چاه عمیق تعهد
چگونه گرفتار تعهدهای بیمنطق خود میشویم؟
اگر بلیت یک رویداد ورزشی را خریده باشید و در شبِ مسابقه، کولاک برف و هوای نامساعد، خروج شما را از خانه به یک تصمیم خطرناک تبدیل کند، احتمالاً باز هم دل به دریا میزنید، ریسک میکنید و بدون توجه به خطرهای موجود برای تماشای مسابقهای که برای آن هزینه کردهاید از خانه خارج میشوید. در چنین شرایطی تغییر برنامه برای شما به امری دشوار تبدیل میشود، بهخصوص اگر خرید بلیت، هزینه زیادی روی دستتان گذاشته باشد و نوعی تعهد غیرمنطقی در شما ایجاد کرده باشد. سالهاست به ما گفتهاند که بیثباتی خصلت ناپسندی است، همین آموزه قدیمی مردم را بر آن داشته که بر باورهای خود استوار بمانند و نمادی از ثبات و قطعیت باشند. به این ترتیب تعهد به باورهایمان ما را از تعلل و وسوسههای دیگر باز میدارد. تصورمان این است که اگر کسی سه روز در هفته به باشگاه میرود، میتواند در برنامههای دیگر نیز متعهد و ثابتقدم باشد. حالا سناریوی دیگری را در نظر بگیرید. شخصی سالهاست در شرکتی کار میکند، با وجود نارضایتی و بیعلاقگی همچنان خود را متعهد به ادامه کار میداند، زیرا تصورش این است که زمان و انرژی سرمایهگذاریشده برای بالا رفتن از نردبان موفقیت و کسب اعتبار در این شرکت، در صورت استعفا، کلاً به هدر میرود در حالی که همزمان اطمینان دارد که یافتن شغل جدید تنها راه نجات او از عذاب کار کردن در آن شرکت است. به این خطای ذهنی خطای «تشدید تعهد» میگویند. خطای تشدید تعهد یعنی تمایل افراد برای تداوم تخصیص منابع (وقت، انرژی، پول) به یک عملکرد ناموفق و بیحاصل، عمدتاً به این دلیل که تصمیمگیرنده نمیخواهد شکست را بپذیرد یا به اشتباه خود اعتراف کند.
خطای «تشدید تعهد» به صورت واضح و روشن نشان میدهد که چگونه افراد به جای قبول اشتباه و گذر از اتفاقات، همچنان به عملکرد پر از خطای خود پایبند میمانند که به یک چرخه بیپایان منجر میشود. زیرا هرچه زمان، انرژی و سرمایه خرجشده برای کاری بیشتر شود، رها کردن آن و قبول اشتباهها بسیار دشوارتر شده و تعهد برای پیشبرد آن به طرز نامعقولی تشدید میشود.
خطای «تشدید تعهد» را اولینبار بِری اِستاو، رفتارشناس و استاد دانشگاه برکلی، در مقاله سال 1976 خود با عنوان «تا زانو در گل: مطالعهای در زمینه تشدید تعهد در مسیر یک عملکرد» مطرح کرد. پروفسور بری استاو میخواست نشان دهد که چگونه وقتی تصمیمات ما پیامدهای منفی به دنبال دارد به جای امتحان کردن راههای دیگر، همچنان متعهدانه بر تصمیمهای اولیه خود پافشاری میکنیم.
در پژوهش او، 240 دانشجوی مدرسه تجارت شرکت کرده بودند که از آنها خواسته شده بود در یک نقشآفرینی فرضی برای اخذ تصمیمات تجاری مشارکت کنند. آقای استا از آنها خواست که برای اختصاص بودجه یک شرکت در یک پروژه فرضی تصمیمگیری کنند. پس از تصمیمگیری آنها، پیامدهای این تصمیمات به دو صورت مختلف دستکاری میشد؛ یا تصمیم آنها مفید بود و برای شرکت سودآوری داشت یا منفی بود و به ضرر شرکت تمام میشد. نتایج پژوهش نشان داد که در هر دو حالت دانشجویان متعهدانه بر ادامه برنامه خود پافشاری میکردند، بدون توجه به پیامدهای منفی یا مثبت تصمیمگیریشان. نکته جالب اینجا بود که دانشجویانی که مسوول تصمیمات منفی بودند سرسختانه از تصمیمات خود دفاع میکردند و سعی داشتند آنها را توجیه کنند.
خطای هزینه هدررفته (sunk cost fallacy)
اقتصاددانان و رفتارشناسان از واژه دیگری برای اشاره به خطای ذهنی مشابهی در رفتار مالی سرمایهگذاران و مدیران پروژه استفاده میکنند که به آن خطای هزینه هدررفته یا هزینه غرقشده (Sunk Cost) میگویند. این خطای ذهنی به سرمایهگذاری و تصمیمهای مالی زیانباری اشاره دارد که سرمایهگذار آگاهانه بر ادامه آن اصرار میکند. گرفتاران این تله ذهنی، اینطور احساس میکنند که اگر بر سر تصمیمات قبلی خود نمانند، همه سرمایهگذاریهایشان بر باد فنا میرود و به نوعی حس شکست و حس ناتوانی در تصمیمگیریهایشان منجر میشود. ظاهراً رنج عواقب منفی کارها قابل تحملتر از اتخاذ تصمیمهای جدید و طرح برنامههای جایگزین است. هرچه اقتصاددانان در نکوهش این رفتار متعصبانه مقاله بنویسند و صحبت کنند، افرادی هستند که بیاعتنا به هزینههای هدررفته، همچنان به ادامه سرمایهگذاریهای پراشتباه خود ادامه میدهند. در یک فرآیند تصمیمگیری منطقی، باید قبول کنیم که در یک سرمایهگذاری یا اجرای یک پروژه، هزینههای انجامشده قبلی قابل برگشت نیستند و قاعدتاً نباید این هزینهها عامل تاثیرگذاری در اخذ تصمیمات بعدی برای ادامه پروژه باشند. ولی متاسفانه رفتار ما همیشه هم منطقی نیست، ما تصور میکنیم اگر پروژه ناتمام بماند، همه هزینههایی که تاکنون انجام شده به هدر رفته است و تنها راه توجیه هزینههای انجامشده، ادامه تصمیمهای اشتباه قبلی است.
در سال 1966 پروژه ساخت نیروگاه اتمی در لانگآیلند، نیویورک شروع شد. طبق پیشبینیهای انجامشده بودجه مورد نیاز این پروژه معادل 75 میلیون دلار برآورد شده بود و قرار بود تا سال 1973 برق مورد نیاز شهر را تامین کند. قبل از شروع احداث هیچکس مخالفت مردم محلی برای ساخت این نیروگاه را در نظر نگرفته بود، از اینرو این پروژه نهایتاً در سال 1989 با هزینهای معادل شش میلیارد نیمهکاره رها شد و هرگز به بهرهبرداری نرسید. این در حالی است که تحلیل اطلاعات و آمار صحیح و مدیریت کارآمد میتوانست در مراحل اولیه امکان موفق بودن پروژه را پیشبینی کند و مانع از چنین هزینه کلانی برای پروژهای ناموفق شود.
روانشناسی خطای تشدید تعهد
همه تلاش مغز که در نهایت به ایجاد سوگیری «تشدید تعهد» منجر میشود برای دستیابی به یک هدف است؛ اثبات اینکه ما تصمیمگیران منطقی هستیم. از اینرو نهتنها از تصمیمات قبلی خود دفاع میکنیم بلکه بر اجرای آنها پافشاری هم داریم و تصور میکنیم اینگونه به خود و اقداماتمان نوعی اعتبار بخشیدهایم.
پژوهش بری استاو در سال 1976 نشان داد سوگیری «تشدید تعهد» تا حدی از خودتوجیهی ما (Self-Justification Theory) ریشه گرفته است. اینکه ما دائم در حال توجیه رفتارهای قبلیمان برای خود و اطرافیانمان هستیم و همه واکنشهای منفی را نادیده میگیریم. استاو معتقد است تشدید تعهد نتیجه تلاش مغز برای ایجاد سازگاری است و از اینرو مغز نگرش ما را نسبت به پیامد حاصلشده تغییر میدهد. برای مثال، اگر به یک نفر کاری طاقتفرسا داده شود و پاداش مناسبی برای زحماتش دریافت نکند، مغز او به صورت خودکار نگرش فرد را نسبت به آن کار تغییر میدهد. او میتواند به راحتی خود را متقاعد کند که از انجام کار لذت میبرد، حتی اگر این کار کسالتآورترین کار ممکن باشد. این همان «ناهماهنگی شناختی» (Cognitive Dissonance) است؛ تئوریای که فستینگر ارائه و مطرح کرد (فستینگر، 1962). بری استا با استناد به همین تئوری، سازگاری با شرایط جدید و تغییر نگرشمان برای از بین بردن احساس منفی در مورد پیامدهای تصمیممان را عامل تاثیرگذاری در پایبندی به تعهدات گذشته میداند.
ما نهتنها دائم در حال توجیه رفتارمان برای بقیه هستیم، بلکه اصرار داریم که تصمیماتمان از نگاه بقیه منطقی به نظر برسند. برای حفظ آبرویمان، از رفتارها و برنامههایمان دفاع میکنیم تا بقیه را متقاعد کنیم که تصمیمگیرنده عاقل و دوراندیشی هستیم. حتی اگر نتیجه تصمیمات گرفتهشده منفی و زیانبار باشد، بازهم ممکن است ادعا کنیم که در بلندمدت این تصمیمات مفید خواهد بود (استاو، 1975) این رفتار مشابه همان سوگیری تایید است، خطای مغزی که باعث میشود ما همواره به دنبال اطلاعاتی باشیم که دیدگاههای ما را تایید میکنند. در مورد «تشدید تعهد» مغز به اطلاعاتی استناد میکند که تصمیم ما را موجه و عاقلانه جلوه دهد، و شواهد دیگر دال بر نادرست بودن تصمیم ما را به کل نادیده میگیرد.
سوگیری «تشدید تعهد» در سیاست
تاریخ مملو از داستانها و سیاستهای رهبرانی است که گرفتار خطاهای شناختی بودند و مسیر تحولات دنیا را تغییر دادند. یک نمونه آن جنگ ویتنام است. در این جنگ عملیات «تندر غلتان» عملیات بمبارانی بود که خسارات مالی، جانی و تسلیحاتی بیشمار آمریکاییان و غیرنظامیان را به دنبال داشت. این عملیات سه سال ادامه پیدا کرد زیرا تسلیم شدن در هرزمان برای سیاستمداران تهدیدکنندهتر از ادامه آن بود. نمونه تاریخی دیگر سخنرانی معروف سال 2003 جرج بوش بود که در آن از جنگ عراق با عنوان «ماموریتی که انجام شد» یاد میکند در حالی که این جنگ هرگز پایان نیافت و همچنان آمریکا به طور غیرمستقیم درگیر آن است. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، جرج بوش ماموریتی اشتباه را در عراق آغاز کرد و با توجیه و اصرار به ادامه آن، موجب ادامه استقرار نیروها و تلفات غیرنظامیان شد.
سوگیری تشدید تعهد در کلاهبرداریهای نیجریهای
کلاهبرداری نیجریهای یا کلاهبرداری پیشپرداخت نمونهای از گرفتاری افراد سادهلوح در تله «تشدید تعهد» است. سالهاست این نوع کلاهبرداری قربانیان فراوانی در سراسر دنیا داشته است. اولین کلاهبرداریها از این نوع در دهه 1990 در نیجریه رخ داد زمانی که اشخاصی با هویتهای جعلیِ یک مقام سلطنتی، دولتی یا یک مدیر تجاری نامههایی به اشخاصی در خارج از نیجریه ارسال میکردند و اینطور ادعا میکردند که ثروتشان در نیجریه گروگان جنگ، فساد و ناآرامیهای سیاسی شده است. این افراد مدعی میشدند که فقط نیازمند یک شمارهحساب بانکی و مبلغی پول هستند تا همه یا بخشی از ثروتشان را به حساب قربانیان سادهلوح واریز کنند و برای این کار قول کمیسیون چشمگیری نیز به آنها میدادند. در این نوع کلاهبرداری که از آن زمان شروع شد، کلاهبرداران نقاط ضعف قربانیان خود را هدف قرار میدهند، اینکه وقتی وارد مسیری شوند، خارج شدن از آن از نظر ذهنی به امری دشوار تبدیل میشود و با این تله آنها میتوانند در چند مرحله مختلف از قربانیان خود به صورت ناشناس اخاذی کنند. سالهاست کلاهبرداران با داستانهای مختلف پولهای کلانی که به آنها از طریق لاتاری، یافتن گنج، ارثیه کلان رسیده به قربانیان نزدیک شده و به بهانه انتقال این پولها از آنها اخاذی میکنند، قربانیانی که به جای قبول اشتباه در همان مرحله اول پرداخت پول، همچنان در چند مرحله به واریز مبالغی برای کلاهبرداران ادامه میدهند.
تله «تشدید تعهد» و پروژههای عمرانی
دنیا مملو از پروژههای هزینهبر و ناکارآمدی است که با نگرشی منطقی و حسابگرانه باید متوقف یا مجدداً برنامهریزی میشدند. مانند پروژه Big Dig که گرانترین پروژه بزرگراهی در تاریخ آمریکاست، مملو از خطاهای طراحی، هزینههای مازاد، مدیریت ناکارآمد و استفاده از مصالح غیراستاندارد بود، پروژهای که قرار بود در سال 1998 با هزینه بالغ بر 8 /2 میلیارد دلار به اتمام برسد ولی در سال 2007 با هزینه بالغ بر 08 /8 میلیارد دلار به بهرهبرداری رسید. فرودگاه برندنبرگ برلین نیز نمونه دیگر اینگونه پروژههاست؛ فرودگاه قرار بود در سال 2011 افتتاح شود ولی به دلیل مشکلات طراحی، اجرای کند پروژه و مدیریت ضعیف و فساد در سال 2020 به بهرهبرداری رسید.
الیا کازان کارگردان معروف هالیوود در خاطرات خود مینویسد که چگونه پروژههای فیلمسازی خود را با هزینههای هدررفته و فقط به دلیل حفظ آبرو و شهرتش ادامه میداده است. پروژههای فیلمسازیاش که باید به دلیل هزینه زیاد متوقف میشدند، با جذب بودجه بیشتر و منابع هنگفت تولیدشان همچنان ادامه پیدا میکرد. مطالعات فراوانی در مورد پروژههای مشابه در سراسر دنیا انجام شده است پروژههایی مانند اکسپو 86 (راس و استاو، 1986)، نیروگاه اتمی شورهام (راس و استاو، 1993)، فرودگاه بینالمللی دنور (مونتیاگر و کیل، 2000) که همه مثال واقعی رانندگی در شب طوفانی برای تماشای مسابقه ورزشی است که بلیت آن را از قبل خریدهاید.
ولی واقعاً چه زمانی باید دوشاخه را از پریز بکشیم؟ چه زمانی باید شکست را بپذیریم و قبول کنیم ادامه آن سراسر خطر، زیان و شاید حتی مرگ باشد. بین سالهای 1921 و 2006 بیش از هشت هزار نفر کوهنورد و شش هزار نفر از بومیان اورست در این کوه کشته شدند. ولی همچنان کوهنوردان در حین صعود با وجود تحلیل جسمی و روانی و خطرات آبوهوایی خود را متعهد به فتح قله میدانند؛ رفتاری که به ظاهر تحسینبرانگیز ولی پرخطر و غیرمنطقی است. فتح کوه اورست مانند بسیاری از تصمیمات و برنامههای زندگیمان باید با استراتژیهای متعادلکنندهای همراه باشد. باید همواره نگاهی متعادل به اعتمادبهنفسمان، دادوستدهایمان و تعهدمان نسبت به همه امور داشته باشیم و از نظرات اشخاص مورد اعتماد و متخصص بهره ببریم. وقتی کشتی را به گل مینشانیم تنها راه نجاتمان، یا کمک گرفتن است یا رها کردن. هر تصمیمی به مراتب بهتر است از ماندن در آن شرایط و تحمل خسارت و زیان بیشتر، به هر حال از قدیم هم میگفتند جلوی ضرر را از هر کجا بگیری منفعت است.