همه میدانند
چرا سیاستگذاران تصمیماتی میگیرند که به رانت منتهی میشود؟
آنچه این روزها بسیاری از مدیران دولتی انجام میدهند تلاش برای کاری کردن است. میخواهند نشان دهند تمام تلاششان را میکنند، دغدغه دارند و بحرانی بودن شرایط را درک میکنند.
آنچه این روزها بسیاری از مدیران دولتی انجام میدهند تلاش برای کاری کردن است. میخواهند نشان دهند تمام تلاششان را میکنند، دغدغه دارند و بحرانی بودن شرایط را درک میکنند. به هر دری میزنند و هرچه در چنته دارند رو میکنند. در چنین اوضاعی معمولاً مهم نیست چه کسی چه کاری میکند. مهم این است که کاری بکند. این فشاری است که افکار عمومی بر آنها وارد میکند. رسانهها مدام فشار میآورند که مسوولان کجا هستند و چرا کاری نمیکنند. خبرنگار جوان صدا و سیما میکروفن را دست میگیرد و به کوچه و خیابان میرود و از مردم میپرسد مثلاً قیمت سیبزمینی پارسال چند بوده و امسال چند است و در نهایت نتیجه میگیرد که مسوولان خواب هستند و نظارت کافی ندارند و... از بام تا شام در سراسر مملکت مدام مردم میپرسند مسوولان کجا هستند و چرا کاری نمیکنند؟
خب بفرمایید! مسوولان اینجا هستند و هر کاری که بتوانند، میکنند که نشان دهند بر امور مسلط هستند. از ممنوع کردن خرید و فروش ارز تا حرکت به سمت کوپن. اخیراً یکی از مدیران وزارت صنعت، معدن و تجارت دستور داده است بر سردر مغازههایی که گرانفروشی کردهاند پلاکارد یا برچسب زده شود که گرانفروش رسوا شود! جالب اینکه دقیقاً همین کار برای مبارزه با گرانفروشی در سال 1354 به دستور فریدون مهدوی وزیر وقت بازرگانی انجام شد. از فریدون مهدوی تا محمد شریعتمداری ظاهراً همه مسوولان صرفاً خواستهاند نشان دهند که وسط میدان هستند و دارند کاری میکنند. اما واقعاً چقدر این تلاشها برای کاری کردن مفید فایده است؟
مدیران دولتی هم انسانهایی معمولی هستند. وقتی روی آنها فشار است که کاری کنند طبعاً مثل هر انسان دیگری موارد زیر را در تصمیمگیری خود مدنظر قرار میدهند:
1- مدیران دولتی وقتی میخواهند کاری کنند به انتخابهای واقعی روی میز نگاه میکنند. مدیران دولت عموماً افراد مبسوطالیدی نیستند. دهها نهاد بیربط و باربط به آنها دستور میدهند. فرآیندهای متعدد بوروکراتیک دست و پای آنها را میبندد. ابزار اعمال مدیریت ندارند. منظور از مدیریت کردن همه امکاناتی است که در اختیار یک مدیر قرار دارد تا آنچه معتقد است برای سازمان مفید است را به اجرا بگذارد. نظام مالی و بودجهای بوروکراتیک و ناکارآمد، فشارهای سیاسی، مداخلات نظارتی و کنترلی نهادهای غیرمسوول، تصلب منابع انسانی در دولت و عوامل دیگر مهمترین موانع مدیریت موثر در دولت هستند. طبعاً این مدیر خیلی انتخابهای زیادی روی میز ندارد.
2- مدیران دولتی وقتی میخواهند کاری کنند به شرایط و زمینه سیاسی و اقتصادی نگاه میکنند. مثلاً وقتی کشور انتخاب کرده که تعامل با دنیا ضرورتاً چیز مفیدی نیست طبیعی است مدیر دولتی هم این واقعیت را مبنا قرار میدهد. وقتی کشور انتخاب کرده که سرمایهداری را تحمل نکند مگر از سر ناچاری، طبعاً مدیر دولتی هم همین نگاه را دنبال میکند. وقتی عوامگرایی و سادهسازی مسائل پیچیده رایجترین شیوه اداره کشور است طبعاً مدیر دولتی هم این الگو را تقلید میکند. وقتی در اداره کشور، چندان کاری به تجربیات دنیا و سیاستگذاری عمومی مدرن نداریم طبعاً مدیر دولتی هم ذیل همین روال عمل میکند. مدیر دولتی وقتی میبیند جهتگیری کلان مدیریت کشور در مسیر سهم دادن به جریانهای سیاسی صاحب قدرت است، وقتی میبیند استناد به دانش متعارف و تجارب موفق دنیا کمکی به متقاعد شدن صاحبان قدرت نمیکند، وقتی میبیند بدیهیات سیاستگذاری مراعات نمیشود، وقتی میبیند کسی نگران آینده اقتصاد نیست طبعاً او هم سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندد.
3- مدیران دولتی وقتی میخواهند کاری کنند به سوابق و تجربیات پیشین نگاه میکنند. مثلاً آنها میدانند اگر کسی هوای رسانهها را که عموماً هم به جایی وصلند نداشته باشد وضعیت بدی پیدا میکند. آنها نگاه میکنند به مدیران سالمی که زندگیشان از راه کارمندی دولت میگذرد و هشتشان گرو 9شان است. به مدیران باسوادی که اهداف بلندمدت داشتهاند نگاه میکنند که چگونه کنار رفتند. به ناسپاسی نظام دولتی نسبت به مدیران جسور و موفق قدیمی نگاه میکنند. به انبوه بوروکراتهای بیعمل نگاه میکنند که قدر میبینند و کسی هم از آنها انتقاد نمیکند؛ کسانی که به واسطه سالها حضور در ردههای میانی مدیریت کشور توانستهاند شبکهای از روابط برای خود ایجاد کنند و به اتکای این شبکه هم امنیت و هم منفعت خود را تضمین میکنند. افرادی که در خلل و فرج دیوانسالاری غولپیکر حکومت به خوبی خود را جا داده و با همه گرایشهای سیاسی هم کار کرده و میکنند. مدیران به این واقعیتها و به خطاهای افکار عمومی نگاه میکنند. آنها میبینند که چگونه تفکرات عوامانه و چپزده راه را بر سیاستهای اقتصادی رایج در دنیا بسته است و مدیران عوامفریب چگونه محبوب قلبها شدهاند.
بیتردید همه در دولت میدانند سیاستهای بسته و تعزیراتی اخیر نهتنها قیمت هیچچیز را کاهش نمیدهد بلکه زمینه را برای انواع فساد و رانت ایجاد میکنند. اخیراً دوستی تعریف میکرد عدهای در برجهای شمال شهر تهران پارکینگهای ساکنان برج را اجاره و خودروهای خارجی صفرکیلومتر را در آنها انبار میکنند. واقعاً چه کسی فکر میکرد خودرو کالای تعزیراتی و قاچاق شود؟ چه کسی فکر میکرد خرید و فروش سکه و طلا به ایجاد اختلال در نظام اقتصادی کشور تعبیر شده و مجازات اعدام در پی داشته باشد؟ چه کسی فکر میکرد بانک مرکزی به جای انجام وظایف ذاتی خود درگیر پیشفروش 11 هزار میلیارد تومان سکه و تنظیم بازار طلا شود؟ بیتردید بسیاری از مدیران ارشد دولتی میدانند چه سفرهای برای رانتخواران پهن کردهاند اما آنها چاره دیگری ندارند صرفاً میخواهند کاری کرده باشند تا فشار را از روی خود بردارند.
در نوشتههای دیگری مفصل توضیح دادهام که دولت ایران (به معنای همه اجزای شکلدهنده سازوکار اداره کشور) گرفتار پدیده درخودماندگی (Big Stuck) شده است یعنی انبوه منابعی که صرف اداره کشور میشوند به دلیل فقدان قابلیت بوروکراتیک عملاً هدر میروند. در سالهای اخیر در ادبیات سیاستگذاری عمومی از مفهوم قابلیت دولت (State Capability) برای توصیف توانایی نظام اداره کشور در پیادهسازی طرحهای توسعه نام برده میشود. وقتی دولتی در پیادهسازی برنامههای توسعهگرای خود ناتوان است و این ناتوانی به کمبود منابع یا فقدان دانش تخصصی در کشور هم ربط ندارد گفته میشود کشور در تله قابلیت (Capability Trap) گیر افتاده است. در چنین وضعیتی معمولاً دولتها دچار استیصال و روزمرگی میشوند و به سراغ راهکارهای وصلهپینهای ضعیف برای مشکلات اساسی و جدی میروند (Premature Load Bearing). در چنین شرایطی اثربخشی بوروکراسی اداره کشور تحت تاثیر عواملی فراتر از تخصص مدیران ارشد دولت و منابع فیزیکی در اختیار دولت است.
در دانش سیاستگذاری عمومی ادبیات غنیای در خصوص بحران قابلیت در اداره امور کشور وجود دارد که به خوبی وضعیت امروز ایران را توصیف میکند. دولت (به معنای اعم آن و نه فقط قوه مجریه) با انبوهی از مشکلات و انتظارات روبهرو است اما فاقد قابلیتهای بوروکراتیک برای حل مسائل است و به همین دلیل با روشهای کپیکارانه یا وصلهپینهای به دنبال حل سریع و عوامپسندانه مشکلات فوری است. فساد مالی و اداری و نیز هماهنگ نبودن (در مواردی معارض بودن) قدرت اجرایی هم مزید بر علت شده است. از سوی دیگر گسیختگی اجتماعی هم فشار را بر دولت بیشتر کرده، هم انتظارات روزبهروز بیشتر میشود و هم به دلیل کاهش همبستگی اجتماعی، قابلیت دولت کمتر هم میشود. در این شرایط راهکارها خود به بخشی از مشکل بدل میشوند. اقدامات مقطعی و از سر استیصال دولت نهتنها مشکلی را حل نمیکند بلکه تبعات ناخواسته آنها شرایط را بدتر میکند. مثلاً دولت میخواهد قیمت ارز را مدیریت کند اما هم فساد ایجاد میشود و هم کمبود ارز به رکود دامن میزند. مشکل، سیاستهای دولت نیست. مشکل، بوروکراسی فاقد قابلیت است که فقط میخواهد کاری کند و هر کاری میکند شرایط بدتر میشود.