حاکمیت بیاعتمادی
چرا ضربالاجل بازسازی سرمایه اجتماعی ضروری است؟
متغیرهای اقتصاد با سخنان سیاستمداران دیگر کشورها بالا و پایین میروند اما به نظرات و سخنان سیاستمداران ایرانی بیتوجه شدهاند. به نظر میرسد که جامعه سخنان مسئولان را جدی نمیگیرد. این مسئله تبدیل به یک شاخص شده است، چون بارها روسای جمهور، وزرا و معاونان و روسای سازمانهای دولتی حرفهایی زدند که نتیجهای دربر نداشته و اساساً از این عرصه علامت مثبتی به مردم مخابره نمیشود.
بین گفتار مسئولان و انتظاراتی که مردم دارند رابطهای معکوس وجود دارد. مثلاً در کشور ما معروف است که میگویند هرچه سیاستمدار بگوید عکس آن خواهد شد به این دلیل که مردم میدانند سیاستمدار معمولاً به دنبال اهداف سیاسی است یعنی قصد اجرای سیاست اعلامشده را ندارد یا قادر به اجرای سیاست اعلامشده نیست و در نتیجه متناسب با برداشت خود نسبت به سیاست اعلامشده و نحوه عملکرد دولت عکسالعمل نشان میدهند. البته این رویه را مدیون سیاستمدارانی هستیم که در سالهای گذشته بارها مسائلی را مطرح کردهاند که حلوفصل آن خارج از توان آنها بوده است. مثل شعارهایی در مورد خانهدار شدن همه مردم ایران یا ریشهکن کردن فقر.
پاسخ به توقعات مردم
در واقع این مفهوم ریشه در انتظاراتی دارد که مردم نسبت به نظام اجتماعی دارند. اگر به انتظاراتی که از سوی مسئولان در ذهن شهروندان شکل گرفته، پاسخ شایسته و متقاعدکنندهای داده نشود یا اگر مردم احساس کنند که نهادهای اقتصادی-اجتماعی افکار و انتظارات عمومی را نمایندگی نمیکنند، ما شاهد بیاعتمادی نسبت به سیاستگذاران خواهیم بود؛ بنابراین اعتماد اجتماعی مفهومی دستوری نیست که ما بخواهیم با نگاه پلیسی در جامعه محقق کنیم؛ بلکه اعتماد بر این اساس شکل میگیرد که نقشهای محول اجتماعی که در اختیار مدیران دولتی است بهشایستگی ایفا شود، به عبارتی هر نهادی وظیفهاش را مسئولانه و بهدرستی انجام دهد. در غیر این صورت آن نگرش مثبت نسبت به نظام اجتماعی که همان اعتماد است سلب خواهد شد.
وقتی در جامعهای زمینه رشد و شکوفایی جوانان محقق نشود و آنان امید به آینده روشن را از دست بدهند، به معنای از بین رفتن اعتماد اجتماعی است. وقتی رفتار نیروهای برقرارکننده نظم با شهروندان به شکل احترامآمیز تعریف نشده، بهطوری که بارها شاهد خشونتورزی نسبت به شهروندان بودهایم، نتیجه آن میشود که این بیاعتمادی باعث خشم خودجوش مردم میشود. زمانی که بنده به عنوان یک جامعهشناس با نقدی دلسوزانه از وضعیت موجود، متهم به سیاهنمایی میشوم، چگونه میتوان از اعتماد صحبت کرد؟ در واقع این واقعیتهای تلخ کدهایی است که بایستی ما را به تفکر وادارد؛ زیرا این اعتماد متقابل عملاً گسسته شده است.
متاسفانه حاکمیت با نظارتهای شدید و مستمر تکلیف و وظایف شهروندی را به افراد جامعه گوشزد میکند، اما خبری از حقوق شهروندی نیست. جامعهای که اکثر جوانانش بیکار هستند و به مرحله بلوغ اقتصادی نرسیدهاند چگونه میتوانند به بلوغ اجتماعی برسند و به نظام اجتماعی خویش اعتماد کنند؟ در واقع این جوانان در مرحله اول نیازهای زیستی درجا زدهاند؛ از اینرو دلیل متقاعدکنندهای برای برقراری اعتماد وجود ندارد؛ به عبارتی بیاعتمادی در جامعه ما علت نیست، بلکه معلول ضعف عملکردی و شرایط نابسامان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. وقتی در جامعه توزیع ثروت عادلانه نباشد و این نابرابریها افراد جامعه را پولاریزه کرده و به دو قطب دارا و ندار تقسیم کند، طبیعی است که شایستگی ساختار سیاسی جامعه مورد بیاعتمادی عمومی قرار میگیرد.
نظام حکمرانی با این رویکرد منزلت خودش را از بین برده است و به همین دلیل بر بازسازیِ سرمایه اجتماعیِ نظام حکمرانی به عنوان یک ضرورت فوری تاکید دارد.
نبود حسن نیت
در این گزارش با مشورت و راهنمایی دکتر سعید معیدفر به این پرسش پاسخ میدهیم که چرا بازسازی سرمایه اجتماعی مهم است و برای بازسازی آن از کجا باید آغاز کرد؟ و مصداقهای ریزش سرمایه اجتماعی چیست؟
او معتقد است که در ایران همیشه یک نوع رابطه پارادوکسیکالی بین مردم و حاکمیت وجود داشته است؛ یعنی در زمانهایی رغبت خیلی زیاد است و مردم به حاکمیت رجوع میکنند و در زمانهایی فاصله میگیرند و اعتماد خود را نسبت به حاکمیت از دست میدهند. معمولاً در دورههایی که حاکمیت به مردم رو میکند و به نحوی آنها را به کنش فرامیخواند چه در بحث انتخاب دولت و چه در بحث رویهها و فعالیتهای آن، این اعتماد را بین مردم و حاکمیت تحکیمیافته میبینیم. دورههایی داشتهایم که مردم هم در انتخاب دولت و هم در همگامی و همراهی با آن اقبال نشان دادند؛ اما در دورههایی اقبال به سمت مردم از سوی حاکمیت کم میشود و حاکمیت خود را بینیاز از مردم احساس میکند، مثلاً پس از اینکه رایگیری انجام شد و دولت دیگر به رای مردم نیاز ندارد. منویات، نیازها، شعارها و انتظاراتی که ایجاد کرده و با استقبال مردم بوده برایش خیلی اهمیت ندارد و کار خودش را میکند.
فاصله با مردم
مردم احساس میکنند حاکمیت از آنها فاصله گرفته و کاری به آنها ندارد و بین نیازهای روزمرهشان با عمل حاکمیت ربطی وجود ندارد. مردم بهتدریج سرد شده، فاصله میگیرند و اعتماد خود را از حاکمیت پس میگیرند. در دورههایی که ممکن است دولت منتخب نسبی مردم بوده و هم پس از آن وقتی دولت رای خود را گرفته دیگر کاری به انتظارات و اقبال مردم ندارد که در دوره دوم ریاستجمهوری آقای روحانی این مسئله را به قوت دیدیم. مردم در رایگیری با اقبال زیاد شرکت کردند و آقای روحانی با رای بالایی انتخاب شد اما یک ماه نمیگذرد که ایشان تمام قولها و انتظاراتی را که در مردم به وجود آورده نادیده میگیرد، نهایتاً نرد عشق با اصحاب قدرت میبندد و مردم بهتدریج احساس میکنند سرشان کلاه رفته است. معیدفر با اشاره به اینکه دولتها چوپان دروغگو شدهاند، توضیح میدهد: یعنی جامعهای که با نهایت حسن نیت آمده و به قولهای دولت برای بهبود شرایط زندگی و تغییر جدی در وضعیت معاش، اخلاق، فرهنگ و سیاست رو کرده، متوجه میشود که هیچکدام از آنها عملی نشده و از اینرو کنار رفته است. متاسفانه چیزی که در سالهای اخیر خیلی حاد شده این است که چون بارها این بیاعتمادی مردم و عدم اقبال حاکمیت به مردم تکرار شده یا اینکه پس از رایگیری کاری با مردم نداشتهاند، کمکم در لایههای مختلف جامعه اعتماد را بهکلی از بین برده است.
ما یک سرمایه نمادین داریم و سرمایههای دیگر به میزانی که بسوزند و از میان بروند ضایعه جدی بر آن حاصل شده و افراد نسبت به همهچیز بیاعتماد میشوند؛ امروز مردم اعتمادشان نسبت به همدیگر را هم از دست دادهاند و سرمایههای عمیق اجتماعی و نمادین در آنها سست شده و زوال یافته است. این وضعیت، شکاف میان دولت و ملت یا حاکمیت و مردم را به اوج خودش رسانده که زمینهساز بروز بحرانهای انباشته است.
سازگاری کمتر جوامع نابرابر
به گزارش تجارت فردا؛ از سوی دیگر آثار و پیامدهای روانشناختی دوقطبی شدن جامعه، کمتر دیده شده و این در حالی است که این مشکلات معضلات اجتماعی جدی در پی دارد. افرادی که در جوامعی با نابرابری زیاد زندگی میکنند، رضایت کمتری از زندگی دارند و نرخ افسردگی در آنها بالاتر است. شهروندانی که شاهد شکاف عمیق اقتصادی هستند، نظام اقتصادی را ناعادلانه دانسته و سعی میکنند از راههای غیرمشروع به کسب ثروت بپردازند تا بتوانند فاصله خود با ثروتمندان جامعه را کاهش دهند.
در جوامعی که شکاف اقتصادی شدید است، فقدان اعتماد بهواسطه اختلاف طبقاتی تشدید میشود. تلفیق بدگمانی و انزوا، به سست شدن روابط اجتماعی نیز منجر میشود و به این احساس که شکاف اجتماعی-اقتصادی عمیق و ناگزیر است، دامن میزند. بدگمانی بهجز روابط اجتماعی، مدنیت را هم کاهش میدهد. شهروندان در جوامع نابرابر، سازگاری کمتری دارند. افزایش ناسازگاری نشانه تمایل افراد به رفتارهای غیردوستانه و غیرمشارکتجویانه است. رابطه معکوسی بین نابرابری اقتصادی، اخلاقمداری و کاهش اعتماد عمومی وجود دارد. رابطهای که میتواند علت افزایش جرائم در کشورهای دوقطبی را توصیف کند. بدگمانی به اتفاقات و وضعیت کشور هم عوارض اجتماعی نامطلوب نابرابری را تشدید میکند.
مردم زمانی که نابرابری زیادی را تجربه کنند، سرانجام دچار خشم و ناراحتی میشوند. نارضایتی از زندگی ممکن است بهصورت ترس از ازدستدادن کار یا جایگاه اقتصادی و اجتماعی در یک فرد خود را نشان دهد. این ترس بهصورت مصرفگرایی و استفاده از کالاهای برند و چشموهمچشمی نمود پیدا میکند.
نابرابری اقتصادی شیوه تعامل افراد با سایر اعضای جامعه و مشارکت آنها در اجتماع را دستخوش تغییر میکند. در واقع سطح اعتماد در جوامعی که نابرابریهای عمیقی را تجربه میکنند، پایین است. فقدان اعتماد بهنوبه خود بر طیف گستردهتری از مسائل اجتماعی ازجمله شادکامی، جرم و سلامتی اثر میگذارد. افزایش شکاف طبقاتی به کاهش اعتماد هم منجر میشود و بیاعتمادی سلامتی روحی و جسمی افراد را به خطر میاندازد. نابرابریهای شدید اقتصادی، فاصله اجتماعی بین فرد و سایر اعضای جامعه را افزایش میدهد. کاهش روابط اجتماعی، «سرمایه اجتماعی» را تضعیف میکند. از سوی دیگر نابرابری بر شخصیت افراد و نحوه ادراک آنها از خویش و دیگران تاثیر نامساعدی دارد.
دست یاری به مردم بدهیم
به اعتقاد معیدفر؛ برای تحقق توسعه، اهداف اجتماعی و پیشرفت در کشور به تقویت رابطه دولت و ملت نیاز شدید داریم؛ یعنی باید مردم و حاکمیت نسبت به همدیگر اعتماد قوی داشته باشند؛ ولی وقتی این وضعیت خراب شده و کمکم به ابعاد دیگر جامعه بیاعتمادی کشیده شده، یعنی حتی بیاعتمادی به همه نخبگان سیاسی اجتماعی، به همه مشاغل، نهادها و سازمانها و حتی بیاعتمادی در عرصه عمومی که آینده خطرناک و دهشتناکی پیش روی جامعه و کشور قرار میدهد. اعتمادی که به این شکل از بین رفته یکباره به دست نخواهد آمد؛ یعنی اگر بخواهند دوباره با مردم روراست باشند و کمکم بر این شکاف فائق شوند، مستلزم این است که بهتدریج مسیر غلط مهندسی معکوس شود و در مسیری برویم که بتواند در آینده مجدداً اعتماد افراد به دست بیاید؛ اما این یکشبه نخواهد بود؛ چون دهههاست که در مسیر سرمایهسوزی و بیاعتمادی حرکت کردیم و قطعاً در کوتاهمدت نمیتوانیم آن را جبران کنیم.
یکی از راههای دیگر این است که به سمت کسانی برگردیم که هنوز کورسویی از اعتماد در آنان وجود دارد. همین امروز هم در جامعه ما کسانی هستند که به پاک بودن، صادق بودن و پایبندی به ارزشهای اخلاقی متعالی شناخته میشوند و مردم هنوز نسبت به آنها اقبال دارند. نهادهای مدنی که به مردم نزدیک شدند، با مردم همکاری کردند، دست مردم را گرفتند و به آنها کمک کردند، کسانی هستند که هنوز کورسویی از اعتماد بین مردم و آنها وجود دارد و دولتمردان باید با مراجعه و توسل به آنها و حمایتشان دوباره کمکم زمینه اعتماد را تقویت کنند. مسئله دیگر این است که جامعه را فعال کنیم، تحرک بیشتری به جامعه بدهیم و از مردم نقش بیشتری بخواهیم و به جای اینکه بخواهیم بهتنهایی کارهایی را انجام دهیم، به مردم اعتماد کنیم. در فعالیتهای مختلف اعم از اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اجازه مداخله بیشتر به آنها داده و بدهیم و به تقویت نهادهای اجتماعی کمک کنیم که در نهایت میتواند به بازسازی سرمایه اجتماعی و اعتماد کمک کند.
کارشناسان معتقدند بیاعتمادی افراطی نیز فرد را برای انجام کارها و فعالیتهایش، بهخصوص در ارتباط با دیگران دچار مشکلات جدی میکند. با وجود این بیاعتمادی مفهومی است که در یک پیوستار قرار میگیرد. از اینرو نمیتوان جامعهای را در نظر گرفت که بیاعتمادی در آن به صفر رسیده باشد. آنچه مهم است نرخ اعتماد یا بیاعتمادی به دولت است. آنچه جامعه ما را نسبت به دیگر جوامع متمایز کرده است این واقعیت تلخ است که نه دولت ملت را به رسمیت میشناسد و نه ملت دولت را. در واقع این بیاعتمادی متقابل، جامعه را در مقابل مسائل کوچک و بزرگ اجتماعی بیدفاع کرده است.
وقتی در یک جامعه اعتماد اجتماعی کمرنگ شود، هر رویدادی که احساسات و وجدان جمعی را جریحهدار کند به عنوان یک جرقه در انبار باروت بالقوه میتواند عامل جنبشهای اجتماعی غیرقابل کنترل شود. یکی از کدهایی که نشان از بیاعتمادی اجتماعی دارد، رشد فزاینده فردگرایی در جامعه است؛ زیرا مشارکت و فعالیتهای جمعی که از متغیرهای سرمایه اجتماعی است بهشدت کاهش پیدا کرده است. ریشه همه این مشکلات بحران مدیریت در جامعه است و درمان آن، رجوع به شایستهسالاری، تخصصگرایی و تکیه بر علم و عقلانیت در مدیریت نهادهای اجتماعی است.