دارودسته اولیانوفسکی
واکاوی نفوذ اندیشه چپ به سیاستگذاری اقتصادی در میزگرد موسی غنینژاد و علیاصغر سعیدی
رضا طهماسبی: بسیاری از تصمیمهایی که در سالهای نخست پیروزی انقلاب در حوزه اقتصاد گرفته شد، مبتنی بر دولتمحوری بود؛ چه مصوبات شورای انقلاب و چه اصول اقتصادی قانون اساسی و چه مصوباتی که در دولت موقت و دولتهای بعدی رخ داد، همه یک رویه واحد داشت، همه امور اقتصادی در اختیار دولت است مگر خلافش ثابت شود. تفوق اندیشه چپ و دولتگرایی و مجال ندادن به بخش خصوصی و بیتوجهی به حق مالکیت فصل مشترک اغلب این تصمیمها بود، حالا چه روحانیون تصمیم گرفتند و چه غیرروحانیون آن را تدوین کردند. موسی غنینژاد، اقتصاددان، و علیاصغر سعیدی، جامعهشناس، با بازخوانی آنچه در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن گذشته، ریشههای تسلط تفکر چپ را بررسی میکنند. آنها تاکید دارند که در چپزده بودن سیاستها و اصول اقتصادی قانون اساسی هیچ تردیدی نیست و نص صریح قانون و شرح مذاکرات مجلس خبرگان اول موید این ماجراست. موسی غنینژاد با اشاره به تئوری راه رشد غیرسرمایهداری تاکید دارد که سیاستمداران انقلابی خواسته یا ناخواسته، به راه او رفتند و عملاً پیادهکننده نظریه او در حوزه اقتصاد شدند. سعیدی نیز میگوید نفوذ تفکر چپ در کشور، برخی رخدادهای جهانی مانند انقلاب اکتبر و رویدادهای داخلی مانند ایجاد دولت مدرن توسط رضاشاه به بسط اندیشه چپ کمک کرد. حاضران در این میزگرد معتقدند اغلب سیاستمداران و مسوولان در اول انقلاب، با وجود نفی اندیشه مارکسیستی در حوزه اقتصاد کاملاً متاثر از این اندیشه و بهطور خاص راه رشد غیرسرمایهداری اولیانوفسکی بودند و مصوبات و تصمیمهایشان پیادهسازی (آگاهانه یا ناآگاهانه) تئوری و نظریه او بود.
♦♦♦
پیش از این در میزگردها و گفتوگوهایی که در تجارت فردا داشتیم یا گفتارهایی که در سایر محافل در مورد سیاستها و تصمیمهای اقتصادی سالهای نخست پس از وقوع انقلاب اسلامی صورت گرفت، این بحث مطرح شد که اغلب این سیاستها و تصمیمها ملهم از تفکر چپ و متاثر از آموزههای چپ بوده است. این در حالی است که برخی از صاحبنظران با اشاره به شخصیتهای اثرگذار آن دوره که در گفتهها و نوشتههایشان مارکسیسم و کمونیسم را نقد و به نوعی با آن مبارزه میکردند، این مساله را رد میکنند و معتقدند از زیر دست چنین شخصیتهایی مصوبه مارکسیستی بیرون نمیآید، البته به محتوا اشارهای ندارند. فارغ از شخصیت این افراد و تفکر آنها، گزاره چپزده بودن سیاستهای اقتصادی و مصوبات و قوانین را چگونه میتوان توضیح و بهطور شفاف نشان داد؟
موسی غنینژاد: برای پاسخ به این پرسش باید مقداری به عقبتر برگردیم و نگاهی به حوادث مرداد 1332 داشته باشیم که یک حادثه مهم و نقطه عطف در تاریخ معاصر ایران است. اغلب روشنفکران و کسانی که در شکل دادن به افکار عمومی نقش دارند مانند نویسندهها، روزنامهنگارها و هنرمندان در حوزههای مختلف از موسیقی گرفته تا سینما و شعر در آن مقطع تفکر چپ داشتند که مسالهای پنهانی نیست و کسانی که تاریخ خواندهاند، میدانند. این روشنفکران یا از حزب توده یا از دکتر مصدق طرفداری میکردند. سقوط دولت دکتر مصدق در مرداد 1332 ضربه سنگینی به این روشنفکرها و هنرمندان وارد کرد. آنها فکر میکردند که با اتحاد دولت مصدق و حزب توده، یک جریان سیاسی قوی در ایران شکل میگیرد که میتواند بهشت موعود بسازد؛ مصدق از این نظر که استقلال را تامین و استعمار انگلیس را بیرون کرده و حزب توده هم از این نظر که مدافع سوسیالیسم و مطرحکننده مباحثی چون برابری و عدالت اجتماعی است. سرخوردگی حاصل از سقوط دولت مصدق باعث شد که افکار عمومی طبقه متوسط، گروه روشنفکران و هنرمندان علیه محمدرضا پهلوی شکل بگیرد و کینهای از او به دل گرفتند که به اشکال مختلف در نوشتهها، فیلمها و اشعار بروز داده میشد. از همان سال 32 به بعد هم به تدریج گرایش دیکتاتوری در نظام پهلوی بیشتر شد و به بسط اندیشههای مخالف او کمک کرد.
در همان دوران یعنی دهههای 1970-1960 میلادی در کل دنیا گرایشهای چپ اوج میگیرد و رشد میکند؛ مثلاً در فرانسه جنبش دانشجویی-کارگری مه 68 رخ میدهد و شورشهای خیابانی گسترده اتفاق میافتد. در آمریکا نهضت مخالفت با جنگ ویتنام شکل گرفته و در بقیه کشورهای دنیا هم تفکر چپ بسیار قوی است. روشنفکرهای ایرانی هم از این منابع تغذیه میکردند و تفکرشان این بود که راه درست همان راه سوسیالیسم است و سرمایهداری هم راهی غلط که پشت آن نیروهای متجاوز امپریالیست قرار گرفتهاند. فضای حاکم بر روشنفکران و اندیشه در سطح بینالملل هم تقریباً همین بود. بعدتر در دهههای 1340 و 1350 هم تفکر چپ مروجان پرنفوذی مانند علی شریعتی و جلال آلاحمد داشت که هر دو به شدت طرفدار مصدق بودند. سابقه آلاحمد به حزب توده میرسید و دکتر شریعتی هم از مصدقیهای جوان بود که به فرانسه رفت و تحصیل کرد و با مصدقیهای اروپایی و جبهه ملی سوم در ارتباط بود. اندیشههای این افراد و بهطور کل اندیشهای که در عرصه عمومی و دانشگاهها جریان داشت، چپ ضدسرمایهداری و ضدامپریالیسم بود. دانشگاهیان، روشنفکران و نویسندگان هم به شدت تحت تاثیر این تفکر و مروجانش قرار داشتند. مذهبیها بیشتر به دکتر شریعتی گرایش داشتند و غیرمذهبیها هم تحت تاثیر آلاحمد بودند.
حزب توده که در جریان مرداد 1332 سرکوب شده و از نظر افکار عمومی تقریباً از بین رفته بود، اما تفکرش جریان داشت، دوباره فعال شد و این بار از طریق طرفدارهایش بین روشنفکرها و هنرمندان و سینماگران، نفوذش را دوباره بین مردم بسط میداد. این شرایط مربوط به حدود 10 سال منتهی به انقلاب است و به همین دلیل وقتی انقلاب رخ داد، زمینه فکری آمادهای وجود داشت که انقلابیون مطالباتشان را در چارچوب آن مطرح کنند، چارچوبی که کاملاً چپ و ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی بود چون تصور بر این بود که ایران تبدیل به یک کشور وابسته به امپریالیسم آمریکا شده است که البته حرف دقیقی نبود اما به هر صورت افکار عمومی این تلقی را داشت.
در جریان انقلاب در بین گروهها و جریانهای مختلف سیاسی که در آن مشارکت داشتند، خوشبختانه طرفداران امام خمینی پیروز شدند و تفوق یافتند که البته دلایل تاریخی دارد اما یک دلیل عمدهاش این بود که امام خمینی کاریزمای بسیار بالا و شخصیت باصلابتی داشت و هم از نظر مذهبی و هم در افکار عمومی باجذبه بود و توانست رهبری انقلاب را به عهده بگیرد و سایر گروههای درگیر انقلاب از جمله چپها را تا حدودی در حاشیه قرار دهد. به این دلیل گفتم خوشبختانه که اگر کار دست چپها اعم از مذهبی یا غیرمذهبی میافتاد، با پیادهسازی کامل ایدئولوژیهای ضدبازار و ضدسرمایهداری و چپگرایانه، از اقتصاد و کشور چیزی باقی نمیماند. با این حال گروه پیروز هم پروژه سیاسی خاصی برای بعد از انقلاب نداشتند. ابتدا از «حکومت اسلامی» سخن میگفتند و بعد آن را به «جمهوری اسلامی» که امروزیتر و قابل قبولتر بود، تغییر دادند. انقلابیونی که قدرت را به دست گرفتند تئوری سیاسی منسجم و تئوری اقتصادی مشخصی نداشتند؛ صرفاً کلیاتی میگفتند که ما با ظلم و ستم مخالفیم و به دنبال عدالت و برابری هستیم. تنها جریانی که در آن زمان هم از دیدگاه سیاسی و هم از دیدگاه اقتصادی برنامه و تئوری داشت، چپها به ویژه حزب توده بود که آن زمان یک تجربه بیش از 50ساله داشت. بنابراین آنها بودند که از نظر تئوری سیاسی و اقتصادی انقلابیون را تغذیه میکردند. کسانی که آن زمان را درک کردند یادشان میآید که انقلابیون وقتی میخواستند سخنرانی داشته باشند حتی منتظر بودند جزوههای هفتگی پرسش و پاسخ نورالدین کیانوری منتشر شود و آن را بخوانند و بفهمند چه بگویند و چگونه اوضاع را تحلیل کنند و تقریباً هم همان حرفهای او را میزدند. مثلاً همانجا بود که حزب توده واژه لیبرال را به عنوان ناسزا جا انداخت و تقریباً همه روحانیون انقلابی هم بدون استثنا آن را در سخنرانیهایشان تکرار میکردند و به مخالفان فکری خود از جمله دولت موقت برچسب لیبرال میزدند. در حالی که نهضت آزادی یا آقای بازرگان و دولت موقت هرگز لیبرال نبودند. اصلاً مرزبندی اصلی مهندس بازرگان کاملاً غیرلیبرالی است و طرفدارهایش و افرادی که در دولت موقت دورش را گرفته بودند، عمدتاً مصدقیهای چپ مثل عزتالله سحابی بودند که سمتهای بسیار مهمی داشت و در دولت موقت تاثیرگذار بود. درست است که خود مهندس بازرگان فردی آزادیخواه و اهل تساهل بود و به مخالفانش انگ نمیزد، اما لیبرال نبود. این حرفی بود که حزب توده جا انداخت.
در زمان تدوین قانون اساسی هم بین افرادی که درگیر بودند تقریباً کسی نبود که یک نظریه مشخص غیر از تئوری چپ و مارکسیستی داشته باشد. به همین دلیل است که در جریان تدوین و تصویب قانون اساسی، اصول اقتصادی تحت تاثیر اندیشه چپ و مارکسیستی از نوع «راه رشد غیرسرمایهداری» است، نظریهای که حزب توده تبلیغ میکرد و چند کتاب راجع به آن منتشر کرده بود که ترجمه مقالات اولیانوفسکی یا دیدگاههای دیگر اقتصاددانها و نظریهپردازان روس بود. اصول سیزدهگانه اقتصادی قانون اساسی بهویژه اصول 43 و 44 کاملاً منطبق بر نظریه راه رشد غیرسرمایهداری است. نویسنده اصلی آن 13 اصل ابوالحسن بنیصدر بود و دکتر بهشتی هم به او کمک میکرد. کسانی که میگویند اندیشه دکتر بهشتی مخالف مارکسیسم و تفکر چپ بود هم باید کتابهای ایشان را بخوانند. من در کتاب «اقتصاد و دولت در ایران» بخشی از سخنان اقتصادی ایشان را ذکر کردهام. مثلاً اینکه ایشان میگوید: «سرمایه عبارت است از کار متبلور». این سخن کاملاً مبتنی بر تئوری مارکس است. ایشان همان تئوری را به کار میبرد منتها از تعابیر اسلامی استفاده میکرد.
تفوق تفکر چپ در دهههای نزدیک به انقلاب، همانطور که توضیح داده شد، بهطور آشکاری زیاد و گسترده بود. یعنی نهتنها انقلابیون و سیاسیها که اغلب روشنفکران، متفکرها، نویسندگان و دانشگاهیان تحت تاثیر این تفکر بودند. علاوه بر حزب توده به عنوان جریان اصلی، گروههای چپ دیگری هم شکل گرفتند مانند سوسیالیستهای خداپرست که فعالیت داشتند. این نفوذ بالا را چگونه تحلیل میکنید و ریشههای این تفوق فکری در همه ساحتها را چه میدانید؟
علیاصغر سعیدی: من فکر میکنم این مساله که چپگرایی و عمدتاً نظریههای مارکسیستی در اقتصاد ایران و حتی در حوزههای غیراقتصادی در سالهای پس از انقلاب بسیار قوی و نهادینه شده بود، یک امر بدیهی است و مطالعات و تحقیقات این چند دهه این موضوع را به خوبی نشان میدهد.
به نظرم برای یافتن نفوذ اندیشه چپ باید در تاریخ تا تقریباً قبل از انقلاب مشروطه عقب برویم. اگر ساختار اجتماعی و اقتصادی ایران در آن زمان را بررسی کنیم به نفوذ زیاد و منزلت اجتماعی بالای طبقات تجار و زمیندارها پی میبریم. تجار و زمینداران، که البته منظور از زمینداران بیشتر معطوف به زمیندارهای غایب از روستاست، دو طبقه با جایگاه اجتماعی خاصی بودند که تا حدودی با روحانیت هم متحد بودند. تحقیقات زیادی در مورد نقش تجار و زمینداران در جنبش تنباکو و جنبش مشروطیت انجام شده که نشان میدهد آنها اثرگذاری زیادی در این جنبشها داشتند. منزلت اجتماعی بالا و اثرگذاری این دو طبقه که در واقع سرمایهداران بودند، نشان میدهد آن موقع هنوز اندیشه چپ نفوذ زیادی نداشته است. اما با شکل گرفتن انقلاب اکتبر که اندیشه مارکسیستی را به سایر مناطق گسترش داد این تفکر شروع به گسترش کرد. زمینه دوم گسترش اندیشه چپ دولت مدرن رضاشاه بود با کمک روشنفکرانی که همراهش بودند. آنها تلاش کردند تا یک دولت مدرن برپا کنند و انحصارات دولتی را به وجود آوردند که بنیانی برای ورود و توسعه اندیشه چپ و شکلگیری حزب توده فراهم کرد. دولتسازی مدرن رضاشاه با راهاندازی اقتصاد کارخانهای و شکلگیری تدریجی طبقه کارگری همراه بود که بعداً هدف اندیشه و روشنفکران چپ شد. با این حال روشنفکران چپ تا زمانی که رضاشاه در قدرت بود، نتوانستند عرضاندام کنند. با برکناری رضاشاه یک عامل دیگر هم وارد میشود که حضور ارتش شوروی در بخشهای شمالی است و قضیه آذربایجان و دیگر جنبشهای مشابه رخ میدهد که همگی در رشد اندیشه چپ بسیار موثر است. بهطوری که در بعضی از کابینهها مثل کابینه قوام، چند وزیر تودهای حضور دارند که در اثر فشارهای شوروی بود. از سال 1323 هم که جنبش کارگری شروع شد، دیگر نفوذ حزب توده و روشنفکران عضو آن قابل مشاهده است و به تدریج موفق میشوند از شهرهای مختلف از جمله اصفهان افرادی را که از نظر فکری وابسته به حزب توده بودند، به مجلس بفرستند. در این دوره اغلب دولتیها و مجلسیها به دنبال این هستند که رابطه کارگر و کارفرما را تنظیم کنند تا از حزب توده عقب نمانند. حتی اسنادی وجود دارد که نشان میدهد علاوه بر روسها، انگلیسیها هم به دنبال این بودند که سندیکاهای کارگری تاسیس شود که این اتفاق هم میافتد. یعنی عامل خارجی هم چه شوروی و چه انگلستان، بهطور غیرمستقیم، به نفع تفکر ضدسرمایهداری حرکت کردند. قضیه ملی شدن صنعت نفت تا حدودی مسائل را به سمت سیاست برد و از اقتصاد دور کرد، هر چند که نقش حزب توده و روشنفکرانش در همین سالها در حال گسترش بود. بعد از ملی شدن صنعت نفت و ۲۸ مرداد 1332 دوباره اندیشه چپ شروع به گسترش کرد و با اینکه برخی روشنفکران از حزب توده جدا شدند اما از آن افکار مارکسیستی به ویژه در حوزه اقتصاد هرگز جدا نشدند. مثلاً در جزوات گروه بیژن جزنی (سازمان چریک فدایی) سرمایهداری تجاری را ابتدا «سرمایهداری ملی» میخواندند اما بعد آن را به «سرمایهداری وابسته» تغییر دادند.
اقتصاد ایران در دهه 1340 با ظهور سرمایهداران و صنعتگران جدید مواجه میشود که اثر زیادی در رشد اقتصاد داشتند و کارخانههای زیادی تاسیس کردند. به نظر میرسد اینجا تفکر چپ نتوانست مانع از توسعه اقتصادی از طریق بخش خصوصی شود. آیا اینطور نیست؟
سعیدی: بله، از نیمه دهه ۱۳۳۰ به بعد با ظهور یک گروه صنعتگر مدرن روبهرو هستیم که در نهادهای بخش خصوصی مانند اتاق صنایع و معادن خودشان را نشان میدهند اما از سال 48 به بعد با ادغام دو اتاق بازرگانی و صنایع نقش تجار سنتی در اتاق ضعیف میشود. رابطه صنعتگران با روحانیت هم ضعیفتر از قبل میشود و زمینه برای تبلیغ اندیشه چپ که این گروه وابسته به امپریالیسم هستند فراهم میشود و دیگر این صنعتگران مانند تجار قدیم منزلت اجتماعی نداشتند اگرچه چون تجار بازار هنوز در اتحاد با روحانیت بودند منزلت اجتماعیشان خدشهناپذیر باقی ماند بهویژه اینکه آنها هدف حملات اندیشه چپ نبودند. رشد گروه صنعتگران مدرن که اقتصاد کارخانهای توسعه میدادند دوباره فرصت مناسبی برای اندیشه چپ فراهم کرد که کارگران کارخانههای این صنعتگران را هدف قرار دهند. در نتیجه تحریکات روشنفکران و گروههای چپ، شاه دو اقدام واکنشی انجام میدهد؛ یکی اصلاحات ارضی است که تا حدی ناشی از فشار آمریکا بود و دیگری اجرای اصول انقلاب سفید که یک اصل مهم اقتصادی آن هم بحث فروش سهام کارخانهها به کارگران و تقسیم سود بین آنهاست. این واکنش شاه نشاندهنده ترس او از فشارهای چپ بود، میخواست هم امکان انقلاب دهقانی و هم انقلاب کارگری را از بین ببرد و اتفاقاً موفق هم شد چون تا انقلاب اسلامی این دو گروه منفعل بودند. پژوهشی که دکتر اشرف انجام داده نشان میدهد اعتصابات و اعتراضهای کارگری تمایلات صنفی داشتند، نه سیاسی. در روزهای نزدیک انقلاب چریکهای فدایی اعلامیههایی پخش میکردند که کارگران، چرا در صحنه حاضر نمیشوید و شما باید در صف مقدم انقلاب باشید. با وجود این نفوذ اندیشه اقتصادی چپ در بین روشنفکران مسلمان در حال گسترش بود و این را در روزهای بلافصل بعد از انقلاب دوباره میبینیم که شرایط اجتماعی و سیاسی اجازه گسترش بیسابقهای را داد. علاوه بر مجاهدین و فداییان، اندیشه چپ در سایر گروهها هم نفوذ کرده بود. برای مثال بنیصدر در همان کتاب اقتصاد توحیدیاش که مدعی بود یک میلیون نسخه فروش کرده، نظریات چپ اقتصادی را به نگارش درآورده است. اکبر لاجوردیان، از بنیانگذاران گروه صنایع بهشهر، نقل میکند که با تعدادی از صنعتگران به دیدار بنیصدر میروند و او میگوید که تمام کارخانههای صنعتی ایران، مونتاژ است. لاجوردیان میگوید من به او گفتم شما این کارخانهها را دیدهاید؟ بنیصدر میگوید ندیدم اما در فرانسه که بودم، نشریات اتاق بازرگانی را مطالعه کردم و میدانم. لاجوردیان میگوید مثلاً شما کارخانه نساجی را دیدهاید؟ بنیصدر میگوید بله، آنجا هم رنگ پارچه از خارج میآید که لاجوردیان میگوید خب تنها چهار درصد قیمت تمامشده پارچه رنگ است. شما 20 روز وقت بگذارید و بروید کارخانهها را ببینید بعد بگویید مونتاژ است یا تولید؛ مثلاً کارخانه پلیاکریل را ببینید. بنیصدر کارخانهها را ندیده بود اما نظر قطعی میداد. در آن جلسه هم بعد از اینکه نمیتواند پاسخی بدهد ناراحت میشود و به بهانه اینکه باید در جایی دیگر سخنرانی کند، آنجا را ترک میکند.
شخصیتهای مذهبی هم که در شورای انقلاب حضور داشتند یا آنهایی که به جلسات شورای انقلاب دعوت میشدند تحت تاثیر تفکر چپ بودند مثل آقای حبیبالله پیمان که از جنبش «مسلمانان مبارز» بود و میتوانید مجلات امت را به عنوان سند نگاه کنید که در یکی از مقالاتش در مورد اعدامهای بعد از انقلاب مینویسد: این همه آدم را گرفتید اعدام کردید، چرا یک سرمایهدار را اعدام نکردید؟ آقای پیمان در یک مقاله دیگر مساله خدامالکی را مطرح میکند و مینویسد امام جعفر صادق (ع) گفته است که هر کسی زودتر به بازار رفت، هر جایی را که گرفت تا شب مال اوست و میتواند هر کاری خواست بکند. آقای پیمان بعد از انقلاب به همین کارخانهها میرفت و کارگران را علیه صنعتگران و صاحبان کارخانه تحریک میکرد. برای مثال به کارخانه مینو که مصادره نشده بود و هیچ مدرکی هم علیهاش وجود نداشت، رفته و به کارگران گفته بود شاه رفت، خسروشاه هم باید برود. در چنین فضایی و با تفوق چنین تفکری بود که تصمیم گرفته شد و قانون تصویب شد. آقای مهندس سحابی خودش میگوید که من پیشنهاد دادم در جلسات شورای انقلاب از مجاهدین هم دعوت شود که آقای هاشمی گفت تو خودت هستی دیگر. منظور مرحوم هاشمی این بود که سحابی از مجاهدین چپتر است و دیگر نیازی به حضور آنها در شورا نیست. من خودم دو بار با مهندس سحابی بهطور مفصل مصاحبه کردم و ایشان قبول داشت که یک فضای ضدسرمایهداری در اول انقلاب حاکم بوده است.
حالا شاید لازم باشد که من هم به این نکته اشاره کنم که به نظر میرسد امام خمینی چندان موافق این تصمیمها نبودند. آقای نصرتالله امینی، شهردار زمان مصدق و رئیس بازرسی دولت مصدق، که با امام بسیار نزدیک بوده، در مصاحبهای تعریف میکند که امام به من گفت با آقای حائری تماس بگیر و بگو بیاید من ببینمش. میگوید من تلفن زدم و خود آقای حائری تلفن را برداشت. بعد به امام گفتم ایشان پشت تلفن هستند، صحبت میکنید؟ امام گفتند نه، بگویید بیاید اینجا صحبت کنیم. بعد که گوشی را گذاشتم، پرسیدم حاج آقا روحالله! چرا با تلفن صحبت نکردید؟ ایشان گفتند اخیراً تلفن ملی شده و من تردید دارم که با این تلفن صحبت کنم. من با آنچه از اندیشه امام درک میکنم، استنباطم این است که امام با اندیشههای چپ مخالف بود، اما به نوعی به تصمیمهای شورای انقلاب و مجالس احترام میگذاشت.
آقای دکتر غنینژاد در بخش اول صحبتهایتان اشارهای به اولیانوفسکی و نظریه راه رشد غیرسرمایهداری او داشتید. در مورد این نظریه و توصیههایش و شخص اولیانوفسکی توضیح دهید که اساساً چه ایدهای داشت و چطور تا این اندازه توانست آن را در کشور ما توسعه دهد؟
غنینژاد: اولیانوفسکی، معاون بخش بینالملل حزب کمونیست شوروی و یک نظریهپرداز برجسته کمونیست بود که نظریه راه رشد غیرسرمایهداری را مطرح کرد. این نظریه مربوط به استراتژی شوروی در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در جهان سوم یا همان «دنیای توسعهنیافته» است. دوران بعد از جنگ جهانی دوم اوج نهضتهای ضداستعماری بود. در این دوران کشورهای متعددی استقلال پیدا میکنند و مبارزه با استعمار و امپریالیسم شعار غالب آن فضاست. اولیانوفسکی و همفکرانش هم میخواهند این جریان ضداستعماری را به یک جریان ضدسرمایهداری و ضدامپریالیسم تبدیل کنند چرا که به تعبیر لنین امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایهداری بود. لنین در کتاب معروف خودش در سال 1917 مینویسد که وقتی سرمایهداری بزرگ میشود و رشد پیدا میکند و در سطح دنیا گسترده میشود؛ تبدیل به یک نیروی امپریالیستی میشود. اولیانوفسکی در واقع میخواهد آن تز لنینی را در جهت اهداف حزب کمونیست شوروی بهروز کند. او میگوید کشورهایی که تازه از استعمار رها شده و استقلال یافتهاند، آمادگی پذیرش سوسیالیسم را ندارند. این کشورها چون توسعه نیافتهاند سرمایهداری در آنجا رشد نکرده است و سرمایهداری و امپریالیسم برای طبقه کارگر معنا ندارد. بنابراین نمیتوانند به طرف سوسیالیسم حرکت کنند. پس نیازمند یک نظریه جدید برای رشد غیرسرمایهداری هستند. روسها میخواستند با این تز، جریانهای ضداستعماری را زیر چتر خود بگیرند. طبق این تئوری، جامعهای که عقبمانده است باید ابتدا با روابط سرمایهداری مقداری توسعه پیدا کند و طبقه کارگر در آن به وجود بیاید تا پایهای برای پرولتاریایی شود که قرار است بعداً سوسیالیسم را ایجاد کند.
در این تئوری، بیشترین سهم به دولت داده میشود تا نوعی سرمایهداری دولت شکل بگیرد، یعنی سرمایهدارها تحت نظر و حتی حمایت دولت باشند. اولیانوفسکی به صراحت میگوید که دولت باید پشتیبان رشد سرمایهداری محدود و تحت نظر باشد تا یک تعداد کارخانه و واحد تولیدی شکل بگیرند، رشد کنند و جامعه برای رفتن به طرف سوسیالیسم آماده شود. به همین دلیل است که در تئوری راه رشد غیرسرمایهداری بیشترین تاکید روی این است که باید اقتصاد را دولتی کرد و در ظاهر با بخش خصوصی هم نباید مخالف بود. یعنی باید اجازه داد که بخش خصوصی تحت نظر و سیطره دولت رشد کند. حالا به اصل 43 و 44 قانون اساسی نگاه کنید، مثل اینکه دقیقاً برای این هدف نوشته شده است. این اصول میگویند ما مخالف رشد واحدهای تولیدی حتی در چارچوب روابط سرمایهداری نیستیم اما این جریان باید به صورت دولتی پیش برود. دوم اینکه این سرمایهداری نباید با سرمایهداری جهانی ارتباطی داشته باشد. این همان ایدهای است که حزب توده در ایران تبلیغ میکند. البته ایران مثل کشورهای عقبمانده آفریقایی نبود و کارخانهها شکل گرفته و رشدی کرده بودند و تا حدودی یک سرمایهداری خصوصی شکل گرفته بود اما تز اولیانوفسکی این است که باید جلوی سرمایهداری خصوصی را گرفت و آن را دولتی کرد. توصیههای اولیانوفسکی در کتابش این است که در کشورهایی که جنبشهای ملی و ضدامپریالیستی در آنها به پیروزی رسیده مانند ایران و الجزایر، باید سرمایههای بزرگ را مصادره و دولتی کرد. فقط امکان کوچکی برای سرمایهگذاریهای کوچک بخش خصوصی فراهم شود و این دقیقاً همان کاری است که در ایران انجام میگیرد. وقتی انقلاب میشود، تمام صنایع بزرگ و بنگاههای بزرگ خصوصی به بهانههای مختلف، مصادره و دولتی میشوند. در حالی که بسیاری از این صنعتگران و بازرگانان، از چهرههای مسلمان و معتقد بودند که رابطه خوبی با روحانیون داشتند و حتی به آنها کمک مالی میکردند. بسیاری از مصادرهها و وقایع انقلاب در حوزه اقتصاد اصلاً ربطی به اسلام ندارد و خود روحانیون هم تعجب میکردند که چگونه این اقدامات صورت میگیرد و چرا کارخانه یک فرد مسلمان و پایبند به اسلام که وجوهات شرعیاش را میدهد و روابط خوبی با دین و روحانیت دارد، باید مصادره شود؟ این رفتار هیچ توضیح و توجیهی در چارچوب اصول اسلامی و انقلاب اسلامی ندارد، مگر همان راه رشد غیرسرمایهداری. انقلابیون آگاهانه یا ناآگاهانه در حال اجرای تز راه رشد غیرسرمایهداری بودند نه اجرای یک نظریه اقتصادی اسلامی. آنها در راهی که حزب توده برایشان ریلگذاری کرده بود، حرکت میکردند و تا آخر راه هم رفتند. حتی جمع کردن بساط حزب توده و تعطیل و منحل کردن آن، باعث نمیشود که تفکر اقتصادی این حزب و راه ریلگذاریشده این تفکر برچیده شود.
این مساله را در صحبتهای کیانوری هم میتوان فهمید؛ وقتی مارکسیستهای داخل حزب به او ایراد میگیرند که چرا میگوید ما پیرو خط امام هستیم در حالی که مارکسیست است و به خدا اعتقاد ندارد و پیرو خط امام بودن چه ارتباطی به مارکسیسم و کمونیسم دارد؛ فوقالعاده هوشمندانه و سیاستمدارانه پاسخ میدهد و میگوید که شما این چیزها را نمیفهمید. مساله ما مساله اسم نیست، مساله ما ایجاد تغییر در نیروهای سیاسی است و من دارم این کار را انجام میدهم. او بسیار هوشمندانه کار میکند و تا آخر هم سیاستمداران انقلابی متوجه استراتژی او نمیشوند. حتی وقتی او را به عنوان جاسوس و رابط حزب کمونیست شوروی محاکمه میکنند هم به این مساله پی نمیبرند که مسیر راه رشد غیرسرمایهداری را که او مطرح کرده بود، میروند. کیانوری معتقد بود که در آن مرحله گذار، نیازی نیست از مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم حرف بزند و باید رابطه نیروها را طوری تنظیم و تقسیم کند که سیر حوادث به طرف سوسیالیسم برود؛ همان کاری که رفیق اولیانوفسکی در همه کشورهای آفریقایی و آسیایی که جنبشهای ملی و ضداستعماری پیروز شده بودند، پیاده کرده بود. کیانوری چندین بار با اولیانوفسکی ملاقات کرده بود. اولیانوفسکی با سران جریان کودتا در افغانستان و جریان حزب خلق و حزب پرچم هم دیدار کرده بود و همه آنها با خود او در ارتباط بودند. البته در افغانستان این گروهها مرتکب اشتباه شدند و خودشان را رسماً مارکسیست اعلام کردند که موجب واکنش جامعه افغانستان شد و حزب کمونیست شوروی هم از آنها دلخور شد. آنها میگفتند جامعه افغانستان یک جامعه اسلامی است و شما نباید آنجا از کمونیسم و مارکسیسم حرف بزنید و فقط باید زمینه را آماده کنید؛ باید یک اقتصاد دولتی درست کنید که ارتباطش با دنیای غرب از نظر سیاسی و اقتصادی قطع شده و تنها ارتباطش با شوروی باشد اما ظواهر اسلامی را رعایت میکند. حتی برای فردی مانند حفیظالله امین که بهطور رسمی اعلام کرده بود مارکسیست است، پاپوش درست کردند که جاسوس غرب و آمریکاست؛ چون به حرف حزب کمونیست شوروی گوش نداده و درست عمل نکرده بود. او باید مثل رفیق کیانوری وانمود میکرد که طرفدار انقلاب اسلامی است. به نظرم جای تاسف است که بعد از چند دهه هنوز برخی از انقلابیون نمیدانند که چقدر در مسیر کیانوری و حزب توده حرکت و نظریه آنها را پیاده کردند.
آقای دکتر سعیدی، در مورد مصادرهها که صحبت کردید، افرادی هستند که میگویند مصادرهها به این دلیل انجام گرفت که صاحبان این کارخانهها و صنایع یا وابسته و فاسد بودند یا اینکه بدهی زیادی به نظام بانکی داشتند و حتی قبل از مصادره به آنها مهلت داده شد که بدهیهایشان با بانکها را تعیین تکلیف کنند و در این صورت میتوانند کارخانههایشان را داشته باشند اما آنها چون نمیتوانستند بدهیشان را بپردازند، کارخانهها را گذاشتند و فرار کردند و به همین دلیل مصادرهها صورت گرفت. آیا شما این مساله را تایید میکنید؟ ضمن اینکه در جمعبندی توضیح دهید که برآیند این تصمیمها و سیاستها چه آثار بلندمدت اجتماعی داشت؟
سعیدی: بله، هستند کسانی که میگویند مصادرهها ناشی از اندیشه چپ نبوده بلکه آن صاحبان صنایع که کارخانههایشان مصادره شد، وابسته یا بدهکار بودند. اتفاقاً آقای دکتر اباذری زمانی یک سخنرانی کرده بود و گفته بود آن افراد همهشان بدهکار و فراری و وابسته بودند که من در یک مصاحبه با نشریه شما (تجارت فردا) در موردش توضیح دادم.1 برای درک این موضوع بهتر است به خود قانون حفاظت صنایع که مصادرهها بر مبنای آن انجام شد رجوع کنیم. بند «الف» این قانون به این موضوع میپردازد که کارخانهها در چه صنعتی فعالیت دارند و اصلاً توجهی ندارد که این شرکتها مال چه فردی است و او وابسته و بدهکار است یا نه. بند الف میگوید کارخانه اتومبیلسازی یا کارخانه نورد یا دیگر صنایع بزرگ و مادر باید دولتی شود. یعنی اگر کارخانه ایران ناسیونال را مصادره و دولتی کردند اصلاً کاری به مالک یا بدهیاش نداشتند. کارخانه مرحوم اصغر قندچی، به نام ایران کاوه را که کامیون میساخت، مصادره کردند، اتفاقاً تا پایان عمرش هم از او به عنوان پدر صنعت کامیونسازی یاد میکردند و از خدماتش در جنگ استفاده کردند و با او عکس یادگاری میگرفتند اما مگر کارخانهاش را پس دادند؟ قندچی نه بدهکار بود و نه وابسته. بند «ب» قانون به بحث وابستگی میپردازد اما اساساً وابستگی چه تعریفی دارد؟ مگر در حال حاضر کارخانهدارهایی که در بخش خصوصی فعالیت دارند، نباید ارتباطی با وزیر صمت داشته باشند یا اگر جایی دعوت میشوند که دولتیها یا مقامات ارشد نظام حضور دارند، نباید بروند؟ آیا این به معنای وابستگی است؟ چطور وابستگی را تعریف کردند که اموال 51 نفر را مصادره کردند و بعد به 53 نفر رسید و بعد مجدد کمیسیون ماده 5 گذاشتند که تعداد بالاتر رفت و به 60 نفر رسید. این یک سوال مهم است که وابستگی برای تدوینکنندگان قانون چه چارچوب و مفهومی داشت. بند «ج» قانون مربوط به بدهی بود، اغلب این بدهیها هم مربوط به تسهیلاتی بود که از بانک توسعه صنعتی و معدنی دریافت شده بود و ضرایب آن تغییر میکرد و اساساً نوع محاسبه و سنجش میزان بدهی با دارایی و سرمایه بنگاه محل بحث است. اما وقتی هدف و نیت مصادره بود، مواد قانونی هم طوری تنظیم شده بود که مصادره به هر شکلی صورت بگیرد. ضمن اینکه برخی کارخانهها مانند کارخانه مینو که مال آقای خسروشاهی بود اصلاً در فهرست مصادرهها نبودند. مطلب دیگر اینکه مگر هر کارخانه بدهی داشته باشد باید مصادره شود؟ بدهی به بانک یک قسمت از سرمایهگذاری است. اینها کارخانههای روبه رشدی بودند.
پس از انقلاب، بنیادها و نهادهایی تاسیس شده بود که هدفشان ریشهکن کردن فقر و محرومیت بود و اساساً بر اندیشه چپ استوار بودند. این نهادها برای تامین مالی به دولت نامه مینوشتند و برای پیشبرد اقدامات حمایتیشان کارخانه طلب میکردند. به تدریج ساختاری شکل گرفت که کارخانههای مصادرهای از وزارت صنایع به این بنیادها منتقل میشد. بعداً هم دولت بابت بدهیاش تعداد زیادی از کارخانههای مصادرهای را که نتوانسته بود اداره کند به صندوق تامین اجتماعی و صندوق بازنشستگی سپرد و یک ساختار جدید در اقتصاد کشور شکل گرفت که هرگاه خواستند در آن تجدیدنظر و به اصطلاح خصوصیسازی کنند خصولتی شد.
به لحاظ ساختار اجتماعی هم طبقه سرمایهدار به شکلی که حضور فعال و نقش اجتماعی داشته باشد و مثلاً نمایندگانی در اتاق بازرگانی داشته باشد، دیگر وجود نداشت. نمایندگان بیشتری از دولت به اتاق بازرگانی رفتند و حضور داشتند. اندیشه چپ در دوران بعد از انقلاب حتی بعد از جنگ و دولت سازندگی هم غالب بود بهطوری که وقتی مرحوم نوربخش و آقای عادلی تلاش کردند از برخی ایرانیان سرمایهدار مقیم خارج دعوت کنند که به ایران برگردند و سرمایهگذاری داشته باشند و کار کنند، روزنامه سلام چندین مقاله نوشت که وقتی میخواهید سرمایهدارها را برگردانید، یعنی میخواهید شاه را برگردانید.
به نظر من وضع فعلی اقتصاد کشور، یعنی ساختار اقتصاد تحت سیطره بنگاههای دولتی و شبهدولتی و خصولتیها و بنیادهای حاکمیتی، ریشهاش در همان رفتارها و سیاستهای ابتدای انقلاب مانند مصادرهها و دولتی کردنهاست. ریشه وجود این ساختار به همان اندیشههای چپ برمیگردد که امکان برگشت و تغییرات ساخت اجتماعی را نمیدهد. ما به تحقیقات بیشتر و مطالعات عمیقتری نیاز داریم تا بتوانیم تفاسیر واقعی و تازهای از نقش گروههای اقتصادی در طبقات اجتماعی داشته باشیم. نکته دیگری که لازم است گفته شود این است که درباره نقش شوروی در ایران بعد از انقلاب، در مطالعات تاریخی هم باید به سمت اسناد و مدارکی برویم که از سقوط اتحاد جماهیر شوروی وجود دارد و اتفاقاً منابع بسیار پرمحتوایی است که اگر دسترسی به آنها فراهم شود، نشان میدهد در دوره انقلاب ما چه اتفاقاتی افتاده است.
غنینژاد: مصادره شدن بنگاههای بزرگ در ابتدای انقلاب به دلیل بدهی بالا یک دروغ بزرگ است. تعداد معدودی از فعالان اقتصادی در آن مقطع از بانکها کلاهبرداری کرده بودند اما تعدادشان خیلی اندک بود؛ مثلاً هژبر یزدانی، سرمایهدار معروف که در همان زمان شاه فرار کرد. او از بانکها و از هر جایی که دستش میرسید کلاهبرداری کرد و آدم بدهکاری بود و فرار کرد. اما بقیه که اینطور نبودند. طبیعی است یک بنگاه اقتصادی فعال به بانکها بدهی داشته باشد چون از آنها تسهیلات دریافت میکند. همه ما ایلان ماسک را میشناسیم. او یکی از بدهکارترین افراد به بانکها در تاریخ اقتصاد است؛ اما کسی نمیگوید که او دزد و کلاهبردار است و باید اموالش مصادره شود. او به بانک بدهکار است اما در مقابلش داراییهای ارزشمندی دارد که بسیار بیشتر از بدهیهایش است. نظام اقتصادی اینطور عمل میکند. در مقطع انقلاب هم اینگونه بود. فرض کنید خیامیها بدهی زیادی به بانکها داشتند. اما در مقابل کارخانه ایرانناسیونال را داشتند که ارزشی بسیار بالا داشت. چرا باید این بنگاه مصادره شود؟ آیا بدهیها و داراییهایش ارزیابی شده؟ اینکه مصادرهها به خاطر بدهی بوده یک دروغ بزرگ است که چپها و ورشکستگان به تقصیر گفتند.
آقای دکتر غنینژاد در گفتههای قبلی به اثرگذاری روحانیون سنتی در مقابله با تسلط چپگرایی در قانون اساسی اشاره کردید. به نظر میرسد اگر اقدامات هر چند کوچک آنها در همان فضای به شدت چپزده نبود، اقتصاد شرایط متفاوتی پیدا میکرد. مثلاً در مذاکرات مجلس خبرگان روی اصول 43 و 44 بحث زیادی شکل میگیرد و روحانیونی مانند آیتالله منتظری، آیتالله مکارم و دیگران از حق مالکیت و فعالیت بخش خصوصی دفاع میکنند. آیا همانطور که اشاره کردید این تغییرات اثرگذار بود و به نوعی از فروپاشی اقتصاد در آینده جلوگیری کرد؟
غنینژاد: مذاکرات خبرگان اول بسیار جالب و قابل تامل است که متاسفانه درست بررسی نشده است. صورت مذاکرات موجود است اما تحلیلی روی آن صورت نگرفته یا بسیار کم صورت گرفته است. در مجلس خبرگان اول پیشنویس قانون اساسی بررسی میشود؛ نسخه اولیه آن به وسیله یک گروه از حقوقدانان مانند دکترکاتوزیان به سرپرستی دکتر حسن حبیبی نوشته شده است. این پیشنویس بسیار بدتر از نسخه اصلاحشده در مجلس خبرگان بود که نهایتاً به صورت قانون اساسی درآمد. افرادی مانند آقای عبدالکریم لاهیجی که اکنون در خارج نشسته و اپوزیسیون شده و دستی در تدوین نسخه اول پیشنویس قانون اساسی داشت، معتقدند که قانونی بسیار مترقی نوشته بودند و تمام استدلالشان هم این است که در آن پیشنویس حرفی از ولایت فقیه به میان نیامده بود.
اما سوای این یک موضوع در پیشنویس چه نوشته بودند؟ اصل 43 قانون اساسی که در آن نظریه راه رشد غیرسرمایهداری نعل به نعل آمده و میخواهد همه امور اقتصادی را دولتی کند، در همین پیشنویس آمده و توسط همین وکلا نوشته شده است. این اصل را معممین ننوشته بودند، کار مکلاها بود. اصل 44 هم در آن پیشنویس اصلاً وجود نداشت. اصل 44 را بعداً اضافه میکنند تا مقداری اصل 43 را تعدیل کنند. این اصل 43 قانون اساسی بود که اقتصاد ایران را دولتی کرد. اصل 44 توانست راه باریکی برای بخش خصوصی باز کند. بخش تعاونی هم که در اصل 44 آمده منظور شکلدهی تعاونیها تحت نظر دولت است که این هم یکی از توصیههای رفیق اولیانوفسکی است. بخش خصوصی هم در اصل 44 میآید که برای خالی نبودن عریضه است اما همان اسم هم به اصرار روحانیون سنتی که در مجلس خبرگان اول حضور داشتند ذکر میشود. اصل 44 در واقع تصریح میکند که چه بخشهایی باید در دولت باشد، و تعاونیها و بخش خصوصی در چه حوزههایی میتوانند فعالیت کنند اما برای بخش خصوصی در واقع چیزی نمیماند.
در همین نشریه خود شما (تجارت فردا) مصاحبهای با آقای اسدالله عسگراولادی در مورد حضور آیتالله بهشتی در اتاق بازرگانی و در جمع فعالان اقتصادی چاپ شد.2 آقای عسگراولادی میگفت دکتر بهشتی در اتاق بازرگانی به فعالان اقتصادی و بازرگانان میگوید باید از سودی که در ماه کسب میکنید، 15 هزار تومانش را برای خودتان بردارید و بقیهاش را به حساب 100 امام بریزید چون این سود مازاد مال شما نیست و باید به بیتالمال برود. آقای عسگراولادی میگوید هزینه اتومبیل و دفتر ما و پذیرایی از مهمانان خارجی بیشتر از 15 هزار تومان در ماه است که دکتر بهشتی میگوید چرا بنز سوار میشوی، پیکان سوار شو و از ریختوپاشهایت کم کن. این فضای اول انقلاب و تفکر بزرگانی مانند دکتر بهشتی است. دقت کنید در این مورد از زبان آقای عسگراولادی نقل میشود که خودش و خانوادهاش از نزدیکترین افراد به انقلاب و انقلابیها هستند.
سعیدی: اتفاقاً آقای اکبر لاجوردیان هم روایت جالبی از این دیدار دارد. ایشان میگوید اوایل انقلاب میخواستیم ابوالحسن بنیصدر را که به نوعی تئوریسین اقتصادی انقلاب بود به جلسه عمومی اتاق بازرگانی و صنایع دعوت کنیم که بیایند برای بازرگانان و صاحبان صنایع سخنرانی کنند و ما از نظریههای اقتصادی ایشان مطلع شویم. بعد آقای عسگراولادی و خاموشی گفتند که توصیه این است که دکتر بهشتی به جای آقای بنیصدر دعوت شود و ایشان به اتاق دعوت شدند و در بخشی از سخنرانی معروف خود مثال ماهیگیر را زدند و گفتند که اگر شما شخصاً میروید ماهی میگیرید و میفروشید و آن را مال خودتان میدانید، درست است، ولی اگر کارتان توسعه پیدا کرد و کشتی بزرگی گرفتید و افراد بیشتری استخدام کردید، دیگر منفعتی که از زحمت دیگران حاصل میشود، مال خودتان نیست بلکه مال بیتالمال است و همه باید از آن استفاده کنند. لاجوردیان میگوید از آنجا فهمیدیم که دیگر شرایط برای سرمایهگذاری فراهم نخواهد شد. البته اینجا هم برخی از اعضای اتاق میگویند نظر آقای بنیصدر احتمالاً متفاوت است و بهتر است به دیدن او برویم که نتیجه همان دیداری میشود که روایتش را ذکر کردم.
در جمعبندی هم به این نکته اشاره کنم که ساختار اجتماعی و اقتصادی ما که بعد از انقلاب شکل گرفته بسیار متاثر از سیاستهایی مانند قانون حفاظت از صنایع و مصادرههاست. اگر این ساختار بخواهد تغییر پیدا کند، باید تحولات زیادی شکل بگیرد. به هر صورت ما در حال حاضر اقتصاد متعارفی نداریم که نشان بدهیم بخش خصوصی در چه وضعیتی است و فعالان اقتصادی چه جایگاه و منزلت اجتماعی دارند. ساختار اجتماعی-اقتصادی ما کاملاً به هم ریخته و اینکه تحولات آینده به چه صورت خواهد بود هم از توان پیشبینی ما خارج است.
پینوشتها:
1-هفتهنامه تجارت فردا- شماره 411- 5 تیر 1400
2- هفتهنامه تجارت فردا- شماره 72- 21 دی 1392