ریشه پرگویی
چرا از سیاستمداران حرفهای نامعقول میشنویم؟
سیاستمداران قاعدتاً باید محتاط باشند هر حرفی را نزنند. چرا که اگر حرفی بزنند که بعد معلوم شود غلط است هزینه سیاسی و اجتماعی زیادی باید بپردازند. به همین دلیل سیاستمداران سعی میکنند تا زمانی که مجبور نشدهاند حرف نزنند و اگر هم مجبور شدند تا جای ممکن کلی و مبهم حرف بزنند که گزک دست کسی ندهند. البته در مقاطعی هم نیاز به موضعگیری صریح است یا پای باورهای اصلی و مواضع کلیدی سیاستمدار به وسط آمده و او باید حرفش را ساده و صریح بزند. به همین دلیل در دنیا سیاستمداران به کمگویی و کلیگویی مگر در وقت ضرورت معروف هستند. در ایران برعکس است. سیاستمداران ما اصرار به پرحرفی دارند و درباره همه چیز نظر میدهند. طبیعی است که این پرحرفی به پرتوپلاگویی هم منجر میشود. اما وقتی همه پرتوپلا بگویند طبیعی است دیگر پرتوپلاگویی غیرطبیعی و تعجببرانگیز نخواهد بود. کاری که همه بکنند به تدریج طبیعی به نظر خواهد آمد. به همین دلیل دیگر کسی از حرفهای عجیب و نامعقول سیاستمداران شگفتزده نمیشود که هیچ حتی اگر کسی معقول حرف بزند عجیب به نظر میآید.
البته برخی از سیاستمداران ما واقعاً آدمهای پرتی نیستند و فرق معقول و نامعقول را میفهمند اما حرفهای پرت میزنند چون به نفعشان است. اینها مواضع و سخنانشان را با تمایلات قدرت تنظیم میکنند و با اینکه میدانند حرفی که میزنند معقول نیست اما چون منفعتطلب و متملق هستند مواضعی را که فکر میکنند مخاطب قدرتمند دوست دارد تکرار میکنند.
به عنوان یک مثال جالب بد نیست خاطرات سالهای ۷۶ تا ۷۸ مرحوم هاشمیرفسنجانی را بخوانید. روزی نیست که سیاستمداری به ملاقات ایشان نرفته باشد و از عظمت دوران سازندگی و اشکالات دولت بعد حرف نزده باشد و تملق هاشمی را نگفته باشد. جالب اینجاست که بخش مهمی از این آدمها از سال ۸۸ به بعد به مخالفان دوآتشه هاشمی تبدیل شدند.
بسیاری از مداحیها و رجزخوانیهای بخشی از سیاستمداران از سر تکریم قدرت است. چنین سیاستمدارانی اصالت (Integrity) هم ندارند یعنی اصول و چارچوبی هم ندارند که برآمده از باورهایشان باشد و همواره تلاش کنند به آن پایبند بمانند. به همین دلیل حتی جایی که عقل متعارف میگوید سخنی معقول نیست اگر احساس کنند آن سخن خوشایند قدرت است ابایی از گفتن آن ندارند.
گاهی ممکن است دلیل این حرافیها عوامزدگی و پوپولیسم باشد. البته سیاست در ذات خودش کمی پوپولیسم و عوامگرایی دارد. یعنی سیاستمدار چارهای ندارد جز اینکه به تمایلات افکار عمومی توجه داشته باشد و خودش را خیلی مخالف آن نشان ندهد. افکار عمومی هم ناخودآگاه به سادهسازی و قطبی کردن و کوتاهمدتنگری تمایل دارد. به همین دلیل خیلی وقتها سیاستمداران مجبورند حرفهایی بزنند که چندان موافق آنها نیستند. البته شاید بهتر باشد اینطور وقتها اصلاً حرف نزنند اما به هر حال سیاست با سکوت پیش نمیرود و گاهی چارهای جز موضعگیری و خطابه نیست. مساله این است که سیاستمدار باید تلاش کند این سطح پوپولیسم را در حد بهداشتی آن نگه دارد و در آن افراط نکند.
اما مهمترین عامل به گمان من انحطاط سیاستورزی در ایران است. عرصه سیاسی در ایران طوری شده که آدمهای باسواد و فرهیخته یا آدمهایی که پختگی و وزانت دارند جذب آن نمیشوند و حتی از آن فرار میکنند.
این موضوع میتواند دلایل مختلفی داشته باشد. یک دلیل قطعاً این است که فضای سیاستورزی رسمی در ایران به شدت با مدیریت دولتی آمیخته شده است. یعنی اغلب سیاستمداران فعال در عرصه عمومی رسمی یا مدیران سابق و فعلی هستند یا کسانی هستند که میخواهند وکیل و وزیر شوند. از سوی دیگر افراد باسواد و دانشآموختگان باکیفیت دانشگاههای معتبر ترجیح میدهند جذب نهادهای دولتی و عمومی و فضاهای سیاسی نشوند و اینجاست که شکاف میان سواد و سیاست در ایران شکل میگیرد.
در ایران عمدتاً کسانی که میخواهند مدیر دولتی شوند وارد سیاست میشوند و اغلب اینها افرادی هستند که تحصیلات باکیفیت ندارند. برعکس بسیاری از کشورهای توسعهیافته که سرآمدان حوزههای تخصصی در آنها جاهطلبی ورود به فضاهای سیاسی و مقامهای دولتی را دارند در ایران اغلب آدمهای متخصص و باسواد، روحیه سیاستگریزی دارند. در فضای سیاسی ایران سواد اهمیت ندارد مدرک دانشگاهی مهم است که آن را هم راحت میشود خرید.
اینکه در ایران آدمهای باسواد و فرهیخته به سمت سیاست و حکمرانی نمیآیند یک دلیل دیگر هم دارد. فضای حاکم بر قدرت در ایران مدتهاست به یکدست کردن آدمها تمایل پیدا کرده است. یعنی در این چند دهه هر چه جلوتر آمدهایم تنوع کمتر شده و مدیران دولتی و سیاستمدارانی که در مسیر قدرت هستند بیشتر شبیه به هم شدهاند.
درست برخلاف روند تنوعگرایی (Diversification) که در کشورهای دیگر و حتی شرکتهای خصوصی ایرانی رایج است در فضای سیاسی ما و نظام اداره کشور به شدت از تنوع و تفاوت احتراز میشود. انبوه کنترلها و استعلامها در انتصاب یک مدیر یا تایید صلاحیت یک کاندیدا با همین هدف انجام میشود. طبیعی است هر کسی که باور متفاوتی دارد، یا سبک زندگی و انتخابهایش مطابق الگوهای سختگیرانه و حداقلی حاکم نیست از بازی حذف میشود. این وضعیت هر چقدر بیشتر تداوم پیدا کند به تثبیت خود بیشتر کمک میکند چون افرادی که مطابق این الگوی حاکم نیستند دیگر حتی انگیزه تلاش برای تغییر را هم نخواهند داشت. در نتیجه چنین وضعیتی آدمهایی که حرف جدیدی دارند یا تجربههای متفاوتی با فضای غالب دارند اساساً وارد سیاست نمیشوند. البته مساله فقط سواد نیست طرز فکر و الگوی ذهنی (Mindset) هم مهم است. سیاستمدار باید بلوغ ذهنی داشته باشد تا بتواند به خوبی تحلیل کند و چشمانداز بسازد. چنین سیاستمداری باید شهود (Intuition) خوبی داشته باشد تا در مواجهه با مسائل پیچیده یا پیشبینینشده بتواند موضع جامع و پختهتری بگیرد. شهود فقط از دانش آکادمیک سرچشمه نمیگیرد و تنوعبخشی به تجربه زیسته نقش مهمی در رشد شهود افراد دارد.
مراوده با آدمهای مختلف با دیدگاهها و سوابق گوناگون، سفر به جاهای مختلف، بودن در موقعیتها و شرایط متنوع، خواندن کتاب و مجله، شرکت در رویدادهای مختلف در دنیا، دیدن فیلم و محتواهای فرهنگی متنوع و انواع تجربیاتی که مواجهه فرد با جهان بزرگ و پیچیده امروز را غنی کند، اینهاست که شهود را تقویت کرده و به طرز فکر و ذهنیت فرد تعالی میدهد. یک سیاستمدار یا مدیر دولتی که چنین ذهن و شهودی داشته باشد قطعاً حرف پرت نمیزند. اما چقدر در سیاستمداران ما چنین تجربیاتی میبینید؟
نکته آخری را هم که باید اشاره کرد اهمیت رسانههای تخصصی قدرتمند و مستقل است. هیچ ابزاری به قدر رسانههای آزاد در پالایش سیاست و جدا کردن سره از ناسره خوب عمل نمیکند. رسانههای تخصصی در پرورش موضوعات روز و حلاجی و جا انداختن آنها نقش بسیار مهمی دارند و رسانههای عمومی هم در نقد سیاستمداران و رسوا کردن سیاستمداران نادان بسیار مهم هستند. اوضاع رسانه هم که در مملکت ما معلوم است.