شرایط پاسخ نیافتن برای نارضایتی و نداشتن راهحل برای حل کردن مسائل و ازدیاد مصائب و مشکلات افراد یک جامعه را به سمت این مطلب سوق میدهد که دیگر قدرتی برای تغییر و تاثیر در آنها وجود ندارد که در ادبیات جامعهشناسی سیاسی به آن «بیقدرتی» گفته میشود. ابعاد بیقدرتی در دو سطح ذهنی و عینی بارها در دنیا سنجیده شده است. در ایران نیز پیمایش فرهنگ سیاسی مردم ایران در دو نوبت به این امر پرداخته. نتایج پیمایش نشان میدهد که از سال 1384 تا سال 1397 پنداشت از بیقدرتی 30 درصد افزایش داشته است.این پنداشت عمومیتیافته ماحصل بیعملی یا کمعملی واحدهای مختلفی در جامعه ایران است. با الهام از نظریات روانشناسی اجتماعی به این موضوع برمیخوریم که علاوه بر بیقدرتی نوعی خودمقصرپنداری یا خودکمرنگپنداری در مردم پدید آمده است. در این شرایط از آنجا که مردم خود را مقصر وضعیت کنونی میدانند توفیقات گذشته و ظرفیتهای پیشرو را نادیده میگیرند. پدید آمدن ظرفیتهای اعتراضی، بیتفاوتی اجتماعی، ناامیدی اجتماعی و کاهش مشارکت اجتماعی را میتوان با این مفهوم بررسی و بازاندیشی کرد.