تکنوکرات جسور
غلامرضا مقدم چگونه وقوع انقلاب را پیشبینی کرد؟
در میان تکنوکراتهای دوران پهلوی دوم، یکی از جسورترینها و صریحترینهاست. درسخوانده آمریکا بود و وقتی پیش از کودتای 28 مرداد در آستانه دفاع از رساله دکترایش به ایران بازگشت، جوانی پرشور بود که اندیشه خدمت در سر داشت. کودتا انگیزهها را در او کشت تا او به آمریکا بازگردد و در صندوق بینالمللی پول مشغول به کار شود. اگرچه لیاقت و آزمودگی یک وزیر را داشت و بارها نیز به او پیشنهاد شد، هرگز سر تسلیم در برابر دیکتاتور فرود نیاورد که معتقد بود اگر وزیر شود، باید فقط از شاه دستور بگیرد و این خلاف اصول او و قانون اساسی است. اینبار، در میان مردان دوران پهلوی دوم به سراغ غلامرضا مقدم رفتهایم، که در مقام قائممقام بانک مرکزی، معاون وزارت بازرگانی، قائممقام و معاون سازمان برنامه و مشاور صندوق بینالمللی پول خدمت کرده است. مردی که یکی از صریحترین و تندترین انتقادها را به شخص محمدرضاشاه پهلوی دارد و از حدود دو دهه پیش از وقوع انقلاب، نشانههای سقوط رژیم را میدید و هشدار هم میداد. در لابهلای خاطرات غلامرضا مقدم، میتوان شاهی را به نظاره نشست که هیچ استقلال رایی را تاب نمیآورد و میخواست خود فرمانروای بلامنازعی باشد که مسوولیت هیچ چیز را نیز نمیپذیرد.
نخستین انتقادها
غلامرضا مقدم تحصیلات خود را در رشته اقتصاد تا مرحله تهیه رساله دکترا در دانشگاه استنفورد به پایان برد، ولی پیش از دفاع از رساله دکترا، در سال 1332 برای دیدار خانواده و گرفتن کار به ایران آمد. ولی کودتای 28 مرداد 1332 سبب آزردگی او شد، ایران را ترک کرد، به آمریکا بازگشت و در صندوق بینالمللی پول مشغول کار شد.
در دوران ریاست ابوالحسن ابتهاج در سازمان برنامه، به ایران آمد و در دبیرخانه شورای اقتصاد مشغول به کار شد و سپس به دعوت ابتهاج و با مشارکت خداداد فرمانفرماییان، در سازمان برنامه، «دفتر اقتصادی» را تشکیل داد. در دوران ریاست ابتهاج در سازمان برنامه، بر اساس قانون برنامه دوم عمرانی کشور، 80 درصد درآمد حاصل از فروش نفت برای اجرای طرحهای عمرانی به سازمان برنامه و 20 درصد به بودجه عادی دولت اختصاص مییافت. وقتی دولت منوچهر اقبال با کسری بودجه مواجه شد، قصد کرد درصد بیشتری از بودجه را به دولت اختصاص دهد، اختلافاتی بین دولت و سازمان برنامه رخ داد و ابتهاج، مقدم را مامور رسیدگی به بودجه دولت کرد: «من هم یک مطالعهای کردم و به ابتهاج گزارش دادم که در بودجه عادی دولت هزینههای زائد و بیهوده خیلی زیاد است و یک هزینههای مشخصی را ارائه کردم که میتوان آنها را حذف یا کاهش داد، بدون اینکه هیچگونه صدمهای به امور دولتی وارد شود. علاوه بر این مقدار زیادی دوبارهکاری و هزینههای تکراری بین بودجه و بودجه عمرانی وجود داشت... بنابراین اگر هزینههای زائد بودجه عادی دولت کاهش داده میشد و هزینههایی از نوع عمرانی بودجه عادی به بودجه عمرانی منتقل میشد و یک مقدار هم مالیاتها افزایش داده میشد بودجه عادی را میتوانستیم متعادل کنیم بدون اینکه احتیاجی به کاهش سهم بودجه عمرانی از درآمد نفت باشد» (تاریخ شفاهی هاروارد، خاطرات دکتر غلامرضا مقدم، جلسه اول، ص 7).
بر اثر این اختلافات، ابتهاج از سازمان برنامه رفت و به موجب قانون مصوب مجلسین سهم سازمان برنامه از درآمد نفت از ۸۰ درصد به ۶۰ درصد کاهش یافت. مقدم نیز سازمان برنامه را ترک کرد و از اوایل بهمن 1338 در دوره نخستوزیری شریف امامی در مقام معاون فنی وزارت بازرگانی مشغول به کار شد و پس از هشت ماه به دعوت ابراهیم کاشانی، نخستین رئیس کل بانک مرکزی ایران، به بانک مرکزی رفت و قائممقام کاشانی شد. مقدم از دوران نخستوزیری امینی، به نیکی یاد میکند و او را به عنوان نخستوزیری مستقل و معتقد به برنامهریزی اقتصادی میستاید. امینی، چون اقتصاد خوانده بود و معتقد به اصلاحات اقتصادی بود، پیشنهاد وزارت اقتصاد ملی را به مقدم میدهد، اما مقدم نمیپذیرد. او دلیل این مخالفت را دستورهای غیراصولی شاه عنوان میکند: «من از موقعی که در سازمان برنامه بودم و برخوردها و اصطکاکهایی را که ابتهاج با شاه داشت میدیدم به این نتیجه رسیده بودم که یک آدمی مثل من که اصولی است، مطلقاً نمیتواند در رژیم شاه وزیر باشد. برای اینکه شاه وزرا را غالباً احضار میکرد و برخلاف قانون اساسی به آنها دستور میداد. من عقیده داشتم شاه نبایستی به وزرا دستور بدهد برای اینکه نخستوزیر مملکت مطابق قانون اساسی مسوول است در مقابل مجلس، و وزرا هم در مقابل مجلس مسوول هستند. خب اگر من وزیر میشدم، طبعاً یکی از دو چیز بود یا بایستی از شاه دستور گرفته و اجرا میکردم که خلاف اصول بود، یا اینکه اصطکاک و درگیری شدید ایجاد میشد که آن هم نمیخواستم در آن موقع داشته باشم. بنابراین به این نتیجه رسیده بودم که تا زمانی که رژیم شاه در ایران برقرار است من هیچگاه نباید پست وزارت را قبول کنم» (جلسه دوم، ص 15). او نقدهایی جدی به شاه دارد، و معتقد است که شاه، اصلاحات ارضی را از هدف اصلی آن دور کرد: «من از ابتدا در شاه یک چیزی میدیدم که خیلی من را رنج میداد و آن این بود که تمام اظهارات و بیانات و عملیاتش غیرواقعی و غیرصادقانه بود. هر کاری که میکرد جنبه تظاهر و تزویر و عوامفریبی داشت. فساد ناشی از دور و اطرافیانش را هم از موقعی که در سازمان برنامه بودم میدیدم. ... تاسفآور بود که شاه یک برنامه اصیل خیلی عالی را که اصلاحات ارضی بود چطور منحرف کرد و در دست خودش گرفت و تبدیلش کرد به هیچ. یعنی آن چیزی که او پیاده کرد افتضاح بود... من وقتی اینها را میدیدم معتقد میشدم که شاه در عملیات و کارهایش بهخصوص در مساله اصلاحات ارضی صداقت ندارد. این بهاصطلاح انقلاب ششم بهمن و اصول انقلاب و... فقط یک تاکتیک سیاسی بود که مخالفان از جمله امینی و جبهه ملی و کمونیستها را خنثی کند و بعد هر کاری دلش میخواهد بکند. این است که برخلاف بعضیها که به قول شما فکر میکردند شاید شاه دارد رفرم میکند، من اعتقاد داشتم که او به هیچوجه رفرم نمیکند و خیلی نسبت به آینده سیاسی ایران بدبین بودم» (جلسه سوم، صص 3-2) مقدم از همان دوران، نگران وقوع یک انقلاب بوده است، و در سال 1341، به همراه خداداد فرمانفرماییان و مهدی سمیعی نامهای خطاب به شاه مینویسند و از طریق علاء وزیر دربار برای شاه میفرستند، نسبت به خرابی اوضاع و دورنمای نامساعد مملکت اظهار نگرانی میکنند و از او میخواهند که عاجلانه برای رفع پارهای از مشکلات تصمیم بگیرد و مینویسند که: «وضع خیلی خراب است، نابسامانیهای شدیدی هست، فساد خیلی زیاد است و منابع مالی دولت به جاهایی که اولویت دارد نمیرود. طرحهایی که وزارتخانهها اجرا میکنند بیبندوبار است و حیف و میل خیلی زیاد است.» پیشنهادهایی را نیز مطرح میکنند که البته ترتیب اثری داده نمیشود (جلسه سوم، صص 4-3)
مقدم خاطرنشان میکند که شاه استقلال رای امینی را نمیپسندید و همین مهمترین دلیل برکناری او بود: «مدت نسبتاً کوتاهی پس از روی کار آمدن دکتر امینی اصطکاک بین ایشان و شاه به وجود آمد و قسمت عمده آن مربوط به بودجه هزینههای نظامی بود که امینی میخواست آن را محدود کند و شاه میخواست توسعه بدهد. این موضوع یکی از عوامل عمدهای بود که به سقوط امینی منجر شد. شاه میخواست بودجه ارتش را خیلی بالا ببرد. ضمناً آمریکاییها هم حاضر نبودند بیش از حد معینی کمک نظامی و بودجهای به ایران بدهند. میگفتند شما درآمد نفت دارید و باید متکی به خودتان باشید. البته یک دلیل عمده دیگر هم این بود که امینی میخواست نخستوزیری مستقل از شاه باشد و شاه میخواست نخستوزیر صد درصد تابع او باشد. شاه فکر میکرد، حالا یا به غلط یا صحیح، که دکتر امینی از حمایت دولت آمریکا یعنی دولت کندی برخوردار است و از این موضوع شدیداً ناراحت بود. بالاخره شاه موفق شد امینی را از کار برکنار کند و پس از این جریان من به این نتیجه رسیدم که دوباره وضع نابسامان اقتصادی شروع خواهد شد. وقتی که آقای علم نخستوزیر شد دیدیم که همان شلوغی قبل از دوره امینی دوباره دارد شروع میشود و خطر این میرفت که تمام آن زحمتی که طی دو سه سال و به قیمت به وجود آمدن یک رکود اقتصادی برای اعاده سلامت اقتصادی، کشیده شده بود به هدر برود» (جلسه دوم، ص 12). مقدم بعد از سقوط کابینه امینی، و نخستوزیری اسدالله علم، هرگونه امید راجع به آینده سیاسی و اقتصادی ایران را از دست داد و به آمریکا بازگشت.
بازگشت دوباره به ایران
مقدم پس از حدود شش سال زندگی در آمریکا، دلتنگ وطن میشود و تمایلش برای بازگشت به ایران را ابراز میدارد. سال 1347 زمانی که مهدی سمیعی ریاست سازمان برنامه را بر عهده داشت، در سفری به آمریکا، به مقدم پیشنهاد معاونت این سازمان را داد. او درباره ریاست کوتاهمدت سمیعی بر سازمان برنامه میگوید: «این سیستم کار شاه بود، گاهی در اثر فشار خارجیها و بعضی اوقات هم برای عوامفریبی... برای اینکه وانمود کند که با فساد مبارزه میکند قدمهای صحیحی برمیداشت. بعداً هم پس از مدت کوتاهی پشیمان میشد و مجدداً از عناصر و عوامل فساد پشتیبانی میکرد و افراد صالح را برکنار میکرد. در عمل میدید که افرادی که استقلال فکری دارند و متخصص و حرفهای هستند برایش دردسر هستند و در یک فرصت مناسب سعی میکرد از شر آنها خلاص بشود. این سیستم کارش بود. یعنی به اصطلاح سیستم به نعل و به میخ زدن. گاهی یک آوانس بدهد به افکار خارجی و داخلی که بله ما داریم اصلاحات میکنیم، جلوی فساد را میگیریم. بعداً پس از مدت نسبتاً کوتاهی دوباره وضع برمیگشت به حالت سابق» (جلسه سوم، ص 10). یکی از درخشانترین بخشهای خاطرات مقدم، درباره گزارشی است که در اواخر سال 1350 درباره بودجه سال آینده کشور در سازمان برنامه تهیه شد. این گزارش که مستند به یکسری ارقام و آمار و اطلاعات کامل بود تصویر بسیار بدی را از وضع اقتصادی و مالی و اجتماعی کشور در سالهای آینده ارائه میداد. گزارش خیلی انتقادی بود و در آن برای اولینبار در یک گزارش دولتی آمده بود که اگر روندها و نابرابریها و عدم تعادلهای چند سال گذشته ادامه پیدا کند در چند سال دیگر مسلماً یک «انفجار اجتماعی و سیاسی» در ایران به وجود خواهد آمد. هویدا از لحن انتقادی گزارش خوشش نیامد و از مقدم خواست «این گزارش را بیندازید دور و خودت یک گزارش خوبی که بشود به اعلیحضرت ارائه داد تهیه کن». مقدم تاکید میکند که این گزارش، گزارش بسیار خوبی است. قسمت عمدهای از مشکلات مملکت را مطرح میکند و این مشکلات بایستی مطرح شود. کارشناسان سازمان برنامه نمیگویند که این وقایع ناگوار حتماً اتفاق خواهد افتاد. بلکه میگویند اگر روندهای نامطلوب فعلی ادامه پیدا کند وضع بد خواهد شد و منظورشان این است که یک چارهجویی کنیم که این اتفاقات پیش نیاید.
مقدم راضی به تغییر گزارش نمیشود و هویدا نیز آن را در شورای اقتصاد مطرح نمیکند و مقدم شخصاً این گزارش را به شاه تقدیم میکند: من شروع کردم به خواندن گزارش. پس از اینکه یکی دو صفحه خواندم و رسیدم به قسمتهای انتقادی گزارش یک دفعه شاه گفت، «اینها چیست؟ این حرفها چیست؟ این مطالب چیست؟ باز این اکونومیستهای ما نشستهاند و این مطالب مزخرف را میگویند راجع به مملکت و تمام پیشرفتهای مملکت را نادیده میگیرند و بدبینی و یأس ایجاد میکنند. اصولاً کی به شما گفته این چیزها را بنویسید؟ اینها چیست؟» گفت، «نه اصلاً لازم نیست شما وارد این مسائل بشوید و ما خودمان میدانیم که چه کار کنیم. این کمبودهای مالی را هم که شما دارید و در این گزارش به آن اشاره کردهاید مهم نیست. بله ما میدانیم کمبود مالی داریم ولی ما خودمان همه اینها را درست میکنیم. درآمد نفت ما از حدود دو میلیارد فعلی به زودی به پنج میلیارد دلار خواهد رسید و این تمام گرفتاریهای شما را حل میکند. من همه چیز را خودم مراقب هستم و شما فقط به کار خودتان مشغول باشید و به این کارها کار نداشته باشید». من دیدم ایشان به نکات اصلی گزارش توجه نمیکند، همهاش صحبت از کمبود مالی میکند، در صورتی که ما یک چیزهای دیگر داریم میگوییم. میگوییم عدم تعادل در وضع اقتصادی و اجتماعی مملکت دارد به وجود میآید.
من گفتم مساله ما فقط پول نیست که برویم مثلاً با قرض کردن از خارج تامین کنیم یا اینکه درآمد نفت افزایش پیدا کند. مسائل اساسی مطرحشده در گزارش مربوط به اولویتهای مملکتی است که باید یک تغییر اساسی در آنها داده شود. داشتن منابع مالی اضافی به تنهایی کافی نیست. در حال حاضر ما با فشار تورمی شدید که در اثر افزایش بیرویه هزینههای غیرتولیدی دولتی ایجاد شده، مواجه هستیم و این فشارها با فراهم شدن پول اضافی رفع نمیشود چون ما با کمبود منابع «حقیقی» و نه فقط منابع مالی مواجه هستیم. ما محدودیت ظرفیت بنادر و شبکههای حملونقل کشور، و بسیاری زیرساختهای دیگر داریم. همهچیز را نمیشود فوراً با صرف پول بیشتر، از خارج وارد کرد. نیروی انسانی ماهر و نیمهماهر را نمیتوانیم از خارج بیاوریم. بایستی ما آهستهتر برویم و آهنگ هزینههای دولتی را کم کنیم و علاوه بر این منابعمان را از مصارفی که اولویت کمتری دارند به سوی هزینههای با اولویت بیشتر منعطف کنیم. گفت، «مثلاً چی؟» البته من منظورم هزینههای سرسامآور نظامی بود، او هم میفهمید، ولی میخواست من را مجبور کند هزینههای نظامی را ذکر کنم و بعداً به من حمله کند چون نسبت به هزینههای نظامی خیلی حساسیت داشت. من گفتم ما به عنوان کارشناسان اقتصادی نمیتوانیم اظهار نظر کنیم که اولویتهای مملکتی چه باید باشد. آن مقامات عالی سیاسی مملکت هستند که اولویتهای مملکت را تعیین میکنند، ولی وقتی که تعیین کردند بایستی در داخل اولویتهای تعیینشده رعایت ظرفیت مالی و اقتصادی کشور را نمود، نباید اجازه داد که بین کل تقاضا برای این منابع و عرضه آن اختلاف فاحش به وجود بیاید. در اینجا ایشان بلند شد و گفت، «مهملات و تئوری و این حرفها را قبول ندارم و شما اقتصاددانها نمیدانید چه دارید میگویید. ما خوب میدانیم چه کار داریم میکنیم و آینده درخشانی برای مملکت در پیش داریم. شما بهتر است این حرفها را بگذارید کنار و به کارهای اساسیتر برسید». بلند شد، رفت و نگذاشت گزارش را بهطور کامل بخوانم. برای من این جلسه یک نقطه عطف بود. پس از آن جلسه به این نتیجه رسیده بودم که دیگر فایده ندارد. یعنی حقیقتاً شاه به برنامهریزی و انضباط مالی و انضباط برنامه اعتقاد ندارد. معتقد است که هرچه او میگوید باید کاملاً اجرا شود و دیگران در مملکت هیچ نمیدانند و حق اظهار نظر هم ندارند. اشکال دیگرش هم این بود که حتی حاضر نبود خودش هم اولویتها را تعیین کند و بعد از اینکه تعیین شد در داخل آن اولویتها رعایت انضباط مالی و برنامهای را بنماید. کارشناسان سازمان برنامه حتی وارد این نمیشدند که اولویتهای مملکت را چرا مجلس تعیین نمیکند؟ چرا مردم را دخالت نمیدهند؟ چرا یک دیکتاتور باید همه تصمیمها را بگیرد؟ آنها فقط میگفتند حالا اگر هم شاه این اولویتها را تعیین میکند لااقل وقتی که اولویتها تعیین شد بایستی در داخل منابع مالی و اقتصادی مملکت باشد. یک ایراد فنی و علمی بود. شاه برنامههای عمرانی کشور را خودش تصویب میکرد ولی بعداً آن را تغییر میداد یعنی به هزینه و طرحها اضافه میکرد. پشت سر هم دستور میداد و این دستورات غالباً متناقض بودند.
من فکر میکنم تمام کارشناسان سازمان برنامه و متفکرین در سالهای آخر برنامه چهارم به این نتیجه رسیدند که برنامهریزی در شرایط موجود ایران مفهومی ندارد. ما به این نتیجه رسیده بودیم که شاه به برنامهریزی اعتقاد ندارد. تنها دلیلی که سازمان برنامه را نگه داشته بود و منحل نمیکرد این بود که فکر میکرد داشتن دستگاهی به نام سازمان برنامه در انظار خارجیها برای رژیم خودش احترام ایجاد میکند و فکر میکرد این پدیدهای است که آمریکاییها و بهطور کلی دنیای غرب میپسندند و برایش ارزش قائل هستند (جلسه چهارم، صص 9-2).