ریشههای اقتصادی شکست ارتشها
کمیت و کیفیت منابع چگونه بر نتایج جنگ جهانی اول تاثیر گذاشت؟
جنگ جهانی اول، که در سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ میلادی به وقوع پیوست، در بستری از تنشهای سیاسی، اقتصادی و نظامی شکل گرفت که دههها قبل از آغاز رسمی درگیریها بهتدریج در حال شکلگیری بودند. اروپا در قرن نوزدهم شاهد رقابتهای استعماری، اتحادهای نظامی پیچیده و انقلاب صنعتی بود که تعادل قدرت در این قاره را به چالش کشیده بود. انقلاب صنعتی نهتنها ظرفیتهای تولیدی را افزایش داد، بلکه باعث تشدید رقابت میان کشورها برای دسترسی به منابع و بازارهای جدید شد. از سوی دیگر، شکلگیری اتحادهای نظامی مانند سهگانه مرکزی و اتحاد متفقین، باعث شد هرگونه تنش منطقهای، پتانسیل تبدیلشدن به یک جنگ جهانی را داشته باشد. وقوع جنگهای کوچکتر در بالکان، همچون جنگهای بالکان در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳، شروعی برای یک درگیری بزرگتر بود که درنهایت با ترور ولیعهد اتریش-مجارستان در سال ۱۹۱۴ به نقطه جوش رسید. این جنگ که اغلب به «جنگ بزرگ» شناخته میشود، بیش از ۶۰ میلیون سرباز را از بیش از ۳۰ کشور درگیر کرد و حدود ۱۰ میلیون کشته نظامی و هفت میلیون کشته غیرنظامی داشت. این ارقام تنها بخشی از تاثیرات گسترده انسانی، اقتصادی و سیاسی این درگیری عظیم را نشان میدهد. جنگ جهانی اول نهتنها موجب تخریب گسترده و جابهجایی میلیونها نفر شد، بلکه تاثیری عمیق بر بازنگری در نقش اقتصاد در جنگ و سیاستهای بینالمللی داشت. این جنگ، نقطه عطفی در تاریخ بشر بود، زیرا برای نخستینبار، فناوریهای مدرن و صنعتی با مقیاسی عظیم در جنگ استفاده شدند. استفاده از سلاحهای شیمیایی، هواپیماهای جنگی و تانکها نهتنها میدانهای نبرد را تغییر داد، بلکه نحوه عملکرد صنایع و اقتصاد را نیز متحول کرد. بهعلاوه، مهاجرت اجباری میلیونها غیرنظامی و جابهجاییهای جمعیتی گسترده، اثرات اجتماعی و فرهنگی عمیقی در برداشت. این موارد بهوضوح نشان میدهند که جنگ جهانی اول تنها یک درگیری نظامی نبود، بلکه نقطه آغاز تغییری ساختاری در جامعه جهانی به شمار میرود.
یکی از جنبههای بارز این جنگ، تبدیل آن به «جنگ تمامعیار» بود، به این معنا که تمام منابع انسانی، مالی و طبیعی ملتها برای تلاش جنگی بسیج شدند. اقتصادهای صنعتی اروپا که پیشازاین عمدتاً برای تولیدات غیرنظامی فعالیت داشتند، بهسرعت به سمت تولید تجهیزات جنگی تغییر جهت دادند. در این میان، کشورهایی که ظرفیتهای صنعتی و اقتصادی بیشتری داشتند، توانستند قدرت نظامی خود را بهطور قابلتوجهی افزایش دهند. بهعنوانمثال، آمریکا با ورود به جنگ در سال ۱۹۱۷، نقش مهمی در تقویت قدرت اقتصادی و نظامی متفقین ایفا کرد. بهعلاوه، این کشور توانست ازنظر مالی از دیگر کشورهای درگیر حمایت کند و منابع خود را در خدمت تامین نیازهای جنگی آنها قرار دهد. این بسیج اقتصادی همچنین به توسعه سیستمهای مالی جدید و استقرار همکاریهای بینالمللی منجر شد که در دوره پس از جنگ نیز ادامه یافت. استفن برادبری، استاد تاریخ اقتصادی در مدرسه اقتصاد لندن (LSE)، در مقاله «عوامل اقتصادی که جنگ جهانی اول را شکل دادند» به بررسی نقش عوامل اقتصادی در تعیین قدرتهای جهانی و تاثیر آنها بر نتیجه جنگ جهانی اول میپردازد. عموم تاریخنگاران اقتصادی تاکید میکنند که جنگهای جهانی، بهویژه جنگ جهانی اول، تحت تاثیر مکانیزهشدن جنگها قرار گرفتند، بهطوریکه عواملی مانند تعداد تانکها، سلاحها، کشتیها، هواپیماها و مهمات بهطور قابلتوجهی بر نتیجه جنگ تاثیر داشت. این دیدگاه میگوید، توانایی تامین و تجهیز ارتشهای عظیم، بهویژه در جنگی که سالها ادامه داشت، عامل اصلی پیروزیها و شکستها بود. اما تاریخنگاران نظامی بر این باورند که در این تحلیل، عوامل انسانی مانند رهبری، انضباط، دلاوری و حتی شرارت نادیده گرفته میشود. آنها میگویند، این عوامل درنتیجه جنگها نقش مهمی ایفا کردهاند. بااینحال، این مقاله به این نتیجه میرسد که هرچند این عوامل انسانی هنوز هم مهم بودند، اما نسبت به جنگهای گذشته تاثیر کمتری داشتند. در جنگ جهانی اول، با حضور ارتشهای میلیوننفری که سالها در میدان جنگ باقی ماندند، نقش تعداد نفرات و حجم تامین منابع و مهمات بهطور چشمگیری برجستهتر از عوامل فردی شد. در این مقاله درباره مفهوم «جنگ تمامعیار» صحبت میشود و توضیح میدهد که جنگها به جایی رسیدند که کل جوامع برای تامین نیازهای جنگی خود بهطور کامل بسیج شدند. این وضعیت پیش از سال ۱۹۱۴ امکانپذیر نبود، زیرا جوامع پیش از صنعتیشدن نمیتوانستند هزینه چنین جنگهای عظیمی را تامین کنند. درنهایت، با ظهور جنگهای هستهای پس از سال ۱۹۴۵، دوره جنگهای تمامعیار به پایان رسید، چرا که سلاحهای هستهای قدرت تخریب وسیعی را در اختیار کشورهای کوچک و فقیر نیز قرار میدهد. بااینحال، پرسش درباره میزان نقش عوامل اقتصادی بر نتایج جنگ جهانی اول همچنان موضوعی برای بحثهای علمی است. پویایی پیچیده میان «اعداد سرد» و «خون داغ» نقش غیرقابل انکار زیربناهای اقتصادی در عصر «جنگ تمامعیار» را نشان میدهد. علاوه بر این، بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که جنگ جهانی اول در واقع آزمایشگاهی برای سنجش تاثیرات تکنولوژی و اقتصاد بر استراتژیهای نظامی بوده است. ازجمله تاثیرات قابلتوجه میتوان به پیشرفت در فناوری حملونقل، همچون توسعه راهآهن و کشتیهای بخار اشاره کرد که امکان انتقال سریعتر نیروها و تجهیزات را فراهم آورد. به همین ترتیب، دولتها مجبور به اعمال سیاستهای مالی جدیدی مانند افزایش مالیات و انتشار اوراق قرضه جنگی شدند که خود تاثیرات بلندمدتی بر ساختارهای اقتصادی پس از جنگ داشت.
ظهور جنگ تمامعیار
پیش از پرداختن به عوامل خاصی که نتیجه جنگ جهانی اول را تعیین کردند، ضروری است که مفهوم «جنگ تمامعیار» و چگونگی تفاوت آن با درگیریهای قبلی را درک کنیم. این اصطلاح به وضعیتی از جنگ اشاره دارد که در آن کل جوامع، نهفقط ارتشها، برای حمایت از تلاش جنگ بسیج میشوند. پیش از سال ۱۹۱۴، چنین بسیجی به دلیل محدودیتهای اقتصادی جوامع پیشاصنعتی عملاً غیرممکن بود. زندگی در سطح معیشتی به این معنا بود که بیشتر جمعیت به کشاورزی و تولیدات پایه مشغول بودند و مازاد کمی برای دولتها باقی میگذاشت تا از طریق مالیات یا روشهای دیگر برای پشتیبانی از جنگ طولانیمدت استخراج شود. بااینحال، انقلاب صنعتی تغییرات عمیقی را به همراه آورد. مکانیزاسیون بهرهوری را افزایش داد و مازادهایی را در کشاورزی و صنعت ایجاد کرد. این امر به دولتها اجازه داد منابع انسانی و مادی را بدون ایجاد فروپاشی اقتصادی به فعالیتهای مرتبط با جنگ اختصاص دهند. تا سال ۱۹۱۴، کشورهایی مانند بریتانیا، فرانسه و آلمان ظرفیتهای صنعتی و اداری لازم برای جنگ در مقیاسی بیسابقه را داشتند، با میلیونها سرباز که با مقادیر زیادی مهمات، غذا و تجهیزات پشتیبانی میشدند. بااینحال، با پیشرفت جنگ مشخص شد که همه کشورها بهطور یکسان برای ادامه چنین تلاشی مجهز نیستند. این دقیقاً زمانی بود که کشورها فهمیدند توانایی بهرهگیری و بهکارگیری منابع به یک عامل تعیینکننده تبدیل شده است. علاوه بر این، کشورها تفاوتهای معناداری در بسیج منابع داشتند. برای نمونه، آلمان، با وجود محدودیت در دسترسی به مواد خام و تحریمهای اقتصادی، توانست از طریق بهینهسازی فرآیندهای صنعتی و استفاده از جایگزینها مقاومت کند. در مقابل، بریتانیا از ناوگان دریایی و مستعمرههای خود برای دسترسی به منابع جهانی بهره برد. آمریکا نیز، با ورود به جنگ، نهتنها منابع اقتصادی عظیمی را در اختیار متفقین قرار داد، بلکه از طریق فناوری پیشرفته و تولید صنعتی انبوه، نیروی محرکه اصلی پیروزی شد. این نمونهها نشان میدهند که ترکیب ظرفیتهای صنعتی، دسترسی به منابع و استراتژی اقتصادی چگونه میتواند سرنوشت یک جنگ را رقم بزند. همچنین، یکی از نکات قابلتوجه در این دوران، تاثیر نظامهای تبلیغاتی بر بسیج اجتماعی بود. دولتها با استفاده از ابزارهای تبلیغاتی، مردم را به حمایت از جنگ تشویق و تلاش کردند روحیه ملی را تقویت کنند. این موضوع نهتنها موجب افزایش مشارکت مردمی شد، بلکه در ایجاد اتحاد میان طبقات مختلف اجتماعی نیز نقش داشت. این اتحاد در کنار ظرفیتهای اقتصادی نقش کلیدی در موفقیتهای نظامی کشورهای متفقین داشت.
کمیت در مقابل کیفیت
تاریخنگاران اقتصادی مانند نیال فرگوسن (۱۹۹۸) استدلال میکنند که برتری عظیم متحدین (بریتانیا، فرانسه، روسیه، ایالاتمتحده، ایتالیا، رومانی و ژاپن) در جمعیت و تولید، پیروزی آنها در جنگ جهانی اول را تقریباً اجتنابناپذیر کرده بود. در آغاز جنگ، برتری دموگرافیک و اقتصادی متحدین آشکار بود: آنها به پنج برابر جمعیت، چندین برابر قلمرو و تقریباً سه برابر تولید اقتصادی نسبت به قدرتهای مرکزی (آلمان، اتریش-مجارستان و عثمانی) دسترسی داشتند. بااینحال، فرگوسن همچنین بر اهمیت مدیریت موثر تاکید میکند. او میگوید، متحدین مزایای اولیه خود را از طریق سوءمدیریت هدر دادند و به قدرتهای مرکزی اجازه دادند برای مدت طولانیتری از آنچه منابع نسبیشان پیشبینی میکرد، مقاومت کنند. این تحلیل هنگامی پیچیدهتر میشود که نهتنها به کمیت، بلکه به کیفیت منابع نیز توجه شود. کیفیت در این زمینه اغلب با تولید ناخالص داخلی سرانه که یک شاخص برای سطح توسعه اقتصادی است، اندازهگیری میشود. کشورهایی ثروتمندتر مانند بریتانیا و آمریکا قادر بودند منابع خود را کارآمدتر از کشورهایی که کمتر توسعهیافته بودند، بسیج کنند. سطح بالاتر درآمد سرانه، زیرساخت بهتر، کارایی اداری و نوآوری تکنولوژیک را تسهیل کرد. بهعنوانمثال، درحالیکه مستعمرههای بریتانیا، مانند هند، نیروی انسانی قابلتوجهی را تامین کردند، ارزش اقتصادی آنها نسبت به پشتیبانی صنعتی و مالی ارائهشده از سوی آمریکا محدود بود. این تفاوت، نقش توسعه اقتصادی را به عنوان یک تقویتکننده منابع خام نشان میدهد. بهعلاوه، یکی دیگر از عوامل مهم، پیشرفت فناوری نظامی در کشورهای صنعتیتر بود. این کشورها توانستند تسلیحات پیشرفتهتر و باکیفیتتری تولید کنند که در میدان نبرد برتری استراتژیک ایجاد میکرد. در مورد جنگ جهانی اول نیز تغییر توازن منابع وجود داشت. پیشرفت جنگ تغییرات قابلتوجهی را در توازن منابع اقتصادی میان متحدین و قدرتهای مرکزی به همراه داشت. در آغاز سال ۱۹۱۴، متحدین برتری قابلتوجهی در جمعیت و تولید داشتند، اما از سطوح پایین توسعه در روسیه و مستعمرههایشان رنج میبردند. تا سال ۱۹۱۶، موقعیت متحدین با افزودن اعضای جدید مانند ایتالیا و رومانی تا حدودی تقویت شد. اما قدرتهای مرکزی همچنان در میانگین درآمدها مزیت داشتند، که نشاندهنده سطوح بالاتر توسعه آنها نسبت به بیشتر کشورهای متحد بود. ورود آمریکا به جنگ در سال ۱۹۱۷ نقطه عطف تعیینکنندهای بود. تا سال ۱۹۱۸، کمکهای صنعتی و مالی آمریکا موقعیت متحدین را بهطور قابلتوجهی تقویت کرد، بهویژه پس از خروج روسیه به دنبال انقلاب بلشویکی.
کشاورزی و بسیج اقتصادی
یکی از برجستهترین تفاوتها بین سیستمهای اقتصادی متحدین و قدرتهای مرکزی در بخشهای کشاورزی آنها بود. کشاورزی نقش محوری در پشتیبانی از اقتصادهای جنگ ایفا کرد، اما عملکرد آن بهطور قابلتوجهی بسته به سطوح توسعه و سیاستهای دولتی متفاوت بود. در بریتانیا، بهرهوری نسبتاً بالای کشاورزی به کشور اجازه داد تا تولید غذا را در پاسخ به تقاضای جنگ گسترش دهد. کشاورزان بریتانیایی، با انگیزه قیمتهای بالاتر، تولید را با استفاده از ذخایر زمین و نیروی کار استفادهنشده افزایش دادند. این انتقال با پیشرفت کشاورزی بریتانیا تسهیل شد که کمتر به کار دستی و بیشتر به مکانیزاسیون متکی بود. در مقابل، قدرتهای مرکزی با چالشهای شدید کشاورزی مواجه بودند. در آلمان و اتریش-مجارستان، کشاورزی دهقانی همچنان غالب بود و بخش قابلتوجهی از تولید غذا به معیشت اختصاص داشت تا مبادله بازار. بسیج زمان جنگ، این مشکلات را با هدایت مردان و اسبها از مزارع به ارتش تشدید کرد. بدون کالاهای صنعتی کافی برای مبادله غذا، تولیدکنندگان روستایی بیشتر به معیشت روی آوردند و عرضه بازار غذا کاهش یافت. تلاشهای دولتی برای کنترل قیمت غذا و اجرای جیرهبندی، بحران را تشدید کرد و به قحطی شهری و ناآرامی اجتماعی انجامید. امپراتوری عثمانی و روسیه با چالشهای مشابهی مواجه شدند، جایی که ناکارآمدیهای کشاورزی به فروپاشی اقتصادی و آشفتگی سیاسی کمک کرد.
فشارهای اقتصادی جنگ تمامعیار فراتر از کمبودهای مادی، بر بافت اجتماعی و سیاسی کشورها تاثیر گذاشت. در آلمان و اتریش-مجارستان، کمبود غذا و تورم روحیه عمومی را تضعیف کرد، جنبشهای انقلابی را تقویت کرد و به فروپاشی دولتهای آنها منجر شد. خروج روسیه از جنگ در سال ۱۹۱۷ هم در ادامه اتفاقات مشابهی را به همراه داشت، زیرا ترکیب شکستهای نظامی و سختیهای اقتصادی به انقلاب بلشویکی انجامید. حتی در میان متحدین، فشار اقتصادی مشهود بود. فرانسه، با جمعیت کشاورزی بزرگ خود، با چالشهای قابلتوجهی در بسیج منابع مواجه بود. بااینحال، توانایی متحدین در تجمیع منابع و ارائه حمایت متقابل به کاهش این مشکلات منجر شد. درنهایت میتوان گفت که تفاوت در بهرهوری و سطح توسعه، نقش تعیینکنندهای در حمایت از اقتصادهای جنگ داشت.
پرده پایانی
نقلقولی از ولتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی هست که میگوید، «خدا همیشه طرف سربازان بزرگ است». این دیدگاه با حقیقت اساسی جنگ جهانی اول که در این گزارش به آن پرداخته شده مرتبط است: ابعاد منابع اهمیت بسیاری دارد. البته این گزارش نشان داد صرفاً کمیت منابع تضمینکننده موفقیت نیست، بلکه کیفیت منابع که در سطوح توسعه اقتصادی کشورها منعکس میشده است تعیین میکند ملتها چگونه میتوانند از این منابع بهطور کارآمد استفاده کنند. درحالیکه قدرت عددی و منابع گسترده ضروری است، سطح توسعه و کیفیت مدیریتی منابع نیز به همان اندازه مهم است، درنتیجه جنگ، نقش کلیدی ایفا میکند. در آغاز جنگ جهانی اول، برتری جمعیتی و اقتصادی متحدین، شانس اولیه را به نفع آنها تغییر داده بود. اما این برتری، بدون مدیریت کارآمد، میتوانست هدر برود. قدرتهای مرکزی (آلمان، اتریش-مجارستان و عثمانی)، با وجود منابع محدودتر، توانستند برای مدتی طولانیتر از پیشبینیها مقاومت کنند که نشاندهنده اهمیت کیفیت منابع و سطح توسعه اقتصادی بود. اما در ادامه، کشورهایی مانند بریتانیا و ایالاتمتحده، با اقتصادهای توسعهیافتهتر و فناوریهای پیشرفتهتر، توانستند منابع خود را به شکلی کارآمدتر بسیج کنند. این کیفیت بالای منابع درنهایت دست بالا را به متحدین داد، بهویژه پس از ورود آمریکا به جنگ. ترکیب قدرت تولیدی و میانگین درآمدهای بالاتر، توانست توازن را تغییر دهد و فشار اقتصادی را بر قدرتهای مرکزی افزایش دهد. درنهایت، جنگ جهانی اول نشان داد که درگیریهای تمامعیار مدرن تنها با شجاعت و تعداد نفرات تعیین نمیشوند. توانایی ملتها در تبدیل منابع خام به قدرت نظامی و اقتصادی کارآمد، سرنوشت جنگ را مشخص میکند. این درسها همچنان در دنیای امروز نیز صادقاند.