عوارض خروج
مریم زارعیان از اثرات خروج نخبگان از ساخت قدرت و نهادهای اجرایی و دانشگاهی میگوید
دستگاه مدیریتی کشور به دلایلی عمدتاً سیاسی و بر اساس منافع گروهی هرچندوقتیکبار بخشی از نیروهای انسانی متخصص و وفادار به کشور را از عرصه مدیریت سیاسی، اجتماعی، دانشگاهی و... خارج میکند. رفتاری که به قول مریم زارعیان جامعهشناس تبعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زیادی خواهد داشت. اخراج نخبگان از ساختار قدرت و نهادهای آکادمیک و علمی، یک اشتباه محاسباتی است که شاید در ابتدا دولتها از نتایج اولیه آن راضی باشند اما در میانمدت و بلندمدت پیامدهای اجتماعی آن را خواهند دید. اتفاقاً تبعات این رفتار علیه سیستمی خواهد بود که دارد آن را اجرا میکند.
♦♦♦
خارج کردن نخبگان از ساخت قدرت و نهادهای اجرایی و دانشگاهی و... چه اهدافی را دنبال میکند؟ به نظر میرسد این ماجرا در ایران ریشهای تاریخی و فرهنگی دارد. حتی در شاهنامه فردوسی از دیو بیخردی و بیدانشی یاد میشود که سکان اداره را در دست میگیرد و انسانهای خردمند و بادانش را از ساختار اجرایی و قدرت حذف میکند.
فکر میکنم خارج کردن افراد نخبه از ساختارهای اجرایی، فرهنگی-دانشگاهی و حتی ساختار قدرت بیشتر از آنکه تعمدی باشد، محصول یک ساختار و فرآیند غیرتعمدی است. یعنی یک محصول ناصواب از ساختاری است که چیده شده و این ساختار خود افرادی را که توانمند هستند و صاحب ایده و فکر هستند، به تدریج از نهادهای مختلف و ارکان حاکمیتی و نهادهای علمی کنار میگذارد. اگر بخواهم مختصر اشارهای بکنم باید بگویم ما یکسری عناصر فرهنگی داریم که این عناصر آنقدر عمیق و ریشهدار هستند که ساختارهای جامعه ما را تحت تاثیر خود قرار میدهند. به عنوان مثال تخریب نامحسوس دیگران یک مولفه فرهنگی است که در بافت جامعه ما تنیده و تقویت شده است. این زیرآبزنی ریشهدوانده به اشکال مختلف در جامعه بازتولید شده است و در عرصههای مختلف و حتی عرصه آکادمیک خود را نمایش میدهد. اکنون این مولفه در عرصههای مختلف خود را نشان میدهد و یکی از عوارض آن خارج کردن نخبگان و اندیشهوران از عرصههای اجرایی، دانشگاهی و ساختار قدرت شده است. نمیتوان گفت آگاهانه برنامهریزی شده زیرا بیش از آن محصول فرآیندهای ساختاری است.
برداشتی که از صحبت شما دارم این است که بیش از آنکه افراد و جریانهای سیاسی برای به دست آوردن منافع خود، نیروهای نخبه را از ساخت مدیریت کشور و نهادهای دانشگاهی و اجرایی کشور کنار بگذارند، ساختار به خاطر ریشههای تاریخی و فرهنگی چنین کاری میکند. اما واقعیت این است که ما شاهد زدوبندهای سیاسی و تعمدی هستیم که نیروهای نخبه و مردمی و دلسوز کشور را صرفاً برای منافع خود کنار میگذارد.
اینکه گفتم حذف نیروهای نخبه آگاهانه نیست به معنی این نیست که مدیران ارشد دستگاهها در این حذفها دخالتی ندارند و ناخواسته این اتفاق میافتد، بلکه منظورم آن بود که ساختارها به گونهای شکل گرفته که امکان حذف عناصر متفاوت به راحتی امکانپذیر است. در کشورهایی با سیستم سیاسی اقتدارگرا، برخلاف سیستمهای دموکراتیک، صدای مخالف و منتقد برای سیاستگذاران و تصمیمگیران به معنای تلاش برای ایجاد بینظمی و به هم ریختن پایههای نظم سیاسی موجود است. در واقع هر انتقادی به تضاد و مخالفت با مجموعه حاکمیت تعبیر میشود. میتوان نظام سیاسی اقتدارگرا را به یک خانواده پدرسالار تشبیه کرد که در آن خانواده، پدر حرف اول و آخر را میزند و اگر فرزند کوچک خانواده روش دیگری را بپسندد و برخلاف روش مورد تایید پدر باشد، طرح این موضوع به جسارت و پررویی تعبیر میشود. بنابراین همه اعضای خانواده که آن سیستم را پذیرفتهاند، آن فرزند را مورد عتاب قرار میدهند که به پدر بیاحترامی کرده است. حال این وضعیت را در یک سیستم سیاسی اقتدارگرا در نظر بگیرید. شهروندان فرزندان خانوادهای هستند که قادر به فهم خیر و صلاح خود نیستند پس شنیدن صدای مخالف خوشایند نیست. سیستم سیاسی پدرسالار تکثر نمیپذیرد و انتظار دارد که صدای واحدی از همهجا به گوش برسد. اگر صدای متفاوت از نهادهای علمی باشد، باید به نحوی مقتضی با آن برخورد شود. اگر نهاد اجرایی باشد، دست برخورد بازتر است و امکان اینکه با صدای متفاوت برخورد شود، بیشتر است. تا اینکه محصول این باشد که از تکتک واحدهای جامعه یک صدای واحد شنیده شود.
خروج نخبگان از قدرت و آکادمی چگونه نااطمینانی ایجاد کرده و بیاعتمادی را تشدید میکند؟
اخراج نخبگان از ساختار قدرت و نهادهای آکادمیک و علمی، یک اشتباه محاسباتی است که شاید در کوتاهمدت دولتها از نتایج اولیه آن راضی باشند اما در میانمدت و بلندمدت پیامدهای اجتماعی آن را خواهند دید. اتفاقاً تبعات این رفتار علیه سیستمی خواهد بود که دارد آن را اجرا میکند. به این معنا که سیستم سیاسی تصور میکند با خارج کردن منتقدان از قدرت و نهادها میتواند آنها را خاموش کند و یک صدای واحد از همهجا بشنود. در حالی که انتقادات این افراد به واسطه اتصالشان به حاکمیت محتاطتر مطرح میشد اما با قطع این ارتباط و پیادهکردنشان از قطار نظام به صدای یک مخالف بدل میشود. بنابراین دیگر حرفها و نقدهایی که مطرح میکنند از منظر تلاش برای بهبود وضعیت موجود نیست، بلکه از زاویه تغییر و تحول اساسی است. هر چقدر که شمار این افراد که به اشکال مختلف و به دلایل تقریباً یکسان از قطار پیاده میشوند بیشتر شود، بین آنها همگرایی و اجماع ضمنی شکل میگیرد که همین زمینهساز یک سرمایه اجتماعی درونگروهی است که با آن سرمایه اجتماعی مدنظر حاکمیت فاصله و تفاوت اساسی دارد. سرمایه مورد انتظار حاکمیت باعث همدلی بین مردم و اعتماد به حاکمیت و تلاش برای بهبود اوضاع میشود اما این نوع سرمایه اجتماعی مخرب است و میتواند همه نهادهای اجتماعی را موجود به چالش بکشد. از طرف دیگر جامعه نیز که شاهد این تنگنظریها و حذفهایی است که هر روز لایه جدیدی به آن اضافه میشود، میبیند که از یک طرف کسانی که بهزعم آنها دارای فکر هستند از ساختار سیاسی و دانشگاهی کنار گذاشته میشوند و از طرف دیگر کشوری را میبیند که به شدت درگیر بحرانهای مختلفی است که مهار این بحرانها به سادگی امکانپذیر نیست. مثل اینکه از یک طرف لشکر بزرگی از گرفتاری و مشکلات اقتصادی و زیستمحیطی، اجتماعی، بینالمللی و... را میبینیم که قد علم کردهاند و از آن طرف به جای اینکه بنیه دفاعی برای مقابله با این حجم از مشکل تقویت شود، ژنرالهای مختلف عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، زیستمحیطی و... کنار گذاشته میشوند و از جامعه طرد میشوند. این حالت معلوم است که در ذهن جامعه چه اثری از خود به جای میگذارد. احساس ترس و نااطمینانی از آینده نامعلوم و سرنوشت نامعلومتر. اینجاست که هر کس به این فکر میکند که گلیم خود را از آب بکشد. از آنجا که افراد پیش خودشان این تصور را دارند که دیگران نیز مانند آنها فکر میکنند، بیاعتمادی روزبهروز در جامعه افزایش پیدا میکند و همچنین نااطمینانی نسبت به آینده و ناامیدی از شرایط موجود تقویت میشود.
فضای جامعه از خروج گسترده نخبگان از نهادها و حتی از کشور آزردهخاطر است و واکنش نشان میدهد. گاه و بیگاه با خروج اجباری نخبگان از دولت و دانشگاه مردم بیشتر احساس نگرانی میکنند. آیا این روند به از بین رفتن سرمایه انسانی منجر نمیشود؟
چرا همینطور است. نیروی انسانی متخصص سرمایه انسانی باکیفیت یا ماهر است. این بخش از سرمایه انسانی به دلیل اینکه از توان تولید، چه تولید علمی چه تولید تخصصی، بیشتری برخوردار هستند و همچنین جامعه برای آموزش آنها هزینههای بیشتری انجام داده است، تاثیرگذاری بیشتری بر روند توسعه دارد. وقتی به هر شکلی ما نخواهیم یا نتوانیم (گرچه در اینجا نخواستن و نتوانستن متفاوتاند اما نتایج یکسان دارند) از این نیرویی که هزینه زیادی صرف آموزش او شده است، در جای درست استفاده کنیم، معنای دیگر آن این است که همه این منابع مالی و زمانی را که صرف آموزش و پرورش این نیرو شده است، دور ریختهایم. مثلاً در نظر بگیرید برای تربیت و آموزش یک پزشک چقدر هزینه میشود. اگر آن پزشک به جای پرداختن به طبابت، بسازبفروش شود یا اینکه مهاجرت کند، مانند این است که همه منابعی که برای آموزش این نیرو صرف شده، دور ریخته شده است. در مورد استفاده از نیروهایی که توانایی و فکر و اندیشه لازم برای حضور در دولت و دانشگاه را دارند و ما به خاطر دیدگاههای سیاسی خود دور حضور آنها را خط میکشیم نیز همین اتفاق میافتد. وقتی ما از نیروهای خلاق استفاده نکنیم داریم راه را برای خروج آنها از کشور باز میکنیم. در واقع چهره دیگر کار ما این است که این افراد را هل میدهیم که از کشور خارج شوند. بر اساس آماری که وزارت علوم منتشر کرده سالانه 150 هزار نفر از کشور مهاجرت میکنند که 105 نفر از آنها تحصیلات دانشگاهی دارند. بر اساس تایید وزارت علوم در سال 2020، 900 استاد دانشگاه از ایران مهاجرت کردهاند. این به معنای واقعی کلمه هدررفت سرمایه انسانی در ایران است. سرمایه انسانی که سالیان سال برای آنها وقت و هزینه کلانی صرف شده است تا آنها را تربیت کنیم که در بزنگاه به کار گرفته شوند و برای مشکلات کشور چارهاندیشی کنند و شرایط کشور را بهبود ببخشند. اما وقتی ما این افراد را حذف میکنیم، در واقع تمام منابعی را که صرف شده است دور میریزیم. عملاً داریم با این کار کیفیت سرمایه انسانی کشور را پایین و پایینتر میآوریم.
آیا نظام اداری ایران توانایی تربیت افراد با وجدان کاری و مسوولیتشناس و همینطور باسواد مثل آنها را که کنار میگذارد دارد؟
این سوال شما دو بخش را در خود دارد. نخست اینکه آیا جامعه توانایی تربیت افراد باسواد، باوجدان، متخصص و مسوولیتپذیر را دارد؟ و بخش دوم اینکه اگر جامعه توانایی تربیت چنین افرادی را داشته باشد آیا تحمل حضور این افراد در مناصب مختلف و توانایی شنیدن نقدها و شکیبایی در برابر انتقادات و دیدگاههای متفاوت آنها را در خود احساس میکند؟ در مورد بخش نخست این سوال، باید گفت بله، توانایی وجود دارد، اما باید به این نکته توجه کنیم که تربیت و پرورش افراد باوجدان و مسوولیتپذیر به زمینه اجتماعی و اقتصادی جامعه مادر برمیگردد. نمیتوان از جامعهای که وضعیت اقتصادی، اجتماعی نابسامانی دارد، انتظار داشته باشیم که فرزندان شریف و مسوولیتپذیری تربیت کند. پس از انقلاب و همزمان با جنگ تحمیلی سرمایه اجتماعی در ایران بسیار بالا بود. وقتی شهرهای کشور مورد تهاجم حملههای ناجوانمردانه بعثیها قرار گرفت، مردم در تعامل با هم قرار گرفتند و با همبستگی یکدیگر را برای مقابله با مشکلات و گذراندن آن شرایط کمک کردند. کودکانی که در این دوران زندگی میکردند، خصایص فرهنگی و صفات نیکوی اجتماعی مثل گذشت، همکاری، مسوولیتپذیری و... را بدون اینکه آموزش کتابی آن مفاهیم را دیده باشند از فضا و جامعه دریافت میکردند. از فضای ایثار و همدلی موجود در جامعه و فداکاریها یاد میگرفتند که گاهی منافع فردی خود را باید نادیده بگیرند. ولی الان سرمایه اجتماعی در جامعه به پایینتر حد خود رسیده است و روند نزولی آن همچنان ادامه دارد. اکنون فرزندان ما در خانواده به صورت غیرمستقیم چه آموزههایی فرهنگی را می آموزند. شرایط اجتماعی و اقتصادی یاد میدهد که هرکس صرفاً به فکر خودش باشد، هرکس منافع فردی خود را پیگیری کند و منافع جمعی مورد توجه جدی قرار نگیرد. امروز از رفتار و کردار پدر و مادرها میتوان این روشها را دید که به فرزندان منتقل میشود. ما از این شرایط اجتماعی توقع داریم چه صفات اجتماعی را به افراد بدهد و در آن چه شخصیتهایی پرورش پیدا کند؟ بخش دوم این است که اگر فرض کنیم افراد باوجدان و مسوولیتپذیر و شریف توانستند با بستر اجتماعی موجود رشد کنند و از این جامعه بیرون بیایند، آیا ساختار موجود تحمل حضور این افراد را دارد؟ باید تاکید کنیم مادامی که تفکر اقتدارگرایی در نهادهای اجتماعی و سیاسی یک جامعه در جریان است، احتمال تحمل افراد با افکار متفاوت و مبتکر پایین است.
چرا ساختار سیاسی عرصه را بر تکنوکراتها و استادان صاحب نظریه تنگ میکند؟
از نظر جامعهشناسی سیاسی هر رژیم و نظام سیاسی یک پایگاه اجتماعی خاص دارد. هر ساخت سیاسی با یک طبقه اجتماعی نزدیکی بیشتری احساس میکند. به این معنا که آن طبقه از حمایت بیشتری در مقایسه با سایر طبقات برخوردار است و به صورت متقابل چون حاکمیت منافع آن طبقه را تامین میکند، آن طبقه از حاکمیت حمایت بیشتری به عمل میآورد. در مورد طبقهای که با حاکمیت وفاق بیشتری دارد میتوانیم بگوییم از ابتدای انقلاب تا اکنون طبقه متوسط سنتی محافظهکار مورد حمایت جمعی همه دولتها بوده و عمدتاً آن بخش از طبقه متوسط که استادان و دانشگاهیان و روزنامهنگاران و هنرمندان بودهاند که ایدههای متفاوت و جدید داشتهاند و بهگونهای دیگر از طبقه متوسط سنتی اندیشیدهاند، چندان مورد اقبال دستگاه حاکمیتی نبودهاند چراکه خیلی با همدیگر قرابتی نداشتند. بر این اساس، پرواضح است گروههای اجتماعی که در چارچوب مورد قبول نظامهای سیاسی قرار نگیرند یا به هر شکل از نظر جهانبینی، ایدئولوژی و استراتژی قرابتی با آن نداشته باشند، به محاق میروند و عرصه بر آنها تنگتر میشود.
تبعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خروج این افراد از دولت و دانشگاه چه خواهد بود؟
تبعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خروج نخبگان از دولت و دانشگاه این است که بیاعتمادی در جامعه افزایش و سرمایه اجتماعی هر چه بیشتر کاهش پیدا میکند. هر چه افراد جامعه احساس کنند که کسانی که صاحبنظر هستند و میتوانستند برای حل حجم این مشکلات چارهاندیشی کنند، کنار گذاشته میشوند، نااطمینانی و نگرانی در جامعه بیشتر میشود و افراد جامعه نگرانی بیشتری پیدا میکنند. از نظر اقتصادی، کنار گذاشتن افراد متخصص صاحب فکر که جامعه برای آموزش آنها هزینه کرده تا پیشروان توسعه باشند، در کنار بهکارگیری افرادی با حداقل فکر، اندیشه و تخصص که مزیتی جز اجرای بیاندک مخالفت دستورات ندارند عملاً کشور را از نیروی انسانی توسعهگرا محروم میکند و در رقابت فشرده با سایر کشورها عقب میاندازد. یادمان نرود هر قدرت سیاسی و نظام تصمیمگیری برای بهبود عملکرد خود نیازمند نقادان دلسوزی است که از تخصص بهرهمند باشند. کنار گذاشتن نخبگان در عرصههای مختلف نهتنها ما را از این داوری دلسوزانه محروم میکند بلکه آنها را از منتقد به مخالف نظام تبدیل میکند و پتانسیل همراهی آنها را از بین میبرد. حذف کسانی که میتوانستند راهکارهایی ارائه دهند و کشور را کمک کنند تا از بنبست مشکلات رهایی یابد و جلوه دادن آنها به مخالفان بالقوه چه سودی برای یک نظام سیاسی دارد. با این کارعملاً نیروی انسانی تربیتشده و هزینهشده را تبدیل به اپوزیسیون نظام و کشور میکنیم و همه اینها در مجموع شرایط حال کشور به ضرر منافع ایران است.