زندهباد سوسیالیسم
توماس پیکتی در کتاب تازهاش دنبال چیست؟
در سال 213 انتشار کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته توماس پیکتی 41ساله جامعه اقتصادی و سیاسی دنیا را تکان داد. این کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نام داشت و شکل و شمایل جلد آن، یادآور «سرمایه» کارل مارکس بود. از آنجا که موضوع کتاب «سرمایه» یا «کاپیتال» بود از اینرو برخی، نویسنده این کتاب را میراثدار مارکس دانستند. اما این نویسنده نه مثل مارکس ریشه در آلمان داشت و نه از کتابخانه لندن استفاده کرده بود، توماس پیکتی یک فرانسوی بود و ریشه در انقلاب فرانسه داشت که مطلوب مارکس بود. توماس پیکتی پیش از این دو کتاب نوشته بود اما هیچکدام به اندازه این کتاب او را در جهان مشهور نکرد. نویسنده جوان فرانسوی بعد از آن چهار کتاب دیگر هم نوشت که از میان آنها «سرمایه و ایدئولوژی» معروفتر شد. اما پیکتی در سال گذشته در سن 49سالگی کتاب دیگری را نوشته که دانشگاه ییل آمریکا آن را منتشر کرده است. «زمانی برای سوسیالیسم» عنوان این کتاب است.
این کتاب در واقع مجموعه مقالاتی است که پیکتی طی سالهای 2021-2016 در لوموند نوشته اما مقدمهای که او با عنوان «زندهباد سوسیالیسم» بر این کتاب نوشته بسیار ارزشمند است.
پیکتی در ابتدای کتاب «زمانی برای سوسیالیسم» به ذکر خاطرهای میپردازد که شاید برای همه ما به شکل دیگری رخ داده باشد. مثلاً بسیاری از لیبرالهای ما در ابتدای جوانی خود، چپ بودند.
به معنای واقعی کلمه هم چپ بودند اما طی گذر زمان وقتی که آفتاب اندیشهها داغتر و داغتر میشد دست از این اندیشه میشستند و واقعنگرتر میشدند. و برعکس آن نیز رخ داده است کمااینکه برای خود پیکتی روی داده است. او در این مقدمه به بیان همین خاطره میپردازد و مینویسد: «اگر کسی در سال 1990 به من میگفت که در سال 2020 مجموعهای از مقالاتی را گردآوری میکنم و عنوان آن را به فرانسوی «زمانی برای سوسیالیسم» میگذارم، فکر میکردم بیشتر به یک طنز تلخ شبیه است.
من در 18سالگی و در پاییز سال 1989 از رادیو به فروپاشی دیکتاتورهای کمونیست و «سوسیالیسم واقعی» در اروپای شرقی گوش میدادم.
در فوریه سال 1990 برای حمایت از جوانان رومانیایی که تازه از رژیم چائوشسکو رهایی یافته بودند همراه با دانشجویان فرانسوی سفری به آن کشور داشتم. ما نیمهشب وارد فرودگاه بخارست شدیم و سپس با اتوبوس به سمت شهر برفی براشو حرکت کردیم.
رومانیاییهای جوان، مغرورانه محل گلولههای روی دیوار را که نشانههای انقلابشان بود به ما نشان میدادند. در مارس سال 1992 من اولین سفرم را به مسکو داشتم و در آنجا دکانهای خالی و همان خیابانهای خاکستری را دیدم.» پیکتی در روسیه جزو اعضای کنفرانس فرانسوی-روسی «تحلیل روانی و علوم اجتماعی» بود. او از مقبره لنین و میدان سرخ که دو سال قبل از آن پرچم داس و چکش شوروی را پایین آورده بودند و پرچم روسیه را برافراشته بودند بازدید کرد. آنطور که پیکتی نوشته؛ او متعلق به نسلی است که از کمونیسم به خاطر رفتارهای شوروی بیزار بودند و به همین خاطر در دهه 1990 او یک فرد لیبرال بود تا سوسیالیست. اما حالا 30 سال بعد از آن ماجرا آنچه دانشمندان مارکسیست «هایپرکاپیتالیسم» یا «ابرسرمایهداری» مینامند آنچنان میتازد که پیکتی را وادار کرده که بگوید: «ما نیاز داریم که درباره راه جدیدی که ورای سرمایهداری باشد بیندیشیم که شکل تازهای از سوسیالیسم، مشارکتی و غیرمتمرکز، فدرال و دموکراتیک، زیستمحیطی، چندنژادی و فمینیستی باشد.»
به اعتقاد او «تاریخ تصمیم خواهد گرفت که آیا سوسیالیسم دقیقاً مرده است یا خیر و باید جایگزین داشته باشد یا نه». اما پیکتی فکر میکند که میتوان سوسیالیسم را نجات داد و حتی به عنوان مناسبترین واژه برای توضیح ایده یک نظام اقتصادی آلترناتیو برای سرمایهداری باقی بماند.
اما چه اتفاقی افتاده که توماس پیکتی و نیز دیگر نویسندههای چپ و غیرچپ اینگونه به سرمایهداری میتازند. آنچه این دسته از نویسندگان را نگران کرده، نابرابری است. نابرابری درآمدی و هزینهای، نابرابری جنسیتی، نابرابری نژادی و... . ژوزف استیگلیتز، اقتصاددان چپگرایی نیست. او بیشتر نهادگراست تا چپگرا؛ اما او نیز در آخرین کتابش که «مردم، قدرت و منفعت» نام داشت به شدت از این حجم از نابرابری در اقتصاد آمریکا انتقاد کرد. اما ریشه نابرابری در چیست؟ پاسخی که توماس پیکتی میدهد تا حدی با پاسخ اقتصاددانان دیگر مانند استیگلیتز تفاوت دارد. او میگوید: «تاریخ نشان میدهد که نابرابری اساساً ایدئولوژیک و سیاسی است نه اقتصادی یا فناوری.»
اگر استیگلیتز در آن کتاب، نابرابریها را اساساً اقتصادی و ناشی از پیشرفت فناوری میداند، پیکتی در این کتاب و نیز کتاب «سرمایه و ایدئولوژی» نابرابریها را ناشی از تصمیمات سیاسی و ایدئولوژیک میداند که حتی ثمرهشان را هم در بخش آموزش میتوان مشاهده کرد، به گونهای که «تمامی شواهد نشان میدهد در دهههای اخیر رکود در کل سرمایهگذاری آموزشی بهرغم افزایش شدید نسبت گروههای سنی که در آموزش عالی مشاهده میشود
سبب افزایش در نابرابری و کاهش بر حسب رشد درآمد متوسط شده است». ولی چگونه میتوان به برابری رسید؟ آیا برابری آموزشی و دولت رفاه کفایت میکند؟ جواب پیکتی این است: «برابری آموزشی و دولت رفاه کافی نیست: برای رسیدن به برابری واقعی، باید در کل طیف رابطه قدرت و سلطه تجدیدنظر کرد. این بهخصوص برای سهیم شدن بهینه قدرت در بنگاههای اقتصادی لازم است.» رسیدن به سوسیالیسم از نگاه پیکتی باید تدریجی صورت گیرد و برای این کار هم باید تغییراتی در نظام حقوقی، مالی و اجتماعی هر کشوری انجام شود و اینکه این کار نباید از بالا صورت گیرد بلکه «تغییر واقعی باید از تناسب دوباره بین روابط اجتماعی اقتصادی شهروندان انجام شود».
نقد نیویورکتایمز
اما همین کتاب پیکتی هم مثل کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» منتقدان و طرفدارانی دارد. روزنامه نیویورکتایمز در تعریف از این کتاب چنین مینویسد: «توماس پیکتی اقتصاددان فرانسوی با کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» برجسته شد.
این عنوان عامداً بازتاب سرمایه مارکس بود با این حال پیکتی از مارکسیست بودن دوری جسته است. او با آمارهای تاریخی که دارد چیزی را که شبیه به قانون آهنین است در خصوص سرمایهداری نشان داده است. تمرکز ثروت به خاطر بازگشت سرمایه تمایل به آن دارد تا از نرخ کلی رشد اقتصادی جلو بزند. از آنجا که درآمد از ثروت پیروی میکند، اقتصاد در طول زمان بیمحابا نابرابر میشود. پیکتی این الگو را در تمامی کشورهای اصلی و در تمامی دورههای تاریخی حداقل 200 سال اخیر نشان داده است با یک استثنا، اواسط قرن بیستم، زمانی که درآمد و ثروت در اروپا و ایالات متحده برابرتر شده است.»
این روزنامه در ادامه نوشته است: «در توضیح این امر پیکتی به جنگهای بزرگ قرن گذشته اشاره میکند. جنگها تمایل به آن داشتند تا ثروتمندها را از صحنه محو سازند. با توجه به آنکه ثروت بهطور نابرابر توسط ثروتمندها نگه داشته میشود، نتیجه آن همسطح شدن بود. هم جنگ جهانی اول و هم جنگ جهانی دوم واقعاً ثروت را در اروپا نابود کرد اما آنها در عین حال هم برای ایالات متحده یک غنیمت بادآورده بود. هیچ نبردی در خاک آمریکا جایی که ثروتمندان تازهای را بهطور گسترده خلق کرد، نبود. هر چند اروپا و آمریکای پس از جنگ یک کار مشترک کردند. دولتهای غرب پویایی قدرت سیاسی را تغییر دادند. رکود بزرگ و میراث نیودیل، ثروت و قدرت سرمایهداران آمریکایی را کمتر از حد معمول کرد. در اروپا تنفر از فاشیستهای راست و محافظهکاران بازار آزاد،
ائتلافی را بر سر قدرت آورد که به اشتغال کامل و رفاه گسترده و نیز نقش مشروع برای اتحادیه و استفاده از سرمایه عمومی تعهد داشتند.
نتیجه این بود: برای یک نسل، اقتصاد هر دو سمت اقیانوس اطلس برابرتر شدند. اما پس از آن همچنان که تجارت، مالی خصوصی و سیاست به حالت طبیعی برگشت، سرمایهداران قدرت سنتی خودشان را دوباره به دست آوردند تا قاعده و حکم خودشان را درست کنند. پس از سال 1973، الگوی تعمیق نابرابری پیکتی برگشت و از آن زمان به بعد اوضاع بدتر شده است.»
هر چه تحلیل سیاسی پیکتی کمبود داشته باشد اما تحقیقات شگفتانگیز او توانسته است عناوین را به دست آورد و جزئیات را بهدرستی بیان کند و زمانبندیهای او هم دقیق بوده است. «سرمایه در قرن بیست و یکم» درست در زمانی ظاهر شد که نابرابریها شکسته و جزو موارد اول موضوعات سیاسی شد. کتاب او پرفروشترین کتاب جهانی و پیکتی یک سلبریتی شد. او شروع به نوشتن ستون ثابت در روزنامه لوموند کرد.
حالا پیکتی آن ستونها را جمعآوری کرده و یک مقدمه 26صفحهای با عنوان «زندهباد سوسیالیسم» بر آن نوشته است. پیکتی نتیجه گرفته است که سیاستهای بازتوزیع سرمایهداری رفاه - مالیاتهای تصاعدی ملایم و منفعتهای اجتماعی- ناکافی هستند.
پیکتی با اشاره به حد مالیاتگیری و هزینه نتیجه میگیرد که «برابری آموزشی و دولت رفاه کافی نیستند» و اینکه باید روابط قدرت تغییر کند و با نمایندگیهای بیشتر کارگری در اداره حکومت و سهیم شدن در ثروت شرکتها شروع شود. پیکتی با به رسمیت شناختن جهانیسازی، جهانیسازی خیلی متفاوتی را پیشنهاد میکند. او مینویسد: «ما نیاز داریم که به ایدئولوژی مطلق تجارت آزاد پشت کنیم و الگویی از توسعه بر مبنای اصول صریح و قابل تحقق عدالت اقتصادی، مالی و محیط زیستی بریزیم.»
این روزنامه در پایان اینچنین مینویسد: در تمامی غرب به ویژه در ایالات متحده، ابزارهای خلق ثروت برای طبقه متوسط مانند آموزش رایگان، کمک به خانهدار شدن و مقرری کارگران، از سالهای رونق برابری پس از جنگ ضعیفتر شده است. پیکتی به عنوان یک استراتژی مستقیمتر بازتوزیع ثروت خواستار یک «وقف سرمایه جهانی» که از طریق مالیاتهایی که از ثروت و ارث تامین میشود برای همه شهروندان بالای 25 سال شده است.
نگاه منتقدان چپ
زمانی که کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» توماس پیکتی منتشر شد، تنها اقتصاددانان لیبرال نبودند که این کتاب و راهحلهای او را زیر سوال بردند و گفتند راهحلهای او بیشتر فضایی است تا زمینی. بلکه چپهای مارکسیست هم وارد شدند و او را به باد انتقاد گرفتند که چرا برای تئوری خودش که اصلاً به مارکسیستها شبیه نیست از واژگان مارکسیستی استفاده میکند.
برای مثال یکی از چپگراها سایت «پیپلز وورد» (peoplesworld.org) است که بهشدت به او انتقاد میکند و مینویسد پیکتی جنگ طبقاتی را در کل فراموش کرده است. به نوشته این سایت «در کتاب زمانی برای سوسیالیسم پیکتی هیچ اشارهای به مبارزه طبقاتی نشده است. در آن هیچ اشارهای به همزیستی مسالمتآمیز اجباری در نسخه بینالمللیگرایی او وجود ندارد. در این کتاب حتی به امپریالیسم دیگر ارزشی برای اشاره شدن هم قائل نشده است آن هم در میانه گسترش ناتو به سمت روسیه، بودجههای رو به افزایش نظامی و یک جنگ سرد تازه با چین.»
به نوشته این سایت: در اینجا هیچ نهاد یا سازمانی از قبیل ائتلاف طبقه، یا نیروهای فرهنگی یا احزاب سیاسی که بخواهد برای سوسیالیسم پیکتی بجنگد و ببرد وجود ندارد- هیچ نیرویی که بتواند یک رژیم «سوسیالیسم مشارکتی» را بر سر قدرت بیاورد وجود ندارد. طبقه به سختی ذکر میشود.
از نظر پیکتی کشورهای سوسیالیستی موجود هم به اندازه کافی دموکراتیک نیستند چون بر حسب مفهوم بورژوازی اجازه خلق ثروت به مثابه یک حق امتیاز سیاسی برای مشارکت آزادانه را نمیدهند، از اینرو مطلوب هم نیستند.
بازار سوسیالیسم برای او هدف است اما نه مثل آنچه از سوی چینیها انجام میشود؛ کشوری که عملکرد حکومتش بیشتر بر اساس نتایجی است که به بار میآورد تا یک آرمان «انتخابات آزاد و عادلانه» آن هم در محیطی که به شدت ثروت نابرابر دارند و کشوری که مفهوم استراتژیک رهبری بر اساس نیروهای غیربورژوازی است که برای حفظ منافع مردم در مقابل قدرتهای سرمایه، «قلههای فرماندهی اقتصادی» را در دست گرفته و مسلط هستند. سوسیالیسم پیکتی هرگز مثل «شکست مطلق» سوسیالیسم شوروی که بهرغم همه چیز کمک کرد تا کشور پیکتی از سلطه اشغال آلمان نازی آزاد شود، نیست.
نویسنده این سایت در ادامه مینویسد: مسیر پیکتی به سمت سوسیالیسم تفکر دوباره در همه چیز است. یک شانس دوباره به بینالمللیگرایی بدهیم. او میگوید «ما نیاز به آن داریم که به ایدئولوژی مطلق تجارت آزاد پشت کنیم و یک نظام اقتصادی آلترناتیو را قرار دهیم، الگوی توسعهای که بر اساس اصول صریح و قابل تحقق عدالت اقتصادی، مالی و محیط زیستی باشد.»
در اینجا هیچ استراتژی نیست. فقط دلیل و فهرست بلندبالایی از انتقادهای «ضدسرمایهداری».
طنزهای عمیقی در سوسیالیسم پیکتی نهفته است که من میل دارم آن را به مثابه سوسیالیسم شرمآگین بدانم. کتاب اول او به این خاطر مشهور شد که یک بیان ریاضیوار از تمایلات سرمایه جمع کرده بود که نشان میداد قدرت اقتصادی و سیاسی متمرکز شده است و به این ترتیب وابستگی آن را به آرمانهای دموکراتیک که در وهله اول از جیب پادشاهان و پاپها آزاد شده بود، تضعیف کرد.