چرچیل دوم، نه ترامپ دوم
گفتوگو با مهرداد عمادی درباره روابط ایران و بریتانیا در عصر بوریس جانسون
مهرداد عمادی میگوید: در سفر اخیرم به نیویورک، آمادهسازی گروه غرب در شورای امنیت سازمان ملل برای بازگرداندن پرونده ایران به این شورا را از نزدیک دیدم. با توجه به تنش بر سر نفتکشها، انتظار میرود یکی از اولین پروژههای بوریس جانسون در سیاست خارجیاش همین مساله باشد.
در تحلیل شخصیت و منش سیاسی بوریس جانسون، مهرداد عمادی به تجربه کاری خود با او در زمانی که شهردار لندن بود، اشاره میکند و میگوید: «من بوریس جانسون را آدم بسیار باهوشی دیدم... شاید از فاصله دورتر، جانسون فردی بازیگوش و بدون دیسیپلین کاری به نظر برسد، اما از نزدیک کاملاً برعکس است.» به اعتقاد این اقتصاددان مقیم بریتانیا، «اینکه بوریس جانسون را ترامپ دوم فرض کنیم، یک تله خطرناک و یک اشتباه بزرگ است... در نقطه مقابل، آقای جانسون شباهتهایی واقعی با چرچیل دارد... و یکی از شاهکلیدهای نگاه چرچیل به ایران این بود که یک ایران قوی و در حال رشد برای منافع درازمدت بریتانیا بسیار هزینهافزاست.»
♦♦♦
جک استرا، وزیر خارجه پیشین بریتانیا در کتاب «کار، کار انگلیسیهاست» -که به تازگی منتشر شده- میگوید در میان دیپلماتهای بریتانیایی شوخی تلخی وجود دارد مبنی بر اینکه «ایران تنها کشور جهان است که هنوز بریتانیا را به عنوان یک ابرقدرت باور دارد». استرا میگوید برای بسیاری از ایرانیها، این یک شوخی نیست. به نظر شما اصلاً اینکه چه کسی در بریتانیا نخستوزیر میشود، باید برای ایرانیها یک نگرانی جدی باشد؟ تاثیر بریتانیا بر ایران چقدر است؟
این پرسش هم از منظر تجربه تاریخی و هم از منظر وضعیت معاصر ایران پرسش مهمی است. حساسیت ایرانیان نسبت به نقشآفرینی سیاست خارجی انگلیس در تاریخ ما بسیار زیاد بوده و در این زمینه تفاوتی بین طیفهای مختلف جامعه ایران وجود ندارد؛ طبقه کمدرآمد و پردرآمد، یا طبقه مذهبی و غیرمذهبی در این نوع نگاه شریکاند. آیا این یک «توهم ایرانی» و به اصطلاح یک «نگاه دایی جان ناپلئونی» است، یا ریشه واقعی دارد؟ ارزیابی من -مبتنی بر دههها حضور در بریتانیا و کار کردن با نهادهای دانشگاهی و دولتی این کشور- آن است که تجربیات تاریخی ایرانیان در ادوار مختلف موجد این نگاه بوده است؛ چه در زمانی که برادران شرلی به ایران آمدند و پرتغالیها مجبور شدند از خلیجفارس خارج شوند، چه در زمان جنبش تنباکو، چه در هماهنگی ظالمانه بریتانیا و روسیه برای کوچک کردن ایران، چه در زمان تشکیل کمپانی هند شرقی در دوره اکبرشاه گورکانی، چه در مساله جدایی افغانستان از ایران و چه در زمان جنبش مشروطیت. البته در دوره مشروطه ما در ظاهر روسها را به عنوان عامل اصلی حفظ محمدعلیشاه در قدرت میشناسیم، اما واقعیت این است که انگلیسیها در سیاست روزمره عصر مشروطه فعالتر از روسها بودند. در مسائل مرتبط با ملی شدن صنعت نفت (که البته به اعتقاد من هرگز رخ نداده و نفت ایران هیچگاه ملی نشده) نیز نقش بریتانیا به وضوح مشخص است.
بنابراین من جزو باورمندان به وجود دیدگاه دایی جان ناپلئونی نیستم و فکر میکنم نقش منفی بریتانیا در تاریخ ما یک واقعیت است. اصلاً شاید دلیل اینکه ما آن را مسخره میکنیم، همین باشد. گویی تلاش میکنیم گزندگی تصویر حضور 200 ساله یک کشور اروپایی را که هزاران کیلومتر با ما فاصله دارد، ولی همیشه از رگ گردن به ما نزدیکتر بوده در حافظه خود کمرنگ کنیم. امروز هم نفوذ سیاسی بریتانیا در تصمیمگیریهای کلیدی در کشورهای منطقه خلیجفارس بسیار بیشتر از آمریکاست. این حرف را فقط با استناد به شمار قراردادهای نظامی نمیزنم. بریتانیا به خاستگاه تعلیم و تربیت آنها تبدیل شده و شمار زیادی از شاهزادههای ردهبالای عربستان، کویت و امارات فارغالتحصیل دبیرستانها و دانشگاههای بریتانیا هستند. انگلیسیها 250 سال است که باور دارند با تربیت نسل جوان تحصیلکرده میتوانند نفوذ خود را در این منطقه تداوم ببخشند و عمق دهند.
با این مقدمات، سوال شما را اینگونه پاسخ میدهم: تغییر کابینه و نخستوزیر در بریتانیا میتواند بر ایران اثر داشته باشد و میتواند اثر نداشته باشد. بستگی به این دارد که درباره اهداف استراتژیک سیاست خارجی بریتانیا صحبت میکنیم، یا تاکتیکهای آن.
آیا کسی که به عنوان نخستوزیر بریتانیا انتخاب میشود، میتواند کلیت استراتژی سیاست خارجی آن را تغییر دهد؟
دستهای از اهداف استراتژیک در سیاست خارجی بریتانیا وجود دارد که نخستوزیر نمیتواند در آنها تغییر ایجاد کند. مساله خلیجفارس یا منافع بریتانیا در غرب آسیا و کشورهای استقلالیافته از اتحاد جماهیر شوروی از این قبیلاند. هماهنگی و مدیریت این اهداف استراتژیک در سازمانی انجام میشود که آن را با عنوان «وایتهال» میشناسیم. اعضای این سازمان، بدنه اداری دولت بریتانیا هستند که 280 سال است بدون تغییر باقی مانده. در حدود سه قرن اخیر، اختیارات First Minister که مسوول امور اداری بریتانیاست، به مرور زمان بیشتر و بیشتر شده و در بسیاری از جاها «وایتهال» توانسته حتی تصمیمات نخستوزیر را تغییر دهد. به همین دلیل بود که دولت کارگری تونی بلر رویکرد تهاجمی بسیار بیشتری در مسائل نظامی و دخالتهای خارجی داشت، تا دولت محافظهکار مارگارت تاچر. چون آنجا مساله منافع ملی بریتانیا مطرح بود.
بنابراین در مسائل کلیدی سیاست خارجی، تغییر نخستوزیر بریتانیا اثر چندانی بر سیاستهای این کشور ندارد، اما در مسائل رده دوم که استراتژیک نیستند، بلکه تاکتیکی هستند، تغییر نخستوزیر بسیار تاثیرگذار است. مثلاً اگر پروژه استراتژیکی وجود داشته باشد که اصل انجام آن مورد توافق باشد، نخستوزیر ممکن است آن را شتاب دهد یا از شتاب آن بکاهد.
در پیوند با ایران، سیاستی که حدود 9 ماه پیش در بریتانیا مورد توافق قرار گرفته، این است که نهتنها باید رودررویی بیشتری با ایران داشت، بلکه باید این کشور را با سیاست «مهار رو به پایین» کنترل کرد؛ یعنی علاوه بر مهار، باید به مرور زمان ایران را کوچک و ضعیفتر کرد. این توافقی است که بعد از دو سال رفتوآمد 11 هیات مختلف از عربستان به لندن به دست آمده است. البته 9 ماه پیش که این توافق حاصل شد، نگاه ترزا می، نخستوزیر وقت بریتانیا چندان به ایران معطوف نبود. او خروج از اتحادیه اروپا را به عنوان بزرگترین پروژه کاری خود تعیین کرده بود و سوخت زیادی به این آتش وارد نمیکرد. با اینکه تقریباً به طور هفتگی درخواست ملاقات سفیر اسرائیل و مقامات عربستان با مقامات لندن وجود داشت، آنها نتوانستند جای پای چندانی پیدا کنند. گویی لاستیک این ماشین توی گل میچرخید و ماشین حرکت نمیکرد. اما از دو ماه قبل که زمزمههای نخستوزیری بوریس جانسون جدی شد، این مساله هم جدیتر گرفته شد. نگاه آقای جانسون با خانم می تفاوتهای زیادی دارد، از جمله اینکه او معتقد است پروژه مهار ایران باید شتاب بسیار بیشتری بیابد. به اعتقاد جانسون، رفتارهای ایران در سالهای اخیر در چند مرحله تنش و تلاطم ایجاد کرده و برای منافع بریتانیا و متحدان کلیدیاش در خلیجفارس -که به طور تاریخی خریداران اصلی اقلام نظامی بریتانیا هستند- هزینهافزا بوده است. از سوی دیگر، بوریس جانسون هم از نظر تاریخ خانوادگی روابط بسیار نزدیک و عمیقی با اسرائیل داشته و هم در زمان اشتغال به کار روزنامهنگاری، نزدیکی عمیقی به نگاه اسرائیل برای آینده منطقه از خود بروز داده است. یعنی حمایت از اسرائیل برای او یک موضع مقطعی نیست، بلکه زیربنایی واقعی دارد.
معتقدم طرح تشکیل نیروی مدیریت امنیت آبی در خلیجفارس که به ابتکار بریتانیا در حال انجام است، نشانهای از یک پروژه خیلی بزرگتر است. ابراز تمایل اخیر آلمان برای مشارکت در این پروژه -با وجود مقاومتهای پیشین آنها در برابر پروژههای مشابه- نشان میدهد حتی آلمانیها احساس کردهاند انجام این پروژه قطعی است و اگر آنها از گروه مشارکتکننده بیرون بمانند، از منافع آتیاش بینصیب خواهند ماند. (ماجرای حمله سالهای 1998 و 2003 به عراق را به یاد بیاورید که کشورهایی که خود را از آن بیرون کشیدند، از قراردادهای بعدی در عراق هم بینصیب ماندند.)
بنابراین روی کار آمدن بوریس جانسون و کابینهای که یکی از یکدستترین کابینههایی است که از زمان کلمنت اتلی (نخستوزیر بریتانیا از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱ میلادی) تا امروز در انگلیس دیده شده است، برای ایران پیامی جدی دارد. اشاره کردم که نخستوزیرها در مسائل استراتژیک منبع تغییر نیستند، اما در شتاب دادن به تاکتیک اجرای استراتژیها نقشی کلیدی دارند. در اولین حضور بوریس جانسون به عنوان نخستوزیر در پارلمان بریتانیا، او با انداختن نور قرمز روی نام ایران، آن را به سرخط صحبتها تبدیل و ادعا کرد که این کشور یک خطر برای منافع بریتانیاست. بد نیست یادآوری کنم که وینستون چرچیل نیز در دومین سخنرانیای که بعد از نخستوزیر شدن در پارلمان بریتانیا داشت، به همین شکل نام ایران را مطرح کرد. در فضای سیاسی بریتانیا گفته میشود که آقای جانسون تلاش میکند خود را به عنوان یک «چرچیل مدرن» در سیاست داخلی و خارجی مطرح کند. شاید انتظار میرفت آقای جانسون -که به خاطر برگزیت برنده رقابت نخستوزیری شده- سرخط صحبتهایش را به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا اختصاص دهد. اما او به جای آن به رهبر اپوزیسیون (جرمی کوربین، رهبر حزب کارگر) حمله کرد که چرا زمانی با ایرانیها -از جمله با پرستیوی- همکاری کرده و ایران را به عنوان خطری که باید به آن رسیدگی شود، مطرح کرد.
بنابراین میتوان انتظار داشت که در هفتههای آینده شاهد نوعی نظم و دیسیپلین جدید در هماهنگی برای مقابله با ایران در منطقه باشیم. این هماهنگی احتمالاً بین سعودیها، کویتیها و حتی بخش بزرگی از کابینه عراق شکل خواهد گرفت (چون در میان برخی گروههای سیاسی در بغداد این نگاه ایجاد شده که نزدیکی زیاد با ایران برای منافع عراق هزینههای زیادی خواهد داشت). این نوع هماهنگی و یکپارچگی معمولاً وقتی اتفاق میافتد که یک اتفاق جدید مورد انتظار باشد. پیوستن آلمان به نیروی مدیریت امنیت آبی خلیجفارس، یک دماسنج مهم است که از پیش نشان میدهد طرفهای درگیر روی پیروزی کدام پروژه شرطبندی میکنند.
این روزها در رسانهها زیاد میشنویم که کسانی بوریس جانسون را دونالد ترامپ دوم معرفی میکنند. به نظر شما آیا جانسون، ترامپ بریتانیاست؟
خیر، به عنوان کسی که در زمان شهرداری بوریس جانسون در لندن به دلیل پروژههای مختلف از نزدیک شاهد کار او بوده، با این دیدگاه مخالفم. شاید از فاصله دورتر، جانسون فردی بازیگوش و بدون دیسیپلین کاری به نظر برسد، اما از نزدیک کاملاً برعکس است. بوریس جانسون در مورد تصمیماتی که مربوط به هدف نهایی او (رسیدن به رهبری حزب محافظهکار) بود، دیسیپلین بسیاری داشت. من بوریس جانسون را آدم بسیار باهوشی دیدم. با این حال به نظر میرسد او باور دارد که اگر باهوش بودن خود را نشان دهد، بخش عمده رایدهندهها در بریتانیا را از دست خواهد داد. در زبان انگلیسی ضربالمثلی هست که میگوید He is too clever by half. همین ضربالمثل انزجار عمیق طبقات عادی بریتانیا را از افراد باهوش و تحصیلکرده نشان میدهد.
به نظرم اینکه بوریس جانسون را ترامپ دوم فرض کنیم، یک تله خطرناک و یک اشتباه بزرگ است. خود جانسون این را بهتر از هرکسی میداند، اما در عین حال میداند که مطرح شدن این ایده به عمیقتر شدن روابط آمریکا و بریتانیا به ویژه درباره خلیجفارس و ایران کمک میکند. در نقطه مقابل، فکر میکنم آقای جانسون شباهتهایی واقعی با چرچیل دارد. به ویژه درباره ایران، نگاه آقای جانسون به نگاه چرچیل بسیار نزدیک است. یکی از شاهکلیدهای نگاه چرچیل به ایران این بود که یک ایران قوی و در حال رشد برای منافع درازمدت بریتانیا بسیار هزینهافزاست. البته مساله دشمنی در میان نیست، بلکه رقابت برای دسترسی به منابع و نفوذ است، اما فراموش نکنید که هزینه حضور وینستون چرچیل در خانه شماره 10 داونینگاستریت (مقر نخستوزیر بریتانیا) برای ایران چقدر سنگین بود. پروژه کرمیت روزولت، رئیس شعبه خاورمیانه سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا که بعدها فرمانده عملیات کودتای ۲۸ مرداد شد، بدون حضور چرچیل موفق نمیشد.
به این ترتیب، فکر میکنید با انتخاب بوریس جانسون به نخستوزیری، روابط ایران و انگلیس به کجا میرسد؟ به ویژه درباره برجام، فکر میکنید میل جانسون به حفظ توافق هستهای است، یا از بین بردن آن؟
من از پیشبینی گریز دارم، اما میتوانم سناریوهای مختلف را بررسی کنم. امروز معرفی تحریمهای جدید بر ابزارهای مالی و فعالیتهای بانکی ایران در بریتانیا روی میز برگشته است. پروژه دیگری که در حال زنده شدن است، تحریم یکی از ابرشرکتهای مربوط به کنسرسیوم صنعتی در وزارت نیروی ایران است که در سال 2011 در لیست احتمالی تحریمهای لندن بود، ولی با برجام متوقف شد. طبیعی است که تحریم این شرکت -که جزو شرکتهای انگشتشماری است که کیفیت کاری قابل تحسینی در ایران دارد- میتواند هزینهساز باشد. سومین پروژه هم ماجرای توقیف نفتکشهاست که بریتانیا گفته درباره آن پاسخی جدی به ایران خواهد داد. در سفر اخیرم به نیویورک، آمادهسازی گروه غرب در شورای امنیت سازمان ملل برای بازگرداندن پرونده ایران به این شورا را از نزدیک دیدم. با توجه به تنش بر سر نفتکشها، انتظار میرود یکی از اولین پروژههای بوریس جانسون در سیاست خارجیاش همین مساله باشد.
تصور میکنم امروز تنها صحبت از بازگشت تحریمها نیست، بلکه پروژهای که سوخت بیشتری دریافت میکند، مطرح شدن پرونده ایران در شورای امنیت به شکلی دیگر است و متاسفانه وقتی کار به آنجا برسد که دادوستدها جدی شود و روسیه و چین همگامی جدی بین اروپا و آمریکا را ببینند، به هیچ وجه نمیتوان انتظار داشت که در برابر این پروژه بایستند. آنها حداکثر تاخیر ایجاد میکنند تا از کارت ایران استفاده بیشتری ببرند. احتمالاً چین خیلی بیشتر از روسیه در برابر اینکه یک پروژه تهاجمی در جنوب ایران انجام شود، مقاومت خواهد کرد. ولی وقتی کار به مرحله نهایی برسد، چین هم -که مبادلاتی به ارزش بیش از یک تریلیون دلار با آمریکا دارد- امتیاز میدهد و امتیاز میگیرد.
جمعبندی من از صحبتهای شما این است که با روی کار آمدن بوریس جانسون، شرایط برای ایران نگرانکنندهتر از قبل شده است. آیا راهی برای خروج از این وضعیت وجود دارد؟ در منگنه ترامپ و جانسون، چه کاری از دست ما ساخته است؟
به نظر من اقدامات ایران باید با دو هدف انجام شود: اول جلوگیری از طرح موضوع ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد و دوم جلوگیری از اعمال تحریمهای جدیدی که میتواند مثل سال 2007 زیربنایی برای تحریمهای عمومی باشد. (در آن زمان، من دو بار در آلمان به نمایندگان دولت ایران گفتم «تحریمهایی که امروز فقط توسط آمریکا و بریتانیا شروع شده، به زودی به کل اروپا تسری پیدا خواهد کرد.» دیدیم که این اتفاق افتاد.) اما برای کم کردن سوخت این پروژه، امروز گذرگاه مستقیمی بین ایران و بریتانیا وجود ندارد، بلکه کوچه ورود ما از ریاض میگذرد. یکی از کارهایی که میتوانیم بکنیم این است که گفتوگویی مستقیم و بیواسطه با عربستان داشته باشیم. عربستان در کنار روسیه مهمترین همسایه ماست؛ اینکه ما با همسایه خود حرف نزنیم و تمام کانالهای ارتباطی را قطع کنیم، یک اشتباه بزرگ تاریخی است. این گفتوگو نه نشانه ضعف ایران است و نه نشانه اینکه ما تفاوتهای عمقی خود را با عربستان فراموش کردهایم. اگر عربستان ببیند که ایران سر میز مذاکره نشسته و هدفش از مذاکره مطرح کردن شعارهای ایدئولوژیک نیست، بلکه صحبت جدی درباره مسائل فیمابین است، سرمایهگذاری خود در پروژه مشترک با اسرائیل علیه ایران را کند خواهد کرد. چون همین امروز عربستان با کسری بودجه مواجه است و نیاز دارد که فشارهایی را که پیامد بودجهای دارد، کم کند.
اگر نگاههای متفاوت و در عین حال منافع مشترک ایران و عربستان به رسمیت شناخته شود، کانالی که امروز به صورت هفتگی به لندن و واشنگتن تردد و علیه ایران لابی میکند، ضعیف خواهد شد. وقتی این اتفاق بیفتد، سایر کشورهای عربی منطقه مثل امارات، بحرین و امثالهم نیز دیگر کاری از پیش نخواهند برد. گفتوگوی مستقیم با عربستان سعودی، وزیر ما در این صفحه شطرنج است که غیبتش ما را ضعیف کرده است.