تقابل خلاقیت و قدرت
زندگی پس از سرمایهگذاری چگونه است؟
دهههاست مردم عادی و حتی اغلب اقتصاددانان پذیرفتهاند همانطور که جود وانیسکی در سال 1980 بیان کرد، سرمایهداری به سادگی «روشی است که جهان بر اساس آن کار میکند». وانیسکی حتی اعتقاد داشت، رژیمهای کمونیستی صرفاً سرمایهداری در پوششی از بیکفایتی هستند؛ بینشی که اکنون و با مشاهده مورد چین شاید معتقدان زیادی پیدا کرده باشد. زمانی که هند و چین -از نظر تاریخی دو کشور فقیر دنیا- در اواخر قرن بیستم شروع به ایجاد تغییرات اساسی در سیاستهای اقتصادی خود کردند، یعنی از برنامهریزی بوروکراتیک به سمت بازارهای آزاد حرکت کردند، 20 میلیون نفر در هند طی یک دهه و به طور متوسط بیش از یک میلیون چینی در ماه از فقر بیرون آمدند. زیربنای اقتصاد در نهایت آنطور که همه ما در کتابهای درسی یا مقالات تخصصی خواندهایم، علم تخصیص بهینه منابع محدود به نیازهای نامحدود است. آنچه زیربنای این درک از اقتصاد است، چیزی است که جرج گیلدر در کتاب جدید خود «زندگی پس از سرمایهداری: معنی ثروت، آینده اقتصاد و تئوری زمانی پول» آن را «خرافات ماتریالیستی» مینامد. گیلدر اعتقاد دارد و در این کتاب تلاش میکند توضیح دهد چطور سرمایهداری در خرافات ماتریالیستی خود درباره کمبود گرفتار شده است که نتیجه آن ایجاد «سوسیالیسم اضطراری» و دولتهای کنترلگری است که در قرن بیست و یکم بر بخش بزرگی از کشورهای جهان تسلط یافتهاند. گیلدر در «زندگی پس از سرمایهداری» که در ماه می سال جاری میلادی و در حدود 250 صفحه به بازار کتاب ارائه شد توضیح میدهد که سرمایهداری در مراحل اولیه خود، در طول انقلاب صنعتی، تحول و بهرهوری عظیمی را با خود به ارمغان آورد؛ بهرهوری که نتیجه و دستاورد آن ثروت مادی هنگفتی را به وجود آورد که هواداران آن را به عنوان دلیلی بر اینکه چرا بهترین سیستم اقتصادی توسعهیافته است، ذکر میکنند. اما با کاهش بهرهوری، تقاضا برای تقسیم ثروت افزایش یافته است. در اینجا سوسیالیسم به معنای کنترل ابزارهای تولید از سوی کارگران نیست، بلکه به معنای توزیع مجدد ثروت مادی تولیدشده به وسیله سرمایهداری به شیوهای عادلانهتر است. این امر مستلزم ظهور یک بوروکراسی مدیریتی برای تخصیص منابع با کارکنان «متخصص» است. اما گیلدر به ما گوشزد میکند که این دیدگاه از واقعیت اقتصادی درست نیست.
رشد اقتصادی در گرو علم
به گفته نویسنده، بدیهی است که «رشد اقتصادی از یادگیری، از انباشت دانش از طریق تخصص ناشی میشود». سرمایهداران معروف دوران سرمایهداری سفتهبازان نبودند، بلکه کسانی بودند که دستشان را کثیف کردند و به آزمون و اجرای روشهای مختلف برآمده از علم پرداختند. آنها متوجه شدند که چگونه برای نفت حفاری کنند، سپس یاد گرفتند چطور این کار را موثرتر و بهینهتر انجام دهند. آنها کسانی بودند که متوجه شدند چگونه شبکههای ارتباطی و حملونقل کارآمد بسازند. آنها سازوکارهای کار ناکارآمد را با مکانیسمهای کارآمدتر جایگزین کردند. در نتیجه کسانی که فاقد دانش بودند یا حتی وارد بازی کسب دانش نشدند ناکارآمد شده و بنابراین ورشکست شدند. کسانی که دانش داشتند و دانش خود را افزایش میدادند، به دلیل بهرهوری دانش، به مزیتهایی دست یافتند و در نهایت منافع قابل توجهی برای مصرفکنندگان ایجاد کردند. گیلدر بر این باور بود که ثروت به معنای واقعی کلمه از دانش ایجاد میشود. اما براساس آنچه وی میگوید، اگرچه ثروت از علم به وجود آمده است، اما این بدان معنا نیست که داشتن علم تضمینکننده ثروت است. کسانی هستند که فاقد خلاقیت یا اخلاق کاری هستند. چنین افرادی ممکن است دانش عظیمی را از طرق مختلف به دست آورده باشند، اما نمیتوانند دانش خود را برای دستاوردهای کارآمد به کار گیرند. همچنین تردید در مواجهه با ریسک (بیشتر مردم ریسکگریز هستند) یا پذیرش یک امنیت ایستا به جای پذیرش حالت نامطمئن برای مدت زمانی حتی طولانی (شکل دیگری از رفتار ریسکگریزانه) که خلاقیت و نوآوری را قطع میکند، از بارزترین دلایل تبدیل ناموفق دانش به ثروت است. این موضوع در نهایت به این معناست که اگرچه داشتن دانش تضمینی برای کسب ثروت نیست، اما رابطهای تنگاتنگ و مهم با آن دارد.
نکته کلیدی بحث گیلدر همینجاست. دانش کمیاب نیست. یادگیری هرگز واقعاً و به طور کامل متوقف نمیشود. حتی اگر روند کسب دانش برای بسیاری از افراد به مانع برخورد کند، همیشه دیگرانی هستند که به طور مداوم در حال یادگیری و ایجاد دانش هستند و به دیگران در یادگیری کمک میکنند (دانش اثر سرریز دارد). دانش در طول زمان رشد میکند و انباشته میشود؛ از طریق آزمایشهایی که هم شکست و هم موفقیت را به همراه دارد. بنابراین، دانش چیزی نیست که کمیاب یا در حال کاهش باشد، بلکه چیزی است که در طول زمان و به طور دائمی افزایش مییابد. از آنجا که دانش فراوان است و رشد میکند، اقتصاد -که به استدلال وی اصولاً با دانش تعریف میشود-، در واقع به جای کمبود، به فراوانی مربوط میشود.
گیلدر در کنار شکستن بسیاری از مفاهیمی که آنها را خرافات ماتریالیستی میخواند، تاکید میکند که نظریه اطلاعات اقتصاد لزوماً جدید نیست، بلکه بیشتر میتوان گفت به تازگی مورد توجه قرار گرفته است. در واقع در سال 2015 سزار هیدالگو تفسیر خود را از اقتصاد با عنوان «چرا اطلاعات رشد میکند: تکامل نظم، از اتمها تا اقتصادها» (ترجمه و منتشرشده با همین عنوان در سال 1395) منتشر کرد. توماس سوول، یک نسل قبل از آن در سال 1980، «دانش و تصمیمات» کتاب برجسته خود را منتشر کرد که در آن این استدلال را توضیح داد که ثروت اساساً دانش است، نه منابع مادی- افکار، نه چیزها. او نوشت: «نئاندرتال در غار خود به تمام منابع مادی که ما امروزه در اختیار داریم دسترسی داشت.» تفاوت میان عصر حجر و عصر ما به نظر سوول کاملاً مرتبط با انباشت دانش است. اگر باز هم به عقب برگردیم در سال 1945، کتاب اصلی هایک «استفاده از دانش در جامعه» منتشر شد. سوول نظریه اطلاعات اقتصاد را به بهترین نحو خلاصه کرده است: «معاملات اقتصادی، خرید و فروش دانش هستند.» گیلدرهم کاملاً توضیح میدهد که چرا اقتصاد واقعاً در مورد دانش و اطلاعات است.
جهش به آینده
همانطورکه گیلدر میگوید، هنگامی که کمبود اطلاعات داریم به سمت قلمروهای آشنا عقبنشینی میکنیم. این عقبنشینی در اقتصاد به سمت همان چیزی است که ما آن را «سوسیالیسم» مینامیم. دلیل این کار این است که بودن در قلمرویی آشنا احساس راحتی و امنیت را به همراه دارد. با این حال، وقتی اطلاعات جدیدی به دست میآوریم، فرصتی برای تصمیمگیری در اختیار ما قرار میگیرد که به رشد اقتصادی و بهرهوری دامن میزند (بدون اقدام، رشد و بهرهوری وجود ندارد). برای جلوگیری از اختلال خلاقانه احتمالی ناشی از دانش، «ما اکنون تحت حکومتی زندگی میکنیم که غافلگیری را بهطور فزایندهای بهعنوان خطری غیرقابل قبول، بهعنوان نقض برنامه، یا بدتر از همه، تهدیدی برای صاحبان قدرت میداند و مانع آن میشود». منظور گیلدر البته تلاش جوامع برای مهندسی اجباری یک جامعه برابریطلب نیست، بلکه جلوگیری از جریان آزاد و دسترسی به دانش است که در نتیجه مانع نوآوریهای خلاقانه و پارادایمهای جدیدی میشود که پارادایمهای قدیمیتر را مختل میکند. آنچه گیلدر آن را «هیستری» درباره هوش مصنوعی مینامد به عقیده وی یکی از این موارد است. همانطور که گیلدر اشاره میکند، «تلاشهای دولت برای تضمین نتایج در بازار، غافلگیری را سرکوب میکند، اطلاعات را مسدود میکند، دانش را مهار میکند، و در نتیجه ثروت را نابود میکند». به گفته گیلدر، این یک ترس نابجاست. هنگامی که در مورد آن فکر کنیم، پیشرفت تمدن از راه ورود به ناشناختههای تکنولوژیک حاصل شده است و انسان از همین طریق موفق شده است جامعهای بهتر را برای همه نوع بشر بسازد. احتمالاً هیچکس ادعا نمیکند که جامعه شکارچی-گردآورنده بهتر از جوامع کشاورزی و اکنون پساکشاورزی /صنعتی ماست. به همین ترتیب، حرکت از چنگک و بیل به سمت ماشینآلات پیچیدهای که از انقلابهای خودرو و انرژی در اوایل دهه 1900 پدید آمدند، یک اتفاق مثبت بود. به عنوان یک گونه، ما همیشه با دانش (محدود) که با اکتشافات جدید به دست میآید به آینده جهش کردهایم.
بیان این نکته ضروری به نظر میرسد که جرج گیلدر آیندهپژوهی قابل توجه است. آیندهپژوهان بر این باورند که ما در دوران تغییر و تحول اجتماعی تاریخی قرار داریم و این تغییر و دگرگونی در نهایت یک خیر مثبت خواهد بود. همه ما میتوانیم موافق باشیم که در دورهای از تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی شدید زندگی میکنیم که به نظر تاریخی میرسد. اما همه مانند گیلدر این را یک پیشرفت مثبت تلقی نمیکنند، اما حداقل میتوانیم امیدوار باشیم تغییرات و تحولات جاری را به یک سمت مثبت هدایت کنیم. اگر میخواهیم مزایای این تحول را بیشتر کنیم، باید این تحول فناوری دیجیتال را درست انجام دهیم. گیلدر درنهایت استدلال میکند که علم اقتصاد باید «از دام جبرگرایی، علوم ثابت تخصص موجود، توهمات پول کالایی، خرافات ماتریالیستی درباره کمبود و کمیابی عبور کند. باید از شگفتی و فراوانی استقبال کند، باید تشخیص دهد که آفرینش هر چیزی نیاز به خالق دارد و اقتصاد درباره دانش، یادگیری و ایفای نقش خلاقانه خودمان در جهان وابسته است».
اقتصاد اطلاعات به جای اقتصاد کار
«زندگی پس از سرمایهداری» لزوماً مربوط به یک زندگی اسفناک «پس از سرمایهداری» نیست. گیلدر میخواهد سرمایهداری را از دگمهای ماتریالیستیاش رهایی بخشد که اکنون به طرز عجیبی با وادار کردن بسیاری از افراد به باور به این جزمهای ماتریالیستی رشد دانش اقتصادی را از بین بردهاند و ممکن است به زودی برای جلوگیری از آینده جدیدی که به سوی آن میرویم، مورد استفاده قرار گیرد. گیلدر به روشنی عقیده دارد که ما به سوی آیندهای جدید میرویم. یک شبکه اجتماعی جدید و ترتیب روابط دقیقاً به دلیل نوآوری کارآفرینی، تغییرات تکنولوژیک و اصلاحات اقتصادی ناشی از انقلاب دیجیتالی که در آن زندگی میکنیم، پدیدار خواهد شد. ما میتوانیم از این فرصت جدید که با آگاهی از این واقعیت در حال ظهور به دست میآید استقبال کنیم، یا میتوانیم به سمت آشنایی عقبنشینی کنیم و در انجام این کار، خواستار یک دولت قدرتمندتر، مداخلهگر و قانونمندتر برای محافظت از وضعیت موجود در برابر تغییر و اختلال باشیم. ما در حال حاضر در مراحل اولیه حرکت فراتر از ترتیبات ماتریالیستی شناختهشده (و قابل پیشبینی) هستیم که در طول قرن گذشته به آن عادت کردهایم. خواننده چه چیزی را از کتاب عالی جدید گیلدر میگیرد؟ اول گذراندن یک دوره کوتاه آموزشی درباره جدیدترین و هیجانانگیزترین زیرشاخه اقتصاد که ممکن است در آینده نزدیک به درک هنجاری اقتصاد تبدیل شود. همین به تنهایی میتواند برای خواندن یک کتاب کافی باشد، اما علاوه بر این خواننده آنچه بسیاری از طرفداران اقتصاد اطلاعات به شدت به آن پایبند هستند را، فرامیگیرد:«ثروت دانش است، رشد یادگیری است، اطلاعات شگفتانگیز است، پول زمان است.» درک این موضوع یکی از ضروریترین کارهایی است که هر کسی میتواند انجام دهد، به خصوص اگر جوان یا حتی میانسال باشد، زیرا ما در بحران یک انقلاب اقتصادی جدید زندگی میکنیم. با توجه به اینکه اقتصاد اطلاعات جایگزین اقتصاد کار شده است، مطالعه کتاب زندگی پس از سرمایهداری ضروری است. مسلماً انتقادهایی گاه بسیار وارد و بجا به استدلالهای گیلدر وارد شده است؛ از جمله انتظار وی از فناوری به نظر بیش از حد غلوشده است. در توصیف آن گیلدر گاهی اوقات میتواند آرمانگرا باشد. گیلدر با توصیف فناوری «گرافن فلش» که استاد دانشگاه رایس، جیمز تور، از آن حمایت میکند، مینویسد که «این قدرت را دارد که ساختار اقتصاد جهانی را عمیقاً متحول کند و اساساً نحوه ارتباط ما با دنیای فیزیکی را تغییر دهد»؛ موضوعی که متخصصان به صورت جدی نسبت به آن تردید دارند. یا به طور مشابه ادعای گیلدر مبنی بر اینکه چین با مخارج دولت بهشدت کمتر (زیر 20 درصد تولید ناخالص داخلی) نسبت به ایالاتمتحده (37 درصد به عنوان سهم تولید ناخالص داخلی)، ممکن است تاکنون محیط آزادتری را برای تجارت فراهم کرده باشد، متقاعدکننده نیست و آمارها به نظر سوگیرانه و گمراهکننده میرسند. اما با وجود همه انتقادها حتی اگر میخواهید آینده سرمایهداری مبتنی بر اطلاعات را رد کنید هم، کتاب گیلدر یکی از منابع اصلی است که باید خوانده شود.