بازی با «ماشه»
روابط ایران و اروپا در سال آینده چطور پیش خواهد رفت؟
سرآغاز دهه 1950 آشکار بود که کانون سامانه کشور-ملت بنیاد روابط بینالملل که از هنگام پیمان وستفالی در میان کشورهای اروپایی دستبهدست میشد، از قاره اروپا بیرون رفته و در ایالاتمتحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی جای گرفته است. این جابهجایی کانون قدرت جهانی یکی از پیامدهای سرنوشتساز جنگ جهانی دوم برای سامانه بینالمللی از نیمه سده بیستم تاکنون بوده است. انگلستان که آخرین کانون اروپایی سیاست جهان بود بهرغم از دست دادن این جایگاه هنوز هم نقش چشمگیری در گفتمانهای روابط بینالملل بازی میکرد. ولی همین کشور با وجود داشتن نزدیک به یکسوم جهان بهعنوان مستعمره خود به وضعی افتاده بود که نان را هم جیرهبندی کرد. از روی این وضع غمانگیز انگلستان، میتوان به اوضاع آشفته دیگر کشورهای اروپایی نیز بهراحتی پی برد. در زمان ریاستجمهوری فرانکلین روزولت در آمریکا آن کشور همراه با اتحاد جماهیر شوروی با دولت هیتلری آلمان میجنگیدند و دوست و همپیمان بهشمار میرفتند. پس از مرگ روزولت در سال پایانی جنگ، ترومن معاون روزولت، رئیسجمهور آمریکا شد. چرچیل، نخستوزیر انگلستان برای تبریک به ترومن به آمریکا رفت و در یک سخنرانی ادعا کرد که کشورهای غربی و اتحاد جماهیر شوروی به دو بلوک متخاصم تقسیم و این دو بلوک با یک پرده آهنین از هم جدا شدهاند. بدینسان کشورهای جنگزده و به فلاکتافتاده اروپای غربی، که با شکست آلمان، چندصباحی احساس امنیت میکردند خود را با دشمن جدیدی روبهرو دیدند که با آن وضع فلاکتبار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کوچکترین امکانی برای رویارویی با دشمنی جدید نداشتند و تنها راه نجات کمکهای همهجانبه آمریکا بود. آمریکا که همواره مخالف مداخله در کشمکشهای میان امپراتوریهای مستعمراتی اروپاییان بود، چارهای جز مداخله و کمک همهجانبه به کشورهای اروپای غربی نداشت و در کنار کمکهای اقتصادی و فنی در راستای بازسازی ویرانههای جنگ، یک نهاد نظامی دربرگیرنده کشورهای اروپای غربی و خود آمریکا به نام پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو را هم بنیاد نهاد.
پس از برپایی پیمان ناتو، کشورهای اروپایی از بابت امنیت خود دلآسوده شده، دوباره به راه توسعه همهجانبه افتادند. پس از فروپاشی بلوک شرق در سال 1989، اروپای غربی بهرغم پیشرفتهای چشمگیر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی درباره تامین امنیت خود گام موثری برنداشتند، چراکه امنیت خود را از سوی آمریکا و پیمان ناتو تضمینشده میدانستند. از سوی دیگر هم تصور نمیکردند روزی در آینده فدراسیون روسیه در حال فروپاشی بتواند بهعنوان تهدیدی برای امنیت اروپا خودنمایی کند. از اینرو به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین در روسیه و تلاشهای او در بازسازی قدرت نظامی آن کشور را نادیده گرفتند و به مقابله با آن برنخاستند و رویارویی با روسیه دوران پوتین را هم وظیفه آمریکا میدانستند، نه وظیفه اروپا.
روسیه بازسازیشده بهآرامی به سرشت گسترشطلبانه خود بازگشت، جنبش چچن را سرکوب و آبخازیا را به خاک روسیه پیوست کرد، بدون اینکه با مخالفت جدی بلوک غرب روبهرو شود. جدا کردن یالتا از اوکراین هم گام بعدی بود که تقریباً بهآسانی و بدون دردسر صورت گرفت. پوتین طبعاً به این نتیجه رسید که حالا دیگر میتواند نرمها، رژیمها، ساختارها و قوانین بینالملل را نادیده بگیرد و در روز روشن و جلوی چشمان حیرتزده جهانیان به یک کشور مستقل عضو سازمان ملل متحد حمله کند و بخشی از اوکراین را تصرف کند. این کشورگشایی روسیه تقریباً از سوی همه کشورهای جهان محکوم شد. چین بهرغم همسویی با روسیه درباره حمله آن کشور به اوکراین موضع بیطرفانه گرفت، تنها کره شمالی از این قانونشکنی روسیه آشکارا پشتیبانی کرد و جمهوری اسلامی ایران هم سیاست خود را با تغییر مرزهای شناختهشده اعلام و تکرار کرد.
گرچه روسیه حمله خود را به اوکراین یک اقدام نظامی کوتاهمدت نامید، ولی جنگ ادامه یافت و فرسایشی شد. بهزودی معلوم شد که روسیه آمادگی لازم را برای یک جنگ فرسایشی نداشته و نیازمند کمک کشورهای دیگر شد. به ادعای اروپاییها نخستین و تنها کشوری که ابزار جنگیاش به وسیله روسیه علیه اوکراین به کار گرفته شد، پهپادهای جنگی جمهوری اسلامی ایران بود. از آنجا که جوانان روسی علاقهای به خدمت در این جنگ نداشتند کمبود نیروی زمینی روسیه آن کشور را وادار به درخواست کمک از کشورهای دوست کرد و از میان این کشورها تنها کره شمالی نیروی نظامی محدودی به جبهه جنگ روسیه با اوکراین فرستاد.
با توجه به اینکه کشورهای اروپایی همواره روسیه را تهدیدکننده جدی امنیت خود میدانستند، کمک جمهوری اسلامی ایران به روسیه این کشور را هم تهدیدکننده امنیت اروپا جلوهگر ساخت. اروپاییان که از سالها پیش جمهوری اسلامی ایران را بیثباتکننده وضع خاورمیانه و در تلاش برای دستیابی به جنگافزار هستهای میدانستند، تهدید امنیت خودشان از سوی جمهوری اسلامی را هم به فهرست نگرانیهای خود اضافه کردند.
در پی افزایش شتابان قدرت چین نگرانی امنیتی آمریکا از سوی روسیه به سوی چین برگشت و به دنبال برونرفت از جنگها و بحرانهای بیپایان خاورمیانه است تا تمام توجه خود را بر چین متمرکز کند. درنتیجه سرچشمه تهدید امنیت اروپا و آمریکا از هم جدا شدهاند. یعنی اروپاییان روسیه و همدستان او را تهدیدکننده جدی امنیت خود میدانند، در حالی که چین در جایگاه تهدیدکننده اصلی منافع آمریکا جای گرفته است. در چنین شرایطی است که نگاه اروپاییان به امنیت خود دگرگون شده. هنگامی که از امنیت اروپا صحبت میکنیم در واقع از امنیت بیست و هفت کشوری سخن میگوییم که عضو اتحادیه اروپا هستند و از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا را تضمینکننده امنیت خود در برابر تجاوزهای احتمالی روسیه به هر کشور اروپایی میدانستند. پس از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در آمریکا مشخص شده است که او تصمیم دارد برای فاصله انداختن بین روسیه و چین به بهای سرزمینهای تصرفشده اوکراین با روسیه معامله کند و با گرمتر کردن روابط میان آمریکا و روسیه تنها با چین روبهرو شود. چنین سیاستی میتواند دست روسیه را در روابط با کشورهای اروپایی باز بگذارد و امنیت آنها را به خطر اندازد. هنگامی که ترامپ به زلنسکی میگوید مقاومت شما در برابر تجاوز روسیه میتواند به جنگ جهانی (هستهای) راه ببرد، متوجه نیست که دارد به روسیه به خاطر داشتن سلاح هستهای رشوه میدهد و با این کار از یکسو کشورهای تجاوزگر را به داشتن سلاح هستهای تشویق میکند و پیمان انپیتی را خالی از درونمایه میکند و از سوی دیگر نمیگوید فردا اگر روسیه به لهستان تجاوز کرد از همان تکنیک رشوه اتمی استفاده خواهد کرد یا نه؟ روشن است با منطق امنیتی ترامپ کشورهای اروپایی چارهای جز تامین امنیت خود بهصورت مستقل از آمریکا ندارند و در این راستا یا باید فرماندهی ناتو را از آمریکا بگیرند یا ناتو را منحل کرده، یک ارتش اروپایی برپا کنند و مانند دوران پیش از جنگ جهانی دوم به جایگاه کانون قدرت برتر جهان برگردند. اما اروپاییان در مورد جمهوری اسلامی ایران میتوانند با کارت «ماشه» بازی کنند و جمهوری اسلامی ایران را در موقعیت دشوار انتخاب میان همدستی با روسیه و ادامه انباشت اورانیوم با غلظت بالا و بازگرداندن تحریمها و انزوای جهانی قرار دهند یا با مسائل امنیتی و هستهای با اروپا سازش کند و از انزوای جهانی خارج شود.