اقتصاد آخرین دغدغه دولتهاست
عملکرد اقتصادی ششساله دولت روحانی در مقایسه با رقبا در گفتوگو با داود سوری
داود سوری میگوید: وقتی از تیم اقتصادی دولت یاد میکنیم رئیسکل بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه و بودجه و وزیر اقتصاد به ذهن متبادر میشود در حالی که به نظر من در اداره اقتصاد ما وزیر صنعت، معدن و تجارت، وزیر مسکن یا وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی تیم اقتصادی واقعی دولت هستند.
آیا اگر در انتخابات سال 92 یا حتی سال 96 به جای حسن روحانی، نام رقیب او از صندوق بیرون میآمد، وضعیت اقتصادی امروز کشور متفاوت بود؟ پاسخ به این سوال بدون اینکه مساله ناامید کردن مردم از صندوقهای رای باشد، احتمالاً منفی است. داود سوری، اقتصاددان و استاد دانشگاه، معتقد است از آنجا که معمولاً سیاستهای کلی اقتصادی دولتها، خلاف آنچه تصور میشود نه در سازمان برنامه و بودجه یا بانک مرکزی که در وزارتخانههایی چون صنعت، معدن و تجارت، جهاد کشاورزی، مسکن، کار و تامین اجتماعی و... تدوین و اجرا میشود و این وزارتخانهها نیز همواره اسیر تفکرات یکسان و مشابهی بودهاند، کارکرد دولتهای مختلف با وجود اختلافنظرها، تفاوت چندانی در حوزه اقتصاد ندارد. این اقتصاددان میگوید مسائل اقتصادی در مقابل مسائل سیاسی، امنیتی یا اجتماعی همیشه در انتهای فهرست دغدغههای دولتها قرار گرفته و زیر بار تبعات و فشارهای آنها بوده و به همین دلیل اغلب دولتها، مانند دولت آقای روحانی، فاقد نظریه اقتصادی یا تیم اقتصادی منسجم بودهاند. او میگوید مساله اقتصاد در انتخاب روحانی در برابر رقیب، وزن چندانی نداشته و اساساً مولفههای دیگری در انتخابات ریاستجمهوری در کشور ما اثرگذار است، نه برنامه اقتصادی.
♦♦♦
شش سال است که حسن روحانی به عنوان رئیسجمهور سکان سیاستگذاری و تصمیمگیری امور اجرایی کشور را در دست دارد. در هر دوبار انتخاب ایشان اگرچه مولفههای سیاسی نقش اصلی را بازی کردند اما مساله اقتصاد نیز بیتاثیر نبود بهویژه در سال 1396 که با وجود موفقیتهای ظاهری دولت یازدهم، رقبا تلاش زیادی داشتند با طرح شعارهای مختلف وعدههای بهتری به مردم بدهند و عملکرد دولت مستقر را زیر سوال ببرند. با این حال آقای روحانی توانست مجدد انتخاب شود و راه دولتش را ادامه دهد. با توجه به آنچه امروز در عرصه اقتصاد حاکم است و وضعیتی کمابیش مشابه همان روز آغاز روی کار آمدن آقای روحانی در سال 92 رخ داده، فکر میکنید چرا ایشان نتوانسته است انتظارات را برآورده کند؟
در سال 1392 که آقای روحانی به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد، وضعیت خاص و ویژهای بر اقتصاد کشور حاکم بود؛ در شش سال نخست دوران ریاستجمهوری آقای احمدینژاد، اقتصاد به واسطه درآمدهای بالای نفتی، وضعیت تقریباً مناسبی داشت اما در تمام طول هشتساله نوعی آشفتگی در امر سیاستگذاری اقتصادی فعال بود. در آن دوره سیاستهای متناقضی اتخاذ میشد که عمدتاً روی باورهای شخصی رئیسجمهور متمرکز بود و تغییرات زیادی هم در این سیاستها رخ میداد؛ این آشفتگی سیاستی در دو سال انتهایی دولت دهم که اقتصاد ایران در دست تحریم گرفتار شد، نمایان شد. در واقع تمامی مشکلاتی که در آن شش سال اول وجود داشت اما زیر لوای درآمدهای ارزی پنهان شده بود، خودش را نشان داد و مشکلات عدیدهای را برای کشور و مردم به وجود آورد. نامزدی آقای روحانی در انتخابات و مجموعه رخدادهای آن زمان در نهایت باعث شد تا این تصور در ذهن مردم شکل بگیرد که دولت روحانی دنبالهرو سیاستهای دولت مرحوم هاشمی خواهد بود. در دوره مرحوم هاشمی با وجود فراز و نشیبهایی که وجود داشت، اغلب مردم به لحاظ اقتصادی با توجه به اتمام جنگ و آغاز دوره سازندگی، تجربه نسبتاً خوبی در ذهن داشتند و با توجه به شعارهای انتخاباتی آقای روحانی این انتظار در مردم شکل گرفت که دولت آتی هم با حضور افراد فعال و اثرگذار در اقتصاد میتواند وضعیت اقتصادی مناسبتری ایجاد کند و حداقل آشفتگی در سیاستگذاری جای خود را به رویکرد منطقی و علمی بدهد. مشکل تحریم اقتصاد ایران هم جدی بود و مردم هم متوجه آن بودند، دولت آقای روحانی هم بهدرستی روی مساله برجام و حل آن تمرکز کرد و موفق شد آن را به سرانجام برساند. اما در حوزه اقتصاد، اقدام بزرگ یا قابل توجهی از سوی دولت آقای روحانی انجام نشد. مسائل مهمی مانند هدفمندسازی یارانهها که به معضل بزرگی برای دولت تبدیل شده بود، یارانه بنزین، سیاست ارزی، نظام بانکی و بودجه دولت، همچنان به همان شکل باقی ماند و دولت نهتنها به اصلاح این مسائل نپرداخت که گاه به عمق آنها هم افزود. شاید در مورد نتیجه نهایی نتوان قضاوت درستی داشت چون قاعدتاً همه مسائل اقتصادی-سیاسی در اختیار دولت آقای روحانی نبوده و حتی برخی مسائل در حوزه بینالملل رخ داده که اثرگذار بوده است اما میتوان گفت بهرغم انتظارهایی که میرفت اقدامی جدی در جهت حل معضلات بزرگ اقتصادی از طرف دولت ایشان رخ نداد.
در انتخابات سال 96 رقابت سختی بین ایشان و رقیب بود و تفاوتهای نظری فاحشی هم در زمینه دیپلماسی و هم سیاست اقتصادی بین دو گروه مشهود بود. با این حال باز هم آقای روحانی توانست رای مردم را بگیرد. اما رفتارهای دولت آقای روحانی در حوزه سیاستگذاری اقتصادی و نتایج حاصل از آن این تردید را ایجاد کرده است که اگر در انتخابات 96 تیم رقیب برنده شد هم وضع اقتصادی به همین منوال بود یا متفاوت از آنچه اکنون هست؟
من چندان معتقد به اثرگذاری مساله اقتصاد و دیدگاهها و نظرات اقتصادی نامزدها در انتخاب آقای روحانی نیستم و فکر نمیکنم واقعاً مباحث اقتصادی نقش تعیینکنندهای در رئیسجمهور شدن ایشان ایفا کرده باشد. چه تیم رقیب و چه تیم آقای روحانی به لحاظ اقتصادی تلاش زیادی برای توجیه مردم نکردند و از نظر من تفاوتهای دیگری که بین آقای روحانی و رقیبشان وجود داشت، وزن و سهم بیشتر در انتخاب آقای روحانی داشت.
از طرفی متاسفانه فرآیند انتخاباتی کشور، فرآیندی نیست که طی آن مردم بتوانند اطلاعات و دانش کافی نسبت به نامزدها و فرد منتخب داشته باشند؛ چون در یک فرصت بسیار محدود، افرادی نامزد میشوند و با توجه به فضای شکلگرفته رئیسجمهور میشوند که برنامه مدون و شفافی ارائه نمیدهند و گاه تا آخرین لحظه خودشان هم باور نداشتند که انتخاب میشوند. نامزدها معمولاً در همان دوره کوتاه ثبتنام ناگهان تصمیم به شرکت در انتخابات میگیرند و در آن فرصت محدود ثبتنام تا انتخابات، عدهای دور این نامزدها جمع میشوند و هر کس از یک منظری برای این افراد برنامه تهیه میکند. من فکر میکنم نه نامزدها و نه تهیهکنندگان این برنامهها خود به آن برنامههای ارائهشده باور ندارند. رئیسجمهورهایی که در سه دوره گذشته انتخاب شدند، جمع بسیار کوچکی از دوستان و همفکران را با خود داشتند که از ابتدا با آنها همراه بودهاند و این گروه همواره بیشتر از جمع گسترده زمان انتخابات و حتی بیش از مردمی که به او رای دادهاند، روی روسای جمهور ما تاثیر گذاشتند؛ آن تیم کوچک خودشان را حتی بر مردم ارجح دانستند. یعنی حتی افراد و تیمی که در دوران انتخابات حول نامزد جمع میشوند هم ملاک خوبی برای سنجش و ارزیابی او نیستند.
در مورد آقای روحانی هم همین اتفاق رخ داد؛ یعنی در زمان انتخابات افرادی در اطراف ایشان دیده میشدند و تبلیغ ایشان را میکردند که نظرات بسیار خوبی داشتند اما نمیتوان نتیجه گرفت که شخص آقای روحانی هم به آن نظریات اعتقاد دارد و حتماً در دولتش آنها را اجرا خواهد کرد. این نوع همکاریهای زمان انتخابات را باید به عنوان یک همکاری تاکتیکی نگاه کرد. این مساله را از این جهت بیان میکنم که ما برای انتخابات بعدی بیشتر از آنکه آن تیم گسترده زمان انتخابات را تحلیل کنیم، باید پایه تحلیل را روی همان گروه محدود نزدیک به نامزد استوار کنیم که از سالها قبل همراه او بودهاند. این تحلیل میتواند راهنمای بهتری برای ما باشد. اگر از این زاویه به انتخابات قبلی ریاستجمهوری نگاه شود، تفاوت زیادی بین آقای روحانی و رقیب ایشان وجود ندارد. در انتخابات 96 رقیب آقای روحانی فرد چندان شناختهشدهای برای مردم نبود. چون بخش عمده سابقه ایشان حضور در قوه قضائیه بود و جز رئیس و سخنگوی قوه، افراد دیگری در آن قوه حتی در مناصب بالا، چندان در جامعه شناخته نمیشوند. ایشان هم در مورد مسائل اقتصادی نظر خاصی نداشت. درست است که زمان انتخابات هم عدهای از افراد که عمدتاً در دولت نهم و دهم بودند، در تیم ایشان بودند و نظراتی اقتصادی ارائه دادند اما به نظر من مردم نه به آن نظرات و نه به نظرات اطرافیان آقای روحانی در انتخابات 96 توجه چندانی نداشتند.
با این حال تحلیل اینکه اگر دولت رقیب روی کار آمده بود وضع اقتصادی چگونه بود، بسیار سخت است چون از نظر سیاسی اتفاقاتی در دولت آقای روحانی رخ داد که شاید در دولت رقیب ایشان این اتفاقات نمیافتاد، مهمترین آنها هم برجام است. برجام و پس از آن خروج آمریکا از برجام اتفاقات تاثیرگذاری روی اقتصاد کشور بود که میتواند محل تفاوت دو گروه رقیب در انتخابات باشد اما اگر فرض کنیم که روند سیاسی برای هر دو گروه رقیب یکسان بود؛ تفاوت قابل توجهی بین نتیجه کار دو گروه در اقتصاد حاصل نمیشد. میبینیم که سیر تحولاتی که در دولت آقای روحانی اتفاق افتاد در دولت آقای احمدینژاد هم رخ داده بود. دو دولت از نظر نتیجه کار در حوزه اقتصاد تفاوت چندانی با هم ندارند، سیاست ارزی مشابه، رفتار مالیه یکسان، بودجهریزی همسان و... تنها شانس آقای احمدینژاد این بود که درآمد ارزی بسیاری زیادی داشت و توانست یک کارهایی انجام بدهد اما آقای روحانی این شانس را نداشت و اگر ایشان هم پول داشت همان کارها را میکرد. یا اتفاقاتی مانند تعطیل کردن موسسات مالی غیرمجاز از بابت اجبار بود و هر دولت دیگری که سرکار بود باید این کار را انجام میداد. من فکر میکنم در انتخاباتهای گذشته، حداقل در سالهای 92 و 96 اگر جای رقبا تغییر میکرد، تفاوت چندانی حاصل نمیشد با این تفاوت که در آن زمان همه امیدوار بودند تغییراتی اتفاق بیفتد اما احتمالاً اکنون آن امید را هم ندارند.
مرور تجربیات تاریخی سیاستگذاری اقتصادی به ما نشان میدهد که از اوایل دهه 1350 تاکنون همه دولتها در حوزه اقتصاد چه در زمان رونق و چه در زمان رکود، سیاستهای کمابیش مشابهی داشتند. در دوره رونق، دستشان در جیب درآمدهای نفتی بوده و هزینههای زیادی کردند، در زمان رکود و تنگنای اقتصادی هم دست به سیاستهای سرکوب بازار، محدودسازی و ممنوعیت زدهاند. عملاً سیاستگذاری اقتصادی ما محدود به قیمتگذاری بوده است. در واقع این تصویر به ما نشان میدهد حداقل در حوزه اقتصاد توفیری نداشته است که ما چه رئیسجمهوری و با چه دیدگاه و از کدام گروه انتخاب کردهایم.
شاید بهتر باشد تا این اندازه بدبین نباشیم. تردیدی نیست که ما در این چند دهه گذشته، روندهای تقریباً مشابهی را داشتهایم اما میتوان از زوایای دیگری هم این روند را تحلیل کرد. در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50، درآمدهای عظیم نفتی نصیب کشور شد که باعث شد رفتارها تغییر پیدا کند. این درآمدهای هنگفت اثراتی در اقتصاد گذاشت، که دولتها را وادار به یکسری واکنش کرد، که این واکنشها خودشان ضداقتصاد بودند که عمدهترین آن دخالت در نظام تعیین قیمت بود. بعد از انقلاب در دوران آقای موسوی مساله جنگ و تامین هزینههای آن پیش آمد و شرایطی رقم خورد که شاید بهتر باشد با چشم تسامح از آن بگذریم و اساساً از سال 69 به بعد و از دولت آقای هاشمی تحلیل را شروع کنیم. در دولت مرحوم هاشمی ابتدا تلاشهایی صورت گرفت که مساله قیمتگذاری و دخالت در نظام قیمتها تا حدودی تعدیل شود. با اینکه به نظر میرسید مرحوم هاشمی خود به اقتصاد رقابتی اعتقاد دارد اما با فشار زیادی که به دولت وارد آمد مجدداً در سال 1374 تثبیت قیمتها و قیمتگذاری به چرخه اقتصاد بازگشت. در دوره آقای خاتمی هم کمابیش همین اتفاق رخ داد. اگر دوره آقای احمدینژاد را کنار بگذاریم، در تیمهای مرحوم هاشمی و آقایان خاتمی و روحانی مشترکات زیادی وجود دارد. در حالت معمول وقتی از تیم اقتصادی دولت یاد میکنیم رئیسکل بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه و بودجه و وزیر اقتصاد به ذهن متبادر میشود در حالی که به نظر من در اداره اقتصاد ما وزیر صنعت، معدن و تجارت، وزیر مسکن یا وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی تیم اقتصادی واقعی دولت هستند. آنچه ما بهعنوان اقتصاد دولتی در نظر داریم، مانند قیمتگذاری، اعطای مجوزها و امضاها یا مداخله در بازارها تحت تاثیر این افراد است. و با کمی دقت میبینید که این افراد تقریباً در این سه دولت یکسان بودهاند، افرادی که نه اقتصاددان بودند و نه اقتصادخوان؛ عمدتاً مهندسهایی بودند و روشهایی برای کنترل بازار داشتند که به آن «ساماندهی» میگفتند و همیشه از آن برای دخالت در بازار استفاده کردند. درست است که رئیس سازمان برنامه و بودجه یا رئیسکل بانک مرکزی ممکن است در حوزه تدوین بودجه و سیاستهای ارزی درگیر باشند اما تقریباً همواره تفکر یکسانی در این حوزهها حاکم بوده و تغییر رئیسجمهور یا تیم اقتصادی دولت تحولی در این حوزهها ایجاد نکرده است. به نظر من اگر بخواهیم تحلیلی روی تفاوت رفتار دولتها داشته باشیم باید به عملکرد وزارتخانههایی چون صنعت، معدن و تجارت یا جهاد کشاورزی بیشتر بپردازیم.
برخی هم این نظر را دارند که اگر حاکمیت و دولت با هم یکدستتر باشند، نتیجه در همه حوزهها از جمله اقتصاد بهتر میشود، به این معنا که اگر به جای آقای روحانی که ممکن است در برخی نهادهای حاکمیتی مقاومتهایی در برابرش وجود داشت، رقیب رای میآورد با توجه به همراهی بیشتر نهادها و کانونهای اثرگذار در قدرت، ممکن بود نتیجه بهتری در مثلاً حوزه اقتصاد هم به دست آید.
این استدلال شاید در مسائل سیاسی یا اجتماعی قابل بحث باشد اما من هیچ شاهدی بر این مدعا در حوزه اقتصاد نمیبینم. موردی را سراغ ندارم که آقای روحانی در حوزه اقتصاد تصمیمی گرفته یا سیاستی اتخاذ کرده اما در اجرا با مخالفتهای جدی از طرف بقیه نهادها روبهرو شده باشد. به خاطر میآورید که بحث مشابهی در مورد آقای خاتمی هم مطرح بود که عمده آن معطوف به مسائل سیاسی بود و اقتصاد مدنظر نبود. اما نقیض این مدعا دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد است که اتفاقاً کاملاً همسو با نهادهای حاکمیتی بود و باز هم عملکرد اقتصادی نتیجه متفاوتی نداشت و حتی بدتر بود. من شاهدی بر بروز این نظریه نمیدانم و فکر میکنم مسائل مهمتری وجود دارد از جمله اینکه اساساً اقتصاد در انتهای فهرست دغدغههای دولتهای ما قرار دارد و توجهی به آن نمیشود. برای دولتهای ما دغدغههای سیاسی و اجتماعی بسیار مهمتر است و اتفاقاً این دغدغههاست که به اقتصاد تحمیل و موجب مخدوش شدن و بیثباتی فضای اقتصاد میشود. ضمن اینکه هم آقای روحانی و هم رقیب ایشان هر دو از درون نظام بودند و سوابق تقریباً یکسانی در نظام دارند. دورههای قبل هم همینطور بود و هیچوقت کسی از بیرون وارد نشده است. همه نامزدها عدهای طرفدار و عدهای منتقد در درون نظام داشتهاند.
فکر میکنید بزرگترین اشتباه یا بدترین تصمیم و سیاست اقتصادی دولت آقای روحانی در چند سال گذشته چه بوده است؟
من فکر میکنم ترکیب دولت اول ایشان در سال 1392 هماهنگ با یک ایده و نظریه اقتصادی نبود چون همچنان معتقدم اقتصاد آخرین دغدغه دولتها در کشور ماست. ترکیبی که برای دولت نخست آقای روحانی انتخاب شده بود، به علت ناهماهنگی موفق نشد تصمیمهای اساسی در مسائل اصلی اقتصاد کشور بگیرد. عمدهترین مساله اقتصاد ما در سال 1392 یارانهها بود که دولت از کنارش گذشت و بهرغم اینکه بهترین فرصت بود و زمان زیادی هم داشت اما عملاً نتوانست به دلیل عدم انسجام تیمی و فقدان یک ذهنیت مناسب، تصمیم بگیرد. بعدها مشخص شد که آقای روحانی در تصمیمگیریهایش به حلقه نزدیک خودش بیشتر توجه دارد تا آن تیم گستردهتری که در کل دولت حضور داشت. متاسفانه حلقه نزدیک به رئیسجمهور هم یک نظریه اقتصادی مشخص نداشتند که حالا بتوانند ایشان را راهنمایی کنند. در دوره دوم آقای روحانی هم از سیاست دلار 4200تومانی به عنوان بزرگترین اشتباه ایشان یاد میشود. از نظر من آقای روحانی تصمیم خاصی در اقتصاد نگرفته که بتوان بدترینش را انتخاب کرد، احتمالاً همین یک تصمیم بود که آن هم بدترین ممکن بود.