ایدئولوژی منسوخ روسی
واکاوی روابط ایران و روسیه در گفتوگو با قاسم افتخاری
طرفداران سیاست نگاه به شرق معتقدند گرایش ایران به شرق و اتحاد با کشورهای قدرتمند آسیایی میتواند منافع ملی ایران را تامین و مساله فقدان متحد استراتژیک برای ایران را حل کند. از نظر آنها مهمترین بازدارندههای اقتصادی در برابر تهدیدات آمریکا، تقویت تعامل با کشورهای تاثیرگذار بر تحولات جهان، به ویژه کشورهای بلوک شرق است. در این خصوص اغلب به روسیه اشاره میشود، هر چند کشور مزبور به لحاظ هزینههای بالای همکاری استراتژیک با ایران، رغبت چندانی به همکاری در این زمینه ندارد. در بسیاری از موارد روسیه در قطعنامههای مختلف با غربیها همراهی کرده است. با توجه به حجم روابط و منافعی که روسیه در طول این سالها با کشورهای غربی داشته، همکاری با این کشورها را بر همکاری با ایران ترجیح داده است. در واقع کشوری مثل روسیه همکاری با ایران و سایر کشورها را از زاویه منافع ملی خود دنبال میکند. این کشور پایبندی خاصی به تفاهم یا تقابل ندارد بلکه بررسی میکند که منافعش از چه طریق بهتر تامین میشود. سیاست خارجی روسیه مبتنی بر عملگرایی است؛ بنابراین حمایت روسیه از ایران تا زمانی ادامه پیدا میکند که منافع ملیاش تامین شود. قاسم افتخاری، دانشیار عضو گروه روابط بینالملل دانشگاه تهران در ادامه از دلایل گرایش ایران به شرق میگوید.
♦♦♦
بسیاری از تحلیلگران سیاسی بر این باورند که علت گرایش ایران به شرق و رویگردانی از غرب به سالهای قبل از انقلاب و کودتای 28 مرداد برمیگردد. نظر شما در این رابطه چیست؟ حتی اگر فرض را بر این بگیریم که این تحلیل، تحلیل درستی است آیا میشود با کینهورزی سیاست خارجی را پیش برد؟
برای اینکه این موضوع به درستی فهمیده شود باید کمی به عقب برگردیم. همه چیز به سالهای پایانی جنگ جهانی دوم برمیگردد. در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ آلمان سرزمینهای شوروی را اشغال کرد و شوروی به ناچار از همین تاریخ به نفع متفقین وارد جنگ جهانی دوم شد. با حمله ژاپن به پرل هاربر در 7 دسامبر 1941، آمریکا هم وارد جنگ جهانی دوم شد. به این ترتیب سه کشور انگلیس، آمریکا و شوروی علیه آلمان متحد شدند. در آن زمان جنگ به شکلی کل اروپا را فراگرفته بود و مسیر امنی برای ارسال تسلیحات برای کمک به شوروی وجود نداشت. تنها راهی که پیدا شد راه ایران بود. در آن زمان راهآهن سراسری ایران به تازگی تاسیس شده بود بنابراین آمریکا و انگلیس تصمیم گرفتند کمکهای نظامی خود را از راه ایران به شوروی برسانند. تا این زمان هیچ نیروی آمریکایی در ایران حضور نداشت. در واقع نیروهای نظامی آمریکا برای کمک به نیروهای انگلیسی مستقر در ایران، وارد کشور شدند تا مهمات جنگی را به شوروی برسانند؛ به این ترتیب پای آمریکا به خاک ایران باز شد. البته پیش از این هم ایران و آمریکا روابطی داشتند اما بیشتر در سطح فرهنگی بود نه سیاسی. بعد از این ماجرا بود که روابط ایران و آمریکا بُعد تازهای گرفت.
همزمان با برگزاری کنفرانس تهران در سال 1943 فرانکلین روزولت رئیسجمهور آمریکا برای اولینبار وارد تهران شد. در این سفر روزولت از فقر و عقبماندگی ایران بسیار متاثر و متاسف شد. بعد از این کنفرانس روزولت در نطقی سرنوشتساز گفت: به جای اینکه بگوییم سرمایهداری بهتر است یا سوسیالیسم، بهتر است مدلی عینی از سرمایهداری در راستای فقرزدایی از کشورهای عقبمانده ارائه دهیم. به نظر من باید ایران را به یک نمونه موفق از کارکرد سرمایه در این زمینه تبدیل کرده یا به سخن دیگر آن را به ویترین پیشرفت برای کشورهای عقبمانده جهان با استفاده از روش سرمایهداری تبدیل کنیم تا الگویی برای کشورهای عقبمانده باشد. معمولاً کشورها به دلیل فقر گرایشهای سوسیالیستی پیدا میکنند؛ اگر این کشورها نمونهای از پیشرفت سرمایهداری در کشوری عقبمانده را ببینند؛ ایدئولوژی سوسیالیستی و کمونیستی را رها میکنند. در همین راستا روزولت به مشاورش به نام هورلی پیشنهاد داد تا برنامهای برای این کار بنویسد. پیش از این هم آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که امپراتوریهای مستعمراتی باید تجزیه شوند تا کشورهای عقبمانده بتوانند مسیر پیشرفت را طی کنند. انگلیس که به ماجرا پی برده بود به شدت با ایده روزولت برای پیشرفت ایران مخالف کرد. در همین حین روزولت فوت کرد و هری ترومن معاون او طبق قانون آمریکا جانشین روزولت شد تا باقی مدت ریاستجمهوری را به اتمام برساند. مرگ روزولت رویداد خوشایندی برای انگلیس بود به این خاطر که انگلیس روزولت را خطری بزرگتر از اتحاد جماهیر شوروی برای امپراتوری خود میدانست؛ بنابراین با مرگ روزولت این خطر رفع شد و پروژه تبدیل ایران به ویترین پیشرفت هم به بایگانی وزارت خارجه آمریکا رفت. حالا چرچیل به فکر رفع خطر دوم امپراتوری انگلیس افتاده بود و برای این منظور، ظاهراً برای تبریک به ترومن، وارد واشنگتن شد و طی نطقی برای اولینبار اصطلاح پرده آهنین را بهکار برد تا آمریکای بعد از روزولت را همدست خود در برابر اتحاد شوروی، همپیمان و همکار جنگی خود قرار دهد و آن را بهعنوان دشمن کشورهای سرمایهداری در سوی دیگر پرده آهنین جای دهد. دشمنی دو سوی پرده آهنین به شدت فزونی گرفت تا اتحاد شوروی هم در سال 1949 نخستین بمب اتمی خود را آزمایش کرد و به دشمن خطرناکی برای کشورهای جایگرفته در سوی دیگر پرده آهنین تبدیل شد. ایران اهمیت استراتژیک ویژهای پیدا کرد و پرونده پروژه ایران از بایگانی بیرون آورده شد که عجالتاً ایران به صورت سدی در برابر گسترش نفوذ کمونیسم در خاورمیانه درآید. ولی دولت انگلستان شدیداً مخالف اجرای این پروژه بود و میدانست که در صورت موفقیت این پروژه، مستعمرههای آن کشور راه ایران را در پیش خواهند گرفت و امپراتوری از هم خواهد پاشید. حتی هنگامی که روزولت خواستار فروپاشی امپراتوریهای مستعمراتی بود، دولت انگلیس راه جلوگیری از آن را رخنه در وزارت خارجه آمریکا میدانست و توانسته بود همسویی بسیاری از مقامهای وزارت خارجه آمریکا، بهویژه اچیسون وزیر خارجه آمریکا، را بهدست آورد. در نتیجه هنگام احیای پروژه ایران مقاصد استراتژیک هم سخت مخالفت میکردند و میگفتند ما حدود 200 سال تجربه روابط با ایران را داریم و میدانیم همه زمامداران ایران یک مشت آدمهای فاسدی هستند که با اندکی رشوه حاضرند منافع کشور خود را بسیار ارزان بفروشند و آمریکا نباید پول خود را در راه پر کردن جیب این رشوهخواران هدر دهد. این استدلال دولت انگلیس زمامداران آمریکا را به تردید واداشت در نتیجه زمامداران آمریکا فسادزدایی را پیشنیاز اجرای پروژه ایران قرار دادند و از شاه خواستند نخستوزیری به کار گمارد که بتواند این امر مهم را انجام دهد. شاه هم رزمآرا را تنها شخص مناسب دانست و او را به نخستوزیری منصوب کرد. رزمآرا به زودی کمیته مبارزه با فساد را تشکیل داد. این کمیته پس از بررسی فهرستی از 500 نفر از زمامداران ایران منتشر کرد. گزارشهای این کمیته نشان داد که این 500 نفر از زمامداران فاسد ایران هیچکدام صلاحیت حکومت بر ایران را ندارند. و لانه فساد را هم مجلس شورای ملی اعلام کرد که رئیسش آیتالله کاشانی بود. بعد از این ماجرا رزمآرا ترور شد و سیاستمداران آمریکاییها تصمیم گرفتند پول مالیاتدهندگان آمریکا را در کشوری خرج نکنند که زمامدارانش فاسد هستند. در همین راستا برنامه فرانکلین روزولت برای بار دوم کنار گذاشته شد و برنامه کوچکتری تحت عنوان برنامه توسعه هفتساله جایگزین آن شد. اما ایران به عنوان متحد غرب باقی ماند.
با روی کار آمدن مصدق و فزونی گرفتن قدرت حزب توده، آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که مانع از قدرتگیری بیشتر این حزب شوند به همین خاطر در ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 همدست انگلیس شدند. بعد از این اتفاق شاه اصرار داشت کاری را که قرار است نخستوزیران انجام دهند خود من انجام میدهم، به این ترتیب قرار بر این شد که خود شاه اصلاحات را در ایران انجام دهد.
در حالی که به نظر میرسد منظور از شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، نگاه مستقل به سیاست خارجی بوده، اما روند حرکتی و تمایلات جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد، عمدتاً با کشورهای بلوک شرق از جمله روسیه رابطه بهتری دارد. در همین راستا به نظر شما چرا جمهوری اسلامی به سمت شرق گرایش پیدا کرد؟
قضیه به اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام برمیگردد. همانطور که میدانید اشغال سفارت یک کشور به معنای اشغال خاک آن کشور است. این اتفاق موهبتی برای گروههای چپ، بهویژه حزب توده در ایران بود، حزبی که غربستیزی در ایران را به یک سنت تبدیل کرد. با شروع جنگ ایران و عراق اوضاع اقتصادی کشور رو به وخامت رفت و کار حکومتداری به صورت غیرمستقیم به دست چپها افتاد، کارهایی مثل جیرهبندی کالا و پخش کوپن. همزمان با این مساله افکار چپ در ایران در حال قدرت گرفتن بود یعنی همان نوع اقتصادی که در کشورهای شرقی وجود داشت در ایران هم شکل گرفت. درنهایت ایران هیاتی را برای مصالحه به شوروی فرستاد و در ادامه از گورباچف دعوت کرد که به ایران بیاید. از آن زمان به بعد سیاست خارجی ایران به تدریج به سمت شرق گرایش پیدا کرد. درنهایت امروز شاهد این هستیم که ایران به صورت رسمی در کنار کشورهای شرقی از جمله روسیه و چین ایستاده است.
با حمله روسیه به اوکراین بسیاری از کارشناسان بر این باور بودند که نفت ایران میتواند جایگزین نفت روسیه شود و این یک فرصت طلایی برای ایران است. اما همانطور که دیدیم ایران نهتنها این فرصت را از دست داد بلکه شریک روسیه در جنگ اوکراین شد. نتیجه چنین وضعیت تکبعدی این بوده که در حال حاضر فرصت دسترسی به بازارهای بینالمللی، از اقتصاد ایران سلب و اقتصاد ایران تضعیف شده است. در همین راستا سوال من این است که چرا باید در سیاست خارجی چنین رویکردی را پیگیری کنیم؟
تمامی کشورهای جهان حتی کشورهای کمونیستی سابق هم خود را درگیر جنگ روسیه نکردند این فقط ایران بود که پایش به جنگ اوکراین باز شد. شما چین را در نظر بگیرید؛ چین کشوری بسیار محتاط است و ماجراجو نیست. چین برای افزایش محبوبیتش چه در داخل و چه در خارج وابسته به اقتصاد است و در همین راستا هم تلاش میکند، به این خاطر که میداند ایدئولوژی کمونیستی منسوخ شده است، بنابراین حاضر است هر کاری انجام دهد تا به توسعه اقتصادی برسد و توسعه اقتصادی را جایگزین ایدئولوژی در مشروعیتبخشی به حکومت خود کرده است. اگرچه چین مخالف سیاستهای آمریکاست اما تا آن اندازه پیش نمیرود که تجارت چندصدمیلیاردی خود را با آمریکا به خطر بیندازد. چین به عنوان یک کشور کمونیستی همکاری سطحی با روسیه دارد و منافعش را به خاطر روسیه به خطر نمیاندازد.
اخیراً روسیه و چین در تلاش هستند تا سهم دلار را در مبادلات تجاری و ذخایر ارزی خود کاهش دهند. کشورهای برزیل، پاکستان، اندونزی و هند نیز از این سیاست استقبال کردهاند. سیاسیون ایرانی هم از مدتها پیش اعلام کرده بودند که تمایل دارند از اقتصاد ایران دلارزدایی کنند. در همین راستا آیا تلاشهای روسیه و چین میتواند به تضعیف دلار منجر شود؟ آیا این موضوع به نفع ایران است؟
این کار غیرممکن نیست اما بسیار مشکل است. برای تبدیل ارز شما باید یک مبنا داشته باشید؛ در شرایط فعلی این مبنا دلار است. سالها پیش این مبنا طلا بود. شما از کجا میفهمید که یک دلار چند روبل میشود؟ یا مثلاً چند ریال ایران یک یوآن میشود؟ برای این کار هر دو را به دلار تبدیل میکنیم تا ارزش پولهای ملی با یکدیگر سنجیده شود. به راحتی نمیشود به جای دلار پول دیگری را مبنا قرار داد. کشوری که بتواند این کار را انجام دهد باید آن اندازه پول و قدرت داشته باشد که بتواند نیازهای دادوستدی جهان را نظم دهد. درست است که یکی از عوامل مهم اعتبار پول در جهان تولید است و در حال حاضر چین به سرعت در حال افزایش تولید است اما به این راحتی نمیشود یوآن را جانشین دلار کرد. فقط آمریکا و چین نیستند بلکه کل کشورهای صنعتی از جمله کشورهای اروپایی، ژاپن، استرالیا و... هم تابع دلار هستند و باید در نظر داشته باشیم که این کشورها حدود 80 درصد از ثروت جهانی را دارند. کشورهایی که خواهان این هستند که یوآن جایگزین دلار شود، به 20 درصد هم نمیرسند. تولید چین 14 درصد تولید جهانی است. بنابراین این موضوع حداقل در شرایط فعلی هم از لحاظ عملی غیرقابل اجراست و هم از لحاظ اصولی. این راهحل عملی نیست و خود چینیها هم این موضوع را میدانند. البته میشود در معاملات پایاپای این کار را کرد، همان چیزی که کشورهای عضو بلوک شرق کارشان این بود که ببینند کدام کشور کفش اضافی دارد و کدام کشور گندم اضافی دارد که این یکی گندم بدهد کفش بگیرد و تاسیسات بزرگی به وجود آمده بود که کدام کشور چه کالاهایی را مازاد بر نیاز خودش دارد و چه کشوری به این اجناس مازاد نیاز دارد؛ معامله به این صورت پیش میرفت. بنابراین 70 سال بلوک شرق دادوستدش دلاری نبود، بلکه بین خودشان مبادله کالا به کالا صورت میگرفت. تازه آن چند کشوری که نام بردید تنها حدود 5 /1 درصد دادوستدشان غیردلاری است.