جنایت سرخ
چرا باید کتابهای بیژن اشتری را خواند؟
او را به نام «مترجم دیکتارتورها» میشناسند؛ مترجمی که عزمش را برای شناساندن حکومتهای توتالیتر کمونیستی به ایرانیان جزم کرده و ادبیات را وسیلهای برای معرفی استبداد میداند. بیژن اشتری معتقد است، نسل جوان امروز نیاز دارد به صورت جدیتری با تاریخ جهان آشنا شود و جامعه استبدادی، مقوله دیکتاتوری و تاریخ کمونیسم را بهتر بشناسد. او همتش را بر شناساندن دیکتاتورها گذاشته است. تمرکزش بر زندگینامه دیکتاتورهاست و طی دو دهه اخیر روی تاریخ شوروی متمرکز شده و به تاریخ کمونیسم و استبداد در بلوک شرق پرداخته است. مجموعه «کتابهای سرخ» هم که در نشر ثالث به چاپ رسانده، زندگینامههایی است از لنین، تروتسکی، استالین، بوخارین و دیگر رهبران انقلاب اکتبر که همه علیه سرخ به رشته تحریر کشیده شدهاند.
♦♦♦
بیژن اشتری کیست؟
مثل بسیاری از متولدین دهه 40، در نوجوانی در بحبوحه سالهای انقلاب به چپ گرایش داشت، اما مطالعه کتابهایی مثل «در دادگاه تاریخ» درباره جنایات استالین او را متحول کرد. در دانشگاه تهران میکروبشناسی خواند و کارشناسی ارشد گرفت، اما حتی یک روز در این زمینه کاری انجام نداد. از همان سالهای اول دانشجویی به روزنامهنگاری و نوشتن علاقهمند شد و پس از فارغالتحصیلی هم به کار در مطبوعات مشغول شد و هفت، هشت سال در مطبوعاتی مثل اخبار و ابرار نقد فیلم و مطالب سینمایی مینوشت. سالهای 1375 تا 1376 دبیر سرویس و سردبیر اولین روزنامه سینمایی ایران بود که ضمیمه سینمایی اخبار منتشر میشد. پس از مدتی کار در روزنامه، به ترجمه کتابهای سینمایی روی آورد. پدرش علاقهمند به تاریخ جهان بود و در همین حوزه مینوشت، بنابراین او هم به همین حوزه علاقهمند شد و اینگونه بود که با آشنایی با آقای جعفریه، مدیر نشر ثالث، کتابهای سرخ متولد شدند. او به عنوان یک مترجم، معتقد است که مترجم خوب باید نبض جامعه را در دست داشته باشد و بداند مشکل و مساله اصلی جوانان کجاست و بر مبنای نیاز جامعه کتاب را شناسایی کند تا نسل جدید بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. باید به سراغ کتابهای بیطرفتر رفت که تصویر نسبتاً منصفانهتری از تاریخ و شخصیتها ارائه میدهند، نه کتابهایی که یا تعریف مطلقاند یا کاملاً علیه یک شخصیت. یک مترجم یا تاریخنگار منصف باید پس از شناخت شخصیت حقیقی کاراکتر، دست به ترجمه کتابی در مورد او بزند.
چرا زندگینامه؟
اما چرا اشتری به سراغ زندگینامه دیکتاتورها رفت؟ او معتقد است که نسل جوان کشورمان نیاز دارد با تاریخ جهان به صورت جدیتری آشنا شود و از آنجا که دیکتاتوری مقولهای است که در سطح جهان و منطقه و حتی برخی حیطههای زندگی خودمان با آن روبهرو هستیم، تصمیم گرفت تا جامعه استبدادی و تاریخ کمونیسم را بهتر بشناساند.
اشتری همتش را بر شناساندن حکومتهای توتالیتر چپ گذاشته است و میگوید: ضروری دانستم که این شخصیتها را به جامعه بشناسانم. یعنی بگویم استالینی که به آن اقتدا میکنند، چنین است یا لنین چنان است. من سعی خود را کردهام و ادعایی هم ندارم که تلاش جامعی بوده است. این کتابها، یکطرفه هم نیست. به این دلیل که نویسندگان این کتابها، تصاویر منصفانهای از این چهرهها ارائه کردهاند. به این معنا که هم نقاط قوت آنها را گفتهاند و هم نقاط ضعفشان را. اما برای دوستان چپگرای ما که شخصیتها برایشان در حکم اسطوره است، بدیهی است که نمیتوانند تحمل کنند از لنین یا چهگوارا انتقاد شود و فقط باید تحسین شوند. در حالی که دوره چنین نگاهی به چهرههای تاریخی گذشته است. ما در عصر اسطورهزدایی زندگی میکنیم. باید چهرههای تاریخی را از کوه المپ پایین کشید و هالهای را که از اسطوره و افسانه، دور آنها را گرفته، کنار زد و واقعیت آنها را دید. تاریخنگاری نوین باور دارد که باید اسناد را مطالعه و از چهرهها اسطورهزدایی کرد.
چرا چپ؟
انقلاب اکتبر و اندیشههای کمونیستی شکلگرفته به دنبال آن در کشور ما تاثیرات قابل توجهی داشت. چندین نسل از روشنفکران ایرانی تحت تاثیر این اندیشه قرار داشتند و حتی این تاثیرگذاری روی اندیشمندان مذهبی و مسلمان هم به صورت ناخواسته وجود داشته است. بعدتر خیلی از چهرههای انقلابی و حتی صاحبمنصبان کشور در این روزها نیز به صورت غیرمستقیم تحت تاثیر اندیشههای چپ و کمونیستی بودهاند. جدای از این بسیاری از تنگنظریهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در کشور ما نیز حاصل سوء این رابطه میان سیاستمداران و اهالی اندیشه و فکر در ایران است. به همین خاطر است که بهطور معمول این دست از آثار و آنچه روایتی است از این اندیشه در ایران مورد استقبال قرار میگیرد.
اشتری معتقد است که روشنفکران ایرانی، به غلط تحت تاثیر اندیشههای کمونیستی و باورهای مارکسیستی بودهاند و حتی هنوز نتوانستهاند درست با اندیشههای مارکسیستی و چپگرایانه آن روزگار آشنا شوند و بسیاری از صاحبمنصبان آنها را نیز درست نمیشناسند. چیزی تحت عنوان کمونیسم در ذهنشان بوده و بر همان اساس بنیانهای فکری و ایدئولوژیک ساختهاند. مثلاً شخصیتی مانند انور خوجه که در اوایل انقلاب در ایران یک بت بود برای برخی گروههای مبارز یا شخصیتی مانند لنین، چرا نباید درست معرفی و شناخته شوند. از اینرو میگوید، که این تاریخ باید بازخوانی شود و ما باید لنین، تروتسکی و استالین را درست بشناسیم و از همینروست که سعی دارد نسل این آدمها و کمونیسم و مارکسیسم واقعی را به نسل جوان کشور بشناساند و از بتهای اسطورهای چپ، اسطورهزدایی کند.
مترجم کتابهای سرخ بر این باور است که رهبران اولیه شوروی و بنیانگذاران آن حکومت، خودشان از زمره روشنفکران بودند. لنین، تروتسکی و بوخارین به عنوان تئوریسینهای انقلاب اکتبر و رهبران این انقلاب از پسزمینههای فکری غنی برخوردار بودند که پایه و بنیادش مبتنی بر مطالعات و تحقیقات مداوم آنها در کتابخانههای عمومی شهرهای اروپای غربی بود. لنین خودش بیش از هرکس دیگری به نقش کلیدی روشنفکران روس در براندازی نظام تزاریستی واقف بود و در این زمینه حتی از مارکس هم جلوتر زد. لنین که خودش به قدرت روشنفکران در تهییج مردم علیه ظلم و بیعدالتی آگاه بود به روشنفکران پس از انقلاب همچون یک قشر اجتماعی معاند و خطرناک نگاه میکرد، بسیاری از روشنفکرانی که رژیم وجودشان را «بلااستفاده» تشخیص داده بود، به دلیل برخوردار نشدن از جیره و کوپن از گرسنگی مردند.
با وجود این، او خودش را ضد چپ نمیداند و از نظر او، چپ کلمه ارزشمندی است و معادل مترقی بودن است. او میگوید ما باید میان چپ و استبداد کمونیستی تمایز قائل شویم. این دو باهم متفاوت است. او خودش را روشنفکر چپگرا میداند؛ چپ به معنای طرفداری از سوسیالدموکراسی. از نظر او، نظام آرمانی، نظام سوسیالدموکراتیک کشورهای اسکاندیناوی است، یعنی سوسیالیسم به معنای بهداشت، مسکن و تحصیل رایگان، عدالت اجتماعی همراه با صندوق رای، آزادی بیان، آزادی انتخاب و دموکراسی.
از نظر او باید میان چپ و رژیمهای استبدادی تمایز قائل شد، سوسیالیسم با کمونیسم متفاوت است؛ نظامی که پول پوت در کامبوج یا استالین در روسیه شوروی برقرار کردند، چپ نیست، نظامی استبدادی است که زیر لوای یکسری شعارهای به ظاهر چپگرایانه، مردمخواهانه و با استناد به مارکس، آن هم با استنادات تحریفشده، خود را معرفی میکند. این حکومت استبدادی است. چه کسی میتواند پول پوت، استالین یا چائوشسکو را چپگرا معرفی کند؟! استالین چپ نبود، چپنمایی بود که زیر لوای کمونیسم دستور قتل عام صادر میکرد، چائوشسکو مستبد فاسدی بود که شعارهای کمونیستی میداد. پرچم داس و چکش را علم کرده بود اما زیر آن، مردم خود را سرکوب و دیکتاتوری را اعمال میکرد. استبداد در هر لباسی بد است، خواه لباس کمونیستی پوشیده باشد، خواه لباس مذهبی یا نظامی، تفاوتی ندارد، استبداد استبداد است. اشتری بر این گمان است که نگاه امروز ایرانیان به چپ متوازن شده و گرایشهایی را میبینیم که در داخل ایران چپگرایی به معنای غربستیزی نیست و چپ نو و مترقی خودش را عرضه میکند، اما هنوز این گرایش به صورت غالب وجود دارد. جمهوری اسلامی ایران به هر حال نظام غربستیزی است و چپهای ما تکلیفشان با این موضوع مشخص نیست و از نظر سیاست خارجی با حکومت موافقاند.
درباره کتابهای سرخ
کتابهای سرخ روایت راه سنگلاخ مبارزه با دیکتاتوری است؛ راهی صعب و طولانی. بخش عمدهای از نویسندگان این آثار پژوهشگران دانشگاهی هستند که چندین سال برای نوشتن یک مضمون وقت صرف کردهاند و بسیاری دیگر نیز پژوهشگر و محقق هستند و به همین خاطر میشود به کار آنها از منظر آکادمیک اعتماد داشت. بسیاری از این نویسندگان برای کارشان زحمت کشیدهاند و بر مبنای یک متدولوژی خاص به تولید محتوا پرداختهاند. یک مورخ قرار نیست حتماً در یک جامعه زیسته باشد تا بتواند تصویر درستی از آن بیان کند، کما اینکه در میان کتابهای سرخ، کتاب انورخوجه را یک نویسنده آلبانیایی نوشته است و کتاب برژنف را نویسندهای آلمانی.
همین امروز هم در روسیه با یک حکومت اقتدارگرا روبهرو هستیم و این مساله به خاطر دیرپایی حکومت استبدادی در روسیه و نهادینه شدن آن در اندیشه مردم روس است. مردم روسیه هرگز تجربه حکومت دموکراتیک نداشتهاند و این کتابها راهی است که نشان میدهد آنها باید چگونه مسیر خود را ادامه دهند.
خود او میگوید: «کسانی که این کتابها را میخرند، در پی یافتن پاسخ پرسشهایی هستند که راجع به کشورشان است؛ اینکه وضعیتی که در آن گرفتار هستیم از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارای چه ویژگیهایی است و آن را چطور میتوان حل کرد. در واقع مخاطب به دنبال تجربیات مشابه جهان است تا پاسخ پرسشهای خود را پیدا کند. بهترین جا هم مطالعه زندگینامههاست.»
از جمله مهمترین کتابهای سرخ که بیژن اشتری منتشر کرده میتوان به «برژنف: از ثبات و رکود تا زوال و فروپاشی» نوشته سوزان شاتنبرگ، «چائوشسکو: ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ» تالیف ادوارد بئر، «راسپوتین: ابلیس یا قدیس» نوشته ادوارد راژینسکی، «لنین: زندگی انقلابی سرخ» نوشته رابرت سرویس، «رفیق: زندگی و مرگ ارنستو چهگوارا» به قلم خورخه کاستانیدا، «پلپوت: کابوس سرخ» اثر فیلیپ شورت، «فرمانده؛ ونزوئلای هوگو چاوز» تالیف روری کارول و «صدام از ظهور تا سقوط» نوشته کان کاگلین اشاره کرد. او همچنین زندگینامهای از هیلاری کلینتون، حرمسرای قذافی و آکواریومهای پیونگ یانگ را نیز در کارنامه دارد.
یکی از آرزوهای اشتری، ترجمه کتابی درباره فیدل کاسترو است، اما هنوز نتوانسته کتابی درخور درباره فیدل کاسترو بیابد که به اندازه کافی منصفانه نوشته شده باشد. او علاقه زیادی به نوشتن از قربانیان حکومتهای توتالیتر هم دارد و در کتابی به ایزاک بابل پرداخته که یکی از نویسندگان قربانی نظام استالینی بود. به ادبیات نیز گوشه چشمی داشته و «بایگانی ادبی پلیس مخفی» را نیز ترجمه کرده است. دو شخصیت ایرانی که دوست دارد درباره آنها بنویسد، خلیل ملکی و نورالدین کیانوری هستند، اما هنوز فرصت و امکان نوشتن برایش فراهم نشده است. او به تازگی ترجمه کتاب پوتین را به پایان برده و ترجمه اثری درباره خروشچف را در دست دارد.
رفیق: زندگی و مرگ ارنستو چهگوارا
چهگوارا نخستین کتاب از سری کتابهای سرخ است و پرفروشترین آنها تا امروز که به چاپ سیزدهم رسیده است. رفیق: زندگی و مرگ ارنستو چهگوارا، تصویر مردی ابرمعصوم و عاری از اشتباه نیست، انسانی است با تمام نقاط ضعف و قدرتهای یک انسان معمولی. این کتاب داستان چگونه «چه» شدن چهگواراست. نویسنده نهتنها انقلاب کوبا، بلکه همه کارهایی را که چهگوارا انجام داده به خوبی بررسی و در آخر دلیل تبدیل شدن او به یک چهره محبوب جهانی را تحلیل میکند.
«چه» همکاری خود را با رهبر آینده کوبا به عنوان یک پزشک معمولی آغاز کرد، از کودکی آسم داشت و به عنوان یک خارجی آواره که هیچ تجربه نظامی و سیاسی قبلی نداشت، به انقلاب کوبا پیوست، اما خیلی زود به سومین چهره شاخص انقلاب بدل شد.
چهگوارا مردی بود که رهبری کردن در نبرد و الگو بودن را دوست داشت. هرگز به زیردستانش نمیگفت بروید جلو و بجنگید، همیشه میگفت دنبال من بیایید و بجنگید. او که جذابیت فیزیکی، لبخند و ژستهایش میلیونها نفر را مسحور کرده بود، هرگز کوچکترین اهمیتی به شیوه لباس پوشیدن خود نمیداد و تا آخرین لحظه عمر ژولیده و شلخته ماند.
چهگوارا در نامه خداحافظیاش که با لحنی تلخ و مرموز خطاب به والدینش نوشته، با کلمات روشن و واضح به این ویژگی خود اشاره کرده است: قدرت ارادهای که من با دقتِ یک هنرمند آن را صیقل و جلا دادهام بر پاهای ضعیف و ریههای خستهام فائق خواهد آمد.
او رضایت داد از مقام وزارت در صنایع کوبا استعفا کند، اما حاضر نشد هیچ پست دیگری را بپذیرد، زیرا اگرچه اندیشهها و ایدههای اقتصادی او شکست خورد، اما همچنان به آنها پایبند ماند و معتقد بود کار کردن برای چیزی که به آن اعتقاد ندارد کاری نادرست، ناصادقانه و عبث است.
آخرین کلماتش قبل از اعدام این بود: میدانم قصد کشتن مرا دارید، من نباید هرگز زنده به دست شما میافتادم. به فیدل بگویید که این شکست به معنای پایان یافتن انقلاب نیست، انقلاب در جای دیگری پیروز خواهد شد. به همسرم بگویید که این ماجرا را فراموش کند، دوباره ازدواج کند و شاد باشد، و مواظب باشد که بچهها در تحصیلاتشان موفق باشند. از سربازان جوخه تیرباران بخواهید که خوب هدفگیری کنند.
استالین: دربار تزار سرخ
هنگامی که «استالین؛ دربار تزار سرخ» منتشر شد، بلافاصله در فهرست پرفروشترین کتابهای تاریخی انگلستان قرار گرفت و یک سال بعد برنده جایزه بهترین کتاب تاریخ در انگلستان شد. در این کتاب حوادثِ زندگی استالین از رسیدن به قدرت تا هنگام مرگش در مارس ۱۹۵۳، بررسی شده است. مانتیفوری برای نوشتن این کتاب و کتاب دومش «استالین جان» اسناد زیادی را به مدت 10 سال و در 9 کشور مختلف بررسی کرده و روایتی تاریخی و مستند ارائه داده است. میتوان ادعا کرد که هیچ نویسنده و پژوهشگر غربی تا این حد نتوانسته به استالین و اطرافیانش نزدیک شود. ترجمه این کتاب، برای اشتری بسیار شیرین بود و همین کتاب بود که او را به ترجمه کتابهای بعدی سرخ و شناخت لنین، بوخارین و... علاقهمند کرد.
«سایمن مانتیفوری» کتاب را با داستان خودکشی همسر استالین شروع میکند و این رویداد را با مهارت یک داستاننویس با جزئیات جذاب روایت میکند و به خواننده نشان میدهد که قرار نیست با یک کتاب تاریخی حوصلهسربر و خستهکننده روبهرو شود.
نویسنده در این دو کتاب چهره یکی از مرموزترین و مخوفترین شخصیتهای قرن بیستم را برای خواننده آشکار کرده و نشان میدهد که چطور استالین از روستایی در گرجستان به یک سیاستمدار و دیکتاتور در روسیه تبدیل شد. استالین ملقب به مرد پولادین، رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی است که پس از مرگ لنین به قدرت رسید. استالین مدعی بود سیاستها و تصمیمهایی که میگرفته پیرو عقاید مارکس بوده و حکومتش را بر پایه مارکسیسم- لنینیسم اداره میکرده؛ اما آنچه در واقعیت رخ داد بیشتر «استالینیسم» بود. استالین در سال ۱۹۲۸ برنامههای اقتصادیاش را با عنوان «برنامههای پنجساله» اجرا کرد. با این کار و تحت رهبری استالین، شوروی تا پایان دهه ۳۰ به یکی از قدرتهای برتر صنعتی جهان تبدیل شد. این دستاورد زمانی رخ داد که جمعیت غالب روسیه کشاورز بودند.
یکی دیگر از کارهایی که ابداع استالین بود، ایده «پلیس مخفی» است که در کتاب دیگری از نشر ثالث با همین عنوان میتوانید مفصل درباره آن بخوانید. درباره این ایده فقط همین کافی است که بگوییم لئون تروتسکی در مکزیک به دست همین پلیس مخفی به قتل رسید.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در دوران استالین رخ داد، رشد بینظیر موقعیتهای اجتماعی و شغلی برای زنان بود. البته تمایل جامعه به صنعتی شدن فزاینده و از دست رفتن بخش زیادی از نیروهای کار در خلال جنگ جهانی دوم باعث شد چنین فرصتی برای زنان فراهم شود. با این همه علوم و مذهب و هنر در دوران استالین در خفقان کامل بود. هرگونه فعالیت در این زمینهها به شدت کنترل میشد. استالین در دوران حکومتش پروژههای زیادی را در قالب «تصفیه و تبعید» کلید زد.
بیژن اشتری دو کتاب دیگر با محوریت استالین ترجمه کرده است. «استالین جوان: از تولد تا انقلاب اکتبر» نوشته سایمن سیبیگ مانتیفوری مورخ انگلیسی که روایت تطور استالین جوان آرمانگرا به مارکسیستی متعصب و آدمکش بود. کتاب «دختر استالین» نوشته رزماری سالیوان، نیز سرگذشت سوتلانا علیلویوا، دختر دیکتاتور قرن بیستمی، جوزف استالین از زمان تولد تا لحظه مرگش است؛ روایت دختری که در برابر پدری دیکتاتور، احساساتی دوگانه و متناقض را تجربه میکند.
صدام: از ظهور تا سقوط
«صدام: از ظهور تا سقوط»، نوشته کان کاگلین روزنامهنگار انگلیسی است که بارها در زمان صدام برای تهیه گزارش به عراق سفر کرده بود. جلد اول روایت زندگی صدام از آغاز تا هنگام دستگیر شدنش به دست آمریکاییهاست و بخشهایی از آن به جنگ ایران و عراق اختصاص دارد و جلد دوم که نقدهای بسیار مثبتی هم در نشریات آمریکایی دریافت کرده، درباره ماههای پایانی زندگی صدام حسین در زندان، محاکمه و اعدامش است. کتاب، زندگی صدام را گامبهگام تعقیب میکند؛ از هنگامی که کودکی یتیم در روستایی فقیر بود تا دوران جوانی و فعالیت در حزب بعث، غصب قدرت و سپس جنگ با ایران و تجاوز به کویت، و سرانجام شکست از آمریکا و پاسخگویی در دادگاه به اتهام جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت. با وجود این درباره سه سال پایانی زندگی او و اسارتش در چنگ آمریکاییها اطلاعات چندانی به خواننده نمیدهد. از همینرو، بیژن اشتری برای این سالها به سراغ کتاب «صدام: زندانی در کاخ خودش» نوشته ویل باردِنوِرپر رفت که تمرکزش بر دورانی است که صدام در زندان آمریکاییها، در زیرزمین کاخ سابق خودش، به سر میبُرد.
صدام یکی از مهیبترین دیکتاتوریهای تاریخ مدرن را در عراق برقرار کرد. او فرزند خلف استالین بود و با اینکه هیچ باوری به آموزههای کمونیستی نداشت، اما روشهای استالین را برای غصب و حفظ قدرت سیاسی بسیار میپسندید و به آنها عمل میکرد. حکومت وحشتی که صدام در عراق برقرار کرد، سرانجام با دخالت مستقیم ایالاتمتحده آمریکا و متحدانش ساقط شد. با این حال، سقوط صدام، برخلاف همه پیشبینیها، به برقراری دموکراسی، حکومت قانون و صلح و آشتی در عراق منجر نشد. موقعی که نیروهای ائتلاف به رهبری ایالاتمتحده آمریکا عراق را اشغال و صدام را ساقط کردند، عملاً هیچ گزینه واقعی و جدی برای اداره کشور وجود نداشت. همین امر عراق را سالها و دهههای متمادی درگیر انواع خشونتهای مذهبی، قومی و نژادی و در مقطعی حتی گرفتار نیروهای افراطی داعش کرد. مردم عراق گرچه از سرنگونی دیکتاتور خونریز و بیرحمشان شاد و خرسند بودند، اما آشوب، ناامنی، فساد اقتصادی حاکمان تازه و ناکارآمدی دولتهای ضعیف عراق کام آنها را تلخ کرد و البته داستان عراق و مصائبش همچنان ادامه دارد.
حرمسرای قذافی
کتاب «حرمسرای قذافی» نوشته خبرنگار فرانسوی آنیک کوژان برخلاف اغلب ترجمههای اشتری یک زندگینامه نیست، افشاگری درباره زنانی است که قربانی تجاوز یکی از بزرگترین دیکتاتورهای تاریخ مُعمّر قذافی شدهاند و این کتاب، پردهبرداری از هیولای درون این دیکتاتور است. کوژان در این کتاب با سند و مدرک نشان میدهد که قذافی هیولایی بیبدیل در میان همتایانش بود و به خاطر این کتاب برنده چند جایزه معتبر جهانی شد. بیژن اشتری در مصاحبهای گفته است، هنگام ترجمه این کتاب هر شب کابوس میدید. معمر قذاقی 42 سال بر لیبی حکومت کرد و در دوران حکومتش جنایات خیلی وحشتناکی انجام داد. حرمسرای قذافی کتابی براساس واقعیت است. شخصیت اصلی این کتاب دختری به نام ثریاست که از مدرسه دزدیده شده و زندگی و آرزوهایش همگی، بهوسیله دیکتاتور لیبی از بین رفته است. البته دختران بسیاری در لیبی به سرنوشت ثریا دچار شدهاند و بیشتر آنها از ترس آبرو هرگز چیزی نگفتند. اما ثریا این قانون نانوشته را زیرپا گذاشت! او بسیار شجاع بود، چون افشای چنین رازی کار راحتی نبود. بسیاری از مردم لیبی بعد از سقوط دیکتاتورشان نیز حاضر به اعتراف و صحبت در مورد رازشان نشدند. دختران محافظ قذافی که همیشه در تمام عکسهای او دیده میشدند، او را مانند مردی حامی حقوق زنان نشان میدادند که سوژه بسیاری از عکاسان در سراسر جهان بودهاند، اما کسی از رازهای پشت دیوارهای بابالعزیزیه خبر نداشت؛ آنجا محل دفن آرزوی بسیاری از دختران لیبی بوده، مکانی که در قرن 21 مملو از خشونت، تجاوز و آزار جنسی بوده است.
قذافی، جامعه لیبی را طوری دستکاری کرده بود که هیچکس نمیتوانست حرفی از سوءاستفادههای جنسی بزند، هیچکس درباره تجاوز و وحشیگری علیه زنان چیزی نمیگفت، این موضوعات بسیار محرمانه بود و هیچ خانوادهای حتی کلمهای هم دراینباره نمیگفتند، حتی بعد از مرگ قذافی نیز این سکوت ادامه داشت، البته بیشتر افراد جامعه لیبی از این فساد خبر داشتند، ولی ترجیح میدادند حرفی نزنند.
خیلیها نیز به آنیک کوژان پیام میدادند که درباره این موضوع تحقیق نکند و میگفتند از این تحقیقات دست بکشد، اما زندگی ثریا و دختران دیگر نابود شده بود، و این انگیزه آنیک را برای نوشتن این کتاب دو برابر کرد. او میخواست همه دنیا صدای ثریا را بشنوند.
امید علیه امید
یکی از معروفترین کتابهایی که اشتری ترجمه کرده «امید علیه امید» است که خود او درباره انگیزه ترجمه آن گفته است: «در کتابهایی که طی این سالها ترجمه کردم بدون استثنا (یا در منابع یا در متن) از کتاب «امید علیه امید» نادژدا ماندلشتام نام برده میشد. بنابراین این کنجکاوی را داشتم تا ببینم چه مسائلی در این کتاب مطرح شده که این همه مورد توجه قرار گرفته است. آن را خواندم و متوجه شدم آنچه در مورد این کتاب گفته و نوشتهاند، خواندنیتر است. یعنی اطلاعات دست اولی از تاریخ شوروی و زندگی شاعران و روشنفکران در آن دوران وحشت استالینی دارد که ناگزیر به ترجمه آن شدم.»
کتاب «امید علیه امید؛ روشنفکران روسیه در دوره وحشت استالینی» نوشته نادژدا ماندلشتام، نویسنده روسی است که برای اولینبار در سال 1970 به چاپ رسید. او در این کتاب تصویری از شرایط سخت زندگی روشنفکران منتقد حکومت در دوران شوروی سابق به نمایش میگذارد. اسیپ ماندلشتام در سال 1933، هجویهای پرشور نوشت که در آن، نقدهای گزندهای به جوزف استالین وارد آورد. اما نوشتن این اثر برای ماندلشتام گران تمام شد. او از سوی پلیس امنیتی حکومت دستگیر شد، مورد بازجویی قرار گرفت، تبعید شد و در نهایت دوباره به زندان افتاد. ماندلشتام در مسیر رسیدن به یکی از اردوگاههای کار استالین جان خود را از دست داد. همسرش، نادژدا، در زمان هر دو بار دستگیری ماندلشتام در کنارش حضور داشت و وفادارانه او را در تبعید همراهی کرد. کتاب امید علیه امید، شرحی تکاندهنده و تاثیرگذار از چهار سال پایانی حضور نادژدا در کنار همسرش اسیپ از سال 1934 تا 1938 است. او در این شرح حال جذاب از تلاشهای خود برای آزادی اسیپ، حفظ آثار او و کشف دلیل مرگ اسرارآمیز این شاعر توانمند سخن میگوید. اسیپ سرانجام در اردوگاههای کار اجباری در سیبری جان باخت.
زمانی که ماندلشتایم، این کتاب را نوشت، امکان چاپش در شوروی فراهم نبود. پس آن دستنوشتهها پنهانی به انگلیس منتقل و در آنجا ترجمه و منتشر شد. سال ۱۹۷۰ که ترجمه انگلیسی این کتاب در غرب چاپ شد، خوانندگان غربی برای نخستینبار در جریان زندگی سرشار از رنج و مبارزه اوسیپ ماندلشتام، که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، بزرگترین شاعر روسیه در قرن بیستم است، قرار گرفتند. کتاب بهقدری تاثیرگذار بود که حتی اشعار و سرودههای ماندلشتام را هم تحتالشعاع خود قرار داد. کتاب امید علیه امید فراتر از شرح آلام و مصائب اوسیپ ماندلشتام، به توصیف فضای وحشتناک و هولناکی میپردازد که نویسندگان، روشنفکران و هنرمندان شوروی در اوج دوره ارعاب و وحشت استالینی در آن زندگی و کار میکردند. این کتاب در واقع یکی از بهترین منابع برای شناخت زندگی اجتماعی و نیز زندگی روشنفکری در روسیه استالینی است.
شوروی ضد شوروی
کتاب «شوروی ضد شوروی» نوشته ولادیمیر واینوویچ، نویسنده روستبار است که بخش زیادی از زندگی خود را صرف مبارزه با رژیم شوروی کرد و این کتاب را در تبعید نوشت. شوروی ضد شوروی مانند دیگر آثار واینوویچ طنز است اما نیش قلم در این کتاب متوجه کلیت نظام شوروی است. این اثر مجموعهای است از داستانهای کوتاه، مقالات و مطالبی که گاهی آمیزهای از تخیلِ داستاننویسانه و واقعیت بهشمار میرود. با این حال تقریباً بیشتر مطالبش برگرفته از زندگی خود نویسنده یا در مواردی، زندگی دوستان و آشنایانش، است. بوروکراتهای بیسواد حزبی، امنیهچیهای خشن و نادان، نویسندگان مرعوب و مزدور و مردم عادی از جمله شخصیتهای اصلی در کتاب واینوویچ هستند. او با قلم روان و سبک ساده و دلنشین خود، نقطهضعفهای رژیمی را آشکار میکند که ادعای نجات بشر و خلق جامعه بیطبقه را دارد. شوروی ضد شوروی روایت زندگی در روسیه در حال سقوط است که وقایعش همگی برگرفته از تجربیات خود نویسنده و زندگی او در آن دوران است. این رماننویس برجسته روس، که اکنون به ایالاتمتحده آمریکا مهاجرت کرده کتابی نوشته که مملو است از حکایتها و تجارب بهیادمانده، غالباً با شوخطبعی تند و گاهگاهی تلخ است که نیش پیام نویسنده را پنهان نمیکند.
او در بخشی از کتابش نوشته، اجازه دهید درباره پاسپورتهای شوروی حرف بزنیم. به این چند سطر شعر مایاکوفسکی توجه کنید:
از جیب شلوار پاچهگشادم بیرون میکشم
بارنامه محموله ارزشمندم را
بخوانید آن را و به من غبطه بخورید.
من تبعه اتحاد شوروی هستم!
آدم دنیاندیدهای داخل صف، جلوی من، ایستاده بود. کارمند هتل به او گفت: «اتاق خالی نداریم. ما منتظر مهمانانی از آلمان غربیایم.» آدم دنیاندیده پس از اینکه اصرارها و سماجتهایش بیفایده از کار درآمد، رو به من کرد و زیرلبی گفت: «من طی دوره جنگ اینجا، در مینسک بودم. آن موقع هم روی درِ همین هتل تابلویی نصب کرده بودند که روی آن نوشته شده بود: فقط مخصوص آلمانیها. از قرار معلوم، حالا هم دوباره فقط مخصوص آلمانیهاست. بگو ببینم مگر ما در جنگ [علیه آلمان] پیروز نشدیم؟»