شناسه خبر : 48866 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

نان‌آوری و خانه‌داری

چرا افرادی که نان‌آور اصلی خانواده هستند، همچنان کارهای خانه را انجام می‌دهند؟

 

حامد وحیدی / نویسنده نشریه 

74در بسیاری از جوامع، نقش‌های اقتصادی درون خانواده به ‌شدت تحت‌تاثیر سنت‌ها و هنجارهای فرهنگی قرار داشته است. برای قرن‌ها، مردان به‌ عنوان نان‌آور اصلی شناخته شده‌اند و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی نیز بر همین اساس شکل گرفته‌اند. این الگو در ادبیات اقتصادی و جامعه‌شناختی به‌طور گسترده بررسی شده است. گری بکر(1981) در نظریه «اقتصاد خانواده» بیان می‌کند که کارایی درون خانوار از طریق تقسیم نقش‌ها میان اعضا افزایش می‌یابد، به‌گونه‌ای که یک نفر (اغلب مرد) بر فعالیت‌های درآمدزا و نفر دیگر (اغلب زن) بر امور خانه متمرکز شود. این دیدگاه که در طول دهه‌ها غالب بود، همزمان با تغییرات اجتماعی و اقتصادی در دهه‌های اخیر، با چالش‌هایی روبه‌رو شده است. پژوهش‌های جدیدتر نشان می‌دهند که با افزایش دسترسی زنان به آموزش و فرصت‌های شغلی، انتظار می‌رود که این تقسیم‌بندی سنتی کاهش یابد و نقش‌ها انعطاف‌پذیرتر شوند. با این ‌حال، مطالعاتی مانند پژوهش برتران، کانابو و کرای (2015) نشان می‌دهند که در بسیاری از موارد، هنگامی که زنان درآمد بیشتری نسبت به مردان دارند، تنش‌هایی در روابط ایجاد می‌شود و احتمال ازدواج کاهش می‌یابد. همچنین، پژوهش‌هایی مانند اتور و همکاران (2019) تاکید می‌کنند که کاهش فرصت‌های اقتصادی برای مردان، نه‌تنها بر وضعیت اقتصادی آنها، بلکه بر پایداری ازدواج نیز اثر منفی دارد. این مطالعات نشان می‌دهند که الگوهای رفتاری و انتظارات اجتماعی به ‌آسانی تغییر نمی‌کنند و ساختارهای فرهنگی همچنان نقشی کلیدی در تنظیم روابط اقتصادی درون خانواده دارند. در همین راستا گروهی از پژوهشگران در مقاله‌ای با عنوان «اصطکاک‌های جنسیتی در تخصیص کار خانگی» به یکی از جنبه‌های کمتر بررسی‌شده این موضوع می‌پردازند: چرا در بسیاری از خانواده‌ها، حتی زمانی که زنان نان‌آور اصلی هستند، همچنان بخش بزرگی از کارهای خانه را بر عهده دارند؟ این مطالعه با تحلیل داده‌های زمانی و ارائه یک الگوی تصمیم‌گیری جمعی نشان می‌دهد که نه‌تنها مردان واکنش اندکی به تغییرات درآمدی درون خانواده دارند، بلکه این عدم تغییر می‌تواند یکی از عوامل محدودکننده پیشرفت اقتصادی زنان و همچنین کاهش نرخ ازدواج باشد. این یافته‌ها پیامدهای مهمی برای سیاست‌گذاری‌های اقتصادی و اجتماعی دارد و به چالش‌های اساسی در مسیر برابری جنسیتی اشاره می‌کند. در ادامه خلاصه‎ای از این مقاله ارائه می‌شود.

مقاله به دنبال چیست؟

نویسندگان این مقاله به دنبال توضیح این معما هستند که چرا به‌‌رغم پیشرفت‌های قابل‌ توجه در آموزش زنان و افزایش مشارکت آنان در بازار کار، نرخ مشارکت زنان در نیروی کار و شکاف دستمزدی جنسیتی در دو دهه گذشته متوقف شده است. آنها همچنین می‌خواهند بفهمند چرا نرخ ازدواج کاهش یافته و چرا این کاهش عمدتاً در میان اقشار با وضعیت اقتصادی-اجتماعی پایین‌تر دیده می‌شود. استدلال اصلی مقاله این است که یکی از عوامل کلیدی در این روندها، وجود اصطکاک در بازتخصیص زمان کار خانگی از زنان به مردان است، به ‌ویژه زمانی که زنان درآمد بیشتری نسبت به همسرانشان دارند. شواهد ارائه‌شده در مقاله نشان می‌دهد که با افزایش ساعات کار زنان و کاهش ساعات خانه‌داری آنها که همزمان با معرفی فناوری‌های صرفه‌جویی‌کننده در زمان مانند ماشین لباسشویی و مایکروویو بوده، میزان زمانی که مردان برای کارهای خانه صرف می‌کنند ثابت باقی مانده است. این یافته‌ها نشان می‌دهد وقتی زنان درآمد بیشتری کسب می‌کنند، مردان به‌طور متناسب مسئولیت بیشتری در خانه بر عهده نمی‌گیرند. اگر چنین اتفاقی رخ ندهد، نه‌تنها زمان در دسترس زنان برای کار در بازار محدود می‌شود، بلکه از مزایای ازدواج برای زنانی که درآمد بالاتری دارند کاسته شده و احتمال تشکیل چنین زوج‌هایی نیز کمتر می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که سیاست‌های عمومی که تاکنون بیشتر بر برابری در محیط کار تمرکز داشته‌اند، شاید از یک عامل مهم غافل بوده‌اند: پویایی‌های درون‌خانوادگی در تقسیم کار خانه که می‌تواند تاثیر قابل ‌توجهی بر مشارکت اقتصادی زنان و نرخ ازدواج داشته باشد. 

نویسندگان در این مقاله یک مشاهده جالب و ظاهراً متناقض را مستند می‌کنند: زنانی که در روابط نان‌آور اصلی هستند، نسبت به همسران مردشان زمان بیشتری را برای کارهای خانه اختصاص می‌دهند. این در حالی است که در هر نوع رابطه دیگر، الگوی متفاوتی دیده می‌شود: در این زوج‌ها، فردی که درآمد بیشتری دارد، زمان کمتری را صرف کارهای خانه می‌کند، که منطقی به نظر می‌رسد. نکته جالب‌تر این است که این اضافه‌کاری خانگی زنان نان‌آور، بیشتر شامل کارهایی مانند آشپزی و نظافت است، نه مراقبت از کودک، که معمولاً به‌ عنوان توجیهی برای افزایش بار خانه‌داری زنان مطرح می‌شود. برای توضیح این مسئله، مقاله از یک الگوی اقتصادی استفاده می‌کند که در آن بهره‌وری جنسیتی در کارهای خانه لحاظ شده است. این فرضیه که زنان در کارهای خانه مزیت نسبی دارند، پیشتر در مطالعات کلان برای توضیح نرخ‌های مشارکت نیروی کار زنان مورد استفاده قرار گرفته، اما تاکنون در سطح خرد برای پیش‌بینی تخصیص کارهای خانه آزمایش نشده بود. در این الگو، زنان حتی اگر درآمد بیشتری داشته باشند، ممکن است همچنان سهم بیشتری از کارهای خانه را بر عهده بگیرند، در صورتی که بهره‌وری آنها در انجام این کارها به‌طور چشمگیری بیشتر از مردان باشد. این فرض می‌تواند برخی از مشاهده‌ها را توضیح دهد، اما مشکل اینجاست که الگو در پیش‌بینی برخی جنبه‌های مهم شکست می‌خورد. به‌ عنوان مثال، الگو پیش‌بینی می‌کند که تخصیص کارهای خانه باید بر اساس هزینه-فرصت در بازار کار انجام شود، یعنی اگر زن در بازار کار درآمد بالاتری داشته باشد، هزینه-فرصت او برای انجام کارهای خانه نیز باید بیشتر باشد، بنابراین سهم او از کارهای خانه باید کاهش یابد. با این ‌حال، داده‌ها نشان می‌دهند که این اتفاق رخ نمی‌دهد و زنان همچنان مسئولیت بیشتری در خانه دارند، حتی زمانی که نان‌آور اصلی هستند. این به آن معناست که خانوارها به‌طور نظام‌مند از قاعده «حداقل‌سازی هزینه» در تخصیص وظایف خانه تبعیت نمی‌کنند. برای درک بهتر این موضوع، می‌توان مثال ساده‌ای را در نظر گرفت. فرض کنید در یک شرکت، دو کارمند با مهارت‌های مشابه کار می‌کنند، اما یکی از آنها پیشنهاد افزایش حقوق دریافت می‌کند. انتظار داریم که این فرد زمان بیشتری را در کار بگذارد و همکار دیگر بخشی از وظایف او را بر عهده بگیرد. اما اگر ساختار شرکت به‌گونه‌ای باشد که همکار دیگر تمایلی به پذیرش وظایف اضافه نداشته باشد، یا اگر فرهنگ سازمانی طوری باشد که وظایف سنتی او تغییر نکند، در آن صورت بهره‌وری کلی شرکت کاهش می‌یابد و شاید حتی فردی که پیشنهاد افزایش حقوق گرفته، از آن صرف‌ نظر کند. در بستر خانواده، به نظر می‌رسد که بسیاری از مردان حاضر نیستند نقش سنتی خود را تغییر داده و سهم بیشتری در کارهای خانه بپذیرند، حتی زمانی که زنان درآمد بیشتری دارند.

از منظر پیامدهای اجتماعی، این یافته‌ها توضیحی برای کاهش نرخ ازدواج ارائه می‌دهند. اگر زنان پردرآمد احساس کنند که ازدواج برای آنها فایده اقتصادی کمتری دارد، زیرا همچنان مسئولیت کارهای خانه را بر دوش خواهند داشت، ممکن است تمایلشان به ازدواج کاهش یابد. این مسئله به ‌ویژه در میان گروه‌های کم‌درآمد مهم‌تر است، زیرا در این گروه‌ها زنان بیشتری به نان‌آوری خانواده مشغول‌اند و مردان نیز کمتر تمایل دارند که نقش سنتی خود را تغییر دهند. جالب اینجاست که نویسندگان برای آزمون این ایده، داده‌های مهاجران را در ایالات‌متحده بررسی کرده‌اند. آنها نشان داده‌اند که نرخ ازدواج در میان مهاجران، ارتباط نزدیکی با الگوهای کار خانگی در کشور مبدأ آنها دارد. به بیان ساده، در جوامعی که سنت‌های جنسیتی قوی‌تر هستند و زنان حتی در صورت درآمد بالاتر، همچنان مسئولیت بیشتری در خانه دارند، نرخ ازدواج در میان مهاجران نیز پایین‌تر است. این یافته نشان می‌دهد که هنجارهای فرهنگی می‌توانند در طول زمان و حتی در بسترهای مختلف جغرافیایی باقی بمانند و بر تصمیم‌گیری‌های اقتصادی و خانوادگی تاثیر بگذارند. بنابراین، نتیجه‌گیری مقاله این است که برابری در محیط کار به‌ تنهایی کافی نیست، بلکه باید به پویایی‌های درون‌خانوادگی نیز توجه شود. اگر سیاست‌گذاران بخواهند نرخ مشارکت زنان را در نیروی کار افزایش داده و شکاف جنسیتی در دستمزد را کاهش دهند، باید سیاست‌هایی را در نظر بگیرند که مسئولیت‌های خانه‌داری را به‌ طور برابرتر میان زنان و مردان تقسیم کند. به ‌عنوان مثال، سیاست‌های تشویق مردان به گرفتن مرخصی والدینی، ترویج فرهنگ مشارکت مردان در کارهای خانه و تغییر هنجارهای اجتماعی می‌توانند در این راستا موثر باشند. در غیر این صورت، ممکن است جامعه همچنان در وضعیت فعلی گرفتار باقی بماند، جایی که زنان در بازار کار پیشرفت می‌کنند اما همچنان بار مضاعف خانه‌داری را بر دوش دارند، و این خود مانعی بر سر راه رشد اقتصاد و برابری جنسیتی خواهد بود.یافته‌های پژوهش این مقاله به بررسی چالش‌های ناشی از تقسیم کار خانگی میان زنان و مردان پرداخته و تاثیر آن را بر بازار کار و نرخ ازدواج تحلیل می‌کند.

 یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهد که الگوی تخصیص کار خانگی در خانواده‌ها به شیوه‌ای صورت نمی‌گیرد که مبتنی بر بهره‌وری اقتصادی و هزینه-فرصت باشد. به بیان ساده‌تر، برخلاف آنچه الگو‌های کلاسیک اقتصاد خانواده پیش‌بینی می‌کنند، تقسیم کار خانگی در بسیاری از زوج‌ها نه بر اساس بهینه‌سازی هزینه‌ها، بلکه بر پایه هنجارهای جنسیتی تثبیت‌شده انجام می‌شود. این موضوع خود را به‌ ویژه در خانواده‌هایی نشان می‌دهد که در آنها زن نان‌آور اصلی است، اما همچنان بخش عمده‌ای از مسئولیت‌های خانه‌داری را بر عهده دارد، در حالی‌ که در سایر انواع زوج‌ها، چنین الگوی نامتوازنی مشاهده نمی‌شود. یکی از یافته‌های کلیدی این مقاله نشان می‌دهد که در روابط عاطفی، مردان به تغییر در نسبت دستمزدهایشان نسبت به همسرانشان واکنش نشان نمی‌دهند. یعنی، اگر زن درآمد بیشتری نسبت به شوهرش کسب کند، مردان معمولاً تمایلی به افزایش زمان اختصاص‌یافته به کارهای خانه ندارند، حتی در شرایطی که شغل آنها انعطاف‌پذیر باشد و امکان تخصیص زمان بیشتری به کارهای خانگی برایشان وجود داشته باشد. این عدم انعطاف‌پذیری در تخصیص زمان به کارهای خانگی، شکاف میان انتظارات اقتصادی و رفتار واقعی زوج‌ها را آشکار می‌کند. نکته جالب این است که حتی وقتی مردان بیکار می‌شوند، تغییر محسوسی در میزان کارهای خانگی که انجام می‌دهند دیده نمی‌شود و در عوض، بخش اعظم زمانی که از کار آزاد شده است، صرف اوقات فراغت آنها می‌شود. این یافته بر وجود یک «شکاف جنسیتی» در تخصیص وظایف خانگی تاکید می‌کند، شکافی که نمی‌توان آن را صرفاً با تفاوت در بهره‌وری یا هزینه-فرصت توضیح داد. مطالعه همچنین نشان می‌دهد که هنگام ازدواج، نقش‌های سنتی در تقسیم کار خانگی تقویت می‌شود، به طوری که زنان معمولاً پس از ازدواج زمان بیشتری را صرف کارهای خانه می‌کنند، در حالی ‌که مردان این زمان را کاهش می‌دهند. اما این الگو آن‌گونه که الگو‌های اقتصادی پیشنهاد می‌کنند، باعث کاهش هزینه کلی خانوار نمی‌شود. برعکس، پس از طلاق، هزینه‌های ضمنی مرتبط با کار خانگی برای هر فرد کاهش می‌یابد، که این موضوع نشان می‌دهد تقسیم کار خانگی در خانواده‌های متاهل از منطق بهینه‌سازی اقتصادی پیروی نمی‌کند. مقاله همچنین به بررسی نقش تفاوت‌های فرهنگی در شکل‌گیری این الگوهای رفتاری می‌پردازد. با استفاده از داده‌های مهاجران در ایالات‌متحده، پژوهشگران نشان می‌دهند که میزان مشارکت مردان در کارهای خانگی در کشورهای مبدأ مهاجران تاثیر مستقیمی بر رفتار آنها در آمریکا دارد. به این معنا که مردانی که از کشورهایی با مشارکت پایین مردان در کارهای خانه مهاجرت کرده‌اند، احتمال کمتری دارد که در خانه‌داری مشارکت کنند. این یافته نشان می‌دهد که مسئله تقسیم کار خانگی نه صرفاً یک موضوع اقتصادی، بلکه یک پدیده اجتماعی و فرهنگی نیز هست. علاوه بر این، مقاله رابطه میان نقش‌های جنسیتی در تقسیم کار خانگی و نرخ ازدواج را بررسی می‌کند. نتایج نشان می‌دهد در جوامعی که مردان کمتر در کارهای خانه مشارکت می‌کنند، احتمال ازدواج زنانی که درآمد بالایی دارند کاهش می‌یابد. این یافته در راستای مطالعات قبلی است که نشان داده‌اند کاهش درآمد مردان نسبت به زنان سبب کاهش نرخ ازدواج شده است. اما نکته مهم این پژوهش آن است که علت اصلی این روند، نه صرفاً نگرش منفی نسبت به زنان پردرآمد، بلکه عدم انعطاف‌پذیری مردان در پذیرش مسئولیت‌های خانگی است. در واقع، اگر مردان بیشتری حاضر بودند که وظایف خانگی بیشتری را بر عهده بگیرند، ازدواج‌هایی که در آن زنان درآمد بیشتری دارند، سودآورتر می‌شدند و احتمالاً افزایش می‌یافتند. این یافته‌ها در کنار هم نشان می‌دهند سیاست‌گذاری‌هایی که تنها بر کاهش تبعیض‌های جنسیتی در محیط کار تمرکز دارند، بدون توجه به پویایی‌های خانوادگی، ممکن است در حل مشکل شکاف جنسیتی در بازار کار و ازدواج چندان موفق نباشند. به عنوان مثال، اگر علت کاهش ازدواج‌های زنان پردرآمد، عدم تمایل مردان به انجام کارهای خانه باشد، سیاست‌هایی مانند ترویج آموزش مهارت‌های خانه‌داری برای مردان یا افزایش مرخصی والدینی برای پدران می‌تواند تاثیر بیشتری بر بهبود این وضعیت داشته باشد. این یافته نشان می‌دهد که سیاست‌های اجتماعی باید از چهارچوب سنتی فراتر روند و به عواملی که درون خانواده بر تصمیمات اقتصادی تاثیر می‌گذارند نیز توجه کنند.

پرده پایانی

این پژوهش نشان می‌دهد که در بسیاری از روابط، فردی که درآمد بیشتری دارد لزوماً مسئولیت کمتری در کارهای خانه بر عهده نمی‌گیرد. برخلاف انتظار، کسانی که نان‌آور اصلی هستند، به‌ ویژه اگر زن باشند، همچنان بخش قابل‌ توجهی از وظایف خانه را انجام می‌دهند. این الگو نشان می‌دهد که تخصیص کار خانگی صرفاً بر اساس بهره‌وری یا هزینه-فرصت شکل نمی‌گیرد، بلکه تحت تاثیر هنجارهای اجتماعی و الگوهای تثبیت‌شده‌ای است که انعطاف‌پذیری کمی دارند.     این یافته‌ها پیامدهای مهمی برای سیاست‌گذاری دارد. کاهش نرخ ازدواج و تاثیر آن بر رفاه اقتصادی، به ‌ویژه در گروه‌هایی که زنان درآمد بیشتری نسبت به همتایان مرد خود دارند، نشان می‌دهد که مسیر آینده برابری جنسیتی صرفاً از طریق فرصت‌های شغلی برابر محقق نمی‌شود. برای ایجاد روابط کارآمدتر، لازم است که نقش‌ها و مسئولیت‌های خانگی نیز بازتعریف شوند. آموزش مهارت‌های خانه‌داری از سنین پایین و تغییر در انتظارات اجتماعی درباره تخصیص کارهای خانه می‌تواند گام موثری در این راستا باشد و به بهبود پایداری روابط و افزایش کارایی اقتصادی خانواده‌ها کمک کند.  همان‌طور که زنان در دهه‌های اخیر وارد بازار کار شده‌اند، مردان نیز باید یاد بگیرند که نقش پررنگ‌تری در انجام امور خانه و تربیت فرزندان ایفا کنند. اگر این تغییر فرهنگی رخ ندهد، همچنان شاهد ازدواج‌های ناکارآمدی خواهیم بود که در آنها زنان مجبورند علاوه بر تامین مالی خانواده، بخش اعظم کارهای خانه را نیز انجام دهند، و در نتیجه، نرخ ازدواج به ‌ویژه در میان زنان پردرآمد همچنان کاهش خواهد یافت. آینده برابری جنسیتی نه‌تنها در محیط‌های کاری، بلکه در تقسیم وظایف خانگی رقم خواهد خورد و سیاست‌هایی که بتوانند مردان را به «مشارکت در خانه» ترغیب کنند، می‌توانند به بهبود نرخ ازدواج و افزایش کارایی اقتصادی خانواده‌ها کمک کنند. 

دراین پرونده بخوانید ...